هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲:۰۰ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
#1
تصمیم گرفتم یوریکا هاندا، یکی از اعضای جدید و خوب سایت رو به قتل برسونم‌.
در خوابگاع به او گفتم دوئل کنیم و اون در جوابم فقط گفت نه!
ولی من هم چون دستور مدیر و معلم مدرسه بود مجبور به دوئل با او شدم. کار سختی نبود، کلا یک طلسم خلع سلاح بلد بود نه بیشتر. من هم با اوادا کداوارا نابودش کردم. چون اورا در موقعی که ریونی ها کلاس جادوی سیاه داشتن کشتم و کسی درخوابگاه نبود مدرک خاصی باقی نماند و فقط جنازه او دردسر ساز بود. خواستم روش غیر جادویی قتل را به طوری که انگار من نبودم بود صحنه سازی کنم.
کافی بود فقط یک نوشیدنی کره ای که از هاگزمید خریده بودم را در کنارش میگزاشتم و مقداری سم میریختم توی نوشیدنی و تمام! الان دیگر همه فکر میکردند که قاتلی حرفه ای اورا به قتل رسانده بود.
من هم سریع از انجا رفتم به بهداری و شربت معده درد خوردم و همانطور که از اسمش پیداست، معده من درد گرفت و به پامفری گفتم که معده درد دارم.
تمام،به خوبی خوشی من یک نفر را به قتل رساندم



Şťęfāñ


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد فصل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴:۱۱ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#2
فکر کنم سیلوی کرو هم بشه تازه وارد چون کلا ۱۲ تا پیام داره و تازه ثبت نام کرده.
سیلوی کرو چون تکلیفارو اسون گرفت!



Şťęfāñ


پاسخ به: جادوگر فصل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱:۴۲ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
#3
گابریل دلاکور


ویرایش شده توسط استفن کورنفوت در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۲۰ ۱۵:۴۳:۱۳


Şťęfāñ


پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷:۴۵ شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۳
#4
من عادت روزانم اینه که یک نفر رو بکشم! الان فکر میکنین چرا جدیدا اینقدر کاربر ها دیر به دیر پیام میدن؟ چون اون فعالا رو کشتم.
بگذریم، امروز تصمیم گرفتن گابریل دلاکور رو بکشم! برای این که از اسمش خوشپ نمیاد.
اولش یکم مقاومت میکرد ولی خوب با ولدرمورت ناشناس(من!) نمیتونه مقابله کنه.
تصمیم گرفتم اونو توی کلاس درس معجون سازی بکشم چون امروز کلاسش رو ندارشتیم.
وقتی مرد کسی ندیدش و مدرکی هم به جا نموند! ولی برای اطمینان من اونو توی تخت خوابش گذاشتم و با طلسم کداوارا اوادا( شاید فکر کنید این طلسم همون جابه جایی اوادا کداوارا هست ولی نه این یه طلسه که اثر طلسم اوادا کداوارا رو از بین میبره و انگار بر اثر یه چیز دیگه جز این مرده) و گفتم کی بهتر از لوپین؟ پس چند تا پر و یه چند تا جای زخم گرگینه به صورتش زدم.
و بعد حافظه لوپین رو تغییر دادم که نفهمه دیشب چه کار میکرده. بعدش چی شد؟ هیچی وقتی که دیزی کران وارد شد و جیغ کشید. پروفسور کرو وارد شد و از اونجا که تنها گرگینه مدرسه اونه و توی جنگل هاگوارتز که دیروز پاکسازی شد گرگینه ای نیست هنه چی تقصیر اون افتاد! البته که از اونجا که من به جادوی باستانی خاصی دسترسی داشتم گفتم که من بلدم اونو درمان کنم( اینم بگم قبلش بایه طلسم محرمانه حافظه شو تغییر دادم) و چون اونم با طلسمی که زده بودم فکر میکرد لوپین کشتش، لوپین راهی ازکابان شد و من ۳۰۰امتیاز برای ریون کلا گرفتم و البته مدیر هم قول داد سال بعد منو ارشد کنه



Şťęfāñ


پاسخ به: كلاس گیاهشناسی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#5
من تصمیم گرفتم با یه بستنی حرف بزنم
عه، مثل اینکه از پشت صحنه میگن باید حتما گل باشه پس این گزینه رو نداریم. ولی خوب من چرا باید به حرف معلم گوش بدم؟
خوب بستنی اولش حرف نمیزد ،ولی وقتی که با روش های زشت که نمیشه گفتشون به حرفش در اوردم، چیز های خوبی نگفت:
-**** چرا منو بیدار میکنی، نمیفهمی؟ من مثل ادم خواب بودم بیای من بخوری ولی نه اینکه بیای مثل ****** با مت این حرکات **** رو انجام بدی! من دوباره میخوابم، خدافظ!

-نه نه نه ! نخواب!

- چکار داری؟ باز میخوای با روش های ***** اذیتم کنی؟

-نه میخوام ازت یه چند تا سوال بپرسم. اسمت چیه؟اهل کجایی؟ چند سالته؟

-اسمم **** ** و اهل **** و ** سالمه

- بنظرم بخوای بهتره، با این چیز هایی که تو گفتی فکر کنم اخراج بشم، التبه که ارزومه ترک تحصیل کنم و از دست معلم بدم به اسم سیلوی کرو خلاص شم! ولی خوب، شب بخیر.
و اینگونه مصاحبه ن
ما تمام شد



Şťęfāñ


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵:۳۵ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#6

اسم و نام فامیل: ( در صورت تمایل): عرشیا رئیسی
جنسیت ( در صورت تمایل ): مرد
سن( درصورت تمایل) :۱۵
شهر محل تولد ( در صورت تمایل): اصفهان
محل زندگی ( در صورت تمایل):اصفهان
شغل ( در صورت تمایل ): بیکار( دانش اموز در واقع)
تحصیلات ( در صورت تمایل): هیچی
فعالیت های جنبی ( در صورت داشتن و تمایل):
نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):از کتاب اشنا شدم و بهترین کتابیه که خوندم، فعلا هم قراره هاگوارتز لگسی رو بازی کنم. فیلم هاش رو بجز ۱ بقیه رو ندیدم
علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):کتاب، ویدئو گیم،انیمه،هری پاتر
کتاب هایی که مطالعه کردید ( چند مورد رو ذکر کنید):هری پاتر،ارباب حلقه ها،پاستیل های بنفش وکلی دیگه



Şťęfāñ


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸:۵۱ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
#7
۱.
۹ سالم بود.
یک کتاب داستانی با اسم "هجوم محنونگران(دیوانه سازها)" خریده بودم. پدرم اصرار میکرد که این کتاب بدی است و برای کودکان مناسب نیست. اما من از یک گوشم میشنیدم و از یک گوشم بیرون میدادم.( یک ظرب المثل ماگلی)

شب که شده بود،مخفیانه به زیر تختم رفتم وکتاب را برداشتم. کتاب اینگونه شروع میشد



مقدمه

روزی روزگاری، در جنگل تاریک،چند مجنونگر کنار رودخانه ای پیدا شد، اما مجنونگر ها به محض دیدن انسان ها پا به فرار گزاشتند. در همین هنگام جشد دو مرد کنار جایی که مجنون گران بودند پیدا شد!
.‌.....


شاید یگویید این که ترسناک نیست،خوب واقعا هم نبود. شاید پدرم میگفت کتاب ترسناکی است اما برای من نبود. ولی خوب داستان آن شب به همین جا ختم نمیشود. وقتی مقدمه را خواندم با خود گفتم اگر حتی عکس یک مجنونگر را میگزاشتند ترسناک تر بود. در همین هنگام که کتاب را مرت کردم، صدایی از کمد شنیدم. به سوی کمد رفتم و درش را باز کردم. خدای من! یه مجنونگر واقعی را دیدم. اما به طرز عجیبی هیچ حسی نداشتم. نه حس ناراحتی نه حس از بین رفتن شادی. ولی خب با این حال باز هم خیلی مترسیدم و بلند بلند جیغ میکشیدم. پدرم که صدایم را شنیده بود در را محکم با پا فاز کرد و فریاد کشید:ریدیکالوس
به پدرم گفتم:
-بابا، این چی بود؟
پدر گفت:
-یه باگرت بود، اونها خودشون رو به بدترین چیزی که ازش میترسی تبدیل میکنن و تو رو میترسونن .
یکی دیگه از دلایلی که اون شب بدترین روز و ترسناک ترین روز زندگیم بود، این بود که کمدم شکست، کتاب کوییدیچ و افسانها که از پدربزرگم کادو گرفته بودم نابود شد و تختم هم پاره شد.
راستی اینم بگم که لباس طرح دامبلدورم یا بهتر بگم بهترین لباسم، به قدری زشت شد که انگار بزور داشت منو می‌پوشوند.


من اون شب به خودم قول دادم که اگر در وزیر سحر و جادو شدم، دستور میدهم همه باگرت ها را نابود کننده.

تکلیف ۲.
سونورتاپ من، به شکل یک ⅓ انسان، ⅓ ابولهول و ⅓ سانتوره که چشم هاش هم تا حدودی گرگینه ها رفته و تا حدودی به مجنونگرا
خیلی زشته و تا حدودی هم ترسناکه.
فکر کنم برای همینه که تا حالا از ۱۵ دمنتوری که از دیجیکالا خریدم، هیچکدوم نتونستن حریفم بشن.

یکی از دمنور ها که خریدم منو خندوند ولی با اون ⅓سونورتاپم که شکل ابولهول بود، تونستم از پسش بر بیام



Şťęfāñ


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸:۱۴ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
#8
روز خسته کننده ای بود. کلاس ها برگزار نمیشد و خسته شده بودم. تصمیم گرفتم، از گنجه "وسایل ماگلی" که پارسال از
یکی مغازه های گذر دایاگون خریده بودم ، وسایل زیادی بود اما من ،قیچی( وسلیه عجیبی که مو ها را میبرد) و مقداری پودر صاف کننده( این وسیله عجیب پوستت را سفید و یکدست میکند) برداشتم و یک تکه آینه از وسایل خودم برداشتم. شروع کردم به نصف کردن موهایم. حس خاصی نداشت ولی به طرز عجیبی مو هایم کم و مرتب شد.( بماند که موهایم بر زمین میریخت!)‌ بعد از حدود ۲۰ دقیقه کار با این وسیله، به سراغ پودر صاف کننده رفتم. بوی عجیبی داشت و مثل شن بود. مقداری از آن را بر صورتم مالیدم و حس خوبی داشت. همه پودر را در ۳۰ دقیقه تمام کردم و صورتم نه تنها بر اینکه صاف نشده بود بلکه مسخره هم شده بود( البته فکر کنم خودم اشتباه آن را زده بودم). از آنجایی که در خوابگاه بودم کم کم صدای بیدار شدن بچه ها را شنیدم.اولین نفری که من را دید چو چنگ بود. او نگاهی به من انداخت.
چو:
- استفن؟ واقعا خودتی؟
من:
هه هه. نه . من دامبلدورم.ولی با یه جادو خودم رو زنده کردم و قیافم اینشگلی شده.البته مجبور بودم
چو:
عجیبه


من:
بله عجیبه. پیشنهاد میکنم بری و تابلو اسلیدرین رو نابود کنی
چو:
برای چی؟
من:
گفتم برو

البته هرگز بر نگشت،چون
قرار است سرپرست اسلیدرین بخاطر اینکارش حسابی مجازاتش کند.

نفر بعدی ای که بیدار شد، لونا لاوگود بود. او خواب آلود بود و حواسش به دنیا نبود
لونا:
- فکر کنم خوابم به واقعیت پیوسته و دارم یه هیولا تو خوابگاه میبینم
من:
عجیبه. من هری پاترم. توی وزارت یه ماموریت مخفی دارم و با این شکل اومدم اینجا

لونا:
اها. کمکی از دستم بر می آد؟

من:
بله. برو و روی تابلوی اعلانات یه ناسزا بنویس
لونا:
وا. براچی؟
من:
تو سر در نمی آری. خیلی محرمانست
او که رفت، من از خنده روده بر شدم که بچه ها اینقدر ساده باور کرده بودند من استفن نیستم و یک شخص مهمم
تصمیم گرفتم پدما پاتل هم بی دار کنم تا او هم به ماموریت خرابکاری بفرستم. اما فکری به سرم زد. من که تغییر قیافه داده بودم پس به راحتی میتوانستم پدما را در هوا معلق کنم ومیگفتم تا ماموریت مهمی است. این کار هم کردم.
من:
پدمای عزیز. من یه هاله کاوم و برای امنیت خودت اینکارو کردم
پدما:
اوو. باشه فقط یکم میترسم

البته که حتی نقاشی ریون کلا هم با طرز عجیبی به من نگاه میکرد ولی با او شوخی نمیشد کرد. به دستشویی که رسیدم با آرامش کارخود را کردم و قیافه ام را تا حد امکان به شکل قبل برگرداندم ( همچینین قول دادم برای سازنده این جعبه، دعا کنم)

نا گفته نماند در حال برگشت به تابلوی اعلانات، نقاشی اسلیترین و لونا و چو بسیار خندیدم چون پروفسور اسنیپ و فلیت ویک بدجوری سرشان داد میکشید

فلیت و یک و اسنیپ هم زمان:
شما چجور جرعت کردین ایناکارو بکنید؟ به مدیر گزارش میدم و برای بابات جغد میفرستم‌.




ویرایش شده توسط استفن کورنفوت در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ ۱۳:۲۴:۳۴


Şťęfāñ


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳:۱۰ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
#9
نام شخصيت انتخابي:استفن کورنفوت
گروه :ریون کلا
ویژگی های ظاهری: لباش بعضی وقن ها میخنده ولی در حالت عادی لب هاش حالت غمگینه. دو تا ابرو کلفت داره ولی پیوندی نیست. موهاش که کرمیه رو زده بالا و حتی هنوز یکزره هم نریخته. بدن متوسطی داره نه لاغره نه چاقه نه ورزشکاری.چشم هاش قهوه ایه و اصلا درشت نیست و خیلی کوچیک و تنگه ولی خیلی بهش میاد. پوستش نه تیره هست نه روشن، یجوارایی "سبزه" هست ولی بیشتر سفیده. قدش۱۷۶ سانته ولی هنوز مدرسه ایه و در حال رشده.گوشاش یکمی زیادی چسبیده به کلش و خیلی ها میگن بده عده ای هم میگن خوبه، معلوم نیست.دندوناش بینشون فاصله زیادی داره و ممکنه سر این مسخره بشه.

ویژگی‌های اخلاقی: استعداد اصلیش جادوی سیاهه. یکم زود عصبی میشه ولی سریع میبخشه. اهل انتقامه و وقتی انتقامشو گرفت دیگه با طرف عادی برخورد میکنه. کنجکاوه و خیلی سر این قضیه به دردسر میوفته. درس میخونه شیطونی هم میکنه. توکوییدیچ هم استعداد داره

چوبدستی: چوب درخت بید ۱۱ سانتی با مغزی پر ققنوس

علاقمندی‌ها: عاشق جادوی سیاه، سیریوس بلک،جارو،جعبه های مخفی
پاترنوس: روباه مشکی

معرفی کوتاه: تو بچگیش همه میترسیدن بره توی یه گروه دیگه به جز ریون کلا، چون پدر و مادرو خاله هاش و دایی هاش و عمه هاش و عمو هاش ریون کلا رفته بودن. ولی الان رفته به ریون کلا و مادرش چوبدستی خوبی که تو بالا گفتم رو خرید. پدرش اسمش آرتوره و با پسرش خیلی رفیقن. مادرش هم اسمش میلی هست و اون هم با پسرش رابطه خوبی دارن

تایید شد.


ویرایش شده توسط Arshiaaa111 در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱۲:۰۰:۰۶
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۱۲:۰۳:۵۴


Şťęfāñ


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱:۱۵ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
#10
زیادی کنجکاوم و همین باعث دردسرمه
بخشنده ام ولی بیشتر از چند بار
یکیو نمیبخشم و میرم تو فاز انتقام
از شیطونی بدم نمی اد و از درس خوندن هم بدم نمی اد یجورایی مرز بین این دوتا رو رعایت میکنم
از جادوی سیاه و کوییدیچ هم خیلی خوشم میاد
(اسلیدرین ننددازز!!!)




Şťęfāñ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.