روز خسته کننده ای بود. کلاس ها برگزار نمیشد و خسته شده بودم. تصمیم گرفتم، از گنجه "وسایل ماگلی" که پارسال از
یکی مغازه های گذر دایاگون خریده بودم ، وسایل زیادی بود اما من ،قیچی( وسلیه عجیبی که مو ها را میبرد) و مقداری پودر صاف کننده( این وسیله عجیب پوستت را سفید و یکدست میکند) برداشتم و یک تکه آینه از وسایل خودم برداشتم. شروع کردم به نصف کردن موهایم. حس خاصی نداشت ولی به طرز عجیبی مو هایم کم و مرتب شد.( بماند که موهایم بر زمین میریخت!) بعد از حدود ۲۰ دقیقه کار با این وسیله، به سراغ پودر صاف کننده رفتم. بوی عجیبی داشت و مثل شن بود. مقداری از آن را بر صورتم مالیدم و حس خوبی داشت. همه پودر را در ۳۰ دقیقه تمام کردم و صورتم نه تنها بر اینکه صاف نشده بود بلکه مسخره هم شده بود( البته فکر کنم خودم اشتباه آن را زده بودم). از آنجایی که در خوابگاه بودم کم کم صدای بیدار شدن بچه ها را شنیدم.اولین نفری که من را دید چو چنگ بود. او نگاهی به من انداخت.
چو:
- استفن؟ واقعا خودتی؟
من:
هه هه. نه . من دامبلدورم.ولی با یه جادو خودم رو زنده کردم و قیافم اینشگلی شده.البته مجبور بودم
چو:
عجیبه
من:
بله عجیبه. پیشنهاد میکنم بری و تابلو اسلیدرین رو نابود کنی
چو:
برای چی؟
من:
گفتم برو
البته هرگز بر نگشت،چون
قرار است سرپرست اسلیدرین بخاطر اینکارش حسابی مجازاتش کند.
نفر بعدی ای که بیدار شد، لونا لاوگود بود. او خواب آلود بود و حواسش به دنیا نبود
لونا:
- فکر کنم خوابم به واقعیت پیوسته و دارم یه هیولا تو خوابگاه میبینم
من:
عجیبه. من هری پاترم. توی وزارت یه ماموریت مخفی دارم و با این شکل اومدم اینجا
لونا:
اها. کمکی از دستم بر می آد؟
من:
بله. برو و روی تابلوی اعلانات یه ناسزا بنویس
لونا:
وا. براچی؟
من:
تو سر در نمی آری. خیلی محرمانست
او که رفت، من از خنده روده بر شدم که بچه ها اینقدر ساده باور کرده بودند من استفن نیستم و یک شخص مهمم
تصمیم گرفتم پدما پاتل هم بی دار کنم تا او هم به ماموریت خرابکاری بفرستم. اما فکری به سرم زد. من که تغییر قیافه داده بودم پس به راحتی میتوانستم پدما را در هوا معلق کنم ومیگفتم تا ماموریت مهمی است. این کار هم کردم.
من:
پدمای عزیز. من یه هاله کاوم و برای امنیت خودت اینکارو کردم
پدما:
اوو. باشه فقط یکم میترسم
البته که حتی نقاشی ریون کلا هم با طرز عجیبی به من نگاه میکرد ولی با او شوخی نمیشد کرد. به دستشویی که رسیدم با آرامش کارخود را کردم و قیافه ام را تا حد امکان به شکل قبل برگرداندم ( همچینین قول دادم برای سازنده این جعبه، دعا کنم)
نا گفته نماند در حال برگشت به تابلوی اعلانات، نقاشی اسلیترین و لونا و چو بسیار خندیدم چون پروفسور اسنیپ و فلیت ویک بدجوری سرشان داد میکشید
فلیت و یک و اسنیپ هم زمان:
شما چجور جرعت کردین ایناکارو بکنید؟ به مدیر گزارش میدم و برای بابات جغد میفرستم.