هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)




پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۸:۴۳:۴۲ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳
#1
آیا نعنا بودن چیزی از لرد بودن کم میکند؟
گل نعنا چه کم از لاله قرمز دارد؟
دقیقا! درست است!
لرد ولدمورت همیشه ارباب است اگرچه نعنا باشد و گل نعنا هیچ چیز کمتر از لاله قرمز ندارد و تازه رنگ سبزش قشنگ تر هم هست.

به همین علت هم لرد-نعنا که همراه گلدانش میدوید و فرار میکرد، میدانست آینده در انتظار اوست. او نعنایی خواهد بود که نه تنها هیچ نعنایی قبل از این نبوده؛ بلکه هیچ جعفری و کلم بروکلی هم به گرد پایش نخواهد رسید.
او مانند شوالیه ایی بر اسب، در گلدانش تاخت میزد و به فریادهای مروپ و شیونش برای خوشبوکننده نعنایی بی توجه بود. بلاخره او لرد ولدمورت بزرگ بود و تاریکی و ابهت روحش حتی در قالب یک نعنای کوچک هم لحظه ایی از او دور نمیشد.
بلاخره به حیاط رسید و گلدان لحظه ایی ایستاد.
-حالا کجا برم؟
- باید به دوردستها برویم! جاده اسممان را فریاد میزند!

گلدان به اطرافش نگاهی انداخت و بلاخره جاده را دید که جلوتر از ورودی خانه و بعد از جوب آب کوچکی آغاز میشد. درست زمانی که مروپ تقریبا به آن دو رسیده بود و دستش را دراز کرد که گلدان را بگیرد، گلدان با نعره لرد از جا پرید و به سمت جاده به راه افتاد.
مروپ از حرکت ناگهانی گلدان جا خورد و تعادلش را از دست داد و پخش زمین شد. همان طور که دراز کشیده بود، دستش را به سمت گلدانی که دور میشد دراز کرد و ناله کنان گفت:
- نهههه! خوشبوکننده مامان! نرووو!

اما هیچ چیز جلو دار گلدان و لرد- نعنایی نبود. آنها به پیش رفتند و هر دو با حرکت اسلوموشن طور و محو شدن در نور خوشید، از جوی پریدند. به جاده رسیدند و به سمت مقصد نامعلومشان آنقدر جلو رفتند که در افق محو شدند.

پایان


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: لیگالیون طوری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰:۰۲ شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳
#2

به طرفداری تیم پیامبران مرگ


تصویر کوچک شده


هری پشت میزش نشسته بود و برگه های عضویت را مرتب میکرد. ناگهان فضا تاریک شد و ابرهای سیاه آسمان را گرفتند. باد سردی وزید و ابرها رعد و برق زدند.
هری که از تغییر ناگهانی آب و هوا شوکه شده بود، چند بار پلک زد و برای اطمینان چوبدستی اش را بیرون کشید.
رعد و برق ها شدت گرفتند و قارقار کلاغ ها فضا را پر کرد. چیزی شبیه به یک ابر سیاه در جلوی میز هری پدیدار شد و شروع به شکل گرفتن کرد. کم کم هیبت انسانی گرفت و دست و پاهایش معلوم شد و بعد صورتش ظاهر شد و سایه بلند و ترسناک قامتش بر هری افتاد.

هری که حسابی تعجب کرده بود، چوبدستی اش را به سمت فرد ظاهر شده گرفت و گفت:
- لرد تاریکی!؟ شما اینجا چی کار میکنید؟ اگر اومدین که بازی ها رو بهم بریزید باید بگم من این اجازه رو نمیدم و باهاتون...

لرد از غیب یک صندلی بیرون کشید و در حالی که رویش می نشست، جواب داد:
- آرام باش زخمی! خودت که هیچی... ما از آن موقع که پدرت هم در قنداق بود کوییدیچ بازی میکردیم! اینکه دو تا توپ گرفتید فکر نکنید بازی متعلق به خودتان است! این چرخ چرخ زدنهای شما روی جارو... اگر برای شما بازی است برای ما خاطره است...

هری که پوکرفیس به نطق لرد گوش میداد، چوبدستی اش را پایین آورد و گفت:
- خب الان چی میخواهید؟ میشه لطفا این رعد و برق هم قطع کنید؟
- ما هم میخواهیم عضو شویم...تیممان هم قبلا ثبت شده و کاپیتانمان عضو شده. رعد و برق هم قطع نمیکنیم! آهنگ پیشواز ماست که تازه گرفتیم و دوستش داریم!

هری تعجب کرد و بین برگهایش دنبال اسم خاصی گشت که به تیم لرد بخورد و بلاخره پیدایش کرد.
- پیامبران مرگ؟
- بعله خودش است! به ابهت ما میخورد مگر نه؟
- نه!
- ما گفتیم نظرتان برایمان مهم است؟ نیست!
- دعوا دارید نه؟
- با شما؟ در حدش نیستید!

هری که عصبانی شده بود خواست وردی بخواند یا حداقل قلم پری، صندلی یا میزی را به سمت لرد پرت کند ولی خب به عنوان سمت ثبت نام کننده نمیتوانست با بازیکن ها درگیر شود.
- اینو امضا کنید و برید!

لرد نگاهی به برگه انداخت و برگه خود به خود امضا شد.
- منتظر بقیه اعضای ما باشید!
بعد بیرون رفت و به محض خروجش صدای رعد و برق و کلاغ ها قطع شد.

هری روی صندلیش ولو شد و پیشانیش را ماساژ داد.
- چه لیگی بشه این لیگ...


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: هفت دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹:۵۶ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳
#3
آیا چیزی در دنیا هست که توانایی به دوش کشیدن ابهت و شرارت و قدرت ما را داشته باشد؟
فکر نمیکنیم که هیچ کوه و یا هیچ دریایی توانایی همراهی با وجود مبارک ما را داشته باشد بدون آنکه از هم بپاشد یا خشک شود و احتیاج به ابرجارویی است که همسان روح بزرگ ما باشد.
همچنین با این وجود که ما زمین را که فتح نموده ایم و جایی نیست که ترس حضور ما را حس نکرده باشد، تصمیم گرفته ایم جارویی انتخاب کرده و آسمان بازی ها را از آن خود کنیم.

ما بر «پاک جاروی ۷» منت نهاده و آن را برای خود و از سرمایه خودمان میخریم.
باشد از خوف وجود ما در هم نشکند و توانایی حمل ابرجادوگری مثل ما را داشته باشد….


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: گریفلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷:۱۸ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳
#4
لوسی و ترزا نگاه پر از "این چه بدبختیه گیر کردیم" بهم انداختند. بهرحال چاره ایی نبود و باید با بانوی یکمی چاق تر روبرو میشدند.

لوسی آستین هایش را بالا زد و گفت:
- بیا اول بیاریمش بیرون... بعد ببینیم چقدر چاق تر شده و چه کنیم...

ترزا نگاهی به جای کنده شده لوستر و گودال انداخت و جواب داد:
- چجوری بیاریمش بیرون اصلا؟... خودمون که زورمون نمیرسه...ورد هم محدودیت وزنی در حد وزن یک پیانو داره...فکر کنم بانوی چاق دو پیانو و نصفی باشه!
- سنگین ترم هست... این محدودیت وزنی مال ورژن 1990 عه... زمان بانوی چاق پیانوها سنگیترم بودن...بانوی چاق به نظرم یک پیانو و نصفی در ورژن 1710 و چهار پیانو و نیم در ورژن 1990 عه!
- راست میگیا...من همش این ورژن های وزنی و فرمولاش یادم میره... خب حالا چی میشه؟
- هیچی دیگه اضافه بار میخوریم نمیاد بالا!

هر دو در سکوت سرشان را با تاسف تکان دادند و مجددا به گودال بانوی چاق خیره شدند.

-چی شد؟ چرا منو نمیارین بیرون! اینجا خیلی تنگه و...
بانوی چاق نتوانست حرفش را تمام کند و به سرفه افتاد.

لوسی کمی روی گودال خم شد و با صدای بلند گفت:
- ما میخوایم بیاریمت بیرون ولی نمیدونیم چجوری این کارو بکنیم!
- یعنی میخوایین بذارین اینجا بمونم؟
- نه! معلومه که نه! فقط داریم فکر میکنیم که چیکار کنیم....کاش یکم وزنت کمتر بود... اون وقت راحت میتونستیم بکشیمت بالا!

صدای عصبانی بانوی چاق در گودال طنین انداز شد.
- چاق؟ کدوم چاقی؟ من فقط یکم وضوح رنگهای نقاشیم بالاست و فول اچ دی دیده میشم! بقیه نقاشی ها کیفیتشون پایینه و ضعیفترن به من چه ربطی داره؟.... اصلا من نمیام بالا و همین جا میمونم!

لوسی میخواست جواب بدهد که ترزا او را عقب کشید و کمی از گودال فاصله گرفتند. بعد ترزا با صدای آرام
گفت:
- بد هم نیست ها!
- چی بد نیست؟
- اینکه اون تو بمونه!...ببین اگر اونجا بمونه غذای کمتری میخوره و جاش تنگ هم هست...همه اینها باعث میشه که لاغرتر بشه! وقتی هم که لاغر شد هم راحت میاد بالا و هم مورد پسند گودریک میشه!

لوسی با نگاه پوکر به ترزا خیره شد.
- چی میگی؟ مگه اسیر گرفتیم؟! یارو زیر لوستره و میگه اذیتم! بهش بگیم بمون اونجا لاغر میشی؟؟
- نه آخه میتونیم...

حرف ترزا با صدای فریاد مردانه ایی قطع شد. لوسی و ترزا به سمت منبع صد برگشتند و سیریوس را دیدند که با چشمهای متعجب و دهان باز به لوستر و گودال و بانوی چاق نگاه میکند.
- اینجا چه خبره؟ چه بلایی سر تالار اومده؟


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: اسپانسر کده
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳:۴۴ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳
#5
به نام فدارسیون کوییدیچ!

ما، لرد ولدمورت، در این لحظه، تاریکی را به عرصه کوییدیچ معرفی نموده و اسپانسر فدراسیون خواهیم بود...

از دیر هنگام جوهر وجودی هر مسابقه ایی با تاریکی درهم آمیخته و هر نبرد و رقابتی برای برگزیدن فرد قوی تر و حذف افراد ناچیز و ضعیف به کار رفته است.در واقع هر بازیکن و تیمی که خشم و برتری جویی را احساس نموده، روحش را به دنیای تاریکی وارد کرده و برد یا باختش نیز متعلق به تاریکی بوده است.
حتی آنان که با کلمات " بازی عادلانه" خنجر هایشان را پنهان نمودند که در زمان مناسب آن را قلب دشمنانشان فرو کنند نیز از دنیای تاریکی بوده اند...
اکنون ما که ابرقدرت دنیای تاریکی هستیم تصمیم گرفته ایم که با افتخار این مسابقات تاریک، این نبرد های خونین و این جنگ های تیمی را زیر سایه خود قرار داده و متبرک کنیم!

باشد که اصیل ترین و شایسته ترین تیم انتخاب گشته و سرمایه راه تاریکی در مسیر قلبهای سیاه و شرارت های بی مثال خرج گردد!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳
#6
لرد از جوشیدن خوشش نمی آمد. در واقع از گرما هم خوشش نمی آمد. لرد اهل سایه ها، خنکی ها و تاریکی ها بود و همه این ها با جوشیدن در پاتیل در تضاد بود.
لرد کمی فکر کرد و تصمیمش را گرفت.
- ما در پاتیل نمیجوشیم! کسی هم نمیتواند ما را بجوشاند!

مروپ نگاه پوکری به لرد-نعنا نگاه کرد و پاتیلش را روی شعله گذاشت.
- این لوس بازیا چیه نعنای گلپری مامان؟ نعنای ایرادگیر مامان با زبون خوش میاد تو پاتیل و میجوشه! بهرحال عزیز دل مامان به خوش بو کننده احتیاج داره!
- ما به خوشبو کننده احتیاج نداریم! بوی عظمت و قدرت ما برای جهانیان کافی است!
- نعنای گل گاو زبونی مامان که احتیاج نداره! اینو برای عزیز دل مامان درست میکنم!
- ما هم همان عزیز دل مامان هستیم! ما خود لرد سیاه هستیم دیگر!

مروپ خنده ایی کرد و لپ لرد-نعنا را کشید و گفت:
- نعنای خودشیرین مامان! مامان تو رو دوست داره ها! ولی فقط یک عزیز دل مامان وجود داره و ما باید براش خوشبوکننده بسازیم!
بعد در حالیکه با خودش حرف میزد که به چند ماده دیگربرای خوشبو کننده نیاز دارد، از آشپزخانه خارج شد.

لرد لپ کشیده شده اش را سرجایش گذاشت و با نگرانی به پاتیلی که داشت گرم میشد نگاه کرد. اگرچه وجود تاریک و عظیم لرد با درد مانوس و هم دم بود و اصلا ایشان هر شب برای شام نان و درد میخوردند ولی بازهم لپ مبارکشان با کشیدن مروپ درد گرفته بود و اگر کشیدن لپ اینقدر دردناک بود، جوشیدن در پاتیل میتوانست زجر بی مانندی باشد.
لرد- نعنا در حالی که با برگهایش بازی میکرد به فکر افتاد. اینکه مامان مروپ باور کند او همان لرد است خیلی سخت به نظر میرسید. حتی ممکن بود قبل از اینکه لرد بتواند او را قانع کند، لرد-نعنا را میجوشاند و لرد واقعا فکر نمیکرد بقیه گیاهان و نباتات عالم از گیاهی که نتوانسته خودش را از جوشانده شدن نجات دهد دستور بگیرند.
بهرحال حتی نعنا شدن هم نمیتوانست او را متوقف کند و او تصمیم داشت مرگخواران نباتی خود را پیدا کند. حتما در جایی یک دامبلدور- ریحان و یک محفل- فلفلی بود که او در مقابلش برگ علم کرده و به جنگشان برود. گیاهان هم مستحق تاریکی بودند و حتما لرد-نعنا همان پیامبر تاریکشان بود.
پس تنها یک گزینه باقی میماند. باید فرار میکرد.

لرد برگهایش را دور ساقه اش محکم کرد و به گلدانش گفت:
- هی! برو!
گلدان گفت:
- یعنی چی برو؟ مگه من اسبم؟ کجا میخوای بری اصلا؟
-میخواهیم از جوشانده شدن فرار کنیم!
- کی چی بشه؟ چی به من میرسه؟

لرد کمی فکر کرد و گفت:
- تو میتوانی اولین مرگخوار گلدانی ما باشی! این افتخاریست که تا کنون به کسی نرسیده است!

گلدان که ازمهم بودن و افتخار خوشش آمده بود، خندید و گفت:
- جالبه! قبول میکنم! خیلی خب الان کجا بریم؟
- فعلا از آشپزخانه برو بیرون تا بعد به گزینه هایمان فکر کنیم! در ضمن باید به ما بگویی ارباب!

لرد نعنایی و گلدان پرش کنان جلو رفتند و از آشپزخانه خارج شدند.


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: بانک جادوگری گرینگوتز
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹:۴۷ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
#7
با سلام

با توجه به اینکه ابرقدرت ما فکر میکرد امروز پنجم ماه است، ما امروز را پنجم ماه اعلام میکنیم چون هرچی ما میگوییم درست است.

شرح فعالیت ما:

1تا 9 شهریور:
پاسخ به خانه جغدها : 2 گالیون

پاسخ به انبار معجون ها : 2 گالیون

ایونت سالازار 1 : 4 گالیون

پاسخ به فروشگاه زونکو : 2 گالیون

9تا 15 شهریور:
ایونت سالازار 2 : 4گالیون

ایونت سالازار 3 : 4گالیون

ایونت سالازار4 : 4گالیون

پاسخ به باغ وحش هاگزمید : 2 گالیون

16 تا 23 شهریور:
پاسخ به هافلاویز : 2 گالیون

پاسخ به بارگاه ملکوتی : 2 گالیون

23 تا 31 شهریور:
پاسخ به آکادمی هنر : 2 گالیون

جمع فعالیت های پست هایمان: 30 گالیون

همچنین ارباب مرگخواران بوده ایم.
ولی مشاور دیوان جادوگران در این ماه نبوده ایم.


---

ویرایش: بانکداری گرینگوتز-باجه دو

ارباب، لرد ولدمورت عزیز باتشکر از شما بابت اعتماد به تنها بانگ جادوگران میزان گالیون های دریافتی شما در ماه مرداد به شرح زیر می باشد:

30 گالیون: فعالیت در ایفای نقش.
75 گالیون: نظارت مرگخواران

جعما:105 گالیون
به حساب شما واریز شد.
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۶ ۱۸:۱۲:۴۷

تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹:۵۱ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
#8

گریفیندوری ها مانند ذرتی که در حال پاپکورن شدن است در حال بالا و پایین پریدن و جیغ کشیدن بودند. همه وحشت کرده بودند و مدام به دنیال چیزی بودند که مقدس بوده و آنها را نجات دهد. در این بین یک گریفی اشتباها در شومینه انداخته شده و گریل شد و حتی یک گریفی دیگر اشتباها از پنجره برج به پایین پرت شد.

گریفی های پاپکورنی که دیدند با وحشت کاری از پیش نمیبرند، نفس نفس زنان ایستادند و هر کدام در یک جا نشستند.
تلما که روی زمین دراز کشیده بود و چشمهایش را بسته بود، نفس زنان گفت:
- الان چیکار….هه…. کنیم؟مرلینم ….از دست دادیم؟

با حرف تلما همه به سمت مرلین برگشتند که در گوشه ایی ایستاده بود و با چشمهایی برآمده پلک نمیزد و مدام کلمه “مقدس” را تکرار میکرد.

ساکورا چشمهایش را ریز کرد و گفت:
- خیلی به نظر بی آزار میاد! شاید واقعا جن زده نشده!
- چجوری مطمعن بشیم؟
- مرلین دفترچه راهنما نداره؟

کوین که به شکم روی زمین خوابیده بود و لپش روی زمین پخش شده بود کمی سرش را بالا آورد و گفت:
- من وختی خلسی خلاب میشه و دیگه اهنگ نمیخونه، یکم تکونش میدم و درست میژه! مرلین رو تکون بدیم؟

در ابتدا پیشنهاد کوین بسیار کودکانه به نظر میرسید، ولی پاتریشیا یا ذوق بالا پرید و گفت:
- آرههه! بیایین تکونش بدیم!

ساکورا با قیافه پوکر گفت:
- تکونش بدیم؟ که چی بشه؟ بیشتر مخلوط شه؟
- نخیر! ببین به نظرت مرلین چقدر پیره؟
- خب خیلی پیره.
- دقیقا! فرد به این پیری حتما آنالوگه و دیجیتال نشده…شاید فقط اتصالی داره و باید تکونش بدیم که اتصالی رفع بشه! حتی شاید هم باطری اش رو برعکس کنیم و بذاریم درست شه؟
- اگر نشد چی؟
- خب …. اون وقت واقعا میفهمیم جن زده شده!

گریفی ها با همهمه ایی موافقت کردند. بهرحال مرلین تنها شانسان بود و ارزش تلاش کردن را داشت.
بنابراین جلو آمدند و دست و پای مرلین را گرفته و او را افقی کردند. بعد با شمارش پاتریشیا شروع به تکان دادنش کردند. بعد از چند تکان “ مقدس” گفتن مرلین قطع شد ولی همچنان بدون پلک زدن به روبرویش خیره شده بود.

پاتریشیا که دماغ مرلین را نگه داشته بود با حرارت گفت:
- خوبه! فکر کنم تقریبا موفق شدیم! بیاین برش گردونیم سرجاش!

گریفی ها هم به حرف او گوش کرده و مرلین را به حالت اولش برگرداندند. بعد پاتریشیا به پشت مرلین رفت و با دو دستش به پشت او ، که فکر میکرد محل قرار گیری باطری هایش باشد،محکم ضربه زد.

مرلین تکانی خورد و بیپی صدا داد. بعد از چند لحظه شروع به پلک زدن کرد و‌ جمله که قبل از اتصالی‌ داشت میگفت، کامل کرد:
- هرچیزی که مرلینیه مقدس تر هم هست و در کل از ما مقدس تر نیست!

گریفی ها که از بازگشت مرلین به دنیا خوشحال بودند، هورا کشیده و دست زدند.

ترزا جلو آمد و گفت:
-مرلین بزرگ! بهمون بگو که چجوری تالارو مقدس کنیم؟

- اهم!… خب به نظرم نکنیم!
- ها؟؟
- من نظرم اینکه ما به یک اثر شیطانی احتیاج داریم! فردی که همه اشباح و اجنه اونقدری ازش بترسن که سراغ کافه نیان! یک موجود شرارت بار!
- یعنی چه کسی؟

مرلین نگاه معناداری به همه انداخت. بهرحال جواب واضح بود. وقتی که به شرارت و وحشت فکر میشد، تنها یک نام بود که در ذهن ها میدرخشید: لرد ولدمورت.

سیریوس با عصبانیت جلو آمد و گفت:
- نمیشه اقا! من قبول ندارم! از لرد بخواییم به ما کمک کنه؟ هرگز! محفلیا چی میگن؟

مرلین با همان لبخند مرموز گفت:
- اگر کمک نخواییم چی؟

- مگه میشه؟ چجوری پس لرد رو بیاریم اینجا؟
- لازم نیست بهش بگیم به اثر شرارتش احتیاج داریم! میگیم بیا افتتاح کافه گریف! بعد وقتی اومد اینجا، خود حضورش اینجا همه رو فراری میده!
- یعنی….
- یعنی فقط کافیه افتتاحیه بگیریم!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: معجون‌های سیاه، افسون‌های سیاه (اسلیترین)
پیام زده شده در: ۰:۰۶:۲۸ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
#9
همه به هم نگاه میکردند و منتظر بودند. کسی باید با یک ایده عالی در مورد هورکراکس جلو می آمد و ران بوقلمون را نجات میداد. اما کسی ایده ایی نداشت و آنقدر هم ایده های بیخود پیشنهاد داده بودند که همه میدانستند که صبر لرد به بالاترین حدش رسیده و پیشنهاد بی معنی بعدی حکم مرگ را خواهد داشت.

ناگهان مروپ دستهایش را بهم زد و با خوشحالی گفت:
-فهمیدم از کی کمک بخوایم!
بعد دستهایش را به حالت دعا در هم گره زد و آنها را بالا آورد و چشمهایش را بست.
- یا سالازار کبیر!

بلافاصله بعد از اینکه مروپ این سخنان را به زبان آورد، نور سبزی در فضا پخش شد. صدای چند زن که در پشت صحنه با ریتم خاصی "شالالالا" میخوانند در میان نوای فس فس مارها بلند شد. چند مرگخوار تسبیح هایشان را درآوردند و دو اسلیترینی که لباس یقه بازی داشتند، سریعا پیراهنشان را صاف کردند و دکمه ها را بستند.
در همین تم معنویی که افراد را مسخ خود کرده بود، سالازار از میان نورهای سبز کم کم شکل گرفت و صدای "شالالالا" ها بلندتر شد.
سالازار سرش را با غرور بلند کرده بود و دستهایش را به دو سمت باز کرده بود. وقتی سالازار به کیفیت فول اچ دی رسید، صداها به بلندترین حالتش رسید و بعد در یک لحظه قطع شد، اما نور سبز همچنان باقی بود
سالازار چند لحظه در همان حالت ماند و بعد یک چشمش را باز کرد و زیر لب گفت:
-جک، فیوزو قطع کن!
اتفاقی نیوفتاد. سالازار دستهایش را پایین آورد و سرش را تکان داد، بعد با صدای بلند داد زد:
- جک! ججججک! اون فیوز لامصب رو قطع کن!

نور سبز پت پتی کرد و قطع شد. در حالی که همه با تحسین به سالازار نگاه میکردند، او گلویش را صاف کرد و گفت:
- این جک هنوز کار دستش نیومده....خب بگذریم! کی منو صدا کرد و برام دعا کرد؟

مروپ با ذوق جلو آمد و گفت:
- پدربزرگ مامان! من صداتون کردم که کمکمون کنین!
-چه کمکی؟
- خب بچه من و قربونش برم من، یه هورکراکس با ابهت میخواد که به ابهت هلوی مامان بیاد! میخواستم شما پیشنهادش بدین!

لرد که حوصله اش سر رفته بود و نور سبز کمی چشمانش را اذیت کرده بود، گفت:
- ابهت ما را میگوید!

سالازار نگاه پر افتخاری به لرد انداخت و کمی به فکر فرو رفت. بعد به سمت لرد رفت.
- این که کاری نداره نواده شرور من! چرا نماد یه اسلیترینی رو انتخاب نمیکنی؟ یه پرچم!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: كتابخانه مكانيزم گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱:۱۲ یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳
#10
خلاصه:
تلما به اشتباه کتاب خاطرات یک قاتل را باز میکند و روح قاتل که در کتاب حبس بود، آزاد میشود. روح داخل کتاب، روح "جیمی کوچیکه" است که قبلا توسط گریفیندوری ها اذیت شده و خودکشی کرده و حالا برای انتقام از آنها برگشته است.
روح موفق میشود تلما هلمز، کوین کارتر، ریموس لوپین و پرسی ویزلی را بکشد. گریفیندوری ها اول از الستور کمک میخواهند ولی بعد به دنبال پاتریشیا میروند که چون کاراگاه است بتواند پرونده را حل کند.
در نهایت دامبلدور و مرلین تصمیم مبگیرند با کمک خون ترزا مک کینز و آماده سازی های سیریوس و الستور، روح تلما رو به طور موقت به این دنیا برگردانند که کمکشان کند.

.......................................................................................................
سیریوس سالن مرکزی را خلوت کرد. تمام مبل ها را به جز یکی، به کنار دیوار برد و مبلی که باقی مانده بود را مرتب کرد که ترزا بتواند رویش دراز بکشد. آتش شومینه را کم کرد و پرده ها را کشید.

کارش که تمام شد، ترزا به سالن برگشت. ردای آبی بلندی پوشیده بود و رنگ به چهره نداشت. سیریوس با مهربانی جلو رفت و دستش را بر شانه اش گذاشت.
- میدونی من توی سالهای عمرم گریفیندوری های زیادی دیدم ولی میتونم بگم تو یکی از شجاعترین هاش بودی...به خودت افتخار کن دختر!

با این حرف سیریوس، سرخی کم رنگی به گونه های ترزا دوید و لبخند کم جانی زد. بعد به همراه سیریوس به وسط سالن رفتند و روی مبل نشستد. برای چندین دقیقه هیچ کدامشان چیزی نگفتند. بهرحال نیازی به گفتن چیزی نبود چون فکر های یکسانی از ذهن هردوی آنها میگذشت.

" قراره موفق شیم؟...روح تلما میتونه کمکمون کنه؟.... اگر جیمی کوچیکه بتونه همه رو بکشه چی؟.... یعنی کی تو تالار همدستشه و کمکش میکنه؟"

اینها سوالهای بی جوابی بود که در ذهن هر دوی آنها میدرخشیدند و خاموش میشدند. آنها تنها میتوانستند به رقص سایه های آتش شومینه بر روی زمین خیره شوند و امید داشته باشند. بله... تنها چیزی که باقی مانده بود، امید بود.
.........
صدای خش خشی سیریوس را از جا پرداند. چند بار پلک زد و عضلات گرفته پشتش را صاف کرد. حتما در حین انتظار برای بقیه خوابش برده بود. به ترزا نگاه کرد و دید او هم سرش را به پشتی مبل تکیه داده و خوابش برده است.
صدای خش خش تکرار شد و سیریوس متوجه شد صدا از در تالار می آید. حتما تیمها برگشته بود. ابتدا با ذوق بلند شد و اما چند قدم که جلو رفت ایستاد و اخم کرد. با وجود یک روح قاتل که احتمالا همدست داشت، باید با دقت و شک عمل میکرد. نمیتوانست کسی دیگری را از دست بدهد.
چوبدستی اش را بیرون کشید و با صدای بلند گفت:
- کی اونجاست؟ همین الان خودتو نشون بده!

با صدای سیریوس، ترزا از خواب بیدار شد و خمیازه ایی کشید. خواست چیزی بگوید که سیریوس دستش را بالا برد و از او خواست که ساکت باشد. هر دو با ترس به ورودی نسبتا تاریک خوابگاه خیره شدند.
صدای خش خش ها بلندتر شد و ناگهان دامبلدور و بعد بقیه بچه ها در نور تالار نمایان شد. سیریوس و ترزا نفس راحتی کشیدند و سیریوس چوبدستی اش را پایین آورد.

حالا علت صداهای عجیب هم مشخص شده بود.
دامبلدور به سختی گربه فیلیچ، خانم نوریس، را نگه داشته بود و گربه به شدت داشت تقلا میکرد و مدام به ردای دامبلدور چنگ میزد و آن را می کشید. دامبلدور که کلافه شده بود، گربه را با دو دستش بلند کرد و روبروی صورتش گرفت و گفت:
- آروم بگیر خانم نوریس! قرار نیست بلایی سرت بیاد! فقط باید در رو باز کنی!

اما گربه هیسی کشید و دست دامبلدور را چنگ زد. سیریوس که گیج شده بود، در حالی که در نگه داشتن گربه کمک میکرد، پرسید:
- گربه برای چی میخواهیم؟...گفتین در رو باز کنه؟ یعنی چی؟

دامبلدور با صدای آرام جواب داد:
- گربه ها موجودات هستند که روحشون در بین این دنیا و دنیای مردگان در رفت و آمده...برای همین هم میتونه در دنیای مردگان رو برامون باز کنه! کاری که هیچ کدوم از ما نمیتونیم انجام بدیم...ترزا،دخترم...بیا این گربه رو بگیر!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.