سرآغاز داستانی نوین
مودی از زیر تابلوی «به زودی در کاخ زوپس ناماز جماعت میخوانیم» عبور کرد و وارد دفتر بسیج هاگوارتز شد. هر بار با دیدن این جمله و تصور آن روز، لبخند میزد. اما به خاطر زخمهای زیاد و حالت نامتقارن چهرهاش و ابروهایی که انگار در حالت تا به تا به آن تافت زده باشند، کسی این لبخند را نمیدید.
گرد و خاکی که در طول تعطیلی دفتر بر تابلوهای روی دیوار نشسته بود، عصبانیش کرد. به عنوان یک بسیجی واقعی، عملگراتر از آن بود که اجنه خانگی هاگوارتز را احضار کرده یا حتا دست به چوبدستی ببرد. با حرکتی برقآسا به تابلو نزدیک شد و با لبهی ردایش سطح آن را پاک کرد. برق میزد. مثل آِینه! توجه الستور که اگر دماغش قلوه کن نشده بود اکنون با تابلو تماس داشت، به چهره خودش جلب شد.
- نه!
نمادی که عمری با آن جنگیده بود را از تخم چشم به خود نزدیکتر یافت! باید خیلی سریع برای از بین بردن آن اقدام میکرد. درست مانند گرد و خاک روی شیشه.
- پروفسور؟
- چرا اونو فرو کردین توی...
- خجالت بکشید! به جای تحسین و الگوبرداریتونه؟ پروفسور دارن با چشمشون غذا میخورن! چقدر ساختارشکن! چقدر آنارشیستی! درست بر خلاف آموزههای سیستمی که سالها توی رسانه به ما نشون داده که با دهن غذا میخورن تا توی ناخودآگاهمون تثبیتش کنه. این حرکت محکمترین ضربهی جریان ضدسیستم به پیکرهی اون در طی دو قرن اخیر و دو قرن آتی بوده و خواهد بود! حقا که پروفسور از زمانهی خودشون خیلی جلوترن. ما همه سرباز توییم الستور! گوش به فرمان توییم السـ...
- پاچه خوار رو سگ خواروند! نه من سرباز توئم نه تو سرباز منی.
کارت فعال داری؟
مودی این را گفت و چشم سالمش را با قاشق از حدقه خارج کرد.
- نه پروفسور ... اومدیم جهت عضویت.
- خوب پس دستمال همه کارهی اسکاورتو جمع کن و گم شو بیرون. اینجا جای مَردایِ مَرده!
مودی، چشمِ باباقوریِ جدیدی به خود متصل کرد تا از حالت تک چشم خارج شود. سپس سر بلند کرد و متوجه شد ساحرهها نیز به همراه دانشآموز دستمال به دست در حال خروج از دفتر هستند.
- و زنهای زن! امون از این رسانه که با ابزار فمنیسم معنای صریح کلمات رو هم برای شما عوض کرده و متوجه حرف آدم نمیشید.
ساحرهها مجددا به صف برگشتند. مودی چوبدستی کشید و با تکانی به آن، میز گوشهی دفتر را هل داد و از پنجره به بیرون انداخت و سپس چهارزانو نشست کف زمین.
- چرا صف وایسادین؟ نگنجید در ساختار و نظمهای ساختگی.
لابد منتظر فرم و مصاحبه و این بازیهای بوروکراسیطور هستید؟! کسی که میخواد بسیجی بشه باید بسیجیوار عمل کنه. عمل کنید.
- ببخشید پروفسور چه عملی ...
- چیو ببخشم؟ ریگی به کفشته؟ خیانت کردی؟ از طرف اونا اومده بودی برای جاسوسی؟ :yeybrow:
- نه فقط ...
دانشآموز فرصت تکمیل جملهاش را پیدا نکرد. مودی او را برای بررسیهای آتی خشک کرد و حرفهایش را ادامه داد.
- معلومه که چه عملی! متاسفانه سیستم ناکارآمدی خودش رو ثابت کرده. ما اینجاییم تا آتش به اختیار عمل کنیم و کارایی ایجاد کنیم. جلوی فساد رو بگیریم تا بوی گندش خفمون نکنه. حس میکنید؟ شما هم بوشو حس میکنید؟
- بله پروفسور! مخصوصا اطراف دستشویی میرتل گریان.
- اولین مرحله ریشه یابیه! باید ببینیم منبع بوی گندی که هاگوارتزو فرا گرفته کجاست. از کجا شروع شده. الان همتونو میفرستم به سالها قبل تا سرنخی از این قضیه پیدا کنید. بعدشم ... عع!
مودی باز هم مثل یک بسیجی واقعی عمل کرده بود. حتا به خودش فرصت تکمیل جملهاش را نداد و با یک حرکت ناخودآگاه چوبدستی، همهی دانشآموزان داوطلب را به دوران هاگوارتز-باستان فرستاد.
- مثل این که لازم نیست توضیح بدم چطوری برگردین. خوبه که حداقل آتش به اختیار بودن رو یاد گرفتین.