ویژگی شخصیتی: باهوش بودن
امروز، در کوچه دیاگون قدم میزدم، جایی که همیشه برای من پر از هیجان و رمز و راز بوده .
این بار تصمیم داشتم دو کار مهم انجام بدم: خرید چوب دستی جدید و پیدا کردن یک حیوان دستآموز منحصر به فرد.
به مغازه معروف اولیوندر رفتم. وقتی وارد شدم، زنگ کوچک بالای در به صدا درآمد و بوی خوش چوب تازه به مشامم رسید. آقای اولیوندر، صاحب مغازه، با لبخندی مرموز به من خوشآمد گفت.
-سلام، خانم بلک. به چه کمکی نیاز دارید؟
با اعتماد به نفس پاسخ دادم:
-سلام، آقای اولیوندر. من به دنبال یک چوب دستی جدید هستم. یه چیزی خاص و منحصر به فرد.
اولیوندر به آرامی سری تکان داد و به پشت مغازه رفت.
بعد از چند لحظه با دو جعبه بلند و باریک بازگشت.
-من دو چوب دستی برای شما آوردهام. این یکی از چوب درخت نارون با هسته پر ققنوس ساخته شده است. دیگری از چوب درخت بید و هسته موی تک شاخ هر دو بسیار قدرتمند هستند.
چوب دستی اول را در دست گرفتم و حس کردم انرژی قدرتمندی در آن جریان دارد. اما وقتی چوب دستی دوم را لمس کردم، حس کردم که این چوب دستی روحیه حساس و لطیفی داره که اصلاً با من همخوانی نداره، طراحی شده .
با عصبانیت چوب دستی را روی پیشخوان گذاشتم و گفتم:
- اولیوندر، تو با خاندان من آشنایی داری. این چوب دستیای هست که برای من آوردهای؟
اولیوندر با اندکی شرمساری گفت:
-متاسفم، خانم بلک. اشتباه از من بود. این چوب دستی اولی قطعاً مناسب شماست.
چوب دستی نارون را انتخاب کردم و بعد از پرداخت پول، بدون هیچ کلامی مغازه را ترک کردم.
هنوز عصبانیت در من فروکش نکرده بود که به سمت مغازه حیوانات جادویی حرکت کردم.
در طول مسیر، تصمیم گرفتم یکی از معماهای پیچیدهام را برای دوستام طراحی کنم.
به محض ورود به مغازه حیوانات، توسط صداهای مختلف و بوهای عجیب احاطه شدم. قفسهایی پر از حیوانات جادویی، از جغدها گرفته تا قورباغههای سمی و گربه ، در همه جا دیده میشد. به سمت فروشنده رفتم و گفتم:
- دنبال یک حیوان دستآموز هستم که هم نادر باشه و هم باهوش.
فروشنده با لبخندی دوستانه پاسخ داد:
-فکر میکنم چیزی که به دنبالش هستی را دارم. دنبالم بیا!
فروشنده منو به یک بخش اختصاصی در پشت مغازه برد و سه جعبه کوچک را باز کرد.
داخل جعبهها، سه حیوان مختلف قرار داشتند. یکی از آنها یک جغد سیاه نادر به نام "نیکس"، دومی یه گربه با چشمان سبز درخشان و موهای نرم و آخرین حیوان یه قورباغه سمی که به نظر میرسید تواناییهای خاصی نداره.
به هر سه تا حیوان نگاه کردم و متوجه شدم که انتخاب بین آنها خیلی سخته . هر یک از آنها ویژگیهای خاص خود را داشتند و میتوانستند همدمی عالی برای من باشند.
اما همیشه کمی از جغدها میترسیدم، خاطرهای از کودکی که هیچگاه نتوانسته بودم آن را فراموش کنم. این ترس باعث شد که انتخاب نیکس برام سختتر باشه.
فروشنده گفت:
-این جغد بسیار باهوشه و تاحالا مثل این حیوان رو جایی ندیدی حتی میتونه پیامها را به سرعت و دقت بینظیری حمل کند. گربه با چشمان سبز ، توانایی خاصی در پیشبینی خطرات دارد و قورباغه هم میتونه جادوهای سیاه را تشخیص بده."
با دقت به هر سه حیوان نگاه کردم و در فکر فرو رفتم. با خود گفتم:
-هر سه آنها عالی هستند، اما کدام یک را باید انتخاب کنم؟
بین دو راهی نیکس و قورباغه سمی گیر کرده بودم.
از یک طرف، نیکس با هوش و ذکاوتی که داشت منو تحت تأثیر قرار داده بود، اما ترس قدیمیام از جغدها کار را سخت میکرد. از طرف دیگر، علاقهام به جادوی سیاه و توانایی قورباغه در تشخیص اونا منو به سمت اون حیوان میکشید.
بعد از مدتی فکر کردن، تصمیم گرفتم به ترس خودم غلبه کنم. با نگاه به چشمان براق نیکس، به خودم گفتم:
-این جغد بهترین همراه برای منه .
نیکس را انتخاب کردم و بعد از پرداخت پول، مغازه را ترک کردم.
به پاتیل درزدار رفتم تا کمی استراحت کنم. وقتی وارد شدم، دوستای قدیمیام بلز زابینی و تئو نات را دیدم که در گوشهای نشسته بودند. بلز با دیدن من گفت:
-سلام یولا! چطوری؟
با لبخندی مرموز پاسخ دادم:
-سلام بلز، تئو! به تازگی یک جغد خریدهام. اسمش نیکس .
تئو با لبخند گفت:
-به نظر میرسد انتخاب خوبی داشتهای.
با لبخند گفتم:
-البته، اما حالا که اینجا هستیم، بیایید یک معمای جدید را امتحان کنیم.
بلز با هیجان گفت:
-بسیار خوب، یولا. معمات رو بگو .
-سه جادوگر به نامهای آلفرد، برنارد و چارلز در یک مسابقه شرکت کردهاند. هر یک از آنها یک چوب دستی خاص دارد.
چوب دستی اول از چوب درخت بلوط با هسته موی تکشاخ است،چوب دستی دوم از چوب درخت زیتون با هسته رگ قلب اژدها است و چوب دستی سوم از چوب درخت بید با هسته پر ققنوس.
آلفرد همیشه راست میگوید، برنارد همیشه دروغ میگوید و چارلز گاهی راست میگوید و گاهی دروغ.
شما باید بفهمید کدام چوب دستی متعلق به کدام جادوگر است.
نکته اش اینه که هیچکدام از جادوگران نمیتونن چوب دستی خودشون را نام ببرند.
بلز و تئو شروع به فکر کردن کردند. بعد از مدتی بلز گفت:
-فکر میکنم چوب دستی بلوط متعلق به آلفرد است، چوب دستی زیتون متعلق به برنارد و چوب دستی بید متعلق به چارلز.
با خندهای مرموز جوابشو دادم:
-نه، بلز. این جواب درست نیست. دوباره فکر کن!
تئو گفت:
-شاید چوب دستی بید برای آلفرد باشد، و زیتون برای برنارد.
باز هم خندیدم:
-نه، تئو. نزدیک هستی، اما باز هم اشتباه.
بعد از چندین بار تلاش و بحث، بلز به آرامی گفت:
-اه یولا، چرا معماهای تو همیشه اینقدر سخت هستن؟ من هیچ وقت نمیتونم جواب اونا رو پیدا کنم.
با نگاهی سرد و محکم پاسخ دادم:
-بلز، معماها برای این هستند که ذهن تو رو به چالش بکشند. اگر نمیتونی جوابشون را پیدا کنی، شاید باید بیشتر تلاش کنی.
بلز با عصبانیت گفت:
-شاید تو فقط میخواهی نشون بدهی که از همه ما باهوشتری.
با شرارت در چشمانم پاسخ دادم:
-شاید. اما اگر نمیتونی تحملش کنی، بهتره تو پاسخ دادن به معما های من دست برداری!
بحث بین ما بالا گرفت و بلز با عصبانیت از جا برخاست. اما تئو با دست گذاشتن روی شانه بلز او را آرام کرد. با لبخندی پیروزمندانه به نیکس نگاه کردم و با خود گفتم:
-این تازه شروع ماجراجوییهای ماست. ماجراهای بیشتری در پیش داریم.
---
قبلا ازت خواسته بودم خوب مطالعه کنی که خواستههای هر تاپیک چیه و طبق اون پیش بری. همونطور که میبینی هرکس تو این تاپیک پست زده بالای پستش ویژگی شخصیتی خودش رو مشخص کرده، ولی دوباره میبینم که اینجا بالای پستت اینو مشخص نکردی. من خودم با برداشت خودم از رولت، اینو بالای پستت اضافه کردم ولی لطفا در آینده حواست به این موضوع باشه.
همچنان توصیفاتت گاهی از کتابی خارج میشد و محاورهای بود. باید تصمیم بگیری که لحن پستت میخوای چی باشه و از ابتدا تا انتها فقط و فقط به همون سبک بنویسی. فاصله علائم نگارشی (که به کلمه قبل میچسبن و با اسپیس از کلمه بعد فاصله میگیرن) رو اکثر جاها رعایت کردی، ولی بعضی جاها حواست نبوده و هم قبل و هم بعدش فاصله گذاشتی. لطفا دقت بیشتری تو این موارد به خرج بده.
در مورد دیالوگ هم چند نکته هست که چون در ادامه تو یکی از کلاسای هاگوارتز این مورد آموزش داده شده، اینجا در موردش سختگیری نمیکنم. فقط فعلا اینو بدون که لحن دیالوگها باید محاورهای باشه. همونطور که تو گفتگوی عادی با بقیه عامیانه صحبت میکنی، اینجا هم همینطوره. اون توصیفات هست که به انتخاب خودت میتونی کتابی یا عامیانه بنویسی. ولی دیالوگ 99% مواقع باید محاورهای باشه. با این وجود اگه برداشتم درست باشه و هدفت انتقال دادن باهوش بودن یولا باشه، اینجا متوقفت نمیکنم.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی