http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 9671_256967_5175359_n.jpgسوروس اسنیپ : من کجام ؟! آه سرم چقدر درد می کنه؟
دامبلدور : سوروس، پس بالاخره بیدار شدی! ماشاالله خوش خوابی!
سوروس اسنیپ : آلبوس ما کجاییم ؟ این آینه دیگه چیه که اینجاست ؟
دامبلدور : سوروس تو بهتر از من می دونی این آینه چیه !!! این آینه آینه ای هست که عمیق ترین رویا های قلب ما رو نشون میده، رویا هایی که از عمق قلب دوست داریم اتفاق بیفتن...
سوروس اسنیپ : خب چرا من رو اینجا آووردی ؟؟
دامبلدور : سوروس من این چند وقته تو رو زیر نظر داشتم و ...
سوروس اسنیپ : و چی ؟؟
دامبلدور : و فهمیدم تو به یک چیزی نیاز داری، چیزی که بتونه تو رو از ته قلب خوشحال کنه... و بنابراین تصمیم گرفتم بیارمت اینجا تا یک برای همیشه بتونی رویایی که در عمق قلب خوابیده رو ببینی... ولی فقط برای یک بار!
سوروس اسنیپ : باشه... اتفاقا خودمم چند وقتی بود که دنبال این آینه بودم تا این رویا رو ببینم اما هیچ وقت نتونستم این آینه رو پیدا کنم.
دامبلدور : خب ورور کردن دیگه بسه! پاشو سوروس و بیا جلوی این آینه..
سوروس اسنیپ : باشه.
و بعد اسنیپ به جلوی آینه رفت و خود را در آینه دید اما نه تنها بلکه در کنار لی لی!
دامبلدور : چی می بینی سوروس؟ داری لی لی رو می بینی درسته؟
سوروس اسنیپ : بله قربان درسته دارم لی لی رو می بینم... که... که من رو در آغوش گرفته.
دامبلدور : سوروس... اوممم می دونم که تو عاشق لی لی بودی ولی باید این عشق رو در قلبت دفن کنی چون جیمز و لی لی با هم ازدواج کردن... و لی لی بارداره!
سوروس اسنیپ : آلبوس من نمی تونم این درد رو تحمل کنم... همین الان منو بکش، لطفاااا. من نمی خوام تا آخر عمر این درد رو در سینه ام تحمل کنم...
دامبلدور : من چنین کاری نمی کنم... تو باید زنده بمونی و زندگی کنی می دونی چرا؟
سوروس اسنیپ : چرا؟؟
دامبلدور : چون ... چون ممکنه لی لی بزودی بمیره!
سوروس اسنیپ : چی؟! چرا؟
دامبلدور : بله درست شنیدی لی لی بزودی یعنی روز تولد پسرش می میره .
سوروس اسنیپ (با چهره ای نگران): شما از کجا می دونید؟ راهی هست جلوی این اتفاق رو گرفت ؟
دامبلدور (با چهره ای متاسف): متاسفانه پیش بینی شده و هیچ راهی برای جلوگیری از پیش اومدن این اتفاق وجود نداره...
سوروس ناگهان شروع به گریه کرد و سریع اتاق را ترک کرد... ناگهان فکری به ذهنش رسید ولی فکر شومی بود... او تصمیم گرفت به مرگخواران بپیوندد و از لرد ولدمورت خواهش کند تا فقط جیمز و پسرش رو بکشه...
او روانه جاده شد... از ولدمورت درخواست کرد ولی لی لی باز هم مرد و این دفعه هم سوروس ضربه روحی بدتری دید.
---
سلام، به کارگاه خوش اومدی.
مشخصه که احساسات شخصیت هارو درک میکنه و میتونی ازشون استفاده کنی... اما اینو باید همیشه یادت باشه که هر شخصیت یه چارچوب رفتاری داره، دامبلدور هیچوقت از دیالوگی مثل "ورور کردن" استفاده نمیکنه. این دقت باعث میشه پستت، مخصوصاً زمانی که پست جدیه، در نظر خواننده منطقیتر و قابل ارتباط در بیاد.
به غیر از این، ایراد بزرگ دیگهای توی نوشتهت نمیبینم اما بیشک جای خیلی بهتر شدن داره. بهت پیشنهاد میکنم پستایِ ایفای نقش رو بخونی تا بیشتر متوجه منظورم بشی.
برای گذر از این مرحله مانعی نمیبینم...
تایید شد.