اسنیپ ردای هریو گرفت و اونو انداخت رو صندلی
-تو باید با من بیای پاتر
- من با تو هیچ جا نمیام من به تو اعتماد ندارم دامبلدور به من گفت بدون اون هیچ جا نرم
-احمق نباش پاتر میدونی که دامبلدور به من اعتماد کامل داره چاره ی دیگه ای نداری اینجا در امان نیستی باید با من بیای حالا یا خودت پا میشیو دستمو میگیری یا مجبورت کنم؟
-قبل از این که هری حرفی بزنه اسنیپ دستشو گرفت و تو یه چشم بهم زدن غیب شدن هری نمیدونست چه طوری جا به جا شدن فقط میدونست که از جایی که بودن کیلومتر ها دورترن و مطمئن بود که غیب و ظاهر نشدن شاید این روش اختصاصی اسنیپ برای جا به جایی بود به هر حال چیزی نپرسید
همین که از این فکر ها بیرون اومد خودشو تو یه خونه ی گرم و دوست داشتنی دید مبل ها به رنگ قمرمز و دیوارها طلایی کمرنگ بودن
هری به دیوارها نزدیک شد و به عکسای روی دیوار خیره موند پدر و مادرش و سیریوس جوان از تو عکس بهش لبخند میزدن
با شنیدن صدای سیریوس از پشت سرش برگشت
-هری,هری باورم نمیشه که میبینمت حالا در امانی خیالم راحته و میتونیم 3تایی صحبت کنیم
هری که اسنیپ رو از یاد برده بود نگاهی بهش انداخت ناگهان احساس کرد برق شادی و ناراحتی همزمان رو تو پشمای اسنیپ دید
سیریوس گفت هری پرفسور اسنیپ لطف کرد و خونه ی جیمز و لی لی رو دوباره سرپا کرد حالا فرصت برای حرف زدن راجع به جزییات زیاده الان باید به فکر نجات شمشیر گودریک از خونه ی گانت ها باشیم تو این عملیات سرپرستی تو با اسنیپه هری که انگار رویاهاش تبدیل به کابوس شده بودن گفت امکان نداره اما با شنیدن صدای در سکوتی بر سالن حکمفرما شد
تصویر شماره 7_______
داستان جدید و خوبی بود.
فقط محض رضای مرلین، آخر جمله هارو نقطه بذارین بزرگوار!
تایید شد!
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۲۳:۰۱:۵۸
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۲۸ ۲۳:۱۰:۲۵