کتی پیش قدم شد و تلفن کرد به بیرون بر مار سیاه!
-الو دوتا پیتزا میخواستم......
بله......
اره داشته باشه......
نه نه.......
بفرستین خونه ی ریدل......
ممنون.....
ایوا با تعجب به کتی چشم دوخته بود
چند دقیقه بعد.....
زنگ در خونه ی ریدل میخوره و کتی پیتزا ها رو تحویل میگیره و با تشریفات پیش نجینی میبره
نجینی آروم بیدار میشه و با دیدن پیتزا ها گل از گلش میشکفه
- هیس هیس هییسسسسس
-بفرمایید بانو برای شماست!
که یهو لرد ازون پشت پیداش میشه
-معلومه شما ها بالا سر نجینی من چه غلطی میکنیننننن؟؟؟؟
کتی قفل کرده بود که ایوا پرید جلو
-مای لرد، ما تصمیم گرفتیم که تا یه هفته هر شب برای نجینی پیتزا بخریم!
نجینی در پوست خود نمی گنجید!
-اونوقت به چه مناسبت؟
-اخه ارباب ما خیلی نجینی رو دوست داریم!
-افرین،افرین، واقعا کار خوبی میکنید،احترام به نجینی احترام به منه!
کتی با تعجب به ایوا نگاه میکرد
ایوا خوب میتونست تو لحظات حساس چرت و پرت سر هم کنه!
توی این یه هفته هم حتما میتونستن یه مژه نجینی رو بدست بیارن!
𝓗𝓪𝓹𝓹𝓲𝓷𝓮𝓼𝓼,𝓬𝓪𝓷 𝓫𝓮 𝓯𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓮𝓿𝓮𝓷 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓪𝓻𝓴𝓮𝓼𝓽 𝓸𝓯 𝓽𝓲𝓶𝓮𝓼, 𝓲𝓯 𝓸𝓷𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓾𝓻𝓷 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓰𝓱𝓽 ✨