هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵
#1
1. کِی؟ ( در 5 سطر، دقایق ابتدایی آفرینش کره زمین را شرح دهید. سطر های کمتر و بیشتر کسر امتیاز خواهند داشت. رول یا غیر رول آزاد هستید.) (10 امتیاز)

هیاهوی سیاره ها استراحت مرلین را بهم زده بود.خورشید خانوم بالاخره سرفه ای کرد و دود و غباری را به سوی مدار سوم فرستاد.همگی تولد اخرین فرزند خورشید 'زمین' را بهم تبریک گفتند.در لحظه ی اول زمین سیاه و غبار الود بود اما زمین پس از چند ثانیه شروع به نق زدن کرد و به شکل یک توپ اتشین درامد.چند ثانیه بعد نق زدن را کنار گذاشت و اتش هایش سرد شد و سپس گریه هایش شروع شد.مرلین هم برایش تعدادی سرزمین و موجودی بنام دایی ناصر بوجود اورد و گریه اش را خفه کرد سپس به استراحت خود ادامه داد.

2. چرا؟ ( دلیل آفرینش کره زمین را به صورت غیر رول بنویسید.) ( 10 امتیاز)

مرلین از اینکه مجبور بود همیشه روی جاروی فضاپیمایش بنشیند و یک کپسول اکسیژن با خودش حمل کند خسته بود.به علاوه از تنها بودنش هم راضی نبود.بخاطر همین از خورشید خواست تا از خودش انفجار در وه کند و سیاره ای بنام زمین بوجود بیاورد.

چطوری؟ ( به صورت رول، خلقت اولین کلاغ را شرح دهید.) ( 10 امتیاز)

پس از این که دایناسورها بنا به دلایلی منقرض شدند سایر گونه های جانوری بر روی زمین بوجود امدند.

کم کم حیوانات جدا از انسان ها برای خود حکومتی تشکیل دادند و هر کدام وظایفی را عهده دار شدند.مثلن شیرها پادشاه شدند , لاکپشت ها معلم , خرگوش ها دونده ی المپیک ,عقاب ها افسران حکومتی و ....

در این میان که تمام حیواناتی که بوجود امده بودند شغل و مقامی برای خود تصاحب کرده بودند کمبود یکسری فعالیت و شغل مانند نگهبانی , کفاشی و از همه مهم تر خبرنگاری بسیار چشم گیر بود.ابتدا تصمیم بر این شد که بعضی از حیوانات در کنار شغل خود به فعالیت در یکی از این شغل ها بپردازند اما چون با مخالفت بزرگان حکومتی مواجه شدند به این نتیجه رسیدند که بهتر است نزد مرلین بروند و چاره ی کاڕ را از او بخواهند.

هنگامی که مرلین از ماجرا خبردار شد تصمیم گرفت که ابتدا به مسئله ی مهم تر یعنی خبرنگاری رسیدگی کند.مرلین میخواست که برای این کار حیوان جدیدی بوجود اورد.پس سریع دست به کار شد و پس از چند روز پرنده ای به رنگ سیاهی شب که بسیار باهوش بود بوجود امد.مرلین نامش را کلاغ گذاشت و انرا نزد شیرشاه برد تا به حکومت خدمت کند و حیوانات را از بی خبری نجات دهد.


مگه نه؟ ( اگر کره زمین خلق نمیشد، انسان ها در کجا زندگی میکردند؟) ( 5 امتیاز)

این سوال سه جواب دارد:

1-کره ی جدیدی بجز زمین پدیدار میشد و انسان ها روی ان تمدن تشکیل میدادند.

2-انسان ها مانند مرلین کبیر در فضا پخش و پلا میشدند.

3-مرلین اعلم...ممکن بود اصلن انسانی بوجود نیاید.



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#2
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

تابستون تو راه بود و این موضوع پانسی رو عصبی میکرد چون بشدت از تابستون و تعطیل بودنش بدش میومد یا به نحوی میشه گفت متنفر بود.به خاطر همین پانسی تو فکر این بود ک یه جوری بتونه از این موضوع فرار کنه.
تو اولین فرصت و بعد از کلاس معجون سازی سریع خودش رو به کتاب خونه رسوند و رفت سراغ کتابای ستاره شناسی و دنبال کتابی درباره ی سیاره ی مریخ گشت.
بعد کلی جستوجو و بهم ریختن قفسه ها تونست یه کتاب با عنوان 'سردترین سیاره ی دنیا'پیدا کنه.اولش خواست که کتابو دور بندازه چون میدونست مریخ بخاطر نزدیک بودن به خورشید دماش زیاده و مطمئنا این کتاب درمورد مریخ نمیتونست باشه اما خب چون که عاشق یخ و سرما بود اونو نگه داشت که سر فرصت بتونه یه نگاه بهش بندازه.
وقتی که پانسی مطالعه درمورد مریخ رو تموم کرد و یکسری اطلاعات علمی کسل کننده که فقط به درد دانشمندا میخورد گیرش اومد فورا رفت سراغ کتابی که واسش جالب بود.
-وات؟؟؟؟....کدوم احمقی این اسمو واسه توعه تنوری انتخاب کرده؟اخه کجای مریخ سرده؟!؟!
بله.یه عمویی اسم کتابشو که درمورد مریخ بود گذاشته بود سرد ترین سیاره ی دنیا!!!
در هر صورت نشست پاش و اونو خوند....البته تا صفحه ی اخر و با چشایی که شیطونیشون از هر وقتی بیشتر خودنمایی میکرد.حالا یه لبخند شیطانی هم رو صورتش جا خوش کرده بود...بله...پانسی یه نقشه تو سرش داشت که از همین کتاب نشات میگرفت.
بلاخره اخرین روز هاگوارتز رسید و پانسی میخواست نقشه رو به اجرا بزاره البته بعد از اینکه از قطار پیاده میشدن.
همین که وارد لندن شد با مترو به یکی از محله های خلوت شهر رفت و بعد از اینکه یه ورد خوند یه جاروی فضاپیما تو دستش ظاهر شد.خیلی زود سوارش شد و چمدونشو رو جارو محکم کرد و بعد تو تاریکی شب ب اوج اسمون پرواز کرد.
پانسی فکرشو نمیکرد که بتونه راز سیاره ی مریخ رو کشف کنه.
تو اون کتاب نوشته بود که مریخ با وجود اینکه خیلی گرمه و داغه اما عملکردش واسه متولدین فروردین یجور دیگه ایه.یعنی بجای اینکه فروردینیا اونجا گرما رو حس کنن سرمای زمستونو حس میکنن.اونجا گفته شده بود چون شرایط ظاهری و دماییه مریخ باب میل متولدین فروردینه به متولدین این ماه میگن مریخی و ستاره شناسان مریخ رو سیاره ی این ماه میدونن.
بعد از کلی طی کردن مسیر و رد شدن از بین شهاب سنگها و زباله های فضایی ب مقصد رسید.
یه سیاره ی قرمز با گردوغبار صورتی و اسمون بنفش و ابرای یاسی و ادم فضایی....هییییع....نهههه.....تو اون کتاب اسمی از ادم فضایی نیومده بود حساب نیست اقا...
پانسی چوبدستیشو صفت نگهداشته بود تو دستاش و منتظر حمله ی اونا بود اما ادم فضاییا خیلی شیک و مجلسی بی محلش میکردن و از کنارش رد میشدن!!!
نگرانیش تقریبا برطرف شد و حالا میخواست از هوای خوب و سرد اونجا نهایت استفاده رو ببره اما....نفسش داشت قطع میشد...اصلا حواسش نبود که اکسیژن نیاز داره و حالا داشت با زندگیش بای بای میکرد که یهو یکی از همون ادم فضاییای سیاه پوش سر رسید و بهش یه کپسول اکسیژن داد!پانسی دیگه داشت کم کم شک میکرد که نکنه اینجا عدنه اینام فرشته هاشن؟!
اون ادم فضایی پانسی برد تو یه خونه و واسش کلی غذای عجیب غریب اورد که ترجیح داد ازشون نخوره.
هنوز واسش سوال بود ک واقعا این سرما از کجا میاد؟
شاید از سردی ساکنان اونجا بود ولی اون ادم فضاییا هرچند که رفتاراشون باهم دیگه و با پانسی سرد و یخی بود اما بهم ازاری نمیرسوندن و حتا تو بعضی مواقع خیلی هم بهم کمک میکردن.پانسی این سردی و کم محلی رو ترجیح میداد به گرم بودنای الکی ادم زمینیا.
تو همین افکار بود که یهو یادش اومد به مامان باباش خبر نداده که میره مریخ و مطمئنا تا حالا کلی نگران شدن.
هنوز یه سول کامل نگذشته بود از اومدنش که تصمیم گرفت برگرده به همون سیاره ای که بهش وابسته بود.دلش میخواست واسه همیشه تو مریخ بمونه اما میدونست که بدون مامی و ددیش و دراکو نمیتونه زنده بمونه پس رفت سوار جاروی فضاپیماش شد و به سمت زمین راه افتاد...


2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

http://uupload.ir/files/g25r_img_20160715_235456.jpg

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)
قرمز بودنش بخاطر اینه که اهالی اونجا تو یه دوره ای با ساکنان زحل دعواشون میشه و کار ب خون و خونریزی میکشه بخاطر همین این سیاره رو سیاره جنگ فکر کنم نام گذاری کردن.
امکان حیات هم چون مریخ ب زمین نزدیکه و میشه با لوله کشی اب زمینو به اونجا انتقال بدن همچنین ساکنان اونجا ادم فضایی هایی مهربون هستن و در مواقع ضروری واسه نجات جون انسانا کمک میکنن.



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۸:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#3
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در زمانهای قدیم در یک روز سرد زمستانی
الهه ی پیشگویی مشغول نگاه کردن ب گوی سیلور فامش بود و طبق مشاهداتی ک انجام میداد متوجه یک خلا و تهدید بزرگ برای ایندگان شد.
-اه چ فاجعه ای.من تحمل دیدن این اتفاقات را ندارم...باید ب سایر الهه ها گزارش دهم.
سپس دوان دوان درحالیکه بر سر خود میکوبید ب سمت تالار ایینه رفت
-سلام و درررررود بر مرلین کبیر الهه ی اعظم
-سلام عجقم تو را چ شده ک انقدر هراسانی؟!؟!
-قربان ریشتان بروم ک اندازه ی زلفان گیسو کمند دراز است,همین الان متوجه شدم ک ایندگان در اینده ای نه چندان دور با یکسری مسائل بسیار وحشتناک مواجه میشوند.
-کمی بیشتر توضیح بده نانازم...
-فداووویت بشوم در قرن اینده و در زمانی ک شخصی ب نام دامبلدور مدیریت مدرسه ی هاگوارتز را بر عهده دارد فردی بنام تام مورولو ریدل بنام عدالت عده ای سیه جامه را در مقابل دامبلدور و حامیانش ک الکی خود را نیک اندیش جا زده اند ; رهبری میکند و ب مقابله با انان میپردازد اما تعداد حامیانش کم است و باید برنامه ای ترتیب دهیم تا عده ای بوجود بیایند و ب جرگه ی این مبارزان شجاع و سیه پوش با پرچم سبز و سفید و ماری در وسط پرچم ملحق شوند.
-اه ک اینطور.اه پس ک اینطور...پس ترتیبش را بده.حالا چ کسانی باید بوجود بیایند؟نامشان چیست؟
-انان فرزندانی با خون اصیل هستند ک ب گروه اسلیترین میپیوندند و با پدر و پسری چار چشمکی بنام جیمز پاتر و هری پاتر و گروهشان ب دشمنی میپردازند.نام و تعدادشان زیاد است اما نام تعدادی از مهمترین های انان را برایتان میگویم:بلاتریکس لسترنج,رودولف لسترنج,هکتور دگورث گرنجر,
ریگولوس بلک,لوسیوس مالفوی,دراکو مالفوی,پانسی پارکینسون...
-اه , پانسی ... اسمش چ نوای دلشینی داره لامصب,اینو حتما بدین تولید بشه!
-اوکی سرورم.
-حالا برو بزار ب زندگیمان برسیم
-چشم سرورم.بای تا های
.
.
.
و اینگونه بود ک بنده و سایر دوستان اسلیترینی برای خدمت ب ارباب و انجام کارهای شرارت امیز بوجود امدیم تا دنیا بدست گریفندوریها نابود نشود.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز

استاد ما بد شانسی اوردیم و روز 20ام ک اخرین روز ثبت نام بود مودممان پوکید و ما مجبور شدیم 21ام ثبت نام کنیم.
حالا استاد اگه خیلی ناراحتی میتونی 5 نمره رو بدی از نظر من ک ایرادی نداره .حالا اگه نمیدی اضافه ش کن ب گروه ولی اگه بدی ب نفع خودتونه چون درصورت ندادن خشم پانسی را بر می انگیزید...

پایان



پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#4
( تکلیف برای همه ) دو برگه تکلیف بیارید. در برگه‌ی اول عنوانِ اصلی هر سه طلسم ممنوعه رو بیارید ( 9 امتیاز ):

در دنیای ما سه طلسم نابخشودنی وجود دارد ک فرد اجرا کننده انها بایستی از توانایی بالایی برخوردار باشد و کاملا هم خبیث باشد وگرنه این طلسم ها خیلی خوب عمل نمیکنند.
1-طلسم فرمان:این طلسم برای تحت کنترل دراوردن دیگران است و ورد ان 'ایمپریو'میباشد.بوسیله این طلسم میتوانید شخص طلسم شده را تحت اجرای فرامین خود دراورید.
2-طلسم شکنجه:با این طلسم میتوان دیگران را شکنجه داد بطوریکه طعم واقعی درد را میفهمند و شما میتوانید از جلز ولز شدنشان و درد کشیدنشان خرکیف شوید.ورد این طلسم 'کریشیو'است.
3-طلسم مرگ:این طلسم فرد مورد هدف را بلافاصله میکشد و اورا نابود میکند.وردش هم 'اواکداورا'است.

توصیه میشود ک گریفندوریها از این سه طلسم استفاده نکنند زیرا فقط ضایع میشوند و هیچگونه عملکردی برای انها ندارد.


در بعدی مقاله ای بنویسید که طی اون آراگوگ رونالد ویزلی رو ابتدا تحت طلسم فرمان با خودش به مسافرت میبره و سپس با طلسم شکنجه، شکنجه‌ش میکنه و سپس با طلسم مرگ به قتل میرسونه ( 21 امتیاز )

غروب روز چهارشنبه رونالد ویزلی داشت در زمین کوییدیچ قدم میزد ک ناگهان در جنگل ممنوعه نوری ابی رنگ مشاده میکند.
رون چشمهایش را ریز میکند تا بهتر بتواند ان نور را ببیند.پس از کمی زوم کردن روی ان نور ابی متوجه میشود ک ان نور مطعلق ب یک پری زیبا است! :zogh: اطرافش را نگاه میکند ک مبادا فرد دیگری هم ان پری را دیده باشد و بعد از این ک از تنها بودنش مطمئن میشود بسوی جنگل ممنوعه میروند تا بلکه بتواند مخ ان پری را بزند :kiss: :pretty:
رون ویزلی خنگ قصه ی ما بدون اینکه بداند در جنگل ممنوعه هیچ پری و زیبارویی زندگی نمیکند با حرکات موزون و مایکل جکسونی نزد پری رفت...اما پری نگو بلا بگو .اراگوگ وحشتناک بگو...
پری در عرض یک ثانیه ب ظاهر اصلی خودش ینی اراگوگ درامد و قبل از این ک رونالد بتواند فرار کند فریاد زد:ایمپریو...
سپس بخار سبز رنگی اطراف رون را فرا گرفت و ب داخل سرش رفت.
بله.اراگوگ طلسم فرمان را روی رون اجرا کرده بود و اکنون رون بدون هیچ ترسی کنار اراگوگ بود و موهای بدنش را ک ب علت حمام نرفتن شپش زده بود لیس میزد درست مانند همان کاری ک شیرهای ماده برای تمیز کردن فرزندانشان انجام میدهند...
اراگوگ ک حالا یک نوکر شخصی گیرش امده بود قبل از اینکه کسی متوجه نبود رونالد شود سوار بر جاروی رونالد ویزلی ب سمت امریکا فرار کردند.
انها روز های زیادی در امریکا باهم بودند و خیلی ب اراگوگ خوش میگذشت.
یکروز ک اراگوگ در اپارتمانش در لس انجلس استراحت میکرد تی وی اعلام کرد ک پیشرو کنسرت دارد و اراگوگ ک عاشق پیشرو بود فورا ب رون دستور داد تا او را ب کنسرت ببرد رونالد هم مثل بچه ی مرلین گفت چشم و اراگوگ را ب کنسرت برد.
هنگامی ک رون و اراگوگ میخواستند وارد سالن شوند دوتا بادیگارد جلوی انها را گرفتند و اجازه ندادند ک وارد شوند اراگوگ ب رون دستور داد تا ان دونفر را نفله کند اما رون هرچی تلاش کرد زورش ب ان بادیگاردها نمیماسید.
اراگوگ ک خشمگین شده بود سریع ان دو بادیگارد و رون را با کریشیو شکنجه داد.سپس از فرصت استفاده کرد و وارد سالن شد و سایر افراد حاظر در انجا از جمله پیشرو معتاد مافنگی را نیز توسط طلسم شکنجه ,شکنجه کرد. تا یاد بگیرد بار دیگر ب شراعظم توهین نکند.
سپس پای رونالد را ک هنوز روی زمین داشت بندری میزد را گرفت و سریع از انجا دور شد و ب سمت گرندکانین ب راه افتادند.
هنگامیکه ب انجا رسیدند بر فراز کوه ها و دره ی گرند کانین قرار داشتند.
اراگوگ از رون خواست تا او را از کوه پایین برده و ب دره ببرد اما رون گفت ک نمیتواند زیرا کوه های گرند کانین صاف هستند و کسی نمیتواند از ان پایین برود.
اراگوگ ک حسابی قاطی کرده بود سریعا رون را با طلسم اواکداورا کشت.
سپس خودش با خونسردی مانند اینکه از دیوار راست بالا برود,ب سمت پایین حرکت کرد...


یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " ریش سفیدان - کاپوچینو - اکسپلیارموس - عنکبوت - جادوی سیاه - هاگزمید - اسنیپ " استفاده شده باشد و در متن یک نفر بمیرد. ( 5 امتیاز )

ریش سفیدان نیک اندیش در هاگزمید بر روی نیمکت چوبی قدیمی نشسته بودند و کاپوچینو مینوشیدند و هر و کرشان بود...
یکی از ریش سفیدان ک کلاه قرمزی بر سر داشت متوجه شد ک یک عنکبوت سیاه از کلاهش اویزان شده پس روبه دوستانش کرد و گفت:
-یوهاهاها این عنچبوت چوچولوی ژشت رو نیگا کنین چقد شبیه رودورف رسترنژه
-دندون مصنوعیاتو کجا گذاشتی ؟اگه بخوای همینطوری حرف بزنی باید دنبال ی مترجم بگردیم.خخخخ
-الان میچشمت فشیل عتیقه
و بعد ریش سفید چوبدستیش را دراورد تا ریش سفیدی ک مسخره اش کرده بود را با اواکداورا بکشد
-خخخخ تو میخای منو بکشی؟شرط میبندم وردتو نمیتونی درس تلفظ کنی پس تا دسته گل ب اب ندادی ... اکسپلیارموس...
چوبدستی از دست ریش سفید بی دندان افتاد و ان دو ب دعوای لفظیشان ادامه دادند
اسنیپ ک داشت از انجا میگذشت حرف های ریش سفیدان روی مخش برج خلیفه ساخته بودند پس چوبدستیش را دراورد و با یک جادوی سیاه همه ی انها را از روی زمین مهو کرد و هاگزمید را نجات داد...



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#5
تکالیف:

1. رولی بنویسید و در آن با استفاده از خلّاقیّت و تخیّل خود، خواص جادویی حیوان مشنگی خود را کشف کرده و یا از آن‌ها استفاده کنید. (30 نمره)

-ای ب حق مرلین بری زیر گاومیش اخه باهوش مگه مشنگا خودشون جادو دارن ک حیووناشونم بخان جادو کنن؟!
پانسی رو کاناپه کنار شومینه پلاس شد و ب چشای زرد رنگ جغدش زل زد.
-اخه من از کجا پول بیارم واسه تو هر روز جیگر بخرم؟مرلینا نمیشد غذای این حیوونا خود بخود و مفتی و مجانی میرفت تو شیکمشون؟!پول منه بدبخت هم حروم نمیشد!
پانسی همینجور داشت با مرلین میحرفید و چس ناله میکرد ک یهویی 'هارولد'جغد شاخدار پانسی شروع کرد ب سروصدا کردن و وحشی بازی'البته جغد ی حیوون وحشیه و اهلی کردنش یجور بی رحمیه'.
پانسی فهمید ک هارولد چی میخاد ب خاطر همین در قفسشو باز کرد و اجازه داد ک هارولد ی چرخی تو خونه بزنه ولی یهو هارولد با سرعت تمام ب سمت طبقه بالا رفت.پانسی هم با این خیال ک خب حالا مگه چی شده فقط رفته ی دوری تو خونه بزنه دوباره رو مبل پلاس شد ک یکدفعه صدای کوبیده شدن پنجره بهم رو از بالا شنید و فورا خودشو ب طبقه بالا رسوند ولی دیر رسیده بود چون پنجره باز بود و هارولد تو خونه نبود.پانسی هم ب خاطر اینکه فک میکرد تنها همدمش رو از دست داده مثل بقیه اوقات ک ی اتفاق بد واسش پیش میومد بدون اینکه ی کلمه بگه نشست رو زمین زل زد ب پارکت.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود ک هارولد با ی خرگوش و چنتا نامه برگشت!
پانسی با خوشحالی دستاشو کوبید بهم و گفت:
افرین ب جغد جادویی خودم واقعا ک بیگ لایک داری
بعد متعجب از صفتی ک واسه جغدش استفاده کرده بود باخودش گفت:
جادویی!اره خب واقعا جادوییه.چون هم اینکه تونست غذاشو واسه خودش اجی مجی لاترجی بدست بیاره هم اینکه سریع تر از اپراتورا و هات میل و جیمیل با ی عالمه نامه و بسته ارسالی اومد پیشم!!!

2 :

1:شیر گاومیش استاد بارفیو دارای خواص بسیار زیادیست.مثلا ورزشکاران و کسانی ک فیتنس و بادی بیلدینگ کار میکنند میتوانند بجای مصرف فارماتون و مکمل وی از این ماده ی پرانرژی استفاده کنند و از فرمت امین حیایی ب فرمت کلمن برسند.
2:این شیر برای جادوگران و ساحره ها نیز بسیار مفید است و انها را نیرومند تر میکند گفته میشود دامبلدور تنها ب خاطر مصرف این ماده بوده ک هنوز زنده است.یا شایدم دگ زنده نیست!
3:همچنین گفته میشود حمام کردن با شیر این حیوان بسیار مفید است و ب توانایی شما برای اداره ی حکومت کمک میکند.
4:این شیر ب سالم ماندن استخوانهایتان کمک میکند و ازمبتلا شدن ب ام اس جلوگیری میکند.
5:میتوان از این شیر بجای شیر خشک برای نوزادان استفاده کرد.
6:سرشیر شیر گاومیش هم خعلی خوشمزه میباشد


زنده باد گاومیش.زنده باد شیر.زنده باد استاد خودم...


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۱۰:۲۵:۳۴
ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۱۰:۳۲:۱۰


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۴ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
#6
تکلیف :
در صورت امکان تصمیم دارم یک سوال رول نویسی در سوال های خودم طرح کنم.
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)

واسه پانسی تو این دنیای جادویی هیچی بدتر از ترساش وجود نداشت.ب خصوص حالا ک یه اسلیترینی هم بود .اخه اسلیترینیا شجاع ترین و بیباک ترین افراد بودند.حالا اگرهم ترسش از ی چیز معقول و درس حسابی میبود باز میشد ی کاریش کرد اما ترس از سوسک و سگ و مرگ واقعا ب قول شاهین خیلی چیز بود.
حالا مرگ قابل قبوله اما اون دوتا دیگه...
پانسی ک تو این افکار غرق شده بود اصلا متوجه نشد دراکو کی خوابش برده.
مادام پامفری از پانسی خواست ک بره بیرون و وقتی ک دراکو بیدار شد برگرده اینجور واسه پانسی هم بهتر بود.
پانسی ب خودش قول داد تلافی شکستن پای مالفوی رو سر اون هیپوگریف مسخره و اون هری لوس و بی مزه دراره.داشت فک میکرد ک کاش میشد هری رو میداد دست همون زندانی فراری 'سیریوس' اونوقت حتما سیریوس کار هری رو میساخت...
هیییع...یا مرلین اون دیگه چی بود؟
پانسی فک کرد ک ی سگ دیده ولی حتما اشتباه میکرد اخه کی ممکن بود بخواد سگ بیاره تو هاگوارتز؟!؟!
یه نگاه ب اطراف انداخت ولی دید تنها تو محوطه واستاده ! ای وای...دوباره دیدش...اطمینان داشت ک یه سگ اونجا هست پس با بیشترین توانی ک داشت ب سمت تنها در اونجا فرار کرد.بین راه ک داشت میدوید صدای دویدن سگ رو هم پشت سرش حس میکرد اما جرئت نداشت برگرده و قیافه شو ببینه اخه اگه سگه سیاه میبود صد درصد همونجا میمرد و دوتا از ترساش رو باهم میدید.تازه بعدش ممکن بود سوسکا بیان و جنازه شو بخورن...
پس واسه این ک از وقوع سه تا ترسش بصورت یکجا جلوگیری کنه چوبدستی رو دراورد و بعد اینکه از در رد شد و وارد راهرو شد ورد 'کولوپورتوس' رو اجرا کرد و منتظر موند تا در قفل شه اما مثل اینکه وردش کار نمیکرد پس میخواست دوباره ورد رو امتحان کنه اما دیگه وقت نداشت چون اون سگ سیاهه داشت بهش میرسید پس دوباره پا ب فرار گذاشت.
اونقدری ترسیده بود ک میخواست جیغ بزنه ولی خب زشت بود مگه اون مرلینی نکرده گریفندوری بود ک بخاد ازین جور اداها دراره!!
همینطور ک داشت میدوید تصمیم گرفت ک طلسم خشک شدن رو روی سگه امتحان کنه پس برگشت و سریع گفت:بتریفیکاس توتالاس .اما انگار اینم کار نکرد پس دوباره شروع کرد ب دویدن.
اینبار طلسم بیهوشی رو اجرا کرد و برگشت سمت سگه و گفت:استیوپفای...
اما ای داد ک این هم کار نکرد و سگه خیلی سریع خودشو انداخت رو پانسی.چوبدستی پانسی از دستش سر خورد افتاد ی گوشه.پانسی چونکه از ترس زبونش بند اومده بود تقریبا تونست بگه: اکسیو وند
ولی ایندفعه هم نشد و نتونست چوبدستیش رو ب دستش برگردونه.حالا پانسی اماده بود ک سگه بخوردش ک در کمال ناباوری سگه از روش بلند شد و تبدیل شد ب سیریوس بلک فراری!پانسی ک تحمل این همه اتفاقو بصورت یکجا نداشت بیهوش شد.
وقتی ک پانسی چشاشو باز کرد دید کنار دراکو دراز کشیده و مادام پامفری داره ازشون مراقبت میکنه.پانسی از این ک زنده بود و حالا پیش دراکو بود خیلی خر کیف بود!

بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

میتونید از این طلسم ب شدت بغرنج و خطیر در مواقع بشدت بغرنج و خطیر استفاده کنید.
مثلا زبونم لال تو مراسم ختم یکی از اشناهاتون هستین اما از صب ک رفتین تو مراسم بدون اینکه ی قطره اشک بریزین مث هویج واستادین و هرچی زور میزنین واسه حفظ ابروی ننه باباتونم ک شده گریه کنین نمیشه و دریغ از این ک چیکه اشک بریزه رو گونه تون.
این موقع هستش ک شما میتونید خیلی اهسته و جوریکه فقط خودتون بشنوید با ریتم اهنگ انار انار امید شروع کنید ب گفتن ورد پیاز.پیاز .
در این لحظه همون حسی بهتون دست میده ک موقع خورد کردن پیاز دارین و چ بخواین چ نخواین با اه و ناله شروع میکنین ب گریه کردن.


سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)
بلی، کاملا هم ریونکلایی. استاد عاشق سوالات بی ربط بودند.
جواب نمیخوام، جوابِ خالی نمیخوام. توضیح میخوام. کوتاه یا بلند یا هرچی.
دانش آموزای مهمانم میتونن اینو جواب بدن. صرفا گفتم یاداوری کنم چون دوس دارم بخونم جوابارو.

استاد خطرناک ک خود مائیم.ینی خطرناک منه یا مائه. ولی اگه از خطرناک منظورتون همون وحشتناکه جریان پایینو بخونید.
اگه ی نفر تو بانک گرینگوتز باشه و خاک بر سر بدبختش روبروی صندوق شماره 713هم باشه و خیلی اتفاقی و ندونسته انگشتش رو بکشه رو در همون گاوصندوق ...پوپ... ب درون گاوصندوق کشیده میشه و اون تو حبس میشه و تازه بعد 10سال و اندی ممکنه ک ی جن بیاد و از اون تو بیاردش بیرون و تازه بازم ممکنه اون اجنه اون ی نفر رو تحویل وزیر سحروجادو بده و وزیر هم اونو بفرسته ازکابان...
ازین وحشتناک تر یا خطرناک تر چیزی ب ذهنم نرسید استاد خواهشا نمره شو بده.اگه نمره رو ب خودم نمیدی ب گروهم اضافه ش کن پلیز

زت زیات اوستا


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۸:۴۷:۱۸


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵
#7
1 :

هر کدام از دانش اموزان (فسیل ها)سر میز خود رفتند و سعی کردند از روی دستورالعمل کتابشان معجونی درست کنند.
پانسی ک از نگاه استاد هنگام ورود ب کلاس متوجه شده بود چ نظری درمورد سن و سالشان دارد زیر لب گفت: عمت هم سن هاگوارتزه من هنوز 18 سالمم نشده.هیف ک اسلیترینی هستی وگرنه ی معجون درست میکردم ب خوردت میدادم ک همسن مرلین شی جناب هکتور خان...
بعد کتابش را باز کرد و دنبال دستورالعمل معجون عشق گشت.بعد از پیدا کردنش مشغول مطالعه ی مواد مورد نیاز شد و سپس درحالیکه چشمانش اندازه ی چشمای شترمرغ شده بود اهسته و با حرکاتی مانند رقص بندری ب سمت کمد مواد رفت و زیر لب نام مواد را با خود زمزمه میکرد:
پای سوسک بالدار!!!
دندان اسیاب شده ی مار!
تخم قورباقه(غورباغه یا غورباقه ...)!
موی دماغ شتر!!
اسید معده ی شرک!!!
زهر مار اناکوندا !
شیره ی درخت دراگون!!!!!
یا مرلین ! من اگه این معجونو بدم ب دراکو بخوره ک از دنیا ساقط میشه...
پانسی در حالیکه تمام این مواد را با دستش گرفته بود با همان حالت ویبره مانند سر میز خودش بازگشت و مشغول ریختن انها داخل پاتیلش شد.
بعد از ده دقیقه جوشاندن موادپانسی نگاهی ب معجون انداخت اما ب نظرش یکجای کار عیب داشت...بعد طوریکه انگار جواب سخت ترین معادله ی ریاضی را فهمیده باشد با خوشحالی دستانش را بهم زد وگفت : اهان ... فهمیدم...باید رنگش صورتی باشه ن سبز...
سپس با شادمانی ب سمت قفسه ی مواد رفت و دنبال رنگ صورتی گشت اما انجا هیچگونه رنگی نیافت...بعد انگار ک دوباره فکری ب ذهنش رسیده باشد رفت و چند تار مو از سر رونالد ویزلی کند.
رون ک حسابی دردش گرفته بود داد زد:اوهوی مگه مرض داری روانی؟!؟؟ و قبل از اینکه پانسی بخواهد جوابش را بدهد صدای هکتور از گوشه ی کلاس بلند شد و گفت: 120 امتیاز از گریفندور کم میشه بخاطر بی نزاکتیشون

پانسی نزد هکتور رفت و گفت:استاد میشه اینارو ب رنگ صورتی تبدیل کنی؟
هکتور هم گفت:اینکه کاری نداره بیا
ناگهان از انسوی کلاس صدای خنده ی بچه ها(فسیل ها)هکتور و پانسی را از جا پراند!
دراکو داد زد:هی رون رنگ موهات چقد بت میاد خخخخ!چجوری اینکارو کردی ب مام یاد میدی؟
هکتور هم ک انگار اصلا از ماجرا خبر ندارد حرف مالفوی را تایید کرد و سعی کرد کلاس را ارام کند سپس سراغ پانسی رفت و گفت:این دیگه چ شوخی بی مزه ای بود؟!
پانسی درحالیکه سعی میکرد خنده اش را کنترل کند گفت:استاد من واسه معجونم ی مقدار رنگ صورتی میخواستم نگفتم ک موهای اون بدبختو رنگ کنی...خخخخ
هکتور ک حسابی کلافه شده بود همان کاری را ک پانسی از او میخواست انجام داد و گفت:از جلو چشام خفه شو گل من
پانسی رنگ را گرفت و رفت انرا ب معجونش اضافه کرد.سپس انرا درون یک گیلاس بلوری ریخت و اهسته و با قدم های محکم ب سمت دراکو ب راه افتاد.
پروتی پتیل ک چشمش ب گیلاس دست پانسی افتاد متوجه شد ک ان معجون عشق است سپس با یک حرکت سریع چوبدستی اش را دراورد و با خواندن یک ورد انرا از دست پانسی کش رفت و دوان دوان ب سمت نویل رفت و پانسی ک تازه از شوک درامده بود ب سمت پروتی دوید اما پایش ب پای الیشیا گیر کرد و زمین خورد.
(صحنه اهسته)نگاه الیشیا و پانسی ب پروتی و نویل دوخته شده بود.نویل با لبخندی مانند لبخند ژکوند گیلاس را از پروتی گرفت و انرا سر کشید.اشک داشت از چشمان پانسی ب سمت گونه هایش سر میخورد ک ناگهان...
بووووووم
یا حضرت مرررررلین!!!
نویل منفجر شد!!!
همه در یک شوک عجیب بسر میبردند ک ناگهان مدیر وارد کلاس شد و دانش اموزان را از صحنه خارج کرد.
پانسی متعجب از نحوه ی عمل معجونش و هم خوشحال از اینکه انرا ب دراکو نداده بود همراه سایر دانش اموزان و درحالیکه پروتی غش کرده بود از کلاس بیرون رفت.
هکتور هم سعی داشت با همکاری مدیر نویل را ب حالت اولش باز گرداند...و 1000 امتیاز نیز از گریفندور کسر کرد(نمیدونست معجون مال اسلیترینیا بوده )


2 :

من اگه جای پاتیل بودم ترجیح میدادم تو ازکابان زندانی باشم و ب دست دیوانه سازا بیوفتم.
بهتر از اینه ک پای سوسک توم جوشونده بشه


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۲ ۲۰:۱۵:۲۹


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵
#8
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)

بچه های اسلیترین بخصوص پانسی و دراکو از ماندن در کلاس ارسنیوس خسته شده بودند چون انها قبلا یک دوره ذهن خوانی را با پروفسور اسنیپ تمرین کرده بودند و نیازی نداشتند ک در کلاس بمانند و وقتشان را هدر بدهند.
کلاس ک تمام شد اسلیترینیها اولین کسانی بودند ک ان محل را ترک کردند و ب طرف کلاس پرواز و کویدیچ استرجس پادمور راه افتادند.
انروز قرار بود مهاجمان تیم ها انتخاب شوند.تیم گریفندور بایستی بین رونالد ویزلی و الیشیا اسپینت یکی را انتخاب میکرد.گوشه ای از زمین یکی از اعضای گریف مشغول کلنجار رفتن با زمین بود!!!پانسی و سایر بچه های اسلی ب ان سمت رفتند و متوجه شدند ک الاف با یک ورد جاروی انجلینا را ب زمین چسبانده و انجلینا نمیتواند انرا بردارد...
پانسی هم از موقعیت استفاده میکند و قیافه معصومانه ای بخود میگیرد و ب انجلینا میگوید:
هی انجی کمک نمیخای؟
انجلینا ک شدیدا ب کمک نیاز داشت نگاهی ب پانسی و نگاهی ب بچه های گریفندور ک با انها خیلی فاصله داشت انداخت.داد زدن و کمک خواستن از هم تیمی هایش خیلی ضایع بود و ب ناچار کمک پانسی را قبول کرد.
پانسی ک فکر نمیکرد انجلینا در این حد خنگ باشد از انجلینا خواست تا رو جارویش بایستد و سپس با خواندن یک ورد انجلینا و جارویش را ب هوا برد.
انجلینا ک روی جارویش ایستاده بود تعادلش بهم خورد و از ان بالا روی زمین افتاد و کتلت شد.
الیشیا ک این صحنه را دید ب سمت پانسی حمله کرد و او را هول داد و گفت:ب چ جرعتی با یه گریفندوری اینجوری شوخی میکنی میخای همینجا حسابتو برسم؟
پانسی ی پوزخند زد و گفت: بهتره انرژیتو نیگر داری واس بازی خانوم مهاجم...
الیشیا دهانش را باز کرد ک چیزی بلغور کند ک ناگهان استرجس وارد زمین شد و از بازیکنان گریفندور خواست تا اماده ی بازی شوند.
پانسی ک هنوز دوست داشت الیشیا را اذیت کند ب ذهنش رسید ک درس ذهن خوانی پروفسور ارسنیوس را موقع بازی گریفندوریها روی الیشیا امتحان کند.
الیشیا ک روی جارویش در هوا بود و سعی داشت وظیفه اش را خوب انجام دهد ناگهان احساس سرگیجه کرد و یکدسته از خاطرات بدش جلوی چشمانش رژه رفتند.پانسی روی زمین وارد ذهن الیشیا شده بود و داشت تمام اطلاعاتش را جمع میکرد.پانسی همین ک دید الیشیا از رون عقب افتاده دلش خواست تا کمی هم وارد ذهن رونالد شود و ببیند درون ذهنش چ میگذرد.رون را هدف گرفت و گفت:لیجیلیمنس
خخخخ .پانسی باورش نمیشد ک رون از موجود بامزه ای مثل عنکبوت دراین حد وحشت داشته باشد !!!اما خب رون کافی بود زیرا او میخواست ک الیشیا ببازد پس دوباره لیجیلیمنس را تکرار کرد و وارد ذهنش شد.الیشیا ک حسابی گیج و کلافه شده بود روی جارویش شروع کرد ب جیغ و داد و خل بازی.
استرجس پادمور سریع 20 امتیاز از گریفندور کم کرد و الیشیا را نیز از تیم کوییدیچ بیرون انداخت.
الیشیا ک هنوز نمیدانست چرا اینطور شده بود پانسی را انطرف زمین دید درحالیکه لبخند بر لب داشت.بعد هم درحالیکه گریه و جیغ وداد میکرد از زمین کوییدیچ دور شد.و پانسی همچنان پیروزمندانه میخندید زیرا هم ب خواسته اش رسید و هم موضوع جالب ترس رونالد از عنکبوت ها را فهمیده بود و هم توانسته بود در درس جلسه ی اول ذهن خوانی مهارت کافی پیدا کند.

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)

1.اگه در ذهن خوانی مهارت داشته باشید میتونید وارد ذهن فرد مورد نظر بشید و اونقد ب کار خودتون ادامه بدید تا طرف دیوونه بشه.مث اونکاری ک لرد اعظم با هری میکرد.
2.میتونید وارد ذهن دیگران بشید از اونا اتو جمع کنید.
3.میتونید وارد ذهن بقیه بشید و یک تصویر وارد ذهنش کنید(البته فک کنم)مثلا وارد ذهن استادتون بشید و یه تصویری بسازید ک انگار قراره استاد 40 نمره از گریفندور کم کنه یا 40تا ب اسلیترین اضافه کنه و بعد ک از ذهنش خارج بشین استاد عزیز میره و اونکارو میکنه.


3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)

الان میخاید بطور غیر مستقیم وارد ذهن خبیث من بشی استاد؟عایا این کار درست است استاد عایا؟!؟!
باشه میگم.خاطره هام واسه خودم بد نیستن واس بقیه بدن.حالا اگه میخاین چشم میگم.

یک روز ک زیزی شر یا همون پانسی خودمون ک حسابی از دست معلم دینیش (دینی ی درسه مال مشنگا ک پانسی مجبوره وقتی هاگوارتز نیست مدرسه مشنگی هم بره البته فقط بعنوان تفریح)کفری بود داشت تو راهروی مدرسه قدم میزد ک ابدارچی رو دید و قیافه شو مظلوم کرد و رفت سینی چایی رو ازش گرفت و بعد یسری اعمال بوقی با چوبدستی جادوییش روی اونا انجام داد و سینی رو برد دفتر مدرسه و درحالیکه معلماش کلی تعریف و تمجیدش میکردن(بغیر معلم دینیش و ناظم) با یه لبخند خبیث رو لباش از محل جنایت خارج شد.

4. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)
تصویر بالا اوردن و مسمومیتم رو میارم تو ذهنش خودش مث بچه ی مرلین سرشو میندازه پایین میرە بیرون...



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#9
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین از مدبرترین و ماهرترین جادوگران زندگی بشر محسوب میشود.
وی جادوگری بسیار ماهر بود و مشاور وورتیگرن اوتر پندراگون و آرتور پندراگون بوده است ک هر دوی آنان شاهان بریتانیای کبیر بوده اند.
اوتر پندراگون پدر ارتور و شاه کملوت از جادو نفرت و کینه ی عمیقی دارد و به همین دلیل همه ی جادوگر ها(چه خوب و چه بد) و همدستان انها را اعدام میکند.
اما مرلین بزرگ نجات پیدا کرده و ب زندگی ادامه میدهد و نزد پزشک دربار (گایوس) ب مداوای بیماران مشغول میشود.
مرلین ک در قصر رفت و امد داشت از وجود یک اژدها در اعماق زیرزمین قصر آگاه میشود ک در زمان پاک سازی جادوگران به دست اوتر زندانی شده تا عبرتی برای دیگران باشد.اژدهای کبیر(اسمش گیلگاراست)به او میگوید که سرنوشت مرلین محافظت از ارتور و سرزمین البیون است که در زمان شاه ارتور بوجود می اید .
در این میان دختری زیبا و خوش قلب به نام لیدی مورگانا در قصر زندگی میکند و تحت سرپرستی اوتر قرار دارد.مورگانا ب جادوگران و جادوگری علاقه دارد و مخالف کشته شدن انها ب دست اوتر است.نام خدمتکار مورگانا گونویر است.دختر یک اهنگر ک با جادوگران ارتباط دارد و از طرفداران جادوگریست.
پدر گونویر ب کمک مرلین یک شمشیر از نفس اژدها میسازد و انرا ب اوتر تقدیم میکند.
گفته میشود ک مرلین ب بانوی دریاچه علاقه داشت :fan: بهمین دلیل بعدها مرلین شمشیر جادویی را ب دریاچه می اندازد و انرا ب بانوی دریاچه تقدیم میکند.
مرلین بعد از حمله ی ساکسن ها و کشته شدن شاه اوتر شمشیر را از بانوی دریاچه پس گرفت و آنرا در سنگ فرو کرد.
پس از مرگ اوتر, مرلین ,ارتور را نجات میدهد و از او محافظت میکند ومعلم او میشودو در زمان های گوناگون که جان او در خطر است یا توسط جادوگران پلید تهدید میشود او را نجات میدهد.
مرلین تا زمانی ک ارتور ب قدرت میرسد از او محافظت میکند و بعد در دربار ارتور ب مقام وزارت میرسد.
زمانی ک ارتور شاه بریتانیا میشود بین ارتور و موردرد جنگی درمیگیرد ک در این نبرد ارتور زخمی میشود و مرلین او را ب یک پناهگاه نا امن میبرد تا برای لحظاتی از دست دشمن اسوده باشند.اما مرلین بنا ب دلایلی ارتور را در ان مکان تنها میگذارد تا ب مسعله ای رسیدگی کند و زمانی ک باز میگردد ارتور را بی جان و مرده میابد
مرلین بخاطر مرگ دوست عزیزش ارتور و بخاطر اینکه نتوانسته بود جان او را نجات دهد از دید سایرین پنهان میشود. گفته میشود ک علت غیبت مرلین زندانی شدن وی توسط بانوی دریاچه در میان ستون هایی از جنس هوا میباشد ک خود مرلین انرا برای بانوی دریاچه درست کرده بود و بانوی دریاچه ستونها را تنها برای حبس ابد مرلین در انها میخواسته است.
[color=6600FF]ماجرای مرلین رو از طریق ی وسیله ی مشنگی ب اسم تی وی و از کانال pmc متوجه شدم اگه ناقص و اشتباه بوده ب کبیری خودتون عفو کنید بنده رو.


2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

سکوت عجیبی بین تیم حکمفرما بود و تنها صدای حرکت چرخ تانکها این سکوت را پاره میکرد.
نورمن (راننده دوم تانک )روی تانک نشسته بود و ب دلیل کشته شدن اما توسط نیروهای نازی در مقابل چشمانش هنوز شوکه بود.گروهبان کالیربالاتر از محفظه ی ورودی تانک در حال تماشای مناظر جنگ زده اطراف بود.گوردو و گریدی نیز خسته از جنگیدن در سر پست خود درون تانک سکوت کرده بودند.بوید نیز در حال خواندن کتا ب مقدس بود...
گروهبان کالیر برای اینکه بتواند اندکی از درد و اندوه نورمن کم کند و او را از افکار نا امید کننده برهاند با انگشت خود ب شهری ک اما نیز در انجا کشته شد اشاره کرد و گفت:
اونجا رو میبینی ؟ کل شهر آتیش گرفته .من این جنگو با کشتن آلمانیا تو آفریقا,فرانسه و بلژیک شروع کردم الانم ک تو آلمانم.این جنگ بزودی تموم میشه اما خیلیا کشته میشن...نور من متوجه منظور فرمانده شد و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و برگرده سر پستش.
بوید کتاب مقدس را کنار گذاشته و اکنون در حال خواندن کتاب عجیبی بود.روی جلد کتاب تصویر یک پیرمرد حک شده بود.گریدی ک از این رفتار خونسردانه ی بوید عصبی شده بود خطاب ب بوید گفت:هی پسر این کتاب بابابزرگته؟!هه!چ کلاه مسخره ای رو سرشه شبیه جادوگرای تو قصه هاست.
بوید چیزی نگفت .گریدی ادامه داد: راستی اون چوب دستی مسخره رو هنوز داریش؟ یکی از بچه ها میگفت ک ی روز دیده سر چوبدستیت روشن شده.درس مث چراغ قوه ...
...هی اذیتش نکن وگرنه مجبور میشم ی مشت بخابونم تو صورت خوشگلت
...آخه لجم میگیره .بوید فک میکنه با ما فرق داره در حالیکه منو گوردو از ازش بهتریم.
بوید ک عصبی شده بود همون چوب دستی رو دراورد و گفت:ی بار دیگه بخای زر زر کنی با همین چوبدستی حسابتو میرسم فهمیدی؟
وییییژژژژ.....بووووم...
اوه لعنتی تانک گروهبان دیویس رو زدن!
گروهبان کالیر وارد تانک شد و فرمانای جنگی رو ب بچه ها میداد:
...کامل بچرخ ب چپ کامل برگرد گوردو . گریدی توپ و موشکا رو اماده کن .بوید هرچی رو ک جلو چشات دیدی بزن.نورمن مراقب جلو باش :observation: ...
سه تانک همزمان باهم ب سمت چپ چرخیدند و اماده مقابله با حمله ی ناگهانی شدند.
صدای شلیک تیر و توپ تمام دشت را پر کرده بود.
بوید خسته از این تلاش ها ی بدون ثمر ناگهان دستش ب سمت چوب جادویش کشیده شد.در دل خودش آرزو میکرد ک ای کاش مرلین ب کمکشان بیاید ولی آیا ممکن بود مرلین کبیر پس از این همه غیبت و پنهان بودن خود را آشکار سازد و ب کمک مشنگها بیاید؟
بوید با دوربین تانک بیرون را نگاه میکرد و دستور پرتاب موشک ها را میداد ک برای لحظه ای حس کرد فردی با لباس جادوگری جلوی تانک ها ظاهر شده :observation: :observation: .ابتدا گمان کرد ک فقط یک خیال است اما بعد گروهبان کالیر گفت:
این پیری دیگه این وسط چیکار میکنه؟
...احتمالا ی اس اسه و از طرف نازیا خودشو ب این ریخت و قیافه دراورده.نورمن بزنش تیریپش اعصابمو خورد میکنه.
...نه صبر کنین.اون مرلینه.قسم میخورم ک اون مرلینه
و بعد بوید غیب شد و ب اون پیرمرد پیوست
بوید ک از خوشحالی و تعجب دست و پای خودش را گم کرده بود با نگاه خشن مرلین ب خود آمد و چوب دستیش را در دستش محکم کرد.
مرلین با صدای نه چندان خوش آهنگش گفت:نیومدم اینجا ک تو بشینی نیگام کنی.زود باش دس ب کار شو باید نیروهای نازی رو نابود کنیم.من چون قبلا تو جنگای ارتور همراهش بودم میدونم چجوری باید اینارو نفله کرد منتها تو از روش من استفاده نکن وگرنه تو دردسر میوفتی گل من
بوید گفت:اطاعت فرمانده و بعد ب سمت گروهبان و تانکها رفت تا ماجرا را برای هم تیمی ها و سربازانی ک داشتند هاج و واج انها را نگاه میکردند توضیح دهد.
اکنون مرلین داشت ب لحظه ای ک میتوانست باعث نجات ارتور شود فکر میکرد.مرلین کبیر میخواست با نابود کردن ارتش هیتلر کار نکرده ی خود را ب گونه ای جبران کند.
چوب دستی اش را بالا آورد و مستقیم ب سوی ناحیه ای ک دشمن در انجا بود نشانه رفت و بعد دندان مصنوعی اش را در دهانش محکم کرد تا بتواند افسون را درست ادا کند و حالا:آواکداورا
ناگهان بخار سبز رنگ بزرگی تمام ارتش دشمن را فرا گرفت و تمام انان را کتلت کرد.
گروهبان کالیر و دیگران ک اکنون ماجرا را متوجه شده بودند ب سوی مرلین دویدند و گفتند:خسته نباشی دلاور ...خداقوت قهرمان ... و بعد هنگامی گ خواستند مرلین را در آغوش بگیرند سرشان با هم برخورد کرد و در کمال ناباوری اثری از مرلین نیافتند...
و مرلین قهرمان و بزرگ باری دیگر در افق محو شد...

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

میلیفیسنت.او یک جور شیطان بود و دارای قدرت جادویی بود و بالهای سیاهی ب بزرگی بالهای یک هیپوگریف داشت ک با آنها ب اوج آسمان میرفت و کیفش را میبرد.
میلیفیسنت از کودکی بر تمام سرزمین جادویی حکومت میکرد و بسیار مهربان بود و تمام موجودات جادویی سرزمینش او را دوست میداشتند.
یک روز یک آدمیزاد یا ب قول خودمان مشنگ بنام استفان وارد دنیای میلیفیسنت شد.میلیفیسنت و استفان باهم آشنا شدند و دوستان خوبی برای هم شدند.
بعد از گذشت سالها این دو نفر فهمیدند ک ب هم علاقه مند هستند . اما از انجایی ک استفان علاقه اش ب قدرت و حکومت بیشتر بود تصمیم داشت ک با دختر پادشاه سرزمین خودش ازدواج کند.و از آنجایی ک میلیفیسنت دشمن قسم خورده ی پادشاه بود استفان میخواست ک با نابود کردن میلیفیسنت شاه را از خود خشنود سازد تا بتواند با دخترش ازدواج کند و بر تخت سلطنت و حکمروایی مشنگ ها بنشیند.
استفان یک شب ک ب دیدن میلیفیسنت رفته بود پس از این ک میلیفیسنت ب خواب رفت شمشیرش را دراورد و میخواست میلیفیسنت را بکشد اما ب دلیل دوستی ای ک در طول چندین سال با او داشت نتوانست این کار را بکند اما بالهای قدرتمندش را از بدنش جدا کرد و نزد شاه رفت و با دختر شاه پیر ازدواج کرد.
میلیفیسنت سپیده دم بیدار شد و درد شدید و ناتوانی و ضعف عجیبی در وجودش حس کرد و ناگهان متوجه شد ک استفان ب او خیانت کرده و بالهایش را از او گرفته.او بسیار غمگین شد و مدت طولانی ای ب گریه و عزاداری مشغول شد و ب یک پری خشن و خبیث تبدیل شد.سیاهی و غم تمام سرزمین جادویی را فرا گرفته بود و دیگر از میلیفیسنت مهربان خبری نبود.
میلیفیسنت در روز تولد دختر پادشاه استفان ب قصر مشنگها رفت و تا برای پرنسس آرورای کوچک هدیه ببرد. هدیه اش این بود ک در روز تولد 16 سالگی اش توسط سوزن دوک نخریسی ب خوابی ابدی برود و اینگونه استفان خیانت کار را حسابی چزانید و دلش خنک شد.پایان(شستم کبود شد استاد بقیه ماجرا رو برو خودت ببین)


4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

استاد از اونجایی میخام راحت باشین و دامنه انتخابتون گسترده باشه اسامی یسری دانش آموز رو میگم شما هر کدومو ک دوست داشتی وردار خوب؟اصلنم تعارف نکن هر کدومو ک خواستی بعنوان دانش اموزی ک سه ساله در جوار شما بسر میبره انتخاب کنید:
رونالد وبزلی
فرد و جرج ویزلی
هری پاتر
هرمیون گرنجر
چو چانگ
نویل لانگ باتم
چارلی ویزلی
جینی ویزلی
دین توماس
کراپ یا گویل ما نبودن احیانا؟
بیا اوستا 12 نفر نوشتم . دلیلشم اینه ک ده نفر اول خنگ و احمق و کودن هستن چون اسلیترینی نیستن!!!دو نفر آخرم بخاطر اینکه مزاحمم میشن موقع حرف زدن با دراکو جان ازشون بدم میاد !!!

من بجز دراکو ب شماهم علاقه دارم استاد.
استاد شام بیاین خونه ما
...... استاد ی چیزی!ما شماره ی بانوی دریاچه رو داریم بدم خدمتتون شماره شو ...مدیونی اگه فک کنی واس نمره دارم دروغ میگم...


5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

1.چگونه میتوان مرلین را مهربان کرد؟
2.مرلین کبیر را با رسم شکل توضیح دهید؟
3.سایز دقیق کبیر بودن مرلین را بنویسید.
4.کتاب تاریخ جادوگری را از حفظ بخوانید؟
5.یک جوک تاریخی تعریف کنید؟
6.اثار باستانی جادویی مثلث برمودا را نام ببرید همراه با توضیح ؟

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره[/color]

استاد من نومودونم رسمی ام یا غیر رسمی ولی خواهش موکونم نمره شو بده.
تریس مریگولد اسم ی ویچر بوده.ویچرها انسان‌هایی هستند که از جوانی برای مبارزه با هیولاها و اهریمن‌ها تعلیم داده شده و به دلیل مصرف مواد شیمیایی، ژن آن‌ها جهش پیدا کرده است. این مسئله باعث شده که ویچرها قدرت‌های ویژه بسیاری داشته باشند که این قدرت‌ها در هر ویچری متفاوت است.
تری خانوم قصه یک ساحره ی مو قرمز بوده مثل همین جینی خودمون ولی یکم خوشگل تر.ن ب خوشگلی بنده.
تریس مریگولد اهل ماریبور بوده و در کایر مورهن زندگی می‌کرد. که تحت تعلیم ها ی جادوگری بوده و مثل اینکه در کارشم بسیار ماهر بوده.
با پیدا شدن سر و کله ی کسی به اسم گرالت و فراموشی‌اش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. از اون طرف گرالت دوستی به نام ینیفر داشته است که تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روش‌‌های مختلف جادوگری به او، نقش داشته‌اند. بعد مدت ها گرالت و تریس به جرم کشتن پادشاه متهم میشوند.




استاد شماره مو بدم؟ :kiss: :kiss:



پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
#10
اسم و نام فاميل (در صورت تمايل):
اسمم زهراس ولی کاملا با این اسم غریبه م چون هیچکی ب این اسم صدام نمیکنه.مامی و ددی و فامیلامون زارا صدام میکنن (تو زبان کوردی ب زهرا میگن زارا ).دوستام و فالوورزام زیزیzzصدام میکنن (زیزی شر) خودمم زیزی رو ترجیح میدم.


جنسیت ( در صورت تمایل ):
سوال بعدی(شرمنده ولی خنگی اگه ندونی!)

سن( درصورت تمایل) :
17

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
کرمانشاه

محل زندگي (در صورت تمايل):
تو شعرای مهدی موسوی و یغما و شاهین و مجید!
اکثر اوقاتم تو دنیای هری زیست میکنم.

تحصیلات ( در صورت تمایل ) :
دیپلم ریاضی فیزیک

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):

فک کنم 4_5 سالم بود تی وی داشت فیلم هری پاتر و زندانی آزکابان رو نقدش میکرد _البته من اونوقتا از نقد و این چیزا سردر نمیاوردم_ بعد اون صحنه ای ک سیریوس کنار دریاچه بود و دیوانه سازا داشتن حساب اونو هریو میرسیدن رو نشون میداد ک دگ ی مدت درگیرش بودم.
ولی واسه هرکی ک اون صحنه رو تعریف میکردم یا میگفتن :نمیدونیم اسم فیلمش چیه تو هم بیخیال شو کوچولو... یا اینکه میگفتن : زیزی تو باز داستان پردازی کردی و ...
ولی بعدش کلاس سوم ابتدایی هری پاتر و جام آتش رو دیدم و فهمیدم این همون گمشده ی منه _منظورم از گمشده هری نیستشا دنیاشه و داستانش و اسلیترین و لرد

علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
کتاب_موسیقی راک (بقیه سبکارم گوش میدم) +اهنگای شاهین نجفی و مجید _صحبت با ی شر_رقص_ورق بازی(حکم_جوکر_پوکر...)_بازی mirror,s edge

فعاليت هاي جنبي (در صورت داشتن و تمايل):
سال آخریم و واس کنکور حاظر میشم_ عشق لاک و رژلب _بازم شاهین گوش میدم

كتاب هايي كه مطالعه كرديد (چند مورد رو ذكر كنيد):
هری پاتر و بیدل نقال :دی
صد سال تنهایی
گرگ بیابان
بار هستی
سمفونی مردگان
کتاب شعر(مهدی موسوی.شاملو.یغما گلرویی.فاطی اختصاری.فروغ و...
هیچکسان و پسران بد
.
.
.
.


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۰:۴۶:۱۴
ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۰:۴۸:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.