هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

تور جهانی سالازار اسلیترین




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
#1
نام : لونا

نام خانوادگی: لاوگود

پاترونوس: خرگوش

نژاد : دورگه

وفاداری : محفل ققنوس _ ارتش دامبلدور _ هاگوارتز

چوبدستی : ناشناخته

ملیت : انگلیسی

گروه : ریونکلاو

ویژگی های ظاهری : دختری بور با موهای کرم رنگ و پوست سفید و چشم های آبی ، قد متوسط

ویژگی های اخلاقی : شلخته ، شجاع

خلاصه داستان زندگی : لونا به عنوان تنها دختر ژئوفیلیکس و پاندورا لاوگود در سال 1۹۸۱ متولد شد ، مادر او جادوگر و پدرش ماگل بود
مادرش وقتی لونا ۹ ساله بود با یه طلسم مرد و لونا مرگ رو به چشم دید (به خاطر همینه که میتونه تسترال ها رو ببینه)
در نهایت لونا در سال 1۹۹۲ به هاگوارتز اومد و در گروه ریونکلاو قرار گرفت
علاوه بر این سال پنجم لونا یکی از اعضای برجسته ی ارتش دامبلدور شد و البته در جنگ هاگوارتز شجاعانه در کنار جینی و هرماینی بر علیه بلاتریکس جنگید.

----

در مورد لونا لاوگود اطلاعات خیلی بیشتری وجود داره، و البته پدرش هم جادوگره.
لطفا معرفیت رو اصلاح کن و کامل‌ترش کن و دوباره ارسالش کن.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۶ ۲۲:۴۶:۵۳


پاسخ به: کارگاه داستان‌نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸:۵۹ جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳
#2
برگرفته از تصویر شماره ۱۰ کارگاه
هری و هاگرید و هدویگ در کوچه دیاگون

صدای مهربان ولی بمی به گوش میرسید که خود را از میان ریش و سبیل های .... درسته این صدا هاگرید بود که به هری دلداری میداد

هری غرغر کنان گفت
_ دیگه جایی نمونده که براش دنبال دارو باشم

_نگران نباش پیداش میکنیم ، هنوز چند تا مغازه مونده که بگردیم

هدویگ با منقار آسیب دیده روی شانه ی هری نشسته بود و با درماندگی ای که از چشمانش پر میکشید اطراف را نگاه میکرد ، هاگریگ با لحن دلگرم کننده ای گفت

_ چند قدم بیشتر نمونده تا .... مغازه ای که هدویگ از همونجا پیشت پر کشیده !

هاگرید طوری که میخواست خود را جمع و جور کند لحن خود را عوض کرد و پس از سلام گفت

_ این هریه ، اینم هدویگه ، آممم راستشش....

او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد

_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش ، الان به درمان نیاز داره ، حدودا همه جا رو گشتیم ولی ...

این دفعه نوبت هاگربد بود که حرف هری را قطع کند ، اما قصد او توضیح دادن به مغازه دار نبود ، قصد او گوشزد کردن جمله ای به هری بود که حدودا در آن روز 7 بار تکرار شده بود


_البته نه همه جا ، هنوزم چند مغازه مونده

مغازه دار که از بحث این دو نفر کلافه شده بود ، گفت

_میشه یکی از شما دو نفر.... محترم ، بفرمایید که دقیقا مشکل چیه

لحن مغازه دار به طور نمایشی مسالمت آمیز بود و سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند
بالاخره یکی از آن دو نفر موفق شد کنترل خود را به دست بگیرد ، او کسی نبود جز هاگرید

_ ببینید ما یه جغد داریم که چند سال پیش از شما خریدیم ، حالا آسیب دیده و ما ....

او نفس عمیقی کشید و ادامه داد .
_ ما فکر کردیم شاید شما بتونید بهمون کمک کنید

مغازه دار که بالاخره توانسته بود مسئله را درک کند ساق دست خود را بالا آورد
_ میتونم یه نگاهی بهش بندازم ؟

هری ، هدویگ را از روی شانه ی خود پایین آورد و آن را روی دست مغازه دار نشاند
مغازه دار از جهات مختلف به منقار هدویگ نگاه کردن و در نهایت پس از چند ثانیه رو به هری گفت
_ آسیب خیلیییی جدی ای نیست ، ولی نمیشه بیخیالش شد ، فکر میکنم یه کرم داشته باشم که بتونه حالش رو خوب کنه ، متاسفانه جادو خیلی نمیتونه برای حیوونا کاری بکنه ، ولی به کمک یه سری ابزار ... شاید بشه تغییرش داد

و هدویگ را دوباره روی دست هری نشاند و چند ثانیه بعد در کوهی از خنزر پنزر که همه شان برای حیوانات مغازه بود کرمی را بیرون آورد و روی منقار هدویگ مالید ، بعد با چند حرکت چوب دستی منقار هدویگ در حال بهبود بود .
هاگرید بعد از پرداخت مقداری پول از مغازه دار خداحافظی کرد .

||پایان||
____________
خواهش میکنم تایید کن ، و اینکه اگه تایید شد ، میشه در مورد انتخاب نقش توضیح بدی ، ممنونم


----

جدید و جالب نوشته‌بودی.

فقط چندتا مورد در مورد ظاهر پستت:
* علائم نگارشی رو به کلمه قبل بچسبون و از کلمه بعدی فاصله بده.
* در انتهای همه جملاتت از علائم نگارشی مناسب (نقطه، علامت تعجب، و هرچیزی که مورد نیاز هست) حتما استفاده کن.
* قبل از ارسال پستت یک دور از روش بخون که غلط‌های املاییت رو رفع کنی.

و در مورد دیالوگ نویسی:
نقل قول:
او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد

_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش ، الان به درمان نیاز داره ، حدودا همه جا رو گشتیم ولی ...

اینجا کسی که هاگرید رو از ادامه دادن منع کرده، هری بوده. دیالوگ هم مربوط به هریه. بنابراین یه اینتر باید بین توصیف و دیالوگ میزدی، یعنی اینطوری:
او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد.
_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش، الان به درمان نیاز داره، حدودا همه جا رو گشتیم ولی...


در کل اشکالاتت به مرور رفع میشن.

تایید شد.

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت‌های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

برای معرفی شخصیت هر سوالی که برات پیش اومده رو حتما برام با جغد بفرست تا بتونم بهتر راهنماییت کنم.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۴ ۲۲:۵۱:۱۵


پاسخ به: کارگاه داستان‌نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۱۲ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۳
#3
احساس گیج و منگ داشتم بعد از اینکه مادرم مرد خیلی تنها شدم هیچکس نبود کمکم کنه ، ولی من راهم رو پیش گرفته بودم ، میخواستم گریفیندوری باشم و راهش رو ادامه بدم ، حتی به قیمت جونم کار غیر ممکن پاک کردن دنیا از سیاهی رو انجام بدم ، یا حداقل یه کمکی کرده باشم ، خودم رو بین گروهی از بچه های هم قد و قواره ی خودم دیدم استرس داشتم ، شاید به خاطر اینکه هیچکس رو نمیشناختم یهو یه دستی روی شونم نشست که واقعا ترسیدم بلافاصله برگشتم که دختری که باهاش تو قطار آشنا شده بودم رو دیدم ، حداقل یه چهره ی آشنا پیدا شد ، داشتم به همینا فکر میکردم که با خنده دستشو جلو صورتم تکون داد
_ کجایی دختر !
خندیدم
+ همینجا ، میگم ... تو میدونی الان باید چیکار کنیم
_ از خواهر بزرگترم شنیدم قراره با یه کلاه بد ادا گروه بندی بشیم
وقتی کلمه ی بد ادا رو میگفت یه لحن شوخی و تمسخرآمیزی داشت به هاطر همین یکم از استرسم کم شد که پروفسور مک کونگال با ردای رسمی و کلاه خوشرنگ اومد جلو و با دیدنش همهمه ی سال اولی ها کمتر شد و بعد از چند س
ثانیه سکوت برقرار شد
_ سال اولی ها ، داخل سالن ساکت بایستید تا اسمتون خونده بشه و گروه بندی بشید .
اول همه مات موندن و بعد کم کم جمعین از درب سالن رد شدن ، حدودا ۱۲ نفری قبل من رفتن که با اسم هر نفر استرسم بیشتر میشد که نکنه اسمم نباشه . ولی بعد از چند دقیقه خوندن اسمم رو خوندن ، با اینکه جزٕ نفرات آخر لیست بودم ولی استرس جدیدی برام زنده شد و مثل یه هیولا منو ترسوند : استرس انتخاب گروه ، بعد از اینکه پروفسور کلاه رو روی موهام قرار داد هی توی مغزم به گریفندور فکر میکردم ، فکر میکردم میتونم با نشون دادن هدفم کلاه رو متقاعد کنم ، چنان شروع وحشتناکی داشت که سر جام خشک شدم ، یه اس گفت ..‌‌که فکر کردم اسلترین رو برام انتخاب کرده ، گروه دشمنام ... ولی بعد یکم آروم گرفت و در نهایت ... من در گروه گریفندور جا گرفتم ، انقد خوشحال بودم که فراموش کردم حالا باید چیکار کنیم و اجازه بدم هیولاهای استرس های مراحل بعد بهم حمله کنن ...


سلام!

لطفا یکی از تصاویر کارگاه رو انتخاب کن و طبق اون یک داستان برام بنویس تا بتونم تاییدت کنم.


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۱ ۱۸:۴۴:۵۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶:۳۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۳
#4
نام : جنیا پاتر

سن : 13 سال

پاترونوس : جغد طلایی

بوگارت : گرگ

تایپ شخصیتی : ENFP

ویژگی های ظاهری : یه دختر ریزه میزه با موهای مشکی و بلند و پوست سفید ، اکثرا موهاش رو دم اسبی میبنده

ویژگی های شخصیتی : مهربون خونگرم که با همه راحت دوست میشه ، عاشق درسه و اونارو خوب میخونه ، شجاع و فداکاره و دشمن جادوی سیاه و هر شرارتیه که به دنیا آسیب میزنه

زندگینامه : جنیا از دورگه متولد شد ، مادر اون جادوگر و پدرش ماگل بود ، اون عاشق پدر و مادرش بود و تا 9 سالگی هیچ خبری از جادوی مادرش نداشت ولی 10 سالگی متوجه یه چوب جادو توی اتاق مادرش شد ، اون خیلی کنجکاو بود و مدام از مادرش سوال میپرسید ، ولی مادرش جواب هایی مثل ماگل ها میداکه مگه اصلا جادو وجود داره و .... یه شب نور عجیبی از اتاق مادر جنیا دیده شد که جنیا رو بینهایت نسبت به این قضیه کنجکاو شد و مادرش هم با توجه به اینکه یه سال دیگه میخواد بره هاگوارتز همه چیز رو بهش گفت . یک سال دیگه نزدیگ شروع مدرسه ها جنیا بی صبرانه منتظر نامه ی هاگوارتز بود که متوجه غیبت مادرش توی خونه شد ، بعد از چند روز صبر و بیقراری بالاخره متوجه شد که پروفسور دامبلدور با قیافه ای به ظاهر خوشحال جلوی درب خونه شونه ، از اونجایی که اطلاعات کاملی نداشت نمیدونست اینکه نامه ی دعوت شخصا توسط یکی از مدیران برسه چیز عجیبیه رفت و متوجه تغییر حالت چهره ی تدریجی پروفسور مک کونگال به ناراحتی شد ، پروفسور بعد از دادن نامه ی هاگوارتز به جنیا توضیح داد که مادرش از دشمنای اسمشونبر بوده ، بعد از حمله ی اون به خونشون اون ها درگیر شدن ، ولدمورت آسیب شدیدی دید ، ولی به قیمت جون مادرش ...😭

سلام!

لطفا طبق مراحلی که این زیر برات میفرستم پیش برو تا بتونم شخصیتت رو تایید کنم.


1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه داستان نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)



فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط ۲۰۱۳ در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۱ ۱۷:۴۰:۲۴
ویرایش شده توسط ۲۰۱۳ در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۱ ۱۷:۴۴:۲۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۱ ۱۸:۳۹:۴۰
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۶/۲۱ ۱۸:۴۱:۱۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.