برگرفته از تصویر شماره ۱۰ کارگاه
هری و هاگرید و هدویگ در کوچه دیاگون
صدای مهربان ولی بمی به گوش میرسید که خود را از میان ریش و سبیل های .... درسته این صدا هاگرید بود که به هری دلداری میداد
هری غرغر کنان گفت
_ دیگه جایی نمونده که براش دنبال دارو باشم
_نگران نباش پیداش میکنیم ، هنوز چند تا مغازه مونده که بگردیم
هدویگ با منقار آسیب دیده روی شانه ی هری نشسته بود و با درماندگی ای که از چشمانش پر میکشید اطراف را نگاه میکرد ، هاگریگ با لحن دلگرم کننده ای گفت
_ چند قدم بیشتر نمونده تا .... مغازه ای که هدویگ از همونجا پیشت پر کشیده !
هاگرید طوری که میخواست خود را جمع و جور کند لحن خود را عوض کرد و پس از سلام گفت
_ این هریه ، اینم هدویگه ، آممم راستشش....
او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد
_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش ، الان به درمان نیاز داره ، حدودا همه جا رو گشتیم ولی ...
این دفعه نوبت هاگربد بود که حرف هری را قطع کند ، اما قصد او توضیح دادن به مغازه دار نبود ، قصد او گوشزد کردن جمله ای به هری بود که حدودا در آن روز 7 بار تکرار شده بود
_البته نه همه جا ، هنوزم چند مغازه مونده
مغازه دار که از بحث این دو نفر کلافه شده بود ، گفت
_میشه یکی از شما دو نفر.... محترم ، بفرمایید که دقیقا مشکل چیه
لحن مغازه دار به طور نمایشی مسالمت آمیز بود و سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند
بالاخره یکی از آن دو نفر موفق شد کنترل خود را به دست بگیرد ، او کسی نبود جز هاگرید
_ ببینید ما یه جغد داریم که چند سال پیش از شما خریدیم ، حالا آسیب دیده و ما ....
او نفس عمیقی کشید و ادامه داد .
_ ما فکر کردیم شاید شما بتونید بهمون کمک کنید
مغازه دار که بالاخره توانسته بود مسئله را درک کند ساق دست خود را بالا آورد
_ میتونم یه نگاهی بهش بندازم ؟
هری ، هدویگ را از روی شانه ی خود پایین آورد و آن را روی دست مغازه دار نشاند
مغازه دار از جهات مختلف به منقار هدویگ نگاه کردن و در نهایت پس از چند ثانیه رو به هری گفت
_ آسیب خیلیییی جدی ای نیست ، ولی نمیشه بیخیالش شد ، فکر میکنم یه کرم داشته باشم که بتونه حالش رو خوب کنه ، متاسفانه جادو خیلی نمیتونه برای حیوونا کاری بکنه ، ولی به کمک یه سری ابزار ... شاید بشه تغییرش داد
و هدویگ را دوباره روی دست هری نشاند و چند ثانیه بعد در کوهی از خنزر پنزر که همه شان برای حیوانات مغازه بود کرمی را بیرون آورد و روی منقار هدویگ مالید ، بعد با چند حرکت چوب دستی منقار هدویگ در حال بهبود بود .
هاگرید بعد از پرداخت مقداری پول از مغازه دار خداحافظی کرد .
||پایان||
____________
خواهش میکنم تایید کن ، و اینکه اگه تایید شد ، میشه در مورد انتخاب نقش توضیح بدی ، ممنونم
----
جدید و جالب نوشتهبودی.
فقط چندتا مورد در مورد ظاهر پستت:
* علائم نگارشی رو به کلمه قبل بچسبون و از کلمه بعدی فاصله بده.
* در انتهای همه جملاتت از علائم نگارشی مناسب (نقطه، علامت تعجب، و هرچیزی که مورد نیاز هست) حتما استفاده کن.
* قبل از ارسال پستت یک دور از روش بخون که غلطهای املاییت رو رفع کنی.
و در مورد دیالوگ نویسی:
نقل قول:او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد
_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش ، الان به درمان نیاز داره ، حدودا همه جا رو گشتیم ولی ...
اینجا کسی که هاگرید رو از ادامه دادن منع کرده، هری بوده. دیالوگ هم مربوط به هریه. بنابراین یه اینتر باید بین توصیف و دیالوگ میزدی، یعنی اینطوری:
او با دستپاچگی میخواست ادامه دهد که هری او را از ادامه دادن منع کرد.
_ هدویگ همون جغدیه که چند سال پیش از مغازه ی شما خریدیمش، الان به درمان نیاز داره، حدودا همه جا رو گشتیم ولی...
در کل اشکالاتت به مرور رفع میشن.
تایید شد.
مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیتهای گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.
برای معرفی شخصیت هر سوالی که برات پیش اومده رو حتما برام با جغد بفرست تا بتونم بهتر راهنماییت کنم.