لیسا با یک حرکت سریع به سمت ریموند حمله ور شد .
ولی در حین حمله پای او به میز گیر کرد و سرش به قفسه کتاب بخورد کرد و بیهوش شد و بخوابی نه چندان طولانی فرو رفت .
ریموند همینطوری که مشغول چک کردن لیسا بود . چشمش به کاغذی می افتد که از جیب لیسا به بیرون افتاده است می افتد .
نقل قول:
امروز میاد تنها امید شونه از پا درش بیار .
ریموند با خودش کمی فکر میکند و می گوید :تنها کسی امروز میاد بیدل هست یعنی هدف اصلی شون بیدله ! چرا !؟ ...
باید به همه خبر بدم باید از بیدل مواظبت کنم من باید جلوشون بگیرم. اما چطوری ؟
باید برم آزمایشگاه و به همه بگم و سپس به سمت آزمایشگاه به راه می افتد