نام:سیدنی
نام خانوادگی:پاکریج
گروه:هافلپاف
بهترین دوست:هایدی مک راوو
چوب دستی:چوب درخت بید مجنون،هسته قلب اژدهای اتش،29سانت
پاترونوس:اژدها
تنفر ها:دورویی.دعوا،کراب و گویل،از دست دادن دوستان و خانواده اش،ولدمورت
علاقه مندی:رنگ بنفش،خودش،کتاب،شمشیر،دراکو مالفوی،دخترش،اژدها،موسیقی،حیله گری
شغل:مامور مقابله با نیروی سیاه
سلاح:شمشیر خانوادگی پاکریج.شمشیری با دسته ای از یاقوت و تیغه ای که از نقره و نور ماه درست شده و با طلا رویش با زبان یونانی نامش را نوشته
چندمین فرزند خانواده:اخرین
ویژگی های ظاهری:موهای قرمز فرفری که رگه هایی از قهوه ای هم گاهی توش دیده میشه.پوستی به سفیدی برف که گاهی اوقات سفید برفی هم صداش میکنن.لب های قرمز مایل به صورتی.قد بلند و انگشتانی کشیده.یه زخم روی چشم چپش داره که میگه وقتی هفت سالش بوده برادرش داشته با شمشیر پدرش بازی میکرده که یهو میخوره تو صورتش و بابتش سه ماه صورتش باند پیچی شده.چشمای سبز داره که با عینک مربعیش خیلی بیشتر به چشم میاد.وقتی میخنده چال گونه داره و با خنده هاش دل خیلی ها رو برده.به خصوص دراکو مالفوی.
خصوصیات اخلاقی:دختر به شدت دوست داشتنی.مادرش یه مشنگ زاده و پدرش یه اصیل زاده هست.مهربون.خیلی پر انرژی هست.صبح زودتر از همه بلند میشه و با صدای بلند اواز میخونه که باعث میشه بقیه هم در خوابگاه بلند شن .شیطونه و خیلی کرم میریزه ولی به دلیل انرژی زیادش به بچه باحال گروه هافلپاف معروفه.خیلی ریسک پذیره و دوسه بار جون هری و رون و هرماینی رو نجات داده.بهترین دوستش هایدی مک راوو هست .هایدی بهش میگه تو مهره مار داری ون میتونه با حرف زدن خیلی هارو رام خودش کنه.پدر و مادرش جزو محفل ققنوس هستن و مادرش دوست صمیمی لیلی اونز بوده به همین دلیل کمابیش هری پاتر رو میشناسه.اگر کسی از اعضای گروهش یا اعضای گروه دیگه در خطر باشه حتی دشمن خونیش به کمکش میره.همه اون و هایدی رو سیاه و سفید صدا میزنن چون روحیه شکننده اون برخلاف روحیه جنگی هایدی هست.در کار با شمشیر عالیه چون شمشیر بازی یکی از چیزاییه که باهاش خانواده پاکریج رو میشناسن.توی هاگوارتز بیشتر پسرها ازش خوششون میاد حتی اسلیترینی ها.یکی از کسایی که عاشقشه دراکو مالفویه.
داستان زندگی:من سیدنی هستم.اسمم از اسم جدم گرفته شده.مادرم مشنگ زاده هست ولی پدرم جزو اصیل زاده هاس.خاندان پاکریج از بیست و هشت خاندان مقدس جادوگری هستند.مادرم دوست صمیمی لیلی اونز بود .مادر و پدرم عضو محفل ققنوس هستن.اونا کاراگاه وزارت سحر و جادو هستند برای همین در سال پنج بار بیشتر اونها رو نمیبینم.سه تا برادر و دوتا خواهر بزرگتر از خودم دارم و کوچکترین فرزند خانواده هستم.به مهره مار معروفم چون با حرف زدن میتونم همه رو رام خودم کنم.سال چهارم توی هاگوارتز هری پاتر و رون ویزلی و هرماینی گرنجر رو دیدم که به دست دلوریس امبریج دارن شکنجه میشن که با همون به مثال مهره مارم تونستم نجاتشون بدم.بعد از اون هم با اونا به ارتش دامبلدور ملحق شدم و در هفده سالگی زمانی که یک مرگ خوار جرج ویزلی رو داشت شکنجه میکرد با شمشیرم سرش رو بریدم.بعد از هفده سالگی و فارغ التحصیلی به عنوان مامور مقابله با نیروی سیاه در وزارت سحر و جادو قبول شدم و با حیله گری و اون زبون بازیام تونستم خیلی از جادو های سیاه رو در ازکابان بفرستم.در سن 25 سالگی زمانی که با افراد اصلی ارتش دامبلدور یعنی نویل لانگ باتم،هری پاتر،جینی ویزلی،رون ویزلی،جرج ویزلی،هرماینی گرنجر،لونا لاوگود در خانه سیریوس بلک که شده مقر ارتش دامبلدور نشسته بودیم که دراکو مالفوی وارد شد و توضیح دادکه ا ز تمام کارهای بدش دست کشیده و جادوگری خوب شده و هری گفت که کارهای اون رو دیده و به عنوان عضوی از ارتش دامبلدور انتخابش کرده.چندماه بعد دراکو از من خاستگاری کرد و توی سن 28 سالگی صاحب یه دختر شدم و اسمش رو گذاشتم اگنس .
تایید شد.