همراه پروفسور مک گونگال وارد سالن شدیم هیچ وقت توی عمرم حتی توی خواب هم سالن به این باشکوهی ندیده بودم ،هزاران هزار شمع معلق توی هوا شناور بود و سقفی که آسمون بیرون قلعه رو منعکس میکرد،انگار آسمون واقعی بود!
یک میز بلند وزیبا مخصوص اساتید داخل سالن بود که همه اساتید روش نشسته بودند.
دوباره به بالا نگاه کردم و چشمم به پروفسور مک گونگال خورد که کلاه جادوگری بزرگی رو روی چهارپایه میگذاشت ،یکهو کلاه شروع به صحبت و شعر خوندن کرد،همه با تعجب به اون نگاه میکردن.
بعد از پایان شعر همه برای کلاه دست زدیم و اونو تشویق کردیم بعد کلاه تعظیم کرد و روی صندلی فرود اومد.
پروفسور مک گونگال لیست بلند بالایی رو آورد و دونه دونه دانش آموزا رو صدا میزد و میرفتن کلاه رو روی سرشون میگذاشتن و گروه اونها از بین گریفیندور، اسلیترین،ریونکلاو و هافلپاف مشخص میشد .
رون گفت:«وای چقد خوب فقط یک کلاه میگذاریم روی سرمون و گروهمون مشخص میشه ،فرد بهم گفته بودباید با یه دیو کشتی بگیریم.»
اسم رون خونده شد و اون کلاه رو گذاشت روی سرش کلاه گفت :به به یه ویزلی دیگه خب... تو هم برو پهلوی برادرات توی گرفیندور، رون خوشحال رفت پهلوی جرج و فردو پرسی.
یکهو اسم منو خوندن تو سالن همهمه و پچ پچ به پا شد همه میگفتن هری پاتر معروف همون که از دست اسمشونبر جون سالم به در برد ،وای اون اینجاستتت!
من رفتم بالا و کلاه رو گذاشتم روی سرم همش دعا دعا میکردم توی اسلیترین نیفتم چون همه میگفتم گروه بدیه و اسمشونبر قبلا تو اسلیترین بوده.
کلاه داشت افکارمو میخوند و گفت خب پس اسلیترین نه ام..... پس گریفیندور، من خوشحالو خندان به سوی رون رفتم .
بعد از مراسم و خوشامد گویی پروفسور به ما بخاطر ورودمون به هاگوارتز ما به همراه پرسی برادر بزرگ رون که ارشد گروه گریفیندور بود توی راه پله های متحرک به سمت تالار عمومی گرفیندور رفتیم .
جلوی نقاشی یک زن چاق وایساده بودیم ،پرسی کلمه عبور رو گفت و قاب کنار رفت و ما وارد تالار شدیم .
بعد از مدتی گشتن من و رون رفتیم به خوابگاه .من تو تخت خودم غلت میخوردم.
اون شب احساس میکردم بهترین شب عمرم تا اون زمان بود:)
تایید شد.مرحلهی بعد: گروهبندی!