هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۰

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
دریاچه برای مدتی به مروپ خیره شد. سرانجام دهانش را باز کرد و با صدای بلند گفت:
-من تا وقتی که اون حسو دوباره و سه‌باره و حتی هزارباره نچشم، ول کن نیستم!
-پس ولکن نیستی دریاچه مامان؟
-نه!
-دِ، بچه بی تربیت! باید فلکت کنم؟! زمان ماروولو هر چیزی که می گفت، جوابش آره بود! نه می گفتیم تا تک تک رگامون نترکیده بود ما رو فلک می کرد! حالام برو تا اون روی باسیلسیکیم رو نشونت ندادم!

دریاچه اشک در چشمانش جمع شد، چشمانش پر شد و با صدایی بغض آلود گفت:
-به این چشما نگاه کن! دلت میاد بهش بگی نه؟

مروپ سعی در دیدن چشم های دریاچه کرد ولی در آن هیچ چشمی نبود! او با خشم و غضب رو به دریاچه گفت:
-تو که چشم نداری فلان فلان شده! زود تر از جلو چشمم برو کنار و بذار به بازجوییم برسم!
-خب از منم بازجویی کن! لطفا، لطفا، لطفــــا!
-آبغوره نگیر، آبغوره نگیر! تا کاری که گفتمو نکنی از بازجویی خبری نیست!

در همین حین که دریاچه و مروپ مشغول جر و بحث بودند، اگلانتاین پیپ خاموشش را بر دهان داشت و در حال دیدن منظره خشک شده از پنجره بود...
-هی بروبچ منظره‌رو! کلی آدم گوش دراز با پوست قهوه‌ای اینجا افتادن!

لینی که همیشه خود را نخود هر آش می کرد، اولین نفر به کنار اگلانتاین آمد و با حالتی تاسف‌بار گفت:
-اونا آدمای دریایی‌ان اگلا!
-آدمای دریایی؟ چه مسخره! من بهشون میگم آدمای گوش دراز!

اگلانتاین به قدری بلند حرف زد که حواس همه به او جمع شد! اما با شنیدن نام «آدم های دریایی» جرقه‌ای در ذهن مروپ روشن شد...
-دریاچه مامان! اگه بری بیرون قول میدم اون حس رو صد... حتی هزار... حتی شاید ده‌هزار بار بچشی!




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
اروم اروم دوشاخه به پریز نزدیک میشد و لرد حتی لحظه به پریز نگاه نمیکر،چون همش داشت به مادرش نگاه میکرد.

-مربای توت فرنگی مامان؟کجایی؟

فقط سه میلی متر تا پریز مونده بود و سه ثانیه با اتفاقی که قرار بود همه تالار رو از بین ببره فاصله بود. اما مورچه از اینا عاقل تر بود...

-اهای! مربای توت فرنگی؟ حواست هست؟
-چشده؟ باز از ما چه میخواهی؟
-چرا داری دوشاخ رو به دیوار میکوبی؟
-چه؟
-پریز سه متر با اونجایی که تو داری سعی میکنی توش دوشاخ رو جا کنی فاصله داره!
-خیلی خب...سرما داد نزن! نا سلامتی ما لرد ولدمورت بزرگیم!
-برای من مهم نیست کی هستی! واسه من غذا مهمه!

مورچه جمله ی اخرش رو با لب و لوچه ی اویزون تموم کرد.

-به ما توهین نکن! چون ممکن است با کف دستمان لهت کنیم!
-خیلی خب بابا! پریز رو فرو کن!

لرد تا امد دوشاخ رو تو پریز کنه صدای داد و فریادی بلندشد!

-همه ی مرگخواران مظنون مامان! روی این صندلی مامان بشینین باید از شما بازجویی کنه مامان تا مطمئن شه شلیل رسیده مامان رو ندزدیدین!

مرگخوارا به هم نگاه کردن، در همچین لحظه ای معمولا ادبشون گل میکرد و از بزرگترا خواهش میکردن و خودشونو کوچیک جمع میدونستن اما حالا اینطور نبود! اکسیژن تالار رو به پایان بود و همه داشتن خفه میشدن.

-من امدم بانو!

ایوا بدو بدو رفت سمت مروپ و روی صندلی نشست.

-خب خب،ایوای مامان...از پروندت معلومه همه چیز رو میخوری! نکنه مربای انجیر مامان رو خوردی؟
-امم...من همه چیز خوارم!
-میدونم مرگخوار مامان...
-نه من ارباب نمیخورم!
-نفر بعد!

نفر بعدی ماروولو گانت بود چون همه عقب کشیده بودن.

-خب...سلام پدرجان! نکنه شما انگور مامان رو خوردین یا تبدیل به مهر نمازتون کردینش؟
-سلام و زهر باسیلیسک!...زمان سالازار که اینطوری نبود! دختر حق نداشت از باباش سوال کنه،بعد حالا داره ازش بازجویی هم میکنه؟ ای مرلین این چه وضعیه؟ زمان سالازار اینطوری نبود که!
-نفر بعدی!
شلپ شلوپ...شلپ شلوپ!
-اسمتون؟
-دریاچه!
-فامیل دریاچله مامان؟
-سیاه!
-تو لیست مرگخوارای مامان همچین اسمی نیست!
-منم میخوام بازجویی شم!
-نمیشه دریاچه مامان!
-چرا نشه؟

مروپ کمی فکر کرد.
مروپ بیشتر فکر کرد.
مروپ به نتیجه رسید!

-پس باید قبلش از تالار مامان بری بیرون!


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۷ ۱۱:۵۴:۰۴

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مانامی ایچیجو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۱۴ جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
از این جا تا اونجا که منم کلی فاصله ـَس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
-از کله ما بیا پایین مورچه ی گستاخ!
-این که تحت تاثیر چی داری با من حرف میزنی نمیدونم ولی اون که گرفتی دستت اینجوری کار نمیکنه.

لرد سیاه به اطرافش نگاه کرد و نفس راحتی کشید که بچه رابستن اون اطراف نیست وگرنه به تقلید از مورچه فردا پس فردا باید پس کله لرد مینشست. با انگشت اشاره به مورچه ضربه ای زد و مورچه روی رداش افتاد. اخمش رو بیشتر کرد و به مورچه گفت:
-منظورت چیست مورچه ی مزاحم!

مورچه دونه رو گذاشت زمین و دستش رو زد زیر چونش و با حالت حق به جانبی گفت:
-اگر بگم باید به جاش جیره یک سال غذامو بدید.

لرد فکر کرد که خب تسترال خورد! قطعا تو این شرایط ده ها تن از افراد اسلیترین غرق میشدن و میتونست غذاشون رو به مورچه ببخشه که به هدفش هم برسه. با ابهتی که فقط کسی مثل اون از پسش بر میومد گفت:
-قبول میکنیم حالا زود بگو چه کار کنیم تا به درک واصلت نکردیم.

مورچه نیشش باز شد و به پریز برقی اشاره کرد که به دلیل این که از ابزار های مشنگی بود استفاده از اون تو تالار اسلیترین با اشد مجازات همراه بود.
-باید دو شاخه رو وصل کنی به پریز برق تا روشن شه.

لرد سیاه کمی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت. شکوندن قانونی که خودش وضع کرده بود در شان شخصیت محترمی مثل اون نبود و اگر بچه ها می دیدند دیگه هیچ کس مرلین رو بنده نمیشد. بعد از کلی کشمکش تصمیم گرفت که بره و سشوار رو به پریز وصل کنه. به هر حال حکومت دیکتاتوری بود و کسی غلط میکرد که ببینه یا اعتراضی کنه.

-رب آلوچه ی مامان کجا رفتی؟

از پشت تخت یواشکی به مادرش نگاه کرد که فریاد زنان زیر هکتور دنبال پسرش میگشت. از موقعیت استفاده کرد و دو شاخه رو آروم آروم به سمت پریز برد. بی خبر از این که پریز برق به خاطر رودخونه ای که داخل تالار جریان داشت خیس شده بود.



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-خوب گوشاتو باز کن. البته ما گوشی نمی بینیم، ولی مسلما داری. بازشون کن. زیاد از حرارت خوشمان نمی آید. روشنت می کنیم و در اسرع وقت موهایی خوش حالت و زیبا روی سر ما می رویانی. موها سیاه رنگ و براق باشد. همچون دوران جوانیمان. فهمیدی یا حالی ات کنیم؟

سشوار خنگ به نظر می رسید...ولی لرد سیاه روی این حساب گذاشت که فهمیده است.
سشوار را به طرف سرش گرفت و دکمه اش را فشار داد.

خوشبختانه دستگاه کوچکترین صدایی نداشت. حتی خبری از بادی که مادرش گفته بود هم نبود. سشوار بسیار بی آزار به نظر می رسید.

لرد سیاه در گوشه ای از تالار، به دور از چشم بقیه، برای محکم کاری چند دقیقه ای سشوار را به طرف نقاط مختلف سرش گرفت.
-خوب است...در سرمان احساس خارش می کنیم. این باید ریشه های مو باشد که فعال شده و به جنب و جوش در آمده اند.

-نه...این منم. دارم دونه مو می برم به لونه.

لرد سیاه چشمانش را باز کرد و به تصویرش داخل آینه نگاهی انداخت. اثری از مو نبود و مورچه ای ریز و گستاخ در حال حمل دانه روی سرش بود.

صدای مادرش و بقیه اسلیترینی ها به گوش می رسید که به دنبال او و سشوار می گشتند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۳ ۲۲:۱۶:۵۸



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۰۲ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-چقدر کارایی داره!
-عجب گرمایی!
-چه براقه!
-چقدر مطمئن!

ملت اسلیترینی به قدری از جسم مذکور تعریف می کردند که شرکت سازنده آن با آن همه تبلیغ به راحتی می توانست تعداد زیادی از آن کالا را در بازار جهانی به فروش برساند.

-حالا چیکارش کنیم بانو؟
-ببینید فرزندانم، اسم این جسم" سه شُ وار" هست که تام گور به گور شده برای خشک کردن سرش ازش استفاده می کرد. حالا شاید ما بتونیم ازش برای خشک کردن دریاچه هم استفاده کنیم.

لرد نگاه مشکوکی به مادرش انداخت.
-مادر جان؟ اونوقت چرا باید کسی نیاز داشته باشد سرش را خشک کند؟

حس مادرانه مروپ به او اجازه نمی داد تا حقیقت را به طور کامل به پسرش توضیح دهد و احساساتش را جریحه دار کند!
-چیز...میدونی عزیز مامان؟ این سه شُ وار برای پوست سر خیلی مفیده و باعث افزایش رشد مو میشه.
-مشنگ های بی خاصیت با آن اختراعات بی خاصیت تر.

یک ساعت بعد

-بانو سه شُ وار گمشده.
-عزیز مامان هم ناپدید شده!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۹ ۱۳:۱۱:۱۷


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 218
آفلاین
رابستن رول دستمال توالت را از دو سر رول گرفته بود و رقص چاقو را روی آن اجرا میکرد، ملت اسلیترین هم با بهت و مقدار زیادی نا امیدی از گسترش فعالیت مغزیه رابستن با افسوس به او نگاه میکردند که منتظر بود کسی با شاباش دادن به او ، رول دستمال را بگیرد و به خشک کردن دریاچه بپردازند.

-راب؟
-زیر پنجاه قبول نکردن میشم!
-راب!!!!
-گفتن شدنم که! زیر پنجاه قبول نکردن میشََََ...

هنوز جمله رابستن تمام نشده بود که با زیر پایی که برادر ناتنیش برایش گرفت با پرش نا متعارفی به سمت دریاچه پرت شد و رول دستمال توالتش در کسری از ثانیه خیس و سپس غرق شد.

-خوشم اومد.
-از چی؟

دریاچه کمی فکرد کرد! باز هم فکر کرد و باز هم کمی بیشتر فکر کرد تا توانست جمله بندیه مناسبی پیدا کند.
-از غرق کردن! یه حس مور مور لطیفی داشت.

گفتن همین دو جمله کافی بود که اسلیترینی ها به عمق فاجعه پی ببرند!



نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۰۴ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

تالار اسليترين دقيقا زير درياچه قرار داره. سقف مي ريزه و كل تالار رو آب مي گيره. آب حاضر نيست از تالار بره بيرون.
لرد سیاه دستور داده که تالار اسلیترین خشک و عاری از آب بشه.
* * *


-حالا چطوری تالارو خشک کنیم؟

این سوالی بود که هر اسلیترینی بعد از دستور لرد از خودش می پرسید و به دریاچه ای نگاه می کرد که حالا بخش اعظمش در تالار اسلیترین اتراق کرده بود.

-فرزندان جد مامان، اصلا نگران نباشید. مهر مادرانه همه ی مشکلات رو حل می کنه.

اسلیترینی ها بسیار فکر کردند اما هرچه که بیشتر تفکر می کردند نمی توانستند متوجه شوند که مهر مادرانه چگونه یک دریاچه با این ابعاد را از تالار بیرون می کند!

مروپ سرفه ای کرد و صدایش را صاف کرد. چند قدم به جلو رفت و به دریاچه رسید. دستی پر احساس بر سر دریاچه کشید.
-دریاچه مامان؟ فکر نمی کنی مدرسه ت دیر شده؟ بهتر نیست پاشی بری مدرسه؟

دریاچه نگاهی به مروپ انداخت.
-نچ...بهتر نیست!
-چرا دریاچه مامان؟ میدونی اگر نری مدرسه از درسا جا می مونی و طبیعتا نمیتونی بری دانشگاه و رشته "آبیاری گیاهان دریایی" بخونی؟ بعد به اعتیاد رو میاری. بعد تر هم میشی انگل اجتماع! بعد تر تر هم یه روز عین داداش من با سرنگ تزریق چیز میوفتی توی جوی آب و آب با خودش تو رو به ناکجا آباد میبره.

دریاچه در فکر فرو رفت. اصلا نمی فهمید که چرا آب جوی باید بتواند یک دریاچه را با خودش به جایی ببرد!
-نچ!

ظاهرا مهر مادری باید کمی با چاشنی "خشم مادری" همراه می شد.
-دِ پاشو برو مدرسه ت دیگه. من هم سن تو بودم بابا ماروولو با لنگه کفش دنبالم می کرد برم مدرسه! حالا چون من مادر روشنفکر و تحصیل کرده ای هستم که تو نباید سوء استفاده کنی بچه.
-

دریاچه عصبانی شد و عصبانیت دریاچه یعنی طوفان!

ملت اسلیترینی که همگی دستپاچه شده بودند، به سرعت دنبال یک جسم برای خشک کردن دریاچه گشتند.

-یااااافتن شدم! اینم یک رول دستمال توالت!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
-کی گفت که بیاییم خانه ی ریدل ها؟ هرکس گفته، خودش برود، بمیرد!

هیچکس جرئت گفتن حقیقت رو نداشت! البته الا وینکلس داشت ولی خب از جونش سیر نشده بود که بگه. برای همین بلاتریکس یکی رو شوت کرد و از کشتی انداختش بیرون!
-ارباب! رفت و مرد!
-حالا تا ما نرفتیم و نمردیم، راهکاری ارائه دهید.

همه ی اسلیترینی ها به فکر فرو رفتن. غرق در افکار خود بودن که ناگهان غرق در آب شدن.
یکی از اسلیترینی ها که هنوز سرش از آب بیرون بود، فکری به ذهنش رسید.
-می تونیم یه کشتی بسازیم.

شخص اسلیترینی، آخرین امید رو هم ناامید کرد و همه شروع کردن به دست و پا زدن. گرداب داشت همه رو به سمت خودش می کشوند. همه برای نجات خودشون دست و پا میزدن ولی فایده ای نداشت.
-ما همین الان دستور می دهیم که زنده بمانیم و به سلامت به تالار خودمان باز گردیم!

حرف لرد خیلی عجیب بود ولی خب جواب داد.
تا شعاع صد کیلومتری خانه ی ریدل ها چیزی غیر از مرگخوار وجود نداشت. پس در نتیجه گرداب هم مرگخوار بود. گرداب به دستور اربابش عمل کرد و اونا رو به سمت تالار اسلیترین برد.

تالار اسلیترین

همه ی اسلیترینی ها به سلامت به تالار خودشون رسیدن! البته اگه بتونیم اسم اونجا رو بذاریم تالار! دیگه چیزی از تالار نمونده بود.

-ما تالاری خشک و عاری از هرگونه آب می خواهیم!

دستور صادر شده بود. کی جرئت عمل نکردن داشت؟


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
مرگخواران خودشان را با مهندسی دقیقی بر اساس وزن چیدند و یک کشتی بزرگ تشکیل دادند.در نهایت آرسینوس جیگر بحث بر سر اینکه چه کسی بادبان بشود را هم خاتمه داد،فوبی را از دست الکسیا گرفت،کمی کش و قوس داد و  به عنوان بادبان به عرشه نصب کرد و سر آخر علامت لرد سیاه را هم روی آن کشیدند و پس از تکمیل کار،کشتی شروع به حرکت کرد.

لرد بر روی عرشه ی کشتی ایستاده بود و شنل سیاه رنگش در هوا به اهتزاز در می آمد.

او همچون کاپیتانی مقتدر عرض تالار گریفیندور را که اکنون تبدیل به یک دریاچه شده بود مینوردید و تاریکی وجودش رنگ های قرمز و طلایی گریفیندور را به سخره میگرفت.

 در همین زمان بود که‌در پشت صحنه آهنگ دزدان دریایی کارائیب شروع به پخش شد و فضا جوری حماسی شد که مرگخواران در حال خفه شدن در همان حال کف و خون قاطی کردند و‌ آب اطراف کشتی سرخ رنگ شد.

لرد همچنان از عرض تالار ها گذشت تا کل هاگوارتز را آب برداشت اما لرد کم نیاورد و ‌کراب فلک زده را که‌ اکنون به چرخ هدایت کشتی تبدیل شده بود را چرخاند و دوباره یک‌ دور دیگر هاگوارتز را در نوردید و پس از پایان دور دوم فریاد زد:
به خانه میرویم!

و سپس از هاگوارتز خارج شد و به سمت خانه ی ریدل ها حرکت کرد.

الکسیا که در آن زیر نقش لنگر را بازی میکرد و در آب شناور بود و مدام در آب قورته میخورد از آن پایین گفت:
ولی....بلُپ....ارباب....بلُپ....اینجا تاپیکِ..‌‌بلپ...تالار اسلیترینه!

- فوضولی نکن الکسیا!همینکه گفتیم.میرویم به سمت خانه مان!

لرد از جنگل ممنوعه رد شد و آب دریاچه را به آنجا هم کشاند تا اینکه به گورستان ریدل ها رسید.اما با نزدیک شدن به آنجا سطح آب شروع به پایین آمدن کرد.

- چه اتفاقی دارد میفتد؟

لینی گفت:گمونم داریم میفتیم تو همون چاله ی کنار قبرستون!
-منظورت چیست لینی؟

بلاتریکس به جای لینی جواب داد:
همون چاله که توش الکسیا رو زنده به گور کرده بودم.تو همین تاپیک کناری...

لرد دیگر حرفی نداشت.تا به حال اوضاع اینقدر ناگهانی شیر تو شیر نشده بود.

البته در حال حاضر اصلا اهمیت نداشت که چرا این چاله اینجاست.چیزی که اهمیت داشت این بود که چاله تبدیل به گردابی شده بود و همگی را داخل خود به آن ناکجا آباد تاریک میکشاند!

لرد کمی در شکستن مرز ها زیاده روی کرده بود!


But still the sunken stars appear
In dark and windless Mirrormere;
There lies his crown in water deep,
Till "the king"wakes again from sleep


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲:۰۸ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
_ارباب...اممم...میگم که چیزه...شنیدید میگن خبرای بد رو باید با مقدمه چینی داد؟
_بله هک...شنیدیم.
_به نظرتون اینکه خبرای بد رو با مقدمه چینی بدن کار درستیه؟
_هک الان فقط برای ما کشتار عام مهم است. ما را از هدفمان منحرف نکنید.
_ولی ارباب، میگن حرف تلخ رو باید شنید و خب خبر بد هم جزو همین حرفای تلخ محسوب میشه. برای همین مقدمه چینی براش لازمه. نه ارباب؟

لرد نگاه مشکوکانه ای به هکتور انداخت.
_منظورت چیست هکولی؟ درست بگویید ببینیم چه می خواهید بگویید یک ساعته وقت اربابانه ما را تلف کردید!
_به نظرتون پنگوئن ها که پرنده اند و پر دارند چطوری میتونن شنا کنند؟
_ما چه میدانیم بروید از خودشان بپرسید! برای همین اینهمه مقدمه چیدید؟
_نه راستش ارباب...یعنی شمام که بدون آپارات پرواز میکنین پر هم دارین؟ یعنی میتونین شنا هم کنین؟
_الان به ما گفتین پنگوئن؟!
_نه ارباب راستش میخواستم ببینم اگر در حال غرق شدن باشین میتونین شنا کنین یا نه!
_ما هرگز غرق نمیشویم...ما فراتر از غرق شدن هاییم...ما...
_ارباب راستش دارین غرق میشین آخه!

لرد که مشغول تعریف و تمجید از خودش بود با شنیدن آخرین جمله هکتور ناگهان متوجه وخامت ماجرا شد. کراب که در اثر ورود مقدار زیادی آب در شش هایش سنگین شده بود در حال غرق شدن بود و ردای لرد را گرفته بود و لرد نیز که فکر میکرد قایق قابل اعتمادی یافته است با کراب در حال پایین و پایین تر رفتن و سر انجام غرق شدن بود.

_یاران ما و نوادگان جد ما...بی گمان ما در حال غرق شدن هستیم!

ناگهان موسیقی فیلم تایتانیک در تالار غرق آب اسلیترین به گوش رسید. رابستن که میکروفونی از ناکجا آباد جلویش نازل شده بود حس خوانندگی گرفت و...
_اوری نایت این مای دریم بودن میشه...آی سی یو و آی فیل یو شدن میشه...
_فرمودیم داریم غرق می شویم برای ما آواز میخونه! بجای اینکار های جلف برای ما کشتی بسازید تا غرق نشدیم.

جماعت اسلیترینی به اطرافشان برای پیدا کردن تخته ای چوب نگاهی جستجوگرانه انداختند اما دوباره ناامیدانه به لرد چشم دوختند.

_همین؟ نهایت تلاشتان برای نجات ما همین بود؟ کمی ابتکار به خرج داده و از خودتان برای ما کشتی بسازید! هکتور را هم بجای بادبان قرار ندهید...انقدر تکان میخورد در طوفان می شکند دوباره غرق می شویم.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.