wand

روزنامه صدای جادوگر

wand

پاسخ: كنفرانس‌های آنلاین جادوگران
ارسال شده در: چهارشنبه 21 آبان 1404 23:24
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
من و جینی(فعلا خودش نمیتونست اعلام حضور بزنه) هم جفتمون با هم هستیم.

افرادی که لایک کردند


Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: کلاب دوئل هنری هاگوارتز
ارسال شده در: سه‌شنبه 20 آبان 1404 21:00
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
جینی ویزلی
vs

لیلی لونا پاتر


تصویر تغییر اندازه داده شده

نمی‌دانم دقیقاً از کِی شروع شد...
شاید از همان روزی که فهمیدم لبخند، بیشتر از حقیقت خریدار دارد. یا از وقتی که هر بار اشک‌هایم را پاک می‌کردم و به‌جایش بلند بلند می‌خندیدم تا کسی نپرسد: "حالت خوب است؟" نمی‌دانم. فقط می‌دانم هرچه گذشت، تصویرم در آینه کمتر شبیه من شد.

من همیشه بلد بودم چطور نقش بازی کنم. بلد بودم چطور لبخند بزنم، چطور چشم‌هایم را برق بیندازم، چطور با یک جمله‌ی نرم و شیرین، همه‌چیز را در دست بگیرم.
آدم‌ها ساده‌اند... کافی‌ست کمی مهربانی به لب داشته باشی و بقیه خودشان باور می‌کنند. آن خنده‌ها، خنداندن‌ها، گفت‌وگوهای دوستانه... همه‌شان را باور می‌کنند.
همیشه جواب می‌داد حتی روی خودم ... تا امشب.

روی صندلی می‌نشینم و برای هزارمین‌بار به تصویرم در آینه نگاه می‌کنم. نور زرد چراغ روی صورتم می‌افتد و چهره‌ی زنی را روشن می‌کند که ظاهراً هیچ کم ندارد.
پوستش آرام برق می‌زند، موهایش مرتب است، لباس تیره‌اش مثل سایه‌ای گرم دورش حلقه زده.
در ظاهر، همه‌چیز کامل است... اما آیا خودم این را باور می‌کنم؟

دوباره به تصویر درون آینه خیره می‌شوم. اما این‌بار، با همیشه فرق دارد.
مثل همیشه لبخند می‌زند، ولی لبخندش بی‌جان است و لب‌هایش می‌لرزد.
چشمانش همان‌اند، اما دیگر برق نمی‌زنند و خیس‌اند...
دستم را به گونه‌ام می‌کشم، لبخند می‌زنم... اما زن درون آینه کوچک‌ترین لبخندی نمی‌زند. انگار دنیای درون آینه متوقف شده باشد.
با اشتیاق نگاهش می‌کنم، ولی در چشمانش فقط یک چیز می‌بینم:حقیقت.

می‌خواهم سرم را برگردانم، به او پشت کنم، اما بدنم یاری نمی‌کند. نقابی که سال‌ها روی صورتم جا خوش کرده بود، حالا درحال افتادن بود.
بی‌هیچ اراده‌ای، اشک‌ها از گوشه‌ی چشمم سرازیر می‌شوند: آرام، بی‌صدا و بی‌اجازه، روی لباسم می‌چکند و لکه‌های کوچکی از واقعیت می‌سازند.

هرچه بیشتر اشک می‌ریزم، زن آینه آرام‌تر می‌شود. نگاهش مهربان‌تر و لبخندش واقعی‌تر.

دیگر نمی‌توانم تظاهر کنم. نمی‌توانم وانمود کنم همان زنِ شاد و همیشه خوشحالِ تصویرها هستم. نمی‌توانم وانمود کنم غمی ندارم، نقصی ندارم، دروغی نگفته‌ام.
نمی‌توانم...
دیگر نمی‌توانم.

اشک آخر روی لبخندم می‌چکد، و آن لحظه می‌فهمم:
تمام این سال‌ها، هیچ‌کس را به اندازه‌ی خودم فریب نداده بودم.

افرادی که لایک کردند


Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: فکت های عجیب
ارسال شده در: یکشنبه 18 آبان 1404 20:58
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
جفتش کاملا بهش میخوره!
یکی از استادای مورد علاقم بود... چرا کتاب باید تموم میشد؟

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: فکت های عجیب
ارسال شده در: یکشنبه 18 آبان 1404 18:36
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
چه تفاهمی!!!!!!!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: فکت های عجیب
ارسال شده در: یکشنبه 18 آبان 1404 18:34
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
فکت جالبی بود.
به شخصه فکت درباره ی اساتید هاگوارتز از کتاب دارم.

افرادی که لایک کردند


Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: ایوان مخوف گریفیندور
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 16:13
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

هوای اتاق ساکت و بسته بود.
لورا روی لبه‌ی تخت نشست، دستانش را روی زانو گذاشت و سعی کرد آرام باشد.

ملانی کنار میز خم شد و از جعبه‌ی کوچک دارو وسایل پانسمان را بیرون آورد. صدای برخورد شیشه‌ها به هم، در سکوت عجیب اتاق، تنها صدای توی اتاق بود.
ملانی لبخند آرامی زد.
– خب… زخم دستت رو نشون بده.

لورا مکث کرد. دستش را بالا آورد اما هنوز تردید در حرکاتش بود.
ملانی نگاهش کرد، چشمانش آرام ولی عمیق بودند، مثل کسی که چیزی را پشت لبخندش پنهان کرده باشد.
- نترس، من که قرار نیست بخورمت.

لورا لبخند کم‌جانی زد.
- نمی‌ترسم. فقط... کمی سرگیجه دارم.
- اوهوم... امروز روز عجیبی بود.

ملانی پارچه‌ی سفید را باز کرد. انگشتانش آرام روی پوست لورا نشستند. سرد بودند.
- چرا این‌قدر سردی؟
- من؟ چیزی نیست، فقط یه ذره سردمه.

لورا احساس کرد سرش گیج می‌رود. صدایی در ذهنش گذشت، خفیف و دور:«بهش اعتماد نکن...»

چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. ملانی مشغول بستن زخم بود، اما در همان حال، لبخندش عوض شده بود.دیگر گرما در آن نبود، فقط نوعی خونسردی آرام و نگران‌کننده.
- لورا... تو به من اعتماد داری، نه؟
صدای ملانی آرام و کش‌دار بود.
لورا لب‌هایش را به سختی باز کرد.
-هوم؟... آره... البته...

ملانی سرش را به نشانه‌ی رضایت تکان داد.
- خوبه. ذهن آدم وقتی پر از شک میشه و... اشتباه می‌فهمه. درسته؟

لورا نگاهش را پایین انداخت. احساس کرد نفس کشیدن سخت‌تر شده. انگار هوا در اتاق سنگین‌تر شده باشد.
او نمی‌دانست که آیا واقعاً کسی دارد با ذهنش بازی می‌کند یا این فقط بازی ذهن خودش است.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: ایوان مخوف گریفیندور
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 11:06
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده


هوا سنگین بود. بوی خاک نم‌زده در هوا پیچیده بود. نور زرد و لرزان مشعل روی دیوار مثل قلبی بی‌قرار می تپید و سایه‌ها را وادار به رقصی بی‌صدا می‌کرد.

لیسا سرش را به بدن نیمه جان ملانی نزدیک کرد. با صداییی لرزان گفت:
-ملانی...؟

پلک‌های ملانی لرزیدند. صدایی ضعیف از گلویش بیرون آمد.
- لیسا...؟

لیسا با تردیدی اشکار در لحنش گفت:
- خودتی یا...

ملانی آهسته نفس کشید. صدایش نرم، خسته، اما پر از طنین عجیبی بود.
– من... من خوبم، تموم شد، رفت.

استریکس مطمئن بود که او ملانی نیست او نمیتوانست ملانی باشد:
– این دقیقا چیزیه که باید برای فریب دادنمون بگی!

ملانی سرش را بالا اورد و با استریکس، چشم در چشم شد. لحظه ای درنگ کرد و چنان لبخند اطمینان بخش و ملیحی زد، که صاحبش هیچ کس جز ملانی نمیتواتست باشد. بی شک ان لبخند، می توانست دل استریکس را هم نرم میکرد.
-نمیدونم چی بگم... اگر...‌منم جای شما بودم... باور نمیکردم.

هر کس با امید اینکه در چشمان دیگری جوابش را پیدا کند، به دیگری چشم دوخت. امکان نداشت این کلمات از دهان ملانی بیرون نیامده باشد! یا شاید هم ان روح هم این را میدانست و اینگونه بقیه را فریب میداد.

___
او میدانست که حرفش تاثیر خود را گذاشته. میدانست که دیر یا زود او را باور خواهند کرد و دیگر هرگز و هرگز نمیگذاشت این یکی بر او غلبه کند، او بدن دلخواهش را یافته بود!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: ایوان مخوف گریفیندور
ارسال شده در: جمعه 16 آبان 1404 01:40
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

هوا، مثل نفس سرد یه موجود زنده به صورتشان می‌خورد. نور کم‌جان مشعل روی دیوار می‌لرزید و سایه‌ی جینی، کشیده و نامنظم، روی سنگ‌ها تکان می‌خورد.

ملانی با صدای گرفته گفت:
-جینی… تو نیستی… اون داره ازت استفاده می‌کنه.

جینی سرش رو کمی کج کرد، لبخند زد.
-چرا همه اینو می‌گن؟ شاید اون از من استفاده نمی‌کنه، شاید من از اون استفاده می‌کنم.
- اون روحه جینی، نه تو! جینی، تو باید باهاش بجنگی…

صدای لیسا پر از ترس بود.
جینی خندید، خنده‌ای خشک و ناآشنا.
- شما دوتا فکر می‌کنین هنوز دارین با جینی حرف می‌زنین؟ احمقانست. اون داره همه چیزو می‌شنوه، ولی خیالتون راحت! چون نمی‌تونه جواب بده.

ملانی که از خشم نفس نفس می زد گفت:
- چی ازمون می‌خوای؟

- هیچی! فقط بشینین و بازیگران نمایش من باشید.

جینی آهسته شروع کرد به قدم زدن بینشون. هر بار که به یکی نزدیک می‌شد، لحنش عوض می‌شد.
-ملانی؟...یادته همین چند دقیقه پیش، چطور خام یه حرف کوچیک شدی و باورم کردی؟ اگر انقدر ساده نبودی، الان نه تو اینحا بودی، نه لیسا!

ملانی چشم‌هایش را بست، سعی کرد به حرف‌هایش گوش ندهد، ولی صدای جینی در ذهنش تکرار می‌شد.جینی بعد به سمت لیسا رفت.
- و تو، لیسا… اگه مجبور بشی یکی رو نجات بدی، کی رو انتخاب می‌کنی؟ اون یا خودت؟

لیسا بی‌اختیار گفت:
- ساکت شو… داری دروغ می‌گی…
- دروغ؟ نه! من فقط یه سوال پرسیدم!

چشم‌هایش خیره به هر دو بود، صدایی در حد زمزمه توی فضا پخش شد، صدایی که معلوم نبود از خودش بیرون می‌اومد یا از دیوارها:
- می‌تونم صدای ترس‌تونو بشنوم… ضربان قلب‌تونو حس می‌کنم…

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در 1404/8/16 8:43:46

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: ایوان مخوف گریفیندور
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 22:43
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

همه در شوک اتفاق پیش امده بودند که چه اتفاقی افتاده بود. لیلی و سیبل و لونا و لورا تسخیر شده بودند، در صورتی که اصلا منطقی نبود! مگر یا لونا یا سیبل تسخیر نشده بودند؟ یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟
اما هرچه که بود، اولین کاری که باید میکردند، قرنطینه کردن لیلی بود.

لیسا اولین کسی بود که جرعت کرد یکی از صدها سوال درون ذهنش را به زبان بیاورد:
-مگه ما دوتا روح نداشتیم؟ پس چرا اینجوری شد؟ چرا...

اما دیگر حرفش را ادامه نداد و تنها کسی که توانست جوابش را بدهد، ملانی بود که در خوابگاه در همین حرف ها را با لیلی و گابریلا زده بود:
-ممکنه بیشتر از دوتا روح احضار کرده باشیم.
-اما اون شب ما فقط دو تا روح احضار کردیم. دو تا قربانی داشتیم و دو نفر که تسخیر شده بودن.

اینبار گابریلا با قیافه ای متفکرانه جوابش را داد:
- این هم نکته مهمی بود... اما این جوری...
روح از لونا به سیبل و اون‌یکی روح از سیبل به لیلی رفته...
-پس یعنی حالا میتونیم بگیم لونا و استریکس و جینی و سیبل تو حالت عادی خودشونن؟
-اره و دیگه فکر نمیکنم نیازی به جدا کردن اونا داشته باشیم...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ: ایوان مخوف گریفیندور
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 20:21
تاریخ عضویت: 1404/04/20
: امروز ساعت 08:52
از: جایی بین خیال و واقعیت
پست‌ها: 182
آفلاین
تصویر تغییر اندازه داده شده

گابریلا و لیلی هر دو با کنجکاوی به ملانی نگاه کردند که یک دفعه از جا پریده بود.
-مگه تو ندیدی که اون روح، توی درمانگاه، از جسم گابریلا خارج شده؟
-خب؟
-خب اون روز کی همراهش بود؟

چشمان لیلی برق زد:
-لونا!

گابریلا امیدوارانه به ملانی و لیلی نگاه کرد:
- پس اینجوری میتونیم بگیم که بی گناهه درسته؟
- به احتمال زیاد اره ولی باز هم نمیتونیم به صورت قطعی بگیم. به قول ملانی ممکنه بیشتر از دو روح احظار کرده باشیم و این دو روح، ممکنه فقط بین ریونکلاویا و گریفیندوریا نباشن، حتی با اینکه احتمالش کمه، بازم...
-برای گمراه کردنمون همزمان جسمشون عوض کرده باشن.

گابریلا سر تکون داد:
-ممکنه حرفای سیبل نقشه ای برای بی گناه نشون دادن خودش باشه و گریه های لونا اشک تمساح... خونسردی جینی غیرطبیعی بود، ولی حمایت استریکس از لونا هم میتونه صرفا یه نقشه باشه.

-وایستید ببینم! کسی حواسش به استریکس،لونا، جینی و سیبل هست؟

نگاه ملانی و گابریلا به سمت لیلی چرخید که یک دفعه از جا پریده بود.
- نه چطور؟
- اگه تو این فاصله جسمشونو عوض کرده باشن چی؟

حالا چشمان گابریلا و ملانی هم مثل لیلی، پر از ترس و نگرانی شد.
- اونوقت بر میگردیم سر پله اول! نمیدونیم باید به کی مشکوک باشیم!

افرادی که لایک کردند

ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در 1404/8/15 21:17:45

Only Raven

تصویر تغییر اندازه داده شده




Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟