بزارین سریع بریم سر اصل مطلب.
اینکه یه صندلی بزاری جلوی یه گله جادوگر و یه فسقل بچه رو بشونی روش تا یه کلاه براش تصمیم بگیره کاری نیست که از آلبوس دامبلدور،آدمی که عکسش رو روی شکلات قورباغه ای می زنن انتظار بره!
همین طور که داشتم به این چیزا فکر می کردم ،اون زن خشک و رسمی که خودش رو مک گوناگال معرفی کرده بود از روی لیستش خوند:واکر دیانا
خدا پدر بابا مامان مشنگ زادم رو بیامرزه که یه اسمی روم گذاشتن که بین این همه آدم با این استرس بخاطر اسم ایرانی هم بهم خیره نشن.
از بین بچه ها رد شدم و روی صندلی نشستم.همه جوری بهم نگاه می کردن که خدا رحم کردن صندلی خشک باقی موند.مک گوناگال کلاه رو روی سرم کذاشت.گذاشت که چه عرض کنم.رسما جایی رو نمی دیدم.
یه صدای خش دار و آروم توی گوشم زمزمه کرد:شجاعی،ولی عاقلانه ازش استفاده می کنی.به خودت باور داری،ولی تا جای ممکن اعتماد به نفس کاذب رو از بین می بری.جاه طلب نیستی.ترجیح می دی یه گوشه به کارت برسی و بعد همه رو غافل گیر کنی.عاقلانه تصمیم می گیری ،ولی به احساسات بقیه هم احترام می زاری.به عقاید خودت باور داری و اهمیتی هم نمی دی اگه کس دیگه ای نقضشون کنه.با این اوصاف...
ریونکلا!
از روی صندلی بلند شدم و قشنگ تا نزدیک ترین صندلی گروهم که داشتن برام دست می زدن تلو تلو خوردم.احساسم مثل وقتی بود که اولین بار رفتم مهدکودک و بچه ها وقتی فهمیدن دورگه ایرانی-آمریکایی ام کلی ذوق کردن و کنجکاو بودن.
نشستم سر جام.یه دختر با موهای بلوند دستش رو گذاشت روی دستم:«خوشحالم که اومدی توی گروه ما!».چشماش خاکستری و خیلی درشت بودن:«اسم من لونا لاوگوده.اسم تو چیه؟».آروم لبخند زدم و گفتم:«اسم من دیانا واکره!شنیدی که».لونا خیلی جدی گفت:«آره.ولی هر کسی باید فرصت این رو داشته باشه که خودش ،خودش رو معرفی کنه».بعد خندید:«راستی،می دونستی لونا توی اساطیر یونان اسم یه تایتان بوده که الهه ی ماه بوده؟».فهمیدم منظورش چیه:«آره!دیانا هم نوع رومی آرتمیسه که اونم الهه ی ماهه!با این فرق که آرتمیس ایزدبانو بوده».دوباره لبخند زدم.با خودم فکر کردم ماه با اینکه از خودش نوری نداره ولی از همه ی چیزی که داره اسفاده می کنه و نمی زاره شب تاریک بمونه.حتی اگه بازتاب خورشید باشه.
منم از همه چیم برای محافظت از کسایی که برام مهمن استفاده می کنم.مثل خونواده ی مشنگم،مثل لونا
سلام و خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی!
بابت داستان قشنگی که نوشتی بهت خسته نباشید میگم. واقعا لذت بردم و دوست داشتم طولانیتر بود. فقط اینکه «بزار» در معنای گذاشتن غلطه و «بذار» درسته.
تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی!