هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
تصویر کوچک شده


مذاکره 1+1


رانده شدگان گرامی

من جغدی خطاب به آلبوس دامبلدور ارسال نمودم. از آنجا که میدانم پشت جریان رانده شدگان شخص دامبلدور حضور داره و جوانان خامی مثل تد و جیغول فریب خورده اند و دارند اینجا را اداره می کنند، لازم دونستم که محتوای پیام ارسالی برای دامبلدور رو اینجا منتشر کنم. چرا که همه ما از انحراف اخلاقی ایشون آگاه هستیم، همگی به زندگی سراسر نیرنگ و ریا ایشون واقف هستیم. پس چرا نتونه دست ببره به محتوای پیام من و اون رو جور دیگه ای نقل نکنه؟

من در این نامه سه راه پیش روی رانده شدگان قرار دادم که هر کدام از شما عزیزان می توانید انتخاب کنید. آزادانه. بدون لابی گری آلوده حق انتخاب دارید. طعمه نباشید. این حق شماست. سیستم مدنی دولت ساحره سالاری، مصوب یک ساعت پیش و رفرنس شده دو دقیقه پیش در Department of Umbridgology, Faculty of Magical Law, Hotford University of Magical Sciences به تک تک شما اجازه میده که با حفاظت کامل، نظر شخصی خودتون رو بیان کنید و یکی از گزینه های زیر را انتخاب نمایید:

1. تشریف می برین خونه. همتون. اینجا هم پلمپ. انگار نه انگار که اصلا چیزی مربوطه به شما. برمیگردین به گریمولد.
عملکرد: به گریمولد یا خونه تون برمیگردین و دیگه هیچ وقت این طرفا پیداتون نمیشه.

2. عمراً زیر بار نمیرین و اغتشاش و تظاهرات می کنید
عملکرد: در وزارتخانه یا اینجا دست به اعتراض و اغتشاش بزنید، "تحت تعقیب" قرار گرفته و در صورت مشاهده بعدی، دستگیر خواهید شد و به آزکابان منتقل می شوید. این انتقال را جدی بگیرید. تا مدت ها در آزکابان حبس خواهید شد و هیچ فعالیت خارج از آزکابانی نمی توانید انجام دهید. در دسته "زندانیان آزکابان" قرار خواهید گرفت که به موجب آن از هاگوارتز نیز تا مدت ها اخراج می شوید و گروه تان را در رقابت سرسخت مدرسه تنها خواهید گذاشت. فعالیت های جانبی و عضویت هایتان در سایر نهاد ها پس از انتقال شما به آزکابان تا مدت ها کنسل می گردد. به همین جهت، مراقب باشید. بعضی قدم ها را با اطمینان باید برداشت. این مسیرهای بن بست، عمراً راه برگشت ندارند.

3. اتحاد با دولت ساحره سالاری
عملکرد: یکی یکی تشریف می برید به موسسه کاریابی وزارتخانه و درخواست شغل می کنید. شغلی مناسب بدون حقوق و بدون مزایا - فی سبیل المرلین اما دارای بلیط استخر به شما تعلق می گیرد.


دو راهی رستگاری و بدبختی همینجاست...

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۴ ۱۶:۲۳:۲۵
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۱۴:۲۶:۴۹

No Country for Old Men




پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 976
آفلاین

من اومدم!

میگن سفیدا اومدن اینجا! من کلا دیوونه شدم! کی کودتا کرده؟! الان چی به چیه؟ چیکار کنم؟ جیمز منو راه بده تو تا بیام بعد بهم بگو چه خبره؟! من چیکار کنم به عنوان یه سفید؟!

البوس هم که به زودی اخراجم می کنه از محفل!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 110
آفلاین
آآآآآآآآآآآآآآآهههههههههههههههههیییییییییییییییییییییمممممممممممم (افکت یک عدد سرفه ی خشک و بسیار پیرمردانه!)

بیدل دست هایش را پشت کمرش حلقه کرده بود و با سری فرو رفته در گریبان و به شدت متفکر، قدم زنان وارد ستاد آواره رانده شدگان شد. نیم نگاهی به دور و برش انداخت. از دیدن نسخه ی قدیمی کتاب خودش (که تدی از منزل ویزلی ها و کتابخانه ی قدیمی هرمیون ویزلی (!) کش رفته بود) لبخندی زد. روی یک مبل پاره پوره نشست و پای دردناکش را روی میز جلویی گذاشت. کلاه بوقی اش را جلوی چشمانش کشید و کمی بعد خر و پفش به اسمان هفتم و گوش مرلین رسید که از شدت حرص سرش را زیر متکا فرو برده بود و به روزی که بیدل متولد شد لعنت می فرستاد: "فکر کردیم پرتش می کنیم روی زمین و دیگر از صدای خر و پف معرفه نکره اش نجات می یابیم!"

جیمزک برای نخستین بار، جیغش کور شده بود. تازه می فهمید صدایی بلندتر از جیغ های او نیز وجود دارد! تکه کاغذی از زیر کلاه بوقی بیدل بیرون زده بود که تدی بیرون کشید و خواند:
نقل قول:
فربزندان روشنایی، انتظار نداشته باشید من ِ پیرمرد ابراز ندامت بنمایم مخصوصا که اخیرا ساقی طبیبمان توصیه نموده چیزکشی برای سلامت پیرمردان بالای شصت سال بسیار مفید و ضروریست... ولیکن با توجه به اینکه سن مبارک ما از نهصد سال و اندی گذشته است، شاید این چند سال ناقابلِ مازاد بر شصت سالگی کمی جهش های ژنتیکی در مصرف چیز به وجود آورده باشد که منجر به کاهش حافظه می گردد.

همچنین، از آنجا که وزارت و مدیریت را پشت پرده در حال راز و نیاز دیده ایم و احساس اسکول شدگی گول خوردگی به ما دست داده است، فلذا تصمیم گرفتیم به راه راست منحرف هدایت شویم و به آغوش مبل شما پناه بیاوریم. باشد که وزارت و مدیریت هردو نباشند اصلنشم!

تمّت


هه!


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۴:۵۷ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
در راه فقط به آزادی فکر می کرد و به حذبی که اکنون به آن تعلق داشت؛ "رانده شدگان"


پروفسور فلیت‌ویک عزیز... رانده شدگان آغوشش همیشه برای شما بازه! ببین.. اینقد...

خوشحالیم که در سیاست هم راه روشنایی رو پیدا کردین و به جمع ما پیوستین استاد بزرگ.

نقل قول:
استعفا نامه من چارلی ویزلی استعفا ی خودرا صادر میکنم وبه جبهه راندهشدگان می روم. خداحافظ

من هم امدم.


چارلی.. یکه سوار اژدها..

میبینم که دوباره برگشتی... قبل از اینکه رسما رانده شده بشی باید بدونی اینجا نه از امکانات فضانوردی خبریه نه از وعده وعید‌های وزغ پیر... اینجا ستاد ملت مظلوم و بی دفاعه که دنبال کسب قدرت، شهرت یا ثروت نیستن!

اگه مرد راهی.. که بزن قدش...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
نقل قول:
استعفا نامه من چارلی ویزلی استعفا ی خودرا صادر میکنم وبه جبهه راندهشدگان می روم. خداحافظ

من هم امدم.


مراقب خودت باش.


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
پرفسور فلیت ویک به آرامی روی میزِ چوبی و خاکستری اش خم شد و روی کاغذِ شیک و قهوه ایِ پوستیش اش و با قلمِ فرو رفته در جوهر، تند تند چیز هایی نوشت.

پس از چند دقیقه که صاف می ایستاد و با نظمی خاص، ابتدا کاغذ را لم و سپس مچاله می کرد و در سطل اشغال می انداخت، بالاخره با لبخندی که هر لحظه پهن تر می شد، سرش را از روی کاغذ بلند کرد و زیر لب گفت : « اینه ... » از پشت میزش بلند شد و همزمان با قدم زدن در اتاق پهن و مربع شکلش ، متن را برای خود خواند.
نقل قول:

استعفا نامه



بانو دلورس جین آمبریج

وزیر خائن و مقتدرِ جادوگری !

اینجانب، پرفسور فیلیوس فلیت ویک که در گذشته بنا به جوانی و اغفال شدن توسط شصخ شصخی شما، به ارتش وزارتخانه پیوستم، هم اکنون به طور رسمی استعفای خودم را اعلام می نمایم.

این استعفا به منزله ی قطع تمامی روابطِ سیاسی با وزارتخانه و شصخ شما می باشد. این استعفا هیچ پاسخی مبنی بر تایید نکردن را از طرف شما نباید در پی داشته باشد.

باشد که مرلین شما را به راه راست هدایت کند.

با سپاس از توجهتان ..
امضا
پرفسور فیلیوس فلیت ویک / سرباز نیمه mokhless سابق


سپس با رضایت کاغذ پوستی را دور پاهای جغد تازه نفسش که به آرامی بر روی چوبِ مخصوصش در کنار دیوار نشسته بود، بست. جغدِ خاکستری رنگ به نشانه رضایت از یافتن ماموریت تازه ای پس از شنیدن این کلمه « مقصدت آمبریجه.» به آرامی از پنجره کوچک اتاقِ کار رئیس گروه ریونکلا به بیرون پرید.

سپس در حالیکه کت و شلوارِ مشکی رنگش را با ظرافت بر تن می کرد، از دربِ کوچک و متناسبش، به سمت ستادِ رانده شدگان به راه افتاد.

در راه فقط به آزادی فکر می کرد و به حذبی که اکنون به آن تعلق داشت؛ "رانده شدگان"


+ ابراز وفاداری به گروه همیشه سپید و ظلم و وزغ و چیز ستیزِ محفلیِهِ "رانده شدگان"


دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۴:۴۴ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
جسی شاد و خوش و نغمه‌زنان با لارتن وارد ستاد رانده شدگان میشه ولی جا تره و بچه نیس!

آنتیوس که با سطل آب و تِی، بدون استفاده از جادو، انگار نه انگار که یه موقع مالک ابرچوبدستی بوده، مشعول تمیز کردن نجاست کف زمینه و اعلام میکنه:

- شما به ستاد رانده‌شدگان وارد شده‌اید. در حاضر حاضران ستاد برای برگزاری مراسم جشن تولد جیمز سیریوس اینا تعطیل است. برای عضویت در ستاد، عدد ۱، برای شرکت در جشن و دریافت نشانی جشن، عدد ۲، برای تهدید سران و اعضای ستاد، عدد ۳ و برای سایر موراد، عدد ۴ را فشار دهید. برای شنیدن دوباره‌ی این منو، عدد ۷ را فشار دهید.

و دوباره مشغول تی کشیدن میشه. جسی مات و مبهوت به لارتن نگاه میکنه:

- منم بیخبرم عمه!

جسی لحظه‌ای فکر میکنه و قبل از اینکه ارتباط تلفنیش! با آنتیوس قطع بشه با صدای بلند میگه:

- گزینه‌ی ۲!

آنتیوس دوباره دست از کار میکشه و شروع به حرف زدن میکنه:

- نشانی جشن تولد جیمز سیریوس پاتر: آزکابان، بنده ساحرگان. برای شرکت در جشن حتما سپرمدافع و کیک و شکلات را با خود بیاورید. آوردن کادوی تولد نیز الزامی است.

- لارتن به نظرت سر این جمله‌ی آخر صداش شبیه جیمز نشد؟
- نه.. نه.. جیغش خیلی کشدار نبود!
- حالا کادو براش چی بگیرم؟
- همم.. اکشن فیگور ناروتو!




تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
مـاگـل
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



- " piiis piiiis ! "
- هـِـع ... اِسمِسِس ؟!
. . . . . . آغاز ِ طرح ِ پذیرش ِ رانده شدگان ِ جادوگری ؛
اگر همچنان معتقدید ک " دلبستگی ِ تان ب جادوگران و اعضایش بیشتر از اون چیزیِ ک فکرش ُ میکنین " برای ِ ثبت ِ نام اقدام کنین ! ... { پ.ن: این پیام را برای 10نفر از دوستانتان ارسال کنین؛ تا آخر شب خبر ِ میمونی ب شما خواهد رسید ! علی ایُحال؛ کروشیو نتیجه ی بی توجهی تان خواهد بود! کردیم ک میگیم }


- هیییی؛ بُخوسین باووشان !


-:- دل ِ شب ...

جسی: جییــــــــــییغ ! آی دَدَم وااااای ! تخته سَر رفتنتون رو ببینمـــــــــــــــــــ !
- " piiis piiiis ! "
- دیدی ما با کِسی شوخی نداریم! حالا واس 10 نفر بفرس !
جسی:



صُب ِ آن شب ِ منحوس ؛ دخترک ِ متحول ِ داستان ، لنگ لنگان رَخت ِ جادوگری بر تن میکند و به نیت ِ آنکه خدمت ِ دوستان ِ در یاد مانده اش مشرف میشود ؛ مانیکور ُ پدیکوری ک در این ایام ِ دور از آن مدرسه آموخته بود روی خود مانور میدهد و با حفظ حالت دو نخطه دی پا به دنیای ِ گذشته میگذارد ! بسیار به گوشی اَش مینگرد و منتظر ِ پاسخ ِ اِسمِسش از جانب ِ آنیت و حوری میشود ولی دریغ از یک " لطفن با من تماس بگیرید " ک ببیند !

و او می رود . . .
همچنان می رود . . .
چندین بار دربستی میگیرد و می رود . . .
ترک ِ موتور گازی ِ آرشام میشیند و قان قان کنان می رود . . .
کفش های ِ کتونی اش چاک چاک میشود و می رود . . .


در همین رفتن ها بود ک از دور آدمکِ نارنجی رنگی که در حالِ برگشتن از کوه ُ بیابان بود ب وی نزدیک میشود!

نارنجی؛ هیییییییی! تو خودتی؟؟
جسی در حالی ک به علت اوپن مایند شدنش ؛ دستانش را از گریبان ِ لارتن آویخته بود و خیلی نزدیکش بود؛ با صدای ِ خروسی ک از آن شب به یادگار داشت ، گفت:
- اِه اِه ؛ ثصنبدلصکهلبثصهبازثصنئبد یسئب د>ِ<ّ«اهکخبعقثهب ! ... اِهِم اِهِم !
لارتن ؛ اوه واقعن ؟ خیلی متاسف شدم!
- yeah dude ! :((((((((((((((
لارتن ؛ در هر صورت خوش اومدی جسی ! آغوش ِ ما همیشه ب روی ِ تو وازه ! ... بهتره ببرمت پیش ِ تدی و جیمز ! اونا حتما خوشال میشن!
- عجب !


- - - -

الان این پست ِ عضویت ِ ، آخه منم یادم نیس آخرین رول ُ کجا زدم؟! :دی
خو پس روش حساب کنین ! :))))





پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۳:۵۲ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲

آنتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۶ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۴:۴۷ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
از سانفرانسیسکو
گروه:
مـاگـل
پیام: 13
آفلاین
عصر هنگام، همونجا!


تدی با شلوارکی مامان دوز و پیراهنی هاوایی نما، در حالی که بر روی صندلی راحتی سانفرانسیسکوییش لم داده بود مشغول حل کردن بازی مورد علاقه اش(به روایتی)، سودوکو بود و به نوعی از بیکاری محض و تنبلی مفرط لذت می برد و به ریش ازکابانی ها از درون، هرهر می خندید... که ناگهان احساس کرد سایه ی مردی از بالای سر بر روی او چیره شده است، عینک دودی آبادانیش را که از بچه های مارک دار آبادانی به هدیه گرفته بود را از چشمانش در آورد و به طمانینه ی خاصی به بالای سر خود نگاه انداخت که ناگهان آب در بدن او خشک شده و جیغ بنفشش کل ستاد فرماندهی رانده شدگان را روی سرش خراب کرد...


از اونور...

لارتن که در حال سرک کشیدن در یخچال های ستاد بود و به دنبال کیک و ساندیسی برای خوردن می گشت، ناگهان با جیغ های بنفش تدی به خودش آمد و برای چند ثانیه کنجکاو شد که به دنبال علت این ننه من غریبم بازی ها بگردد، پس برای چند ثانیه سر خود را از درون یخچال بیرون آورده و نوبت خود را به رون که درست پشت سر او قرار داشت داد و بلند، جوری که همه بشنوند فریاد زد: لیدیز اند جنتلمن، کلا جماعتی که پشت رون صف کشیدید، خواهشا صف رو به هم نزنید که به اندازه ی کافی برای همتون کیک و ساندیس هست، تازه اگر هم بچه های خوبی باشید به هر کدومتون یه ساندیس اضافه هم میدم برید فیضش رو ببرید... فقط سر و صدا نکنید که من الان برمیگردم...

لارتن سریع خودش را به حیاط ستاد رساند و تدی را در حالی که با شلوارک مامان دوزش عینهو اسبی تیز پا به سمت او می آمد، در آغوش گرفت...

- چی شده پسر، چرا اینجوری زجه میزنی؟؟؟! هر کی ندونه فکر میکنه چه خبر باشه!

تدی که از شدت ترس حرفهایش رو بریده بریده تکرار می کرد انگشت اشاره ی مبارکش را به سمت در ورودی گرفت و گفت:

- اااااا...ووو...نننن پپپپییییی...رررر...ممممم...ررر...دددد...هههه!

- اون چی چی مرده؟؟؟ پیره مرده؟!!!

لارتن سرش را به سمت در ورودی چرخاند و ناگهان با دیدن پیرمردی که آرام آرام به سمت ستاد پیش می آمد خشکش زد...


ستاد، همونجا، همون پیرمرد...!

- من اومدمممممممم... من اومدممممممم...

کلمات تکراری و پشت سر هم پیرمرد در حالی که آرام آرام به سمت ستاد پیش می آمد! شلوار کردی و زیر پیراهنی بروس لی نمایش، در حالی که دمپایی قهوه ای به پا کرده بود خیلی دیدنی و از طرفی ترسناک به نظر می آمد، چون اگر از طرفی هفتصد سال تمام دست به ریشت نزده باشی در این صورت بیشتر به جنگل شبیه خواهی بود تا آدمیزاد، به نوعی تو هم اگر باشی قالب تهی خواهی کرد...!

- من اومدمممممممم... من اومدممممممم...

- پدر جان، کجا با این عجله؟؟؟

- جاننننننننن؟؟؟

- پدر جان کجا با این عجله [ با صدای بلندتر ]

- هااااااااا؟؟؟

- پدر جان کجا با این عجله [ با صدای بلندترتر! ]

پیرمرد چوبش را بلند کرد و محکم بر سر مبارک لارتن کوبید...

- آخخخخخ!!! پدر جان چرا میزنییییییییی؟؟؟

- هاااااااااااااااااااا؟؟؟

- من غلط کردم پدر جان! جانم! عمرتون؟؟؟

- هاااااااااااااا؟؟؟

- عمرتوووووووووووون؟؟؟

- اومدم واسه ستاد رانده شدگان ثبت نام کنم...

- پدر جان! شما رو چه به این چیزها آخه... فکر نمیکنی یکم زود اومدی؟؟؟

- هااااااااااااااا؟؟؟

- هیچی پدر جان، اسممتون چیهه؟؟ اسمتووون؟؟؟

- اسمم؟؟؟ من که اسمم رو یادم نمیاد!!!

- پدر جان، من الان داخل این دفتر کوفتی چی بنویسم پس...

- هااااااااااا؟؟؟

- چی بنویسممممممم؟؟؟ من توی این چی بنویسم؟؟؟ [ با صدای بلندتر ]

- چی بنویسی؟؟؟ بنویس... بنویس... امممم... بنویس آنتیوس پورال...

- باشه پدر جان، به جمع ما خوش اومدی...

- هاااااااااااا؟؟؟!

- هیچی پدر جان، ساندیس میخوای از این طرف...


و اینگونه بود که لارتن برای ساعتی سر گذاشت به کوه و بیابان...


ویرایش شده توسط آنتیوس پورال در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ ۴:۳۱:۵۹

شايد اون کسي که داره ميره من باشم ولي اين تو هستي که منو تنها گذاشت


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1495
آفلاین
صبح روز بعد


- یالا پاشین صب شده!

ستاد کلهم روی ویبره افتاد و همه‌ی اعضا به جز تدی، لقوه‌زنان بیدار شدن و زامبی‌وار به طرف جیمز رفتن ولی بعد یادشون اومد که هنوز زنده‌ان و روش دیگه‌ای برای خوردن مغز جیمز پیش گرفتند!

لارتن: این چه وضع بیدارباشه عمو؟
جیمز: همینه که هس ... تعطیلات نیومدین که!
آلیس: خب یه کم ملایم‌تر.. مهربون‌تر.. پادگان نیس که!
جیمز: فردا وسط میدون جنگ هم دنبال ملایمت و محبت میگردین؟
رون: پس چرا فرق میذاری بین ما؟
جیمز: ها؟
لارتن: یعنی چرا تدی رو بیدار نکردی!
جیمز: تدی خودش بیدار نشد!
رون: دایی این جیغ تو اصحاب کهف هم که نمیدونم چیه ولی اینجا به درد میخوره مثالش رو هم بیدار کرد، بعد این تدی بیدار نشد؟
جیمز: هااا... تدی سیستم اتومات جیغ پروف نصب کرده!

بقیه که احساس میکردن مخشون خورده شده، از ادامه ی بحث منصرف شدن و اطراف ستاد پراکنده شدن. لارتن جلوی تلویزیون ولو شد و مشغول تماشای جادوگر تی وی شد که گزارش زنده‌ای از زندانی اخیر آزکابان، هلگا هافلپاف بود.

- ما باید هلگا رو نجات بدیم!

این بار صدای تدی بود که مو رو به تن ملت سیخ کرد! لارتن از روی سقف گفت:‌

- تو که خواب بودی!‌
- عمو جون من جیغ پروف نصب کردم، تی وی پروف که نیستم!‌!‌ ملت... هلگا داره عملا التماس میکنه که عضو ستاد بشه..

جیمز ابرویی بالا انداخت و در حالیکه لارتن رو میکشید پایین، پرسید:

- عمو ول کن لوسترو... تدی...عمو ولش کن.. بیا پایین.. نقشه‌ت چیه تدی؟

- باید آزکابان رو بهم بریزیم تا هلگا بتونه فرار کنه. عمو لارتن، دایی رون!! ... اممم خاله آلیس!!!! میخوام برین دفتر دیوانه‌سازها و اونجا رو سپرمدافع بارون کنین! ببینم چند تا دیوانه‌ساز امروز دیوونه میشن!




تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.