هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

جوایز لیگالیون کوییدیچ




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
#1
سیدنی به همراه دخترش به این ماموریت اومده بود.میخواست به دخترش به صورت عملی اموزش دفاع دربرابر جادوی سیاه رو یاد بده.توی کوچه تاریک با نوک پا راه رفتن.سیدنی گفت:اه به خشکی شانس .فرار کرد.اگنس،دخترش به جایی اشاره کرد و گفت:مامان.روبی اونجاست.به (کبوتر زخمی)سفیدی اشاره کرد که قبلا در خانه اشان زندگی میکرد.ان فراری ازکابانی انرا از خانه اشان دزدید.نامش کارلوس پارک بود ولی به (مازوخیسم)معروف بود.رد خون را گرفت و وارد (زیرزمین)تاریکی شد.بوی خیلی بدی میومد.بو انقدر بد بود که سیدنی و اگنس مجبور شدند بینی اشان را با دست بگیرند.بو مانند (سالاد لبو)یی بود که سه سال از ان مانده و در ان سس کچاب ریخته باشند.به پایین پله ها که رسیدند مازوخیسم را دیدند که بالای یک (استخر)پر از کروکدیل ایستاده و ماگلی را به انها نشان میدهد و انها هم مانند جوجه هایی که مادرشان برایشان کرم اورده و انها بالا و پایین میپرند که انرا بگیرند.صدایش زد که مازوخیسم برگشت.با پوزخند زشتی که روی لب هایش نشانده بود گفت:کاراگاه خوشگله با دخترش اومده.یه وقت اوف نشه دخترت.
با حالتی تمسخر امیز جمله بعدیش را گفت.سیدنی گفت:اون ماگل رو بزار زمین.
_بشین تا به حرفت گوش بدم
ماگل که عین خیالش نبود گفت:ببین اگر میخوای منو بکشی بکش.ولی اول بزار گوشی ام رو چک کنم.
مازوخیسم و اگنس هردو متعجبانه گفتند:گوشی؟
ماگل گفت:گوشی دیگه.گوشی.همون(تلفن همراه هوشمند)نکنه شما تو خانوادتون گوشی ندارین.ببین اینجوریه.
با بالا اوردن گوشی اش ادامه داد:تازه هرکی مدل بالا تر داشته باشه پولدارتره.
مازوخیسم گفت:نه ما ایم گوری که گفتی رو نداریم ولی ما چوبدستی داریم.مدل بالا ترین چوبدستی مونم اسمش (ابرچوبدستیه).با حالتی که بیشتر قهرمانا تو فیلما میگیرن ادامه داد:این چوبدستی یکی از برترین چوبدستی هاست و......
اگنس وسط صحبت کردنش پقی زد زیر خنده و حرفش رو قطع کرد.مازوخیسم با حالتی عصبی گفت :به چی میخندی دختر؟
_به تو
_مگه من خنده دارم
_خیلی باحال وایساده بودی
مازوخیسم سرش رو اورد بالا و رو به سیدنی گفت:این دختریت ادب نداره یکم ادبش....
دیگه دیر بود چون سیدنی چوبدستی اش رو دراورده بود و بایه حرکت چوبدستی مازوخیسم را گرفت و او را به ازکابان فرستاد.بعد هم روی ماگل طلسم فراموشی اجرا کرد و اورا در چند محله پایین تر گذاشت.موقع گذاشتن ماگل رو به اگنس کرد و گفت:و اینجوریه که باید از تمام فرصت هات استفاده کنی تا بتونی نیروی سیاه رو گیر بندازی

کلمات نفر بعد:روباه،هاگوارتز،دراکو مالفوی،خنده،کوییدیچ،هافلپاف،قرمز



پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#2
سلام.عضو جدید هستم.سیدنی.چندتا اسم دارم.
پرسی:پنه لوپه
رونالد:رایکا
جینی:جاناتان
هری:هایری
هرماینی:هانتر
ارتور:ارتمیس
مالی:مک
سیریوس(اسنیپ):سارا
سوروس:سامانترا
البوس:آلیا
اینا اسم هایی هست که من ساختم و چندتا هم از پیام های شما برداشتم



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#3
نام:سیدنی
نام خانوادگی:پاکریج
گروه:هافلپاف
بهترین دوست:هایدی مک راوو
چوب دستی:چوب درخت بید مجنون،هسته قلب اژدهای اتش،29سانت
پاترونوس:اژدها
تنفر ها:دورویی.دعوا،کراب و گویل،از دست دادن دوستان و خانواده اش،ولدمورت
علاقه مندی:رنگ بنفش،خودش،کتاب،شمشیر،دراکو مالفوی،دخترش،اژدها،موسیقی،حیله گری
شغل:مامور مقابله با نیروی سیاه
سلاح:شمشیر خانوادگی پاکریج.شمشیری با دسته ای از یاقوت و تیغه ای که از نقره و نور ماه درست شده و با طلا رویش با زبان یونانی نامش را نوشته
چندمین فرزند خانواده:اخرین
ویژگی های ظاهری:موهای قرمز فرفری که رگه هایی از قهوه ای هم گاهی توش دیده میشه.پوستی به سفیدی برف که گاهی اوقات سفید برفی هم صداش میکنن.لب های قرمز مایل به صورتی.قد بلند و انگشتانی کشیده.یه زخم روی چشم چپش داره که میگه وقتی هفت سالش بوده برادرش داشته با شمشیر پدرش بازی میکرده که یهو میخوره تو صورتش و بابتش سه ماه صورتش باند پیچی شده.چشمای سبز داره که با عینک مربعیش خیلی بیشتر به چشم میاد.وقتی میخنده چال گونه داره و با خنده هاش دل خیلی ها رو برده.به خصوص دراکو مالفوی.
خصوصیات اخلاقی:دختر به شدت دوست داشتنی.مادرش یه مشنگ زاده و پدرش یه اصیل زاده هست.مهربون.خیلی پر انرژی هست.صبح زودتر از همه بلند میشه و با صدای بلند اواز میخونه که باعث میشه بقیه هم در خوابگاه بلند شن .شیطونه و خیلی کرم میریزه ولی به دلیل انرژی زیادش به بچه باحال گروه هافلپاف معروفه.خیلی ریسک پذیره و دوسه بار جون هری و رون و هرماینی رو نجات داده.بهترین دوستش هایدی مک راوو هست .هایدی بهش میگه تو مهره مار داری ون میتونه با حرف زدن خیلی هارو رام خودش کنه.پدر و مادرش جزو محفل ققنوس هستن و مادرش دوست صمیمی لیلی اونز بوده به همین دلیل کمابیش هری پاتر رو میشناسه.اگر کسی از اعضای گروهش یا اعضای گروه دیگه در خطر باشه حتی دشمن خونیش به کمکش میره.همه اون و هایدی رو سیاه و سفید صدا میزنن چون روحیه شکننده اون برخلاف روحیه جنگی هایدی هست.در کار با شمشیر عالیه چون شمشیر بازی یکی از چیزاییه که باهاش خانواده پاکریج رو میشناسن.توی هاگوارتز بیشتر پسرها ازش خوششون میاد حتی اسلیترینی ها.یکی از کسایی که عاشقشه دراکو مالفویه.
داستان زندگی:من سیدنی هستم.اسمم از اسم جدم گرفته شده.مادرم مشنگ زاده هست ولی پدرم جزو اصیل زاده هاس.خاندان پاکریج از بیست و هشت خاندان مقدس جادوگری هستند.مادرم دوست صمیمی لیلی اونز بود .مادر و پدرم عضو محفل ققنوس هستن.اونا کاراگاه وزارت سحر و جادو هستند برای همین در سال پنج بار بیشتر اونها رو نمیبینم.سه تا برادر و دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم و کوچکترین فرزند خانواده هستم.به مهره مار معروفم چون با حرف زدن میتونم همه رو رام خودم کنم.سال چهارم توی هاگوارتز هری پاتر و رون ویزلی و هرماینی گرنجر رو دیدم که به دست دلوریس امبریج دارن شکنجه میشن که با همون به مثال مهره مارم تونستم نجاتشون بدم.بعد از اون هم با اونا به ارتش دامبلدور ملحق شدم و در هفده سالگی زمانی که یک مرگ خوار جرج ویزلی رو داشت شکنجه میکرد با شمشیرم سرش رو بریدم.بعد از هفده سالگی و فارغ التحصیلی به عنوان مامور مقابله با نیروی سیاه در وزارت سحر و جادو قبول شدم و با حیله گری و اون زبون بازیام تونستم خیلی از جادو های سیاه رو در ازکابان بفرستم.در سن 25 سالگی زمانی که با افراد اصلی ارتش دامبلدور یعنی نویل لانگ باتم،هری پاتر،جینی ویزلی،رون ویزلی،جرج ویزلی،هرماینی گرنجر،لونا لاوگود در خانه سیریوس بلک که شده مقر ارتش دامبلدور نشسته بودیم که دراکو مالفوی وارد شد و توضیح دادکه ا ز تمام کارهای بدش دست کشیده و جادوگری خوب شده و هری گفت که کارهای اون رو دیده و به عنوان عضوی از ارتش دامبلدور انتخابش کرده.چندماه بعد دراکو از من خاستگاری کرد و توی سن 28 سالگی صاحب یه دختر شدم و اسمش رو گذاشتم اگنس .


تایید شد.


ویرایش شده توسط shirazi3535 در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۷ ۲۰:۴۱:۵۲
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۷ ۲۱:۰۰:۴۴


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#4
من یه دختر بسیار پر انرژی هستم .همیشه خنده رو هستم و همه رو میخندونم.خیال پردازم.ریسک پذیرم اما از ارتفاع و پله برقی و مرگ دوستام میترسم.ENFPهستم.عاشق روباهم.از همه رنگ ها خوشم میاد ولی بیشتر رنگ سبز و بنفش و قرمز رو دوست دارم.خیلی کله شقم و همینطور پررو هستم ولی در برابر بزرگترها خجالتی ام



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#5
درحالی که پنه لوپه از استرس ناخن هایش را میجوید من هیچ استرسی نداشت.مبا اینکه قرار بود به مدرسه ای بیایم که برادر دوقلویم هم در ان بود و بعد از مدت ها او را میدیدم هیچ استرسی نداشتم.به همراه چند تا از هم مدرسه ای هایم قرار بود ازمدرسه فولاوکس به مدرسه (هاگوارتز) بروم .از( قطار)پیاده شدیم و به سمت مدرسه حرکت کردیم.منتظر بودیم که صدایمان بزنند.اسممان را صدا زدند و وارد سالن شدیم.چند میز که پر از بچه هایی بود که ردا های سیاهی به تن داشتند وجلویشان پر بود از غذا های رنگاوارنگ و (شیرینی)و انها به ما نگاه میکردند.ناگهان الکساندر از پشت سرم لب زد:هی.هایری!اون پسره که عینک زده خیلی بهت نگاه میکنه فکر کنم عاشقت شده.متعجب به سمتش برگشتم و چشم غره ای بهش رفتم که دیگر حرف نزد.اروم در گوشش پچ زدم:احمق برادر دوقلو ام هست.همونی که بهت گفتم.با تعجب گفت وای الان دقت کردم که چقدر شبیه به هم هستید.جفتتون چشمای (سبز)دارین واون زخم رو هم دارین ولی مال تو روی چشماته.به دامبلدور که رسیدیم ساکت شد.مدیر مدرسه ما که همراهمان به عنوان مهمان امده بود با او سلام کرد و تک تک ما را بهش معرفی کرد.به من که رسید دامبلدور متفکرانه نگاهی بهم انداخت و گفت:تو چقدر شبیه به هری پاتر از گریفیندور هستی!.گفت:من خواهر دوقلوش هستم و این زخم روی چشمم هم بجای رو پیشونی رو چشمانم درست شده اگر باور نمیکنید میتونید این(گردنبند)رو ببینید که روش نوشته خواهر و برادری جدا ناپذیروهایری و هری.همه با صدای بلندی هین کشیدند و صدای پچ پچ های دیگران می امد.دامبلدور فریادی زد و گفت:ساکت
مدیر ما خانم براون گفت:ایشون هایری پاتر هستند و همانطور که گفت خواهر دوقلوی جناب پاتر.اون به شدت دختر باهوش و شیطونیه .همچنین توی مبارزه تن به تن هم خوبه.زمانی که سر کلاس درسه خیلی بیحاله اما سر کلاس مبارزه مثل یه (پرنده)میمونه که از قفس ازاد شده و رفته باشه تو(اسمان)..
دامبلدور گفت اگر در مبارزه تن به تن خوبه پس با یکی از بهترین دانش اموزان من در نبرد باید بجنگه.
صدایش زد و پسری قد بلند با موهایی طلایی و هیکلی ورزیده امد.قدش از من خیلی بلندتر بود به حدی که باید سرم را بالا می اوردم تا بتوانم صورتش را ببینم. موهای قهوه ایم را با کش پشت سرم بستم که زخم صاعقه شکلم روی چشمم خودنمایی کرد.درحالی که پسر با ان هیکل بزرگش به سمتم میدوید تا من را به زمین بیندازد من جاخالی دادم و هنگامی که به زمین افتاد یقه اش را گرفتم و با ضربه ای که با پایم به شکمش زدم به زمین افتاد.بعد با (چوبدستی)ام وردی خواندم که ان پسر مثل قبل سر پا شد و بعد از ان گوشه ای ایستادم تا نوبت من شود و ان کلاه را سرم بگذارم.بعد از گذاشتن کلاه روی سرم در گروه گریفیندور نشسته بودم و من و برادرم ،هری به هم خیره بودیم.دختری موقرمز از کنارم گفت :واای.چقدر شبیه به هری هستی.گفتم:بله ولی من هیچوقت ندیدمش.دختر دیگری که کتاب در دست داشت گفت:چرا؟گفتم:چون من رو پدرخونده امون سیریوس بلک بزرگ کرد اما اون را خاله امون.نگاهی به کتاب در دستش انداختم و گفتم:دنیای (تاریک)؟من این کتابو سه سال پیش خوندم.بابت پیدا کردن جلد اخرش هفتاد (گالیون) دادم.ناگهان دستی رو روی شونه ام حس کردم.پسری موسفید را پشت سرم دیدم.بدون اینکه حرفی بزنه کاغذی را به دستم داد.کاغذ را باز کردم و بعد از خواندنش لپ هایم گل انداخت.در نامه نوشته بود از من خوشش می اید.همه سر میز برایم اووو کشیدند به غیر از هری.فکر کنم از ان پسر خیلی خوشش نیاید.

جالب بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۷ ۱۵:۰۱:۴۴


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#6

درحالی که پنه لوپه از استرس ناخن هایش را میجوید من هیچ استرسی نداشت.مبا اینکه قرار بود به مدرسه ای بیایم که برادر دوقلویم هم در ان بود و بعد از مدت ها او را میدیدم هیچ استرسی نداشتم.به همراه چند تا از هم مدرسه ای هایم قرار بود از( مدرسه) فولاوکس به مدرسه هاگوارتز بروم .اسممان را صدا زدند و وارد سالن شدیم.چند میز که پر از بچه هایی بود که ردا های سیاهی به تن داشتند و به ما نگاه میکردند.ناگهان الکساندر از پشت سرم لب زد:هی.هایری!اون پسره که عینک زده خیلی بهت نگاه میکنه فکر کنم عاشقت شده.متعجب به سمتش برگشتم و چشم غره ای بهش رفتم که دیگر حرف نزد.اروم در گوشش پچ زدم:احمق برادر دوقلو ام هست.همونی که بهت گفتم.به سمت دامبلدور ،مدیر مدرسه رفتیم.مدیر مدرسه ما که همراهمان به عنوان مهمان امده بود با او سلام کرد و تک تک ما را بهش معرفی کرد.به من که رسید دامبلدور متفکرانه نگاهی بهم انداخت و گفت:تو چقدر شبیه به هری پاتر از گریفیندور هستی!.گفت:ممن خواهر دوقلوش هستم و این زخم روی چشمم هم بجای رو پیشونی رو چشمانم درست شده.همه با صدای بلندی هین کشیدند و صدای پچ پچ های دیگران می امد.دامبلدور فریادی زد و گفت:ساکت
مدیر ما خانم براون گفت:ایشون هایری پاتر هستند و همانطور که گفت خواهر دوقلوی جناب پاتر.در همه چیز بسیار عالی مخصوصا در مبارزه تن به تن و به شدت انرژی داره.
دامبلدور گفت اگر در مبارزه تن به تن خوبه پس با یکی از بهترین دانش اموزان من در نبرد باید بجنگه.
صدایش زد و پسری قد بلند با موهایی طلایی و هیکلی ورزیده امد.قدش از من خیلی بلندتر بود به حدی که باید سرم را بالا می اوردم تا بتوانم صورتش را ببینم. موهای قهوه ایم را با کش پشت سرم بستم که زخم صاعقه شکلم روی چشمم خودنمایی کرد.درحالی که پسر با ان هیکل بزرگش به سمتم میدوید تا من را به زمین بیندازد من جاخالی دادم و هنگامی که به زمین افتاد یقه اش را گرفتم و با ضربه ای که با پایم به شکمش زدم به زمین افتاد.بعد از گذاشتن کلاه روی سرم در گروه گریفیندور نشسته بودم و من و برادرم ،هری به هم خیره بودیم.ناگهان دستی روی شانه ام نشست.پسری با موهای سفید بهم گفت بعد از جشن به حیاط بیا.به حیاط رفتم که او به من گفت از لحظه ورودم نمیتواند از من چشم بردارد و به من علاقه مند شده است.با اینکه میدانستم او چگونه پسری است اما انگار قلبم بازیش گرفته بود و تمام معیار هایم را از بین برده بود.انگار بجای مغزم ،قلبم فرمان بدنم را بر عهده گرفته بود چون بی اختیار گفتم :من هم از تو خوشم امده.و در ان لحظه چیزی جز دست های بلند دراکو را دور بدنم حس نکردم .بعد از چند ثانیه به خودم امدم و من هم دستهایم را دورش حلقه کردم.حالا گرمی لب هایش را روی لب های خودم حس میکنم

لطفاً این پست رو کامل مطالعه کن و با کلماتی که داخلش نوشته شده یه داستان کوتاه بنویس.

منتظرت هستم.

فعلا تایید نشد.



ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۶ ۱۵:۳۲:۵۲


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#7

سلام کلاه جان
من خیلی دوست دارم توی گریفیندور باشم اما به انتخاب خودت باشه
من عاشق کتاب خوندنم.همیشه به دوستام کمک میکنم و اگر چیزی ازم بخوان نه نمیارم.هنرمند هستم و از دعوا میترسم.بخواطر دوستم کتاب هری پاتر رو خوندم و عاشق این کتاب شدم.طنز و شوخ هم هستم و انرژِی زیادی دارم و همیشه باعث خندیدن دیگران میشم.لطفا من رو بنداز توی گریفیندور.عاشق روباه هستم و دروغگوی خوبی هستم.زیادی کرم میریزم و همیشه دیگران از دستم عاصی میشن.همه رنگ ها رو دوست دارم ولی رنگ های سبز و بنفش و قرمز رو از همه بیشتر.از چیزی به غیر از پله برقی و ارتفاع نمیترسم.از دو رویی بدم میاد


سلام. برای ورود به ایفای‌نقش سایت باید مراحل زیر رو به ترتیب طی کنی و به وقتش برای گروهبندی برگردی.

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. نوشتن داستانی کوتاه در تاپیک بازی با کلمات با توجه به آخرین کلمات داده شده.
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.

موفق باشی.



ویرایش شده توسط shirazi3535 در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۶ ۱۳:۳۴:۳۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۶ ۱۵:۲۰:۰۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.