هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹
#1
ریونکلاو
vs

گریفیندور


صبح روز مسابقه بود و تیم کوییدیچ ریونکلاو کاملا آماده مسابقه بود و تاکتیک های زیبایی برای حمله طراحـ...

-مثل همیشه روونا بختکی میریم جلو دیگه، مگه نه تام؟
-آره! تاکتیک همیشگی خودمونه که خیلی هم محشره و نمیتونن حرکاتمونو هم حدس بزنن!

شاید هم طراحی نکرده بود. ولی همین روونا بختکی پیش رفتن هم میتونه تاکتیک باشه.

-دو تیم وارد زمین میشن و کاپیتان هم با هم دست میدن. کاملا مشخصه که تیم ریونکلاو هیچ کاری نمیتونه بکنه و گریفیندور پیشاپیش برنده ی این بازیه!

همین چند جمله برای مشخص شدن هویت گزارشگر بازی کاملا کافی بود.

-و میریم که داشته باشیم مسابقه رو با گزارشگری خوش صدا ترین گزارشگر قرن یوآن آبر کرومبی! بانو مروپ کوافل رو بالا میندازه و شیلا که کاملا مشخصه تقلب کرده با دمش اونو قبل از اینکه حتی زیادی بالا بره میگیره. اینجاست که داور ها باید پاسخگو باشن. چرا شیلا و آیلین و ربکا از شکل جانوری شون توی بازی استفاده میکنن؟ این تقلبه. ریموند هم که شاخ داره!
-مامان تصمیم گرفت خودش بازی رو گزارشگری کنه! میکروفونو بده یوآن مامان!

بکش بکش کوتاه و بی صدایی بین مروپ و یوآن پیش میاد که با پیروزی مروپ و میوه ای شدن یوآن ختم شد!

-تماشاچی های مامان میریم برای ادامه بازی با گزارشگری مامان! کوانمیدونم چی چی در دست شیلای مامانه. شیلای مامان همون توپی رو که شبیه لبوی بزرگه به ربکا ی مامان پاس میده. ربکا میخواد با بال هاش اونو بگیره ولی لبو سر میخوره و ایوا اونو میگیره...

در همین مابین دروئلا با خودش درگیر بود و نمیدانست چرا علامت شومش می سوزد. پس آستین دستش را بالا زد و با صحنه ای مواجه شد که باعث شد جیغش به هوا برود. علامت شومش تبدیل شده بود به خالکوبی سبد میوه ای رنگی رنگی!
-

تمام نگاه ها به سمت دروئلا برگشت. و همه افراد کوییدیچ ریونکلاو به سمت دروئلا رفتند. حتی تام که دروازه بان بود.

-چی شده ئلا؟
-اممم...نمیدونم. آخه مگه میشه؟...

ناگهان دورئلا جلوی همه حضاری که با به او زل زده بودند غیب شد و همه را در بهت و حیرت خود باقی گذاشت.

-دروئلای مامان یهویی غیب شد! پدر مامان؟ مگه میشد توی هاگوارتز آپارات کرد؟ عه وا! مامان داره روی جارو ی دورئلا یه سیب میبینه! ئلا ی مامان خودشو به سیب تبدیل کرد که خواصیت هاش زیاد شه؟

در همین زمان تمامی مرگخواران ناگهان ناپدید شدند و به جای آنها یک میوه ظاهر شد.

-همه ی مرگخوار های مامان به این نتیجه رسیدن که باید ترقی کنن و به جایگاه های بالا برسن! بلاخره تمام تلاش های مامان اثر کرد و به راه راست هدایت شدن! تام مامان که تبدیل به انگور شده! دونه هاش هم که مدام میریزن و با خلال دندون میچسبونتشون! شیلای مامان تبدیل به شلیل شده! ربکا هم تبدیل شده به آلو سیاه!بقیه ی مرگخوار های مامان هم به میوه های خیلی شایسته ای تبدیل شدن که مامان نمیتونه همه رو نام ببره! محفلی های مامان هم که مثل هویج نشُسته جمع میوه ای مرگخوارای مامانو به هم میزنن!
-یارانمون؟

با همین یک کلمه تمامی ورزشگاه کوییدیچ یک لحظه در سکوت فرو رفت و لحظه ای دیگر نصف آن از سکوت دراومد.

همان لحظه در نا کجا آباد

-ما چرا بدن پیدا کردیم؟ من خودمو میخوام! هسته ی خوشگلمو! پوشت زردمو! گوشت شیرین و زرد آلوییمو!
-دونه های زیبای منو بگو! درسته هی میریختن ولی عوضش تفی نبودم!
-بریم پیش کلم بروکلی بزرگ! اون حتما میدونه باید چیکار کنیم.

میوه ها این را گفتند و به سمت کلم بروکلی بزرگ که از قضا تبدیل به آدم نشده بود حرکت کردند.

-حالا باید چیکار کنیم کلم بروکلی بزرگ؟
-علامت های میوه ایتون چی شد بابا جانیا؟
-نداریمشون. ولی یه خالکوبی بیریخت و زشت داریم.
-حدس میزدم. حالا علامت خودمونو روی اون خالکوبیه نقاشی کنید. خط رو خط شده.

میوه ها سریع شروع کردند به نقاشی کردن. ولی بودن در جسم کس دیگه باعث می شد. مجبور به تحمل ویژگی های اون جسم هم باشن!

-این چرا انقدر کج و کوله ست؟!
-اینیکی چرا کیفشو دوخته به لباسش؟
-این چرا شاخ داره؟
-نقاشی تونو بکنید!

زمین کوییدیچ

-یارانمون سریعا خودتون بشید!
-چشم ارباب ولی آخه بلد...

حرف مرگخوار مذکور با کروشیویی از سوی یک کلم بروکلی در جایگاه تماشاچیان که مشخص بود بلاتریکس است قطع شد.
-ارباب گفتن خودتون بشید!

در همین لحظه نقاشی کشیدن میوه های انسانی تمام شد و تمامی میوه ها غیب شده و به جاشون مرگخواران پدیدار شدن، اما...

-جیــــــــــــــــــــــــــــــغ! من چرا شیلا شدم؟

اما نه در جسم های خودشون!

-من عقاب شدم؟ ینی من الان آیلینم؟ چه چشمایی داره ها!اون چیه اونجا؟ گوی زرینه!

لینی ی آیلینی به سرعت به سمت گوی زرین شیرجه رفت و آن را گرفت.

-آیلین مامان گویو میگیره! ریونکلاو برندست!
-صب کنین ببینم من که اینجام! آیلین منم!
-پدر مامان؟ الان آیلین که میگه ایواست! پس الان اون آیلینی که گویو گرفت میتونه ریونکلاو رو برنده کنه؟
-زمان سالازار اینجوری نمیکردن که! یه بار یکی جسمشو با یکی دیگه عوض کرد سالازار جفت پا رفت تو شکمش! الان باید ببینیم او نکسی که گویو گرفته واقعا کیه!
-عقاب مامان؟ تو کی ای؟
-لینی ام! بازیکن زخیره. منم بگیرم حسابه!
-ریونکلاو برندست!
- یارانمون؟ خودتون بشید ببینیم!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#2
اما لینی چنان از اینکه بطری های شیرش قرار است مفید واقع شوند هیجان زده بود که مغز ریونکلاوی اش یادآور اندازه بطری ها نمی شد. بنابراین با سرعت وارد لانه اش شد و با دو بطری شیر کمی کوچک تر از بند انگشت بیرون آمد.
-بفرمایید! شیر خوشمزه و عالی.

مرگخواران که با دیدن بطری هایی که دست لینی بود کاملا نا امید شده بودند بر طبق عادت قدیمی مشغول ترکیب "غر" و "راه حل" شدند.
-علافمون کردی لن؟!
-الان ما با این نیم قطره شیر چیکار کنیم؟
-معجون "شیر زیاد کن" بدم؟
-مامان الان برای اژی مامان شیر توت فرنگی، انبه،گلابی، پرتقال، شلیل درست میکنه!
-شیر مار بدم؟

با دیالوگ آخر همه مرگخوار ها به سمت صاحب سخن برگشتند.

-چیه خب؟ چرا همتون به من زل زدین؟ اصلا نمیدم!
-شیلا از کجای مار میتونی شیر بدوشی خب؟
-بله دیگه! معلومه که بلد نیستین! دانش تخصصیه! خب اول تخم مار مورد نظرو برمی داریم مثل پرتقال با آبمیوه گیری آبشو میگریم، بعدش با سه مدل زهر مار مختلف ترکیب میکنیم که اینا با هم واکنش نشون میدن و شیر بسیار بسیار خوشمزه ای رو پدید میارن!

البته لازم به ذکر است که کسی به آن شیر میگفت خوشمزه که خودش به جای نوشیدنی کره ای زهرمار می خورد و به همه هم پیشنهاد امتحان کردنش را میداد!


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۱۳:۲۳:۵۱

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: سه نشانه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹
#3
فرض رو به این میذارم که تیت درست گفته و نفر بعدیو میگم!

کتابخونه.
پنه آلفردو.
دیسکاوری!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
#4
سلام.

درخواست دوئل داشتم با زاخاریاس اسمیت.
هماهنگ شده و زمانش دو هفتست.
این دوئل برای هاگوارتزه.

روونا حافس!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
#5
شیلا در کسری از ثانیه متوجه شد که رکورد اشتباهاتش را شکسته است. در یک دقیقه و به صورت هم زمان سه خطا چیزی نبود که برای شیلا عادی باشد. او همزمان هم با آیلین موافقت و هم با بلا مخالفت کرده بود ومهم تر از این دو، اینکه الان چشمانش رو بسته بود و تسلیم سرنوشت شده بود. پس مغزش سریعا فرمان داد که چشمانش رو باز کند وگندی که زده بود را اصلاح بنماید.

_یه بار دیگه بگو چی گفتی شیلا.
_هیچی اصلا! غلط کردم! ولی میگما پنجاه تا مار بس نیست؟ آخه بیرون آوردن اون همه مار خیلی طول میکشه؟ ممکنه یک سال طول بکشه.
_شیلا؟
_ها؟ چشم! اما آخه من نگران خودتونم. اگه کنترل مارهام از دستم خارج شه چی؟ اگه یه وقت نیش بزن بقیه رو چی؟ بعضیاشون سمین ها! اگه مرگخوارا رو له کنن چی؟ اصلا مگه نمیخوای مرگخوارا بی سر و صدا جمع بشن خب مار میخوای چیکار؟ اونم صد و چهل تا! مگه میشه ارباب صد و چهل تا مارو نبینن؟ بیا و بگذر از این مار های من.
_
_


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۹
#6
سلام پروفسور گانت!

***


_فیس ارباب!
_شیلا؟ اجازه دادیم بیای تو که دیگه نیای اینجا روی اعصاب ما راه بری! دوباره که اومدی!
_ارباب زود میرم! یه غذای خوشمزه ای براتون آوردم.

شیلا خودش به خوبی میدانست حرفی که میزند دروغ محض است. کدام انسان عاقلی کله پاچه را غذای خوشمزه ای میدانست؟ یقینا هیچکس!

_ما عادت نداریم این موقع از روز غذا بخوریم. بعدا بیار شاید یه تستی کردیم.
_ارباب! از دستتون میره ها! اینو اگر داغ نخورید از دهن میوفته.
_خب از همون پنجره بیارش تو ببینیم چی داری.

شیلا نمیخواست به روی خودش بیاورد که آوردن کاسه کله پاچه ای با بوی نفرت انگیز که هر آن امکان ریختنش وجود داشت به داخل اتاق در حالت ماری کار چندان ساده ای نیست و ناچار است چند بار تغییر شکل دهد.
با هر زور و زحمتی که بود کاسه را به داخل اتاق آورد و روی میز اربابش قرار داد.

_شیلامون؟ کله پاچه آوردی برای ما؟
_بله ارباب! باور کنید خیلی خوشمزست. فقط یکمی ازش بخورید! مطمئنم خوشتون میاد! (در حقیقت: )
_ما از کله پاچه متنفر بودیم، هستیم و خواهیم بود. ولی برایمان جالب است بدانیم چرا میخواهی به ما این غذای نفرت انگیز را بدهی.
_تکلیف هاگوارتزه ارباب!
_از کی تا حالا تکلیف هاگواتزتون کله پاچه دادن به ما شده؟
_از وقتی که بانو مروپ استاد شدن ارباب.
_این دستپخت مادرمونه؟ تصمیممون قطعی تر شد! لب بهش نمیزنیم! شک نداریم مادرمون خواسته با یک تیر چند نشان بزند و در یک زمان هم کله پاچه و هم میوه هایی از قبیل شلیل، آناناس و پرتقال به خورد ما بدهد!
_ارباب حالا نمیشه یه امتحانی بکنید؟
_همین الان فکری به ذهن ما رسید! خودت از این کله پاچه امتحان میکنی اگر سالم موندی ما نیز تست میکنیم!
_ارباب! ببخشید! اصلا نمره نمیخوام! معاف میکنید؟
_خیر! باید بخوری!
_چشم!

شیلا قاشق کوچکی از توی کیفش درآورد و مقدار خیلی کمی از کله پاچه رداشت و بر دهان برد! خوردن کله پاچه همانا و نابود شدن معده ی حساس شیلا همانا!
_ا...ر...با...ب... دوتا از مارهام به هم گره خوردن من باید برم کمک. با اجازه! اینم خیلی خوشمزه بود! نوش جان!

شیلا این را گفت و با بیشترین سرعت ممکن کیفش را به زمین انداخت و درون آن پرید و برای اولین بار با خودش آرزو کرد کاش مسیر های کیفش را انقدر مارپیچ نمی ساخت.

_فکر کرده است ما نفهمیدیم حالش داشت به هم میخورد!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
#7
سلام پروفسور لی!

سوال اول:

به زبون مارها قربون صدقش رفتم! خیلی گیاه جذاب و خفنیه! زبون مارها رو هم میفهمه! چه گلدون با شعوری! به به! بعدش دیدم انگار خوشش اومده، به جای آب بهش زهر مار دادم! خیلی شاداب تر شد! روحیاتش خیلی با من جور در میاد!

سوال دوم:

اولش که شروع کردم به حرف زدن باهاش فقط چند تا بچه مار کوچولو داد. بعدش که زهر مار هم بهش دادم مارهاش سمی شدن! بعدش هم که قربون صدقه رفتنمو بیشتر و با شوق و اشتیاق بیشتری انجام دادم مارهاش خیلی خوشگل و زیبا تر شدن.

سوال سه:

الهی قربون اون نیش های کوچولوش برم!

سوال چهار:

برای کسانی که از بعضی چیزا میترسن خیلی خوبه! مثلا یه نفر میتونه بهش بگه "سوسک زشت بد قیافه"! اونوقت گیاهه به جای برگ سوسک میده! انقدر اون گیاهو میبینن که دیگه نمیترسن!(شاید هم همون اول سکته کنن و دار فانی رو وداع بگن!)


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۴ ۱۸:۳۸:۰۴

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ دوشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۹
#8
خلاصه:
لرد ولدمورت دست و پاش شکسته و بیمار شده. مرگخوارها تصمیم می گیرن که برای اربابشون سوپ پیاز درست کنن. ولی بلد نیستن. برای همین تصمیم می گیرن از مالی ویزلی کمک بگیرن.
مالی قبول می کنه به این شرط که وقتی سوپ آماده شد، مقداری از اونو برای محفلیا ببره. ولی مروپ اصلا از حضور مالی و آشپزیش برای پسرش راضی نیست.
نکته: مروپ الان داره نزدیک چشم های مالی پیاز رنده میکنه.

***


مرگخوار ها کار های خود را ول کرده و به تماشای مروپ که به دنبال مالی میدوید نشسته بودند.
_کجا میری؟ صبر کن منم بیام!
_اصلا نمیخواد تو پیاز رنده کنی! برو سیب زمینی خورد کن!
_مامان تا یه کاری رو تموم نکنه کار دیگه ای رو شروع نمیکنه!
_خب پس دنبال من نیا! برو روی عشقی که باید به پیازا بورزی تمرکز کن!
_چرا به پیازای مامان عشق بورزم؟ مزشون خراب میشه!

مالی کمی فکر میکند که چطور باید باعشق از دست مروپ خلاص شود... به نتیجه ای نمیرسد...باز هم فکر میکند...سوالی به ذهنش میرسد و امیدوار میشود که مروپ نتواند به آن جواب دهد.
_اصلا چرا هر جا من میرم بهتر آنتن میده؟
_مودم وصل کردی به خودت!

گویی مروپ برای هر سوالی آمادگی کامل داشت.

_رنده کردن دوتا پیاز انقدر طول میکشه؟
_مامان همیشه با حوصله رنده میکنه تا پیاز های مامان با کیفیت تر رنده شن!



هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۹
#9
شیلا بروکس
vs

آیلین پرینس


سوژه: سردرگم

تق تق تق
_بله؟
_اممم...سلام من شیلام. شیلا بروکس. میخواستم که اگه بشه مرگخوار بشم.
_فعلا بیا تو. تا وقتی که بلا مشخص کنه میتونی مرگخوار بشی یا نه.

نگاهی به اطرافش انداخت. خونه ای که همیشه میخواست واردش بشه حالا زیر پاش بود و میتونست هر جایی بره.
_حالا از کجا باید شروع کنم؟

جلوی او چند راهرو قرار داشت که همه شبیه به یکدیگر بودند با دیوار هایی سیاه رنگ که نور کمی داشتند

_خب...از این سومیه شروع میکنم جالب به نظر میاد.

راهرویی که شیلا آن را برگزیده بود دارای سه اتاق بود که در یکی از آنها که بیشتر جلب توجه میکرد از چوب ماهوت ساخته شده و به رنگ سیاه بود. گوشش را به در چسباند تا صدای صاحب اتاق را بشنود. به این امید که به راز مهمی دست یابد.

_عزیز مامان بیا این هلو رو بخور که یه وقت انرژی کم نیاری!
_نمی خوریم مادر! شده یک بار توجه کنید که ما میوه دوست نداریم؟
_نـ...بله معلومه که توجه می کنم، آووکادوی مامان! حالا بیا این هلو رو بخور تا در موردش حرف بزنیم.

شیلا با شنیدن این حرف ها انگار که یک سطل آب یخ بر سرش ریخته باشند امیدش را از پیدا کردن رازی مهم در خانه ریدل ها از دست داد.

_جــــــــیـــــــــــــغ! تیت چقدرچندشه گب!
_تی من چندشه؟ تی من چندشه؟ تی تمیز و متقارنِ تمیز و متقارن کننده ی من؟
_آره. ببرش اون ور. خیلی چندشه!

شیلا از چیزهایی که میدید خیلی تعجب کرده بود. به شکل ماری خودش در آمد و با بیشترین سرعت ممکن به ته راهرو که نمیدانست به کجا ختم میشود خزید و وارد مسیر پیچ در پیچی شد. بی هدف در آن میرفت و میرفت که...
_آخ! این دیوار دیگه از کجا پیداش شد؟! فک کنم گم شدم. حالا چیکار باید بکنم؟ این دره چیه اینجا؟ شاید کسی که توشه بتونه کمکم کنه!

شیلا پس از زدن این حرف به سرعت در را زد.

_بله؟
_سلام بلا!
_تو دیگه برای چی اینجایی؟
_من؟ اومدم در خواست بدم، گفتن بیام تو تا تو بگی میشه بمونم یا نه. حالا میشه بمونم؟
_باید بررسی کنم. احتمالا قبولت میکنم!
_
_نمی دونم چرا گذاشتن بیای تو و اگه بفهمم کی این اجازه رو بهت داده به بارون کروشیو می بندمش ولی به هر حال زود باش برو بیرون. برو روی همون درختت منتظر باش.
_الان میرم! ولی اینو هم بگم که اگه الان نیام تو انقدر میام که بلاخره رام بدی!
_برو بیرون!
_باشه! پس منتظرم بیای خبرم کنی!
_شیلا؟ نمیری بیرون!
_چرا الان میرم!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
#10
سلام ارباب! سلام بلا! خوب هستید؟

اممم...گفتم شاید آیلین نتونه دوریمو تحمل کنه.
میشه بیام تو؟


سلام شیلا!
من خوبم، از ارباب هم دقایقی پیش جویای احوالشون شدم، خوب بودن شکر مرلین!

در خانه ریدل‌ها همیشه همه شاد و خوشحالن. مرگخوار ناراحت از غم دوری نباید داشته باشیم. پس شما هم بیاین تو تا آیلین شادی داشته باشیم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۲ ۲۲:۱۷:۴۲
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۲۷ ۲۰:۱۸:۵۲

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.