گرگوری گویل vs لایتینا فاست
توهم!
-معجون دارم!معجون های مخصوص!از معجون بچه ادب کن تا معجون کشتن سریع!بدو بیا اینور بازار!
-تخفیف هم دارین؟
-داریم!چی میخواین؟
-معجون آرایش سریع. فقط معجون سازش کیه؟آخه پوست من خیلی حساسه!
گویل نگاهی به پوست کراب انداخت.یعنی تلاش کرد بیاندازد!اما حدود پنج سانتی متر کرم پودر مانع دید میشد!
ولی در هر صورت،حرف حرف مشتریست!
-بله میبینم!چه پوست حساسی!اتفاقا معجون های ما خیلی تکن!بهترین معجون ساز قرن به صورت سفارشی برامون میزنن!آقای گرنجر رو که میشناسید؟
ملت تا شعاع بیست هشت متر،با تمام سرعت شروع به فرار از گویل و کیسه معجون ها کردند!
-هرکسی لیاقت معجون های استاد هکتور رو نداره!
گویل نگاهی به کیسه گالیون هایش انداخت.تا به حال اینقدر خالی نشده بودند!
-کل سرمایمو گذاشتم رو فروش معجون های استاد هکتور!نمیشه که هیچکی لیاقت خریدنشونو نداشته باشه!ورشکست میشم که!
گویل درحال جعم کردم معجون ها بود که چشم به کاغذی در بین معجون ها خورد.
اجازه ورود به مرگخواران!
گویل کیسه معجون ها روی دوشش زد و به سمت خانه ریدل ها دوید!
کمی بعد-خانه ریدل ها:گویل با نیشخند فراوان وارد خانه ریدل ها شد.چشمانش را بست و با تمام توان بو کشید!
بوی سوختن خاصی همراه با کمی عطر معجونهای هکتور توی هوا بود.
صدای گوش نواز جیغ هایی از جایی که مشخصا به زیرزمین ختم می شد،به گوش می رسید.
-فس؟
گویل با نیشخند به نجینی خیره شد.نجینی کمی عقب رفت و فس خشمگینی کرد!
-نه نه سو تفاهم نشه فقط از دیدنتون خوشحال شدم!
نجینی سری به نشانه تاسف تکان داد. دمش را دور مچ پای گویل پیچید و به سمت همان زیرزمین رفت!
کمی پایین تر-زیرزمین:پیکسی آبی با دیدن گویل بال زد و به سمتش آمد:
-اومدی؟
گویل تا نیمه ذوق مرگ شدن رفت!مرگخواران منتظر او بودند؟
-اومدم!کیو باید شکنجه کنم؟
-هیچکس!
گویل نگاهش را در شکنجه گاه چرخاند و در نهایت روی نجینی قفل کرد!قبل از این که نجینی فیس خشمناک دیگری کند سمت لینی برگشت:
-نکنه پرنسس مرگخوار تازه وارد هوس کردن؟
-نه.
نفس راحتی که گویل میخواست بکشد , با حرف لینی در گلویش قف شد!
-حالا شروع کن!
گویل فکر کرد.بیشتر هم فکر کرد!زیادی فکر کرد!و در نهایت منفجر شد:
-چیو شروع کنم دقیقا؟کسیو که قرار نیست شکنجه کنم!غذای نجینی هم که قرار نیست بشم!تو آزمایشگاه هکتور که نیستم پس صد در صد نمیخوام از معجوناش یادداشت برداری کنم!پس چیو شروع کنم؟
لینی اما بدون اینکه به عصبانیت گویل یا منفجر شدنش اهمیتی بدهد خیلی رک حقیقت را در صورتش کوباند:
-تمیزکاری!وضیفه تو تمیز و مرتب نگه داشتن شکنجه گاهه.
-ام...باشه.
همین که لینی از شکنجه گاه بیرون رفت,گویل دستش را تا آرنج در کیسه کالا های قابل فروشش برد!
-یه پاتیل هم اینجا پیدا....
پاتیل هم پیدا شد!
گویل تمامی معجون های استادش را در پاتیل ریخته و با ذکر "یه معجونی من بپزم شیش سطون شیش پنجره" معجون ها را ترکیب کرد!
-سه ساعت و چهل و یک دقیقه و سی ثانیه بعد-
بلاتریکس ، ویزلی در دست وارد شد!
-
-خوب شده؟
-خوب شده....
گویل، ویزلی را گرفت و با چاقو دستش را برید!
-ببینید!همه رو با شوینده نانویی شستم!هیچ کثیفی ای به هیچ قسمتش نمیگیره!
بلاتریکس نگاهی به دیوار که با وجود پاچیدن خون ویزلی به آن ، هیچ لکه ای نگرفته بود سرش را به نشانه تایید تکان داد!
-یعنی دیگه هیچی کثیف نمیشه؟
-نه!
-باشه!تو اخراجی!
-
-منطقی فکر کن گویل!اگه چیزی کثیف نمیشه پس چه احتیاجی به نظافت چی داریم؟
و صحنه بعدی ای که گویل دید، در بسته شده خانه ریدل بود!
-من رفتم اما این رسمش نبود!