جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: دوشنبه 26 مرداد 1388 18:16
تاریخ عضویت: 1384/10/10
تولد نقش: 1396/11/23
آخرین ورود: چهارشنبه 21 تیر 1396 04:35
از: بالای سر جسد ولدی!
پست‌ها: 993
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]برودریک رئیس سازمان منکران به خوابگاه مدیران می ره تااونا رو به آغوش آسلام دعوت کنه. بالاخره بعد از تلاش فراوان و مقاومت میدارن، اونا با دیدن چند تا معجزه برودریک ،آسلامی می شن. اما کوییرل که از بچگی با برودریک مشکل داشته ناراحت و ناراضیه! [/spoiler]


کوییرل یه نگاهی به عله می کنه که داره عینهو عروسک کوکی کارایی که برودریک بهش گفته رو انجام میده. و در نتیجه متوجه می شه اون حتما باید طلسم شده.

_ من می دونم اینا همش توطئه ست که بخوان سیم سرور و منوی مدیریت رو از چنگ ما در بیارن!
کوییرل بعد از ساعتی بحث با خودش و نتیجه گیری، تصمیم می گیره جلوی این کودتا رو بگیره.
_ ایوان!
ایوان در حالی که آفتابه رو پر آب کرده و داشت به سمت برودریک نشسته روی صندلی زیر سایه درخت توی حیاط می دوید گفت :
_ چند لحظه مهلت بدید من ادای احترام کنم به اون بزرگ، خدمت شما هم می رسم.
و سپس لحظه ای درنگ نمی کنه و به راهش ادامه میده در حالی که کل پاچه هاش از آب درون سطل خیس شده بود.

لحظاتی بعد
_ آنتونین!
.
.
.
_ آنتونین!
کوییرل نگاهی به اطراف می کنه. بعد سعی می کنه گوششو تیز کنه تا شاید صدای آنتونینو بشنوه.
_ من داخل مرلینگاهم! به دستور مرد بزرگ، مرد آسلام ، مرد دین، برودریک کبیر دارم اینجا رو تمیز می کنم.

کوییرل :

و بعله... دیگه طاقت نمی آره و تصمیم میگیره خودش دست به کار بشه! و در ثانیه ای آپارات می کنه.

دو روز بعد

_ عله...عله...عله جون بدو بیا که شهر نابود شد...مغازه ها رو دارن خراب می کنن، توی کوچه ها جوی خونه!

عله در حالی که به صورت یوگا نشسته بود و داشت مثلا تمرکز می گرفت ، با آرامش به استر گفت :
_ ای گستاخ دهانت را ببند. من در حال ارتباط با دین بودم. تو یکی از فاز های مرا به دلیل فشار بالای صدای ناهنجارت ترکاندی. دو هفته از مدیریت معلق خواهی شد.

استر :

لحظاتی بعد

_ مدیریت...مدیریت...بیا که خونه خراب شدیم... مردم به جون هم پریدن، دارن همو می کشن!چند تا غول هم همراشونه! الانه که به اینجا هم حمله کنن!
عله که همچنان در حال تلاش برای وصاله بدون اینکه چشماشو باز کنه خطاب به ایوان می گه :
_ سه هفته معلق از مدیریت، مدیر تازه وارد دهان گشادت را ببند تا برای سفری به جزایر بالاک برگزیده نشده ای!

ایوان :

دقیقه ای بعد

_ سیم سرور سایت ، عله ، کجایی! بیا ما ردشونو پیدا کردیم... کار یکی از مدیراست با چند تا عضو تازه وارد! دارن مغازه ها رو آتیش می زنن، به زن و بچه و مردم عادی هم رحم نمی کنن!

عله سریع چشماشو باز کرد و رو به آنتونین گفت :
_ چی گفتی؟

در همین لحظه برودریک وارد اتاق شد!
_ کسانی که به آغوش آسلام نیایند ، به عذابی سخت دچار می شوند. آنانند که فرجامی نیکو نخواهند داشت.



امتیاز : 7
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/5/30 18:57:14
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/6/3 16:47:50
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: چهارشنبه 14 مرداد 1388 15:45
تاریخ عضویت: 1388/05/05
آخرین ورود: چهارشنبه 16 تیر 1389 16:18
از: این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
پست‌ها: 209
آفلاین
برودریک : چشم برادر.
عله : خوب بوگو ببینم تو دین شما استکبار رواست.
برودریک دستی به دون دماغش کرد و گفت : اها نه دیگه استکبار همانا از ان مردان دین است و خود مردان دین تعیین میکنند چقدر استکبار کنند.

عله با خوش حال میشه و می پره یک جفتک رو هوا میزنه .
-عالیه هم دیدن خوبیه که مارو همیشه زنده نگه میداره هم اجازه استکبار میده.

-نه برادر من شما که مرد دین نیستی مردان دین کارهای زیادی کردن که شدن مردان دین تو هم اگه بخوای مرد دین بشی فردا میبینی افتابه هم میخواد مرد دین شه پس نمی شه هاجاقا .

ایوان که موجود پلیدیه میگه : تو با یک معجزه که نمی تونی مارو خر کنی یا همون راضی کنی پس باید یک کار دیگه هم بکنی.

برودریک به فکر فرو میره و در همین حنگام نجنیی رو میبینه که رو زمین داره میخزه! چاره را پیدا میکنه.
چوب جادوشو در میاره و پرت میکنه روی زمین چوب به هیولایی ده سر تبدیل میشه و نجنی رو قورت میئ=ده بعد تبدیل به چوب میشه و می پره تو پیژامه برودریک.

مدیران:

عله با ذوق میگه : هاجاقا ببخشید ما باید چی کار کنیم که مرد دین بشیم؟

-همانا باید به یک مرد دین خدمت کنید .
-چقدر باید خدمت کنیم؟
-خود مرد دین تصمیم میگیره کی شما شدین.
-چی شدیم!

هری پاتر کمی به فکر میره و میگه : خوب ما به کی خدمت کنیم !
برودریک:هاجیکست
4 امتیاز محاسبه شد !
ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در 1388/6/4 22:13:02
خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: چهارشنبه 14 مرداد 1388 09:19
تاریخ عضویت: 1388/04/29
آخرین ورود: یکشنبه 25 شهریور 1397 18:02
از: هولد
پست‌ها: 63
آفلاین
برودریک با لبخندی خونسردانه داره کوئیریل رو نگاه میکنه.
کوئیریل تکرار میکنه : خودم میکشمت و لاشت رو میندازم جلوی تسترال ها!
برودریک : همانا آسلام ما را از مرگ نجات خواهد داد.
کوئیریل عصبانی شده.
- که اینطور...! ایوان توی حیاط یک آتیش بزرگ درست کن باید این رو بسوزونیم! این مردک مرتده!

بیست دقیقه بعد!

ایوان وارد خوابگاه میشه.
- انجام شد پروفسور.
کوئی : آفرین مدیر تازه وارد. تو برودریک! اشهدت رو خوندی؟
برودریک : شما باید اشهد بخوانید! در نزد آسلام اشهد بخوانید و از کفر رها یابید ای قوم قریش!
کوئی : برو بابا! بگیرین ببرینش حیاط. می بریم تا بسوزونیمت تا بفهمی تنها کسی که باید اینجا دستار داشته باشه خودمم و خودم!

حیاط خوابگاه مدیران.

برودریک هنوز لبخند خودشو حفظ کرده و آثاری از استرس و ترس در صورتش دیده نمیشه.
کوئی : پرتش کنید!
و برودریک در میان آتش سوزان پرتاب میشه و برای چند لحظه در میان آتش ناپدید میشه.
سوت سوت سوت! چهه چهه چهه!
ایوان : میگم استر ما اینجا بلبل داریم؟
استر : نه باو. بهترین پرنده ای که تا حالا اینجا اومده لاشخور بوده!
ایوان : ولی خب صدای بلبل مال کجاست پس؟

در همین موقع آتیش خاموش میشه و تبدیل به باغ و بوستان میشه. برودریک هم توی باغ روی یک تخت نشسته و پنج تا حاجیه خانوم با روبند دور و برش نشستن و دارن ماساژش میدن!
کوئی : مـــــاع!
برودریک : و همانا ما معجزه ای از طرف خداوند برایتان آوردیم باشد تا به آسلام روی آورده و رستگار شوید.
عله : میگما ، یکم بیشتر از این آسلام برایمان توضیح بده شاید خوشمان آمد!
برودریک : چشم برادر.
where is my love...؟
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 مرداد 1388 14:54
تاریخ عضویت: 1386/04/19
آخرین ورود: جمعه 25 اسفند 1391 13:22
از: حموم مختلط وزارت !
پست‌ها: 178
آفلاین
خوابگاه مدیران

برودریک رو زمین نشسته و مدیران هم دورش جمع شدن .

عله : نچ ! من آسلام نمیارم !
برودریک : چرا آخه ؟
عله : خب دیگه ، همین جوری واسه خنده !
برودریک :
عله : من باید یه معجزه ببینم تا بیارم ! یعنی تا آسلام بیارم !
باقی مدیران : اوهوم .
برودریک : باشد ! من می روم و با چند معجزه خفن باز خواهم گشت ! ( تو فکرش : حالا معجزه از کجام دربیارم بدم به این ملت ؟ )

کوئیرل تو فکرش : مادر نزاییده کسی غیر از من عمامه داشته باشه !! من خودم این برودریک رو می کشم تا هم اون بوقی بمیره و هم مدیران به دیکتاتوری و قتل و غارت کاربران و آسلام ستیزی شون ادامه بدن ! تازه من از این برودریک عقده های کودکی ای در دل دارم .

فلش بک ! کودکی کوئی
برودریک و کوئیرل 5- 6 ساله توی چمن کنار هم نشستن و دارن با هم گل یا پوچ بازی میکنن .

برو ! : کوئی اگه گفتی پیازت تو کدوم دستمه ؟
کوئی : چپ !
برو : نه خیر تو دست راستم بود ! دیدی بوق شدی؟ ... حالا تو کدوم دستمه ؟
کوئی : چپ !
برو : نه دیگه ... تو دست راستمه ، دیدی بازم بوق شدی ؟ آخه چقدر تو بوق میشی این وسط ؟... حالا اگه گفتی تو کدوم دستمه ؟
کوئی : راست !
برو : هه هه بازم بوق شدی ! پیازت تو دست چپم بود !
کوئی :
پایان فلش بک
کوئی : .... حالا بهت نشون میدم بوقی ! همچین نشونت بدم که کفت ببره و بری همه جا بگی که نشونم داد و عجب چیزی بود و اینا !!! خودم می کشمت برودریک !
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/5/13 16:01:55
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/5/13 16:03:30
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 مرداد 1388 14:30
تاریخ عضویت: 1388/04/29
آخرین ورود: یکشنبه 25 شهریور 1397 18:02
از: هولد
پست‌ها: 63
آفلاین
جمعیت قلیل ولی نورانی در درون ستاد آسلام چهارزانو روی پتوهای سفید نشسته اند و برودریک بود با دستاری الهام بخش بر بالای منبر ایستاده.
- السلام علیک یا عضوتین النور! از اینکه با قدم هایتان اینجا را مستفیض کرده و مرلین را شاد کردید متشکرم. ما هم اکنون شما را به نشان آفتابه ای مرلین نائل می گردانیم باشد تا با این آفتابه امر به معروف ها و نهی از منکر ها بکنید! جاسم. آفتابه ها رو بین عزیزان پخش کن!

تصویر تغییر اندازه داده شده


و اینگونه بعد از پخش شدن آفتابه ها ، برودریک بود ادامه داد.
- و هم اکنون ما اولین وظیفه امر به معروف خود را انجام خواهیم داد. طی اخبار واصله ، چند تن از کفار قریش که با اسم مستعار مدیران مشغول به فعالیت هستند به شدت مشغول آسلام ستیزی هستند باید به آنجا برویم و با سختی های زیاد آنها را به آسلام برگردانیم!

خوابگاه مدیران!

تق تق تق!
- این چه خریه این وقت شب؟
- در را باز کنید حاج آقا! برای امر خیر مزاحم میشیم!
صدای پشت در: برو آقا! ما کمتر از اوباما خواستگار قبول نمیکنیم!
- نه برادر! برای امر دیگه ای مزاحم میشم.
قیـــژ!
در باز میشه و مردی با ریش بلند و چشمان خمار و کلا قیافه جاهل ها در آستانه در دیده میشه.
- چی شده عمو؟
برودریک بود با بقیه آسلامیون : برای آسلام آوردن شما مزاحم شدیم!

-----------
آسلامیون بشتابید! بشتابید و مدیران را آرشاد کنید. البته مدیران از قوم سرسختی هستند و مسلما کار های سختی از ما می خواهند ولی شما در رول هایتان آن سختی ها را نیز کنار خواهید گذاشت.شما یا هر عضو دیگر نیز میتواند این مدیران را رهنمود کند.
باشد تا آسلام پیروز شود...
ویرایش شده توسط برودریک بود در 1388/5/13 14:33:35
where is my love...؟
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: دوشنبه 12 مرداد 1388 00:12
تاریخ عضویت: 1387/04/27
تولد نقش: 1398/03/29
آخرین ورود: جمعه 26 دی 1399 19:03
از: یه دنیای دیگه!
پست‌ها: 516
آفلاین
اینجانب ابدا قصد آسلامی شدن، نداشته و در کفر مطلق به سر می برم. ولیکن سوژه ای تحقیقاتی در این تاپیک یافتم. فلذا رولی می نوازم بلکه شما به راه ناراست سالازاری هدایت گردید.

رولی بنویسید و در آن بنویسید که یک هیپوگریف چگونه از آفتابه استفاده می کند!

گویند مردمان روزگاری را در خاطر آوردندی که بیماری زقنبوط (zagh na boot) در میان مردم عارض گشتی و فی الیوم، ملت به کام مرگ در افتادی و درمانی بر آن میسور نبودی.

حکیمی از جمیع حکما، بر درمان این بیماری تفکر بسیار نمودی و هیچ نتیجه ای را حصول ننمودی. بلکه تنها زحمت بسیار بر مثانۀ خود وارد آوردندی و از دل درد به خود پیچیدندی.

با سرعتی مافوق انوار شمس، از جای برجهیدندی و آفتابه ای از گوشۀ سرای برگرفتندی و سوی بیابان رهسپار گردیدندی.

حکیم را قدرتی اندک، از جادو در اختیار بودی فلذا توانستندی موجوداتی خارق العاده زیارت نمودندی که دیدگان هیچ کس را یارای دیدارشان نبودی. همچنان که در ورای صخره ای کار خود انجام دادندی، در تفکرات فلسفی غور نمودی که در اختتام تفکرات خویش، ناگه آفتابۀ خود را جستندی و نیافتی.

این طرف گردیدندی، آن طرف گردیدندی، آن طرفتر گردیدندی، حتی سر بلند کردندی و شمس الشموس را متهم به ربودن آفتابۀ خویش گرداندندی که صوتی غریب، به سمعش رسیدندی:
- خخخخخررررررررررررررررررپ!

حکیم عبای خویش در اطراف خویش پیچاندی و صخره را دور زدندی و موجودی را ملاقات فرمودی هیپوگریف نام، که آفتابۀ گرانقدر را در میان منقار مبارک گرفتندی و قطعه قطعه گرداندندی و تکه تکه میل فرمودی.

و اینچنین هیپوگریفان مقامی رفیع، در شناخت آفتابه و استفادۀ بهینه از آن یافتندی و شهرۀ خاص و عام گردیدندی.

والسلام علی من التبع الولدمورت.
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در 1388/5/12 0:20:19
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: یکشنبه 11 مرداد 1388 21:51
تاریخ عضویت: 1388/05/06
آخرین ورود: جمعه 23 بهمن 1388 23:40
از: کنار شما دوست عزیز
پست‌ها: 49
آفلاین
. وقتی به سفر در میان ریش های دامبلدور می روید چه می بینید؟
این سفر از اون سفرایی است که من بیشتر موقع ها میرم.هر وقت یکی از وسایلم گم شه می رم اونجای دامبل.توش همه چی هست بجز مو.جوراب های مرلین .رو قوری کریچ و....

2. گراوپ زودتر آرشاد می شود یا یک مدیر؟

مگه بین گراوپ و مدیرا فرقی هم می کنه؟


3. فرض بر این بگذارید که به قزوین رفتید و در آنجا بند کفش شما باز شده است! کدام یک از موارد زیر را انجام می دهید؟
الف) بی خیالش میشم!
ب) ریسک کرده ، خم می شوم و بند کفشم را می بندم.
ج) خم می شوم ولی بند کفشم را نمی بندم!
اینجا 1 مسیله بگم هست.باید به چشم های قزوینیه نیگاه کنی و بهش بگی ما خودمون اینکاره ایم.مواظب خودت باش.
در این صورت گزینه ی 2 صحیحه
=========================================
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: یکشنبه 11 مرداد 1388 21:42
تاریخ عضویت: 1388/01/06
آخرین ورود: جمعه 16 آبان 1393 19:55
از: ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
پست‌ها: 316
آفلاین
سوژه سیوم : فرم زیر را پر کنید :
1. وقتی به سفر در میان ریش های دامبلدور می روید چه می بینید؟

شیشه ویسکی جادویی یه مشت آت و آشغال، مواد مخدر

2. گراوپ زودتر آرشاد می شود یا یک مدیر؟

هیچ کدوم ارشاد نمیشن

3. فرض بر این بگذارید که به قزوین رفتید و در آنجا بند کفش شما باز شده است! کدام یک از موارد زیر را انجام می دهید؟

الف) بی خیالش میشم!
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: یکشنبه 11 مرداد 1388 21:36
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1396/04/28
آخرین ورود: دوشنبه 18 آذر 1398 23:15
از: دواج يك امرحسنه است !
پست‌ها: 689
آفلاین
. وقتی به سفر در میان ریش های دامبلدور می روید چه می بینید؟
مشتي آشغال ، من فك ميكنم دامبلي هر كريسمس يه بار ريش هاش رو تميز ميكنه
2. گراوپ زودتر آرشاد می شود یا یک مدیر؟ دامبلدور
3. فرض بر این بگذارید که به قزوین رفتید و در آنجا بند کفش شما باز شده است! کدام یک از موارد زیر را انجام می دهید؟
الف) بی خیالش میشم!
ب) ریسک کرده ، خم می شوم و بند کفشم را می بندم.
ج) خم می شوم ولی بند کفشم را نمی بندم!
خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...
Re: ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو
ارسال شده در: یکشنبه 11 مرداد 1388 20:41
تاریخ عضویت: 1388/05/05
آخرین ورود: چهارشنبه 16 تیر 1389 16:18
از: این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
پست‌ها: 209
آفلاین
. وقتی به سفر در میان ریش های دامبلدور می روید چه می بینید؟

مقدار زیادی شپش که در حاله پای کوبی هستند - یک تسترال سورتی - یک پیژامه به رنگ زرد با قلب های نارنجی - یک توپ فوتباله سولاخ - دمپایی گراپ - شاخه درخت بید کتک زن - اب کو تنبل - مقداری موش کور که در هال ساختن خانه هستند...

2. گراوپ زودتر آرشاد می شود یا یک مدیر؟

گوسفند

3. فرض بر این بگذارید که به قزوین رفتید و در آنجا بند کفش شما باز شده است! کدام یک از موارد زیر را انجام می دهید؟

الف) بی خیالش میشم!
ب) ریسک کرده ، خم می شوم و بند کفشم را می بندم.
ج) خم می شوم ولی بند کفشم را نمی بندم!

توضیح:برادر برودریک ما به سلامت خود ارج مینهیم!!!
خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"