از گروه فاخر و وزین دبستانیها
از اونطرف بیل که ظاهرا معجون عشق روش تاثیری نداشت، با گیجی به اوضاع قاراشمیش اطرافش نگاه می کرد و به این فکر می کرد که چی باعث شد اومدن به همچین مهمونیه پر از قلب و لاوی رو توی فهرست بولت ژورنالش قرار بده.
بیل کم کم داشت به این فکر می افتاد که مهمونی رو بپیچونه و بره به درس خوندنش ادامه بده، که یهو چشمش به چیزی بین جمعیت افتاد. چشماش رو ریز کرد و سعی کرد بهتر ببینه:
گوگو روی زمین پهن شده بود و قیافه ی آموس دیگوری که نیم خیز بالای سرش وایساده بود، طوری بود که انگار می خواد برای انجام بزرگترین ریسک زندگیش متقاعدش کنه.
بیل با خودش گفت: خب مثه اینکه این دوستمون به کمک احتیاج داره
و بچه مثبت وارانه به سمت گوگو و آموس رفت.
-سلام آموس! سلام گوگو! کمک نمی خوای؟
و همینطور که داشت از جلوی کفگیری که مالی ویزلی پرت کرده بود جاخالی می داد، دستش رو به سمت گوگو دراز کرد.
گوگو که با دیدن کفگیر یاد معجون آنتی عشق افتاده بود گفت:
-اوه نه ممنونم بیلی! فعلا اینحا امن تره
آموس با لحن موذیانه ای گفت:
-البته فقط فعلا! بهت توصیه می کنم زودتر تصمیمت رو بگیری گوگو!
و وقتی دید توی جمعیت کلی مشتری دست به نقد منتظرشه، بند و بساطش رو برداشت و چند لحظه بعد بین جمعیت گم شد.
بیل با شنیدن حرفای آموس شاخکای کنجکاویش فعال شد و برگشت سمت گوگو:
-هی اینیگو! اگه مشکلی پیش اومده می تونی روی کمک منم حساب کنی!
گوگو هم که نیاز شدیدی به مشورت کردن داشت، بدون معطلی ماجرای معجون آنتی عشق و درخواست آموس رو براش تعریف کرد.
بیل: خب اینکه کاری نداره، ینی الان باید اونو با یه نفر آشنا کنیم...
گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد.
بیل: ... که هم پیر باشه...
گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد
بیل: ... هم چهره ش جوون باشه؟
گوگو سرش رو به علامت تایید تکون داد
بیل: خب، خب، خیلی آسون شد!
کمی مکث کرد و ادامه داد: اما وینتی چطوره؟