هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آخرین پادرا
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
#5

asoya


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۷ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
فصل اول ..............................................................خبر بد
آردا ...
سرزمین مقدسم ...
گوشه گوشه تو را خون عزیزانم رنگین کرده است ...
خنده ای محو بر گوشه لبش نشست .از تفکراتی که نام ها را تغییر داده بودند و بعد ها همان نام ها تفکرات را تغییر داده بود .
آردا ... نام دوم یک سرزمین ...سرزمین من...
بورو همان چوبدست بود ، همان که در دستانش می رقصید و گاه چون طوفانی خشمگین بر دشمناش می تاخت و گاه کمک می کرد تا کارها برایش راحت شوند .هم سلاح بود و هم خدمتکاری مطیع ،اما این چوبدست پادرا بود ،متفاوت ،خاص همچون خودش .
می دانست روزهای نچندان دور دوباره شورشی بزرگ تر و سخت تر بر پا خواهد شد و این نشانه ها را در این روز ها بیشتر احساس می کرد در رفتار افراد حاضر در هروم کوشک ، تزویرشان برایش هویدا بود . رایان نیز در دَتمونِس هر روز مورد هجمه ها قرار می گرفت و انتقادات شدید و بی اساسی بر مدیریت او می شد . هر روز انتظار داشت تا بشنود عده ای از پریک های ناپخته دست به کشتار بزنند و به هروم کوشک بتازند تا او و خاندانش را از حیات ساقط کنند .
از داخل خانه تمامی تهران زیر پایش پیدا بود همیشه از دیدن تهران رنگارنگ در شب ها لذت می برد .هر از گاهی در میان مردم می چرخید و با فرهنگ آنان آشنا می شد هر چند چندان مرسوم نبود و پدرش از آنان و دوستی با آنان لذت نمی برد و تا حد تنفر نیز پیش رفته بود و این نژاد پرستی هر روز رنگ و بویی قوی تر به خود می گرفت همان مردمی که برای محافظت از انان در هروم کوشک جمع شده بودند حالا دیگر غریبه بودند و قابل قیاس با جادوگران آردا نبودند . هر چند هر دو یکی بودند تنها نام دوم برای آن ها معنی نداشت و اینجا تمام معنی ها را شامل می شد .
درون اتاق کارش کنار پنجره ایستاده بود سنگ فرش زیر پایش خنک و دلچشب بود و قدرت او را برای انجام کار بیشتر می کرد دستش گره شده ا از تصمیم جدی برای اعمال تغییراتی جدی در سیستم فرسوده و دچار فساد شده می گفت . یک نفس چای را سر کشید تا کمی از اضطرابش کم شود .
احساس می کرد حتی در خانه اش نیز در امان نیست و همواره چشمان بائل او را زیر نظر دارد و این احساس عدم امنیت نیز از انجا که توانسته بود چندین جاسوس کوچک او را پیدا کند ناشی می شد .بائل همه ی خانه او را مامور خودکرده بود و بر همه شان هر وقت می خواست تسلط پیدا می کرد . می خواست حکم هایی را که فردا می بایست به استیکان می داد می نوشت و بازداشت شورشیانی که منتظر بودند تا فرصت به دست بیاورند .
به یقین رسیده بود که شورای السا فردا چه کسی را به عنوان استیکان انتخاب خواهند کرد و خود برای فشارها آینده آماده می کرد . فنجان خالی را روی میز گذاشت و به سمت راهرو رفت با اینکه از خالی بودن اتاق چندین بار مطمئن شده بود اما باز هم چیزی در درون او را به جستجو وا میداشت .
درب اتاقش را به سرعت باز کرد اما جز کپه ی بزرگ خرت و پرت های مختلف که همه خریده های توسا بود چیزی وجود نداشت احتمالا از ترس متوهم شده ، به نظرش بیش از گذشته توهم توطئه او را برداشته است .آدورا بوروی پیرش همیشه منتظر او بود آتشی فیروزه ای از نوک بورو بیرون جهید و با میل آترو راهرو را بالا و پایین می کرد تا تاریکی ها را به او نشان دهد . با روشنی طلسم کانا سر و صدای مجسمه ماگان که خواب از سرش پریده بود برخواست :
ببر اون نورو اونطرف خوابم میاد جوونک ...
پیر شدم ماگان ...
پیدا کردن موجودات چابک و ریزی مانند باخن در آن شلوغی کار ساده ای نبود تنها می خواست خیال خودش را راحت کند چند دقیقه ای کانا را در میان راهرو چرخاند و بعد به داخل اتاق بازگشت .
روی صندلی خودش نشست ذهنش کارایی نداشت و میل نداشت کاری کند نا امیدی و سرمایی محزون ذهنش را کند و تنبل کرده بود علاقه نداشت بداند فرجام همه این فراز و نشیب ها چه خواهد شد . بورویش را به کار گرفت و اینبار طلسم همچون باد سردی بر سینه دیواره ها می نشست و گویی رنگ بر دیوار می پاشید لایه ابی رنگ بر همه چیز می نشست .
صدای در همه چیز آترو را ساکت کرد :بیا تو ....
ارباب ...
تسون خدمتکار مخصوصش با سر و صورت مرموز همیشگی اش به داخل اتاق خزید در دستانش جام بزرگی بود که دم نوشی در حال جوش زدن بود .
این چیه ...
قربان برای شماست ...
میدونم ..اما چیه
برای آرامش و تقویت شما مناسب است ...
جام را بر روی میز کنار دست آترو گذاشت .در همان چند لحظه ورود بینی روباهی اش به کار افتاد از شمایل انسانی که در میان عوام داشت به ذات اصلی اش خیز برداشت چیزی میان انسان و روباه بود در چند لحظه جست و خیز ، زیر و زبر کردن اتاق صدای دردناکی بلند شد و بعد سکوتی سنگین همه جا را گرفت تسون در حالی که پوزه روباهی اش گردن ناخِن نحیفی را گرفته بود در چشمانش شوق و شعف از گرفتن جاسوس دیگری به وجود آمد آترو موفقیت چشمگیر او را با دادن خود ناخن به عنوان غذا به او کامل کرد :
خوب دیگه نمیشه تو رو بی نصیب گذاشت ...البته مراقب باش تسون ...
با اشاره سر تشکر کرد دیگر حالت انسانی چندانی در وجودش نبود جز هیبتی بزرگ و دستان کشیده .دم های بلند طلایی اش خون های کف زمین را جارو می کرد تا زمین نیز کثیف نشود . آترو رفتن او تماشا میکرد و نا توانی اش را هر لحظه بیشتر و بزرگتر می دید از صدای ناله ناخِن توسا نیز از خواب بیدار شده بود با شتاب به داخل اتاق دویدکه با تسون مواجه شد علاقه شدید او به ناخِن هایش با دیدن این صحنه به یاس از همکاری آترو با خودش در کنترل تسون همراه شد .
چی شده ...
به تسون نگاهی انداخت که نیمی از جن خانگی را دریده بود چنگالش پر از خون بود و دمش نور طلایی ای را متساعد می کرد جیغ خفیفی کشید و بر سر تسون فریاد کشید :
لعنت بهت حیوون کثیف ...گمشو ....
تسون سریع از اتاق خارج شد :
چرا اجازه میدی این کار رو بکنه ...
متاسفم گفتم این جونورا قابل اعتماد نیستن حداقل داخل این خونه ،توسا بهتره هشدار بدم از فردا بیشتر مراقب باش خیلی بیشتر لطفا و همچنین روزنامه ها رو کمتر بخونی به احتمال زیاد کای استیکان میشه و میدونی تو اون چند سال استیکان بودنش چه کارهای وحشتناکی کرد تا منو زمین بزنه بازم میخواد همین کار رو ادامه بده تا تمام قدرت رو اون ودوستاش تو دست بگیرن ..
نمیخوای کاری بکنی ..؟
باید صبر کنیم تا ببینیم چی پیش میاد ...
چقدر ،این صبر ممکنه برای ما خطرناک باشه آترو من بچه هامو دوس دارم اصلا دوس ندارم به خاطر چند تا ادم بی مصرف جونشون به خطر بیوفته ...
در چشمان سبزش هشدار و جدیت به وضوح دیده می شد هیچ چیز برایش مهمتر از چهار فرزندش نبود حتی کلکسیون های متفاوتش از کتاب تا جواهرات و حیوانان جادوئی اهلی و وحشی که خانه نگاه میداشت و روی ان ها مطالعه میکرد .
مطمئن باش خواسته ی من هم غیر این نیست ...
اما در ذهن مراقب هروم کوشک بود و چیزی که در ان هم آشکار بود و هم پنهان ، می دانست حقیقتی که او پنهان می کند اکنون همه آن را اساطیری و خیالی خام می دانند .
نمیخوای بخوابی ...؟
چرا برو من الان میام ...
هر چه تلاش کرد ذهنش او را یاری نکرد و بی انکه کاری کرده باشد برای رفتن به هروم کوشک در فردا به رختخواب رفت .
هروم کوشک مانند همیشه شلوغ و پر سر وصدا بود امروز همه منتظر استیکان جدید بودند که توسط شورای جادوگری السا انتخاب می شدند . هیئت رئیسه السا متشکل از پنج نفر بودند به ریاست هارپاک پیر و قدرتمندترین مرد آردا ، پیشاپیش همه در لباس های بلند و تیره خودش وارد السا شد جایگاه او بر بالای سن بلند و سپید رنگی بود که توسط دو پلکان که از درون دو مجسمه بزرگ اژدها سیاه می گذشت قرار داشت در کنار او نیز هیئت رئیسه نیز در جایگاه خود قرار می گرفتند.ساختمان السا کروی پر از مردان و زنان سپید پوشی شده بود که برای انتخاب استیکان امده بودند آترو در یکی از اتاق های مخفی که در قسمت غربی نزدیک به ساختمان السا بود و بر همه جا مشرف بود نشسته بود و همه را می دید و همه چیز را می شنید رایان و تسون نیز در کنار او شاهد صحنه بودند .همگی در حال نظاره ورود الساها بود، رایان در حالی که ایستاده بود و دستانش را از پشت به هم قفل کرده بود به جمعیت نگاه می کرد :
ایلامیس ها اومدن اونا با نماینده های اوجا و مادا دوباره به توافق رسیدن ، بایست دید که هارپاک میخواد کی رو نامزد کنه ...
مشخصه ...
کای آیش....
آره ...تنها کسی که علنا داره حرف از حذف از پادرا می زنه ...
اینها هم از پارسه میان و پرثوه اون ردا خاکستری ها از هیرکانیا اونا هم از آثورا و ایبرناری ...
شانس اوردیم ...
چرا ؟
چون تو هستی وگرنه من خیلی ها رو نمی شناختم ...
خیلی خوشحال نباش ...اگه یک کم وقت میزاشتی و با این ادما رفت و آمد میکردی میدونستی کدوم لباس مال کدوم منطقه است به جای هر روز حرف زدن با انیموس ...
کلا چند تا السا هستند...
365 تا از 19 تا منطقه
یه کلاس برام بزار ...
حتما ...
تمام الساها از 19 منطقه آردا جمع شده بودند چند دقیقه ای گذشت تا هر کدام از الساها در جایگاه خودشان نشستند همه درها بسته شدند و توسط محافظین برای حفظ محرمانه بودن شنیدن نشدن حرف ها طلسم شدند .هارپاک پیر با دیدن پر شدن تمام صندلی های شورا از جا برخواست :
از سکوت حاضران در جلسه تشکر می کنم ...
با این حرف رسا و بلند هارپاک همه السا ساکت شد تا هارپاک با قدرت به حرف هایش ادامه دهد :
همه حضار از نیت و دلیل اصلی جمع شدن شورای السا با خبریم انتخاب که هر سه سال یکبار اتفاق می افته امیدواریم اینبار بر خلاف یک جریان خاص که قدرت را در انحصار خود می خواهد و گمان می کند مالک اردا و هروم کوشک هستند بتونیم فرد شایسته و نوگرایی را انتخاب کنیم تا کمی این فضای ملتهب ...
صدای یکی از الساها از میان جمع ساکت شورا برخواست که بر دوش ردایش سر یک مار قرار داشت :
هارپاک عزیز علی رغم اینکه شما در بین حضار از مقبولت بالایی بر خوردارید اما این اجازه داده نمیشود که از این امتیاز سوء استفاده کنید و بخواهد علیه قوانینی که صدها سال است که تصویب شده و در بین ما روال داره و باعث شده آردا توان مقاومت در مقابل کمالگان رو داشته باشه صحبت کنید و همه ما میدانیم این پادرا بود که 25 سال قبل به خاطر آردا جونش رو از دست تا خیلی از ماها زنده بمونیم ...
همهمه آغاز شد و کسی که صدایش بلندتر بود افراد بیشتری صدایش را می شنیدند .فضای السا کمکم رو به تشنج می رفت هرکدام از الساها تا انجا که می توانست مصرانه بر حرفهایش تاکید می کرد و بعضی هم مغرضانه در اتش درگیری لفظی میدیند .نیمی از الساها برخواسته بودند . هر لحظه انفجاری عظیم می توانست رخ دهد انها هنر بهم ریختن شورا را به نمایش می گذاشتند کای آیش دست به برویش برده بود می توانست همان لحظه به مخالفان خود حمله کند نمایندگان هر منطقه بر خلاف عرف در حال تلاش برای نشستن در کنار یکدیگر بودند :
نگاشون کن ترسیدن ...
چیزی نمونده مثل دوره اَدِنیه شه ....
بعد از این حرف سکوت معناداری میان ان دو شکل گرفت :
این عادیه ...
آره اینجا هیچ کس دستور نمیده هر کس حق داره حرف بزنه ...
میشه بری این رو بخونی بیای ...
کاغذی را که متنش را در صبح زود نوشته بود به دست رایان داد و گفت :
به عنوان نماینده تام الاختیار برو تا حد ممکن کمک کن زودتر یکی رو انتخاب کنن ...
حتما ...
برگه را گرفت با عزت نفس و غرور همیشگی به راه افتاد چند لحظه بعد در ورودی اصلی السا ظاهر شد هنوز قدمی بر نداشته بود که بورویش را بیرون کشید و سیمرغ های نورانی را یکی پس از دیگری بیرون داد تا تمام حضار از پرنده های نورانی که غرش کنان بر آنان حمله می کردند شگفت زده شوند و بر جایشان بنشیند کسانی که سر پا بودند با حمله ققنوس ها بر جای می نشستند کای چنان از کوره در رفته بود که برویش را به سمت ققنوس ها گرفت :
تَماخو ...
تاریکی همه پرنده ها را بلعید و برویش را به سمت رایان گرفت :
فکر نمی کنم مدیر مدرسه اجازه داشته باشه ایینجا باشه ...
رایان گویی در میان شاگردان دَتمونِس می خواهد سخنرانی کند با بورو به صدایش قدرتی افزود و طوری که صدایش تمام پریک های حاضر را متوجه کند گفت:
خوب از توجه همه شما ممنون ...
تسون گوش به فرمان در کنار آترو می چرخید و منتظر فرمان او بود . حسی غریب در جانش نشسته بود هیچ چیز عادی نبود عصبانی شدن ناگهانی الساها و جابه جای های بی مورد در سال های گذشته بین الساها مشاجرات بیشتری داشتند اما ترس و تاریکی که بر فضا حاکم بود همه را ترسانده بود الساها متوجه موج تاریکی موجود بودند و قصد دارند از این ترس فرار کنند
همان طور که آقای آیش گفتند رایان آرا یعنی من حق حضور در جلسه ندارم مگر اینکه به عنوان نماینده پادرا اینجا باشم تام الاختیار ...
نگاهی ریز به آیش و پس از او به بقیه السا ها کرد که همه منتظر ادامه حرف های او بودند .
این به این معنی هست که میتونم السا رو از کار برکنار کنم ...
دوست داشت تاثیر حرفش را روی او ببیند و تا نشستن مغضوبانه او به خیره ماند و بعد از نشستنش ادامه داد : .
ممنون آقای آیش ...همونطور که مشاهده کردید تا چند دقیقه پیش نزدیک بود بلایی رو سر شورای السا بیارید که در زمان ادنیه اومد شماها هم می خواید همون کار را تکرار کنید و من به عنوان نماینده پادرا اینجام میخوام متن کوتاه ایشون رو براتون بخونم اجازه هست
به سمت جایگاه سخنگو رفت و انجا ایستاد کاغذ را باز کرد :
آردا نامی است که معنای ان مقدس است و همانگونه که تصمیم گرفتیم بر کشوری که در ان زندگی میکنیم نام آردا را نهادیم متاسفانه اخبار بد و تاسف برانگیزی به ما می رسد که باعث شده من به شخصه نتوانم در جمع شما دوستان عزیز حاضر شوم در برهه ای از زمان قرار گرفته ایم که باعث تاسف است که اعلام کنم هشدار های مبنی بر حضور دوباره شورای کمالگان در آردا دریافت کرده ایم و این به معنی خطری عظیم برای یکایک ماست امید دارم که جلسه بدونه هیچ گونه خشونت برگزار شود توصیه میکنم و امیدوارم فردی را انتخاب کنید که به اردا اهیمت داده و خواهان ارامش بر این جمع باشد .
هارپاک از جای بلند شد و با چوبدست بزرگش که هم عصا و هم بورویش محسوب می شد ضربه ای محکم به زمین کوبید تا تمام توجه ها را به سمت خود جلب کند :
از آقای آرا تشکر میکنم و میخواهم به جایگاه خودشون برن و شاهد انتخابات باشن
پیم تورزت از جای برخواست و در حالی که بورویش را در هوا پیج تاب می داد :
چگونه است همواره ما در شرایط سخت و مواجهه به سر می بریم یا شاید اینکه آقای آترو ماگان مقام خود را در ساختن چنین موقعیتی می بینند ..این حرف ها پوچ و از کار افتاده است و بایست گفت خود مقام پادرا نیز چنین چیزی است جزء نام چیزی در آن نیست ...
پاساک خشمگین از جای خود بلند شد و نعره زد :
شما کی هستید که در مورد قوانین اساسی و پایه کشور صحبت می کنید هنوز....به عنوان آماتا حاضر از طرف گواک هریوا اخطار جدی به شما میدم که اصل آردا رو زیر سوال نبرید ...آردا هنوز خودش را مدیون پادراها میدونه و کینه توزی و قدرت طلبی خودتون را اینگونه آشکار نکنید تا مجبور به برخورد جدی با شما نشویم ...
برای اولین بار پاساک که از طرفدران سر سخت مقام پادرا بود اینگونه در شورا می خروشید و از برخورد صحبت می کرد .
نماینده ایلامیس :
ما نیز از مقام پادرا حمایت کرده و چنین حرف سخیف و نسنجیده ای را غیر قابل قبول میدانیم که فردی جسور خود فروخته اینگونه حرف میزند ورنه همه میدانند حفاظت و امنیت ما از کمالگان با همین مقام پادرا امکان پذیر است پس عنوان دومین نماینده از اماتا امیدوارم با چنین افرادی برخورد جدی شود .
همهمه دوباره در همه جا سالن السا به گوش می رسید هارپاک بازهم زبان باز کرد :
اما آقایان آماتاها تنها گروهی هستند که درباره قوانین فْرَکان آردا تصمیم میگیرند که از جمله در مورد رهبری آردا ... و باید گفت در این مورد تنها دو نماینده که نه توان نظر دهی دارید نه انتخاب ، تنها شورای مهستان می تواند نظر دهی کند که فارغ از حوصله این شوراست و حالا بایست از انتخاب استیکان حرف بزنیم و بهترین کار معرفی افراد معرفی شده به عنوان استیکان از طرف السا هاست فایدیم لطفا شروع کنید ...
زن مو مشکی ریز اندامی که یکی از مشاوران شورا بود از جایش برخواست گلویش را صاف کرد و گفت:
طبق قانون 18 فرّکان بند 63 در انتخاب هر استیکان حداقل نظر 7 آماتا باید شخص را تایید کرده باشند و نفرات تائید شده از این قرار است
آقای آیش کای معرفی شده توسط آقای هارپاک ... که توسط 13 آماتا تائید شدن نفر دوم آقای هرواک هامن هستند تونستن نظر 12 آماتا رو کسب کنند که توسط پاساک معرفی شدن و اما نفر سوم خانم شایا ژیکس هستند معرفی شده توسط آقای تیماس که تائیدیه 8 آماتا رو با خود داره ...
هارپاک : ممنون فایدیم همانطور که همه می دونید هر سه نفر توسط خود آقای آترو آرا تائید شده و بعد توسط آماتا ها تائیدیه گرفتن و حالا بایست دید کدوم یک از این دوستان می تونن به استیکانی برسن ...
فایدیم دوباره از جایش بلند شد :
از آقای ایش در خواست میشه به جایگاه بیان و برنامه ها خودشون رو برای سه سال آینده آردا ارائه بدهند ...
آیش با غرور به سمت جایگاه راه افتاد با سیزده تائیدیه که داشت بخت اصلی انتخاب شدن را داشت :
خوب بهتره از آقای هارپاک تشکر کنم که باعث شدن این جلسه تنش کمتری داشته باشن ...
چند لحظه سکوت کرد و به دنبال کسی در میان الساها می گشت که او را پیدا نکرد :
خوب همه ما از وضعیت اسف باری که در دَتمونِس برقراره ناراضی هستیم میدونیم اساتید مجرب و کار کشته ی دَتمونِس با رفتن مدیر با سابقه دَتمونِس پروفسور باکرا شاهد نزول سیر صعودی آموزش در دَتمونِس بودیم و هستیم
نگاهی مغرورانه به رایان انداخت و ادامه داد :
که من خواهان تجدید نظر در مدیریت دَتمونِس از افراد تازه به دوران رسیده به افراد لایق و کارآمدتر هستیم و دومین نکته پیگیری قوانینی که لازم الاجرا بودن آن ها بر هیچ کس پوشیده نیست و بایست گفت به دلیل اینکه اجرا صحیح قوانین با قدرت و ثروت اندوزی بعضی از افراد استیکان ها نتوانستند قوانین را اجرایی کنند و بایست بگم دومین هدف و اصلی ترین هدف من اینه هست که تمام قوانین اجرا بشه و هیچ گونه سوء استفاده از قوانین برای برخی افراد نشود....
پاساک که نزدیک رایان بود طوری که اطرافیانش نیز بشنوند به رایان گفت:
رایان میبینی چقدر حقیر شده آردا ، کسی که با رشوه ازمون ورودی دَتمونِس رو قبول شده حالا دم از اصلاحات و قانون مداری میگه ...
تمام الساهای که حرف های او را شنیدند خندیدند طوری که همه متوجه آن جا شدند کای خطاب به پاساک گفت :
میشه فهمید که کسانی هستند که از حالا با اجرای تمام قوانین مشکل دارند .
یکی از الساها هَرَهُوَتیش بر خواست و مشتی محکم بر میز جلویش کوبید و فریاد زد :
بر عکس اینجا می خندیم که کسی که از همان ابتدا با دادن رشوه به دَتمونِس راه یافته و پس از افشاگری سورین آرا در مورد خاندانش و نحوه ورودش به مدرسه عالی ای همچون دَتمونِس اکنون دم از اجرای قانون می زند شاید چندی از دوستان فراموش کرده باشند اما قانون شکن چگونه می خواهد محافظ و مجری قانون باشد
رنگ و روی آیش سرخ و به کبودی گراییده بود دلش می خواست بورویش را بیرون بکشد و آن مرد را به قعر دخمه های مرگ بفرستد .:
و بایست اکنون این سوال را از شما بپرسم با کدام جسارت و قدرتی به خود اجازه می دهید که قوانین فرّکان رو زیر سوال ببرید در حالی که میدانیم این قوانین مایه حفظ آردای مقدس ماست و در تعجبم چگونه است عده ای در حال پایه ریزی خیانتی بزرگ بر علیه آردا آن هم در این رتبه ها ی بالا هستند ...چگونه می توان پایه اساس امنیت امروز را به خاطر هوا و هوس تعداد معدودی از افراد به خطر انداخت و با کمالگان بنای دوستی داشت این هشدار صریح من به عنوان یک السا به تمامی اعضای حاضر در شوراست که این اخطار را جدی بگیرند هر چند اطمینان دارم فرجام من بسیار نزدیک است ... چرا که بر خلاف قاعده به یاری پادراها بر خواسته ام ...
آسرونید خروشان از جای برخواست :
شما چگونه به خود اجازه می دهید چنین اوصاف زشت و پستی را به ما نسبت دهید در حالی که خاندان آیش یکی از بزرگتری قربانیان کمالگان بوده و هست و بر هیچکس پوشیده نیست چه مشقت ها بر خاندان ما وارد کرده به شما هشدار میدهم که نیات ذهنی و پلشت خویش را به ما مردمانی که تا گردن قداست آرادا را می دانیم نچسبانید شما که اَپ آسرَم هستید و هیچ از حقایق نمی دانید .
از توهین ناگهانی آسرونید رنگ روی الساهای که دارای اسروم بالایی نبودند به سرخی گرائید و عصبانیت و خشم را در تمام وجود ان ها می شد دید یکی از آن ها بر خواست :
نمی دانم این همه عقده ها و تفکرات غلط پوسیده چگونه بر شما تاثیر گذاشته که از کلمه ای به این پستی استفاده می کنید شما می دانید بسیاری از الساها حاضر از شنیدن این کلمه قلبشان به درد امده و می دانند این کلمه تنها در خور شان انسان حقیر و هیچ همچون خود فردی است که از آن استفاده می کنند ...تنها این کلمه را افرادی که با کمالگان در پیوند هستند ....
آسرونید خروشان تر و عصبانی تر از قبل از جای برخواست، به ناگهان برویش را بیرون کشید :
عوضی آشغال .... اَستُویدات
موج سرخ رنگ چون طوفانی در میان حیرت همه به سمت السا حرکت کرد و او را از جای کند و چند متر ان سو تر بر زمین انداخت سرمای مرگ بر جان الساها نشست همه بین ترس و شک بر جایشان میخکوب شده بودند خنده ای وسواس گونه اش نشان ترسیدنش می داد به سرعت برویش را به سمت هرواک گرفت و دوباره موج سرخ رنگ تن هرواک را بیجان در گوشه ای رها کرد هارپاک در میان بهت همه با چوب دستش طلسمی به سمت آسرونید فرستاد که او را بیهوش و بی جان بر زمین انداخت ناگهان سیر طلسم ها از میان الساها بلند شد چندین طلسم به سمت رایان فرستاده شد که به کمک چند تن از الساها ایلامیس جان سالم به در برد
آترو در جایگاه همیشگی اش به تسون دستور داد به بالای گنبد رفته و شیپور اَزدِن را به صدا در آورد .تسون با قدرت به سمت بالا راه افتاد گویی کمالگان با تمام قدرت در حال حمله بود درهای بسته السا به پرواز در آمده بودند طلسم ها چون تیر رها شده از کمان به سمت بدن ها می دوید و آن ها را می دریدند زمان زیادی از وحشی گری ها ادنیه می گذشت .در ذهن اجساد پاره شد و دریده شده به واسطه شپاک ها و اوروبی ها را به یاد می اورد بوی مرگ در فضای سرد السا پخش شده بود و روشنایی همیشگی هروم کوشک روبه افول گذاشته بود
این کودتاست ...
خود دست به کار شد بایست در ذهن برای فرخواندان شدو با خود کلنجار می رفت در حال جان دادن به او بود کدام ماهیت او اکنون مناسب بود گاوی وحشی یا همان گرز ثرئیتونه ،نمیدانست کدام وحشت ناک تر خواهد بود .در ذهن او را انسانی تنومند چون دئو ها شکل داد که سر گاو شکلش را با شاخ های تیزش هراسناک می نمود .
بیا...
در کمتر از لحظه ای شدو چون دئوی پیل پیکر در پشت سرش قرار گرفت . شدو به سمت جادوگرانی که در راهرو ها به سمتشان هجوم می اوردند حمله می کرد و راه را برای آترو باز می کرد ساحرو ساحره ها چون عروسک های کوچک در دستان شدو به اطراف پرتاب می شدند و گاه با پنجه های بلندش که شبیه به پنجه ها بزرگ شده گرگ ها بود دریده می شدند .از دربی که به سن السا باز می شد وارد شدند تا از روبرو با مهاجمین روبرو شوند شدو به محض ورود نعره بلندی کشید و به درون هجوم برد . حدود پنجاه تن از الساها در کنار رایان در حال تلاش برای نجات جان خود بودند که تا آمدن یوژدان ها مقاومت میکردند
پنج پیرمرد بر جا خود میخکوب ده بودند و در پشت ستون ها پنهان شده بود اما هارپاک چون کوهی سنگی در در جایگاهش نشسته بود هیچ کس به او حمله نمی کرد او نیز حرکتی نمی کرد ..
تصمیت چیست ..؟آردا ....یا بازگشت افسانه اش و پایان من و خاندانم ....زود تصمیم بگیر تا پایان این قائله چیزی نمانده و شاید پایان تو باشد ...
آترو با تمام وجود بر مهاجمین بانگ زد :
شما به دنبال پادرایی آمده اید که هنوز سلاح ثْرَئیتَونَه را در دست دارد ....
شدو به گرزی با سر گاو در دستان آترو تغییر ماهیت داد همچون کل جاندارش هیبتی بزرگ و درنده داشت شدو را چون پهلوانی نیرومند در دست گرفته و ادورا در دست دیگرش خود نمایی میکرد در هر دستش یادگاری بود خطرناک که خوف و ترس را بر دل هر کدام می افکند .در همین هنگام صدای بلندی که تمام فضا را گرفت به صدا در امد .همه می دانستند این صدا چیست و به چه نشانه ای به صدا در امده است مهیبترین بانگ جادوئی آردا بود که گویی ده ها کشتی می خواهند حرکت کنند . آنقدر بلند و رعب آور که از گوش عده ای خون بیرون می زد این خبر از حضور یوژداها در چند لحظه دیگر میداد موج سهمگینی از طلسم ها به سمت آترو رها شد او تنها به پشت میز سنگی هیئت پناه برد و به کمک ادورا شروع به دفاع کردن از خود و دوستانش با ساختن سپر محافظی کرد .
یوژداها به سرعت از همه درها چون سیلی روان به داخل شورا هجوم آوردند و چون گرگ ها گرسنه الساها را طلسم میکردند لباس های تیره و یک شکل با نقاب های طلایی آنان را از همه متمایز می کرد گویی ارتش چند هزار نفره بودند که به قلع و قمع آمده باشند هر ان یکی از مهاجمین خیانت کار را اسیر می کردند بوروهای انان را خورد می کردند یا در اتش طلسم نابود می کردند و کمتر از چند آتش هرج و مرج فروکش کرد آسرونید را به نزد او آوردند که آغاز کننده این هجوم بود هنوز زنده بود اما بیهوش ،او را می بایست به درمانگاه چارویاک می بردند برای مداوا و بهبود . حضور نیروی کمالگان را می توانست احساس کند :
پسر ثْرَئیتَونَه ...
اطراف را به جستجو پرداخت اما صاحب صدا را پیدا نمی کرد صدایی آشنا که می شناخت اما در گذر زمان به فراموشی سپرده بود ...
پیش گویی در حال آمدن است ...هزاره ها گذشت و شما بر زندگی او مهر خاموشی گذاشتید ...
رایان متوجه سر در گمی آترو شده بود به سمت او آمد و پرسید :
دنبال چی هستی ...
صداشو میشنویی...
صدای چی ..
پایان آردا نزدیک است کمالگان برای بازگشتن به جایگاه خود بی تاب ....این پایان نیست آغازی کوچک از شروعی بزرگ است ، بزرگتر از گذشته ...
هر چه تلاش می کرد کمتر به یاد می آورد تنها سرما و کهولت بر جان ذهنش نقش می بست و تارپود خستگی بیشتر او را می فرسود گویی او نبود می دانست چه می شود .سرمایی عجیب از دیدن اجساد بیشماری که بر زمین نقش بسته بودند بر جانش نشسته بود تا کنون سابقه نداشت و در ذهنش خطور نمی کرد در چنین جایگاهی نیز دشمانش نفوذ کرده باشند الساهای متخاصم را به زندان سا می بردند تا آغاز محاکمه شان در آنجا بمانند پاساک غرق در خون باتنی در هم شکسته در میان یارانش افتاده بود در میان سیل خونی که از گوش ها و چشم هایش روان بود می شد خواند که او نیز فرجام آردا را می بیند .به سمت او رفت و سر او را در اغوش گرفت .می خواست از آخرین حرف های پیرمرد مستحکم کمی یاری بگیرد :
رایان الساها را از کنار ان ها دور کرد تا ان دو در اخرین لحظات باهم خلوتی داشته باشند :
گوش کن ...الان شنیدم که غیر اینجا به چند جای دیگه هم حمله کردن تا یوژداها نتونن تمرکز کنن اما به محض اولین حله سیصد تا یوژدا به سمت هروم می فرستن ...این دفعه شانس باهامون یار بود که یوژداها زرنگ بودن و مطمئن باش دفعه بعد که خیلی هم نزدیکه یوژداها هم هدف قرار می گیرن ..دیگه زمان رحم کردن گذشته با خائنین بدترین رفتار رو کن اونا میدونن که برای آزادی اون ها به سا میرن پس کارای لازم رو بکن ...
اما ...
ببین اونا اگه دستشون برسه همه ما رو می کشند ...پس قبل از اینکه بخوای دفاع کنی حمله کن ...بکش ...تا عزیزای کم....تری رو از دست بدی ...
گروهی از نیگ های پزشکی به بالین او رسیدند و برای بردنش به چارویاک او را روی بلانکاردی گذاشتند و از دیدرس او خارج کردند آترو رفتن او را تماشا می کرد تنها به حرف های پاساک فکر میکرد کشتن غریب به دویست تن تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده بود و در معادلاتش جای نداشت .
به سمت بیرون از ساختمان شورا راه افتاد تمام ذهنش درگیر خانواده و حرف های پاساک بود که چه بر سر ان ها آمده است و چه می خواهد با انان بکند می خواست از همسر و فرزندانش خبر بگیرد چند طبقه پایین را با آسانسورها بالا رفت و به خیابان اصلی هروم کوشک که تمام دروازه های آمد و شد اصلی آردا را داشت وارد شد گویی تمام آردا در هروم کوشک جمع شده بودند با آنیموس رئیس یوژدان ها و همسرش توسا روبه رو شد توسا پریشان در هم ، خود را در آغوش آترو رها کرد تا از گرمای تن آترو کمی آرامش نصیبش شود :
چی شده توسا ...
فقط یه دقیقه مونده بود تا شپاک ها تیکه تیکه ام کنن اگه اون ناخِن ها نبودن من الان مرده بودم ...چند تا عوضی به خونه حمله کردن ...چی شده آترو بهم بگو ...
آترو دور از چشمان انیموس دست در موهای آشفته توسا برد و کمی آن ها را مرتب کرد :
میدونی، امروز روز خیلی سختی داشتم ...بیا بشین ...
او را روی نیمکت بزرگی که در نزدیکشان بود رساند و کنار او نشست .
ولی امروز سخت ترین کارها رو باید انجام بدم پاساک چشماش رو از دست داد و کلی دیگه از دوستامون کشته شدن و خیلی از افرادی که می شناختیم خائن بودن ....
یوژدان ها هارپک را به خیابان اصلی آورده بودند در حالی که بورویش را از او جدا کرده بودند :
قربان با آقای هارپاک چه کنیم ....؟
ایشان را با احترام به خانه یشان ببرید اما همین الان دستور سلب تمامی مقام های ایشان را ابلاغ کنید ...
به آنیموس دستور داد میان اجساد تفاوت قائل شده و دوستانشان را در تابوت حمل کنند و هر چه سریع تر گزارشی کامل به او بدهد . آنیموس که به سمت السا راه افتاده بود گویی چیزی یادش آمده باشد برگشت و گفت :
قربان الان خبر دار شدم جای بچه هاتون امنه و چند دقیقه دیگه از یه راه امن با یوژدان ها به اینجان میان ....
چند لحظه ای بین حرف هایش سکوت کرد :
فقط دختر و پسرتون که در دَتمونِس هستن ما خبری ازشون نداریم ...متاسفم ..
ممنون آنیموس ...
چند دقیقه بعد جسد ها در تابوت بر دوش یوژدان ها با احترام شروع به رژه رفتن کردند جادوگران حاضر در هروم کوشک شوکه تنها به تعداد زیاد تابوت ها نگاه می کردند .
گمار خدمتکار دَتمونِس ، آشفته و پریشان سراغ رایان را می گرفت و پس از اندک جستجویی رایان را پیدا کرد .خبر حمله ناگهانی به دَتمونِس را داد که توسط یوژدان ها دفع شده بود . رایان با اطمینان از سلامت شاگردان خبر را به آترو داد تا او نیز از سلامت دو فرزندش و همچنین همه دانش اموزان دَتمونِس اطلاع پیدا کند.
همهمه و سوال ها را از اطراف می شنید هر چند یوژدان ها فاصله حائل زیادی را تشکیل داده بودند اما صداهای ساحران را به خوبی می شنید البته با کمک بورویش ، تنها می خواست بداند افکار مردم در مورد این حمله چیست .
وریا پسر بزرگش اَوِن راسش را در مقابل او انجام داد از سر رویش مشخص بود درگیری شدیدی داشته است توسا با دیدن او چون بمبی منفجر شد و به سمتش رفت ، وَریا را چون کودکی چند ماهه درآغوش کشید و مدام از او سوال میکرد .آنیموس موقعیت را غنیمت شمرد و به سمت آترو رفت:
قربان از دوستانتون 19 نفر زخمی شدن که به درمانگاه چارویاک منتقل شدن و کل کشته شده ها بالای صد نفرن که چهل تا از اون ها از دوستان شمان و مهاجمین تماماً دستگیر شدن
کسانی که به جاهای دیگه حمله کردن چی...
بله قربان چند نفری دستگیر و چند تا کشته البته چند نفری هم فرار کردن ...
یه کاری بایست انجام داد ...
کمی جلوتر آمد و آماده ی شنیدن دستور پنهانی پادرا شد.
کسی دستگیر نشده ...مهاجمین تا آخرین لحظه جنگیدن ...همه کشته شدن ...؟همه ی مهاجمین کشته شدن ...
بله قربان ...
حالا برو ... البته دوستانمون هم خارج کنید تا خبر رو از من بشنون ....
چند لحظه بعد سیل خبر گزاران روزنامه ها و مجله ها پیدا شد حتی مجله مد نیز خبر گزار خود را برای انتشار این اخبار فرستاده بود قبل از اینکه کسی سوال بپرسد خودش شروع کرد :
باید امروز خبرهای بدی رو اعلام کنم ...بزرگترین خیانت علیه آردا طرح ریزی شده بود که با هوشیاری یوژدان ها دفع شد و خوشبختانه اکثر مهاجمین کشته شدند و عده ی معدودی نیز موفق شدند تا این لحظه فرار کنن.... و بایست اعلام کنم آردا در وضعیت هشدار قرار گرفته و شورای السا برای مدت نا مشخصی تعطیل خواهد بود .....و باید اضافه کنم که بسیاری از اعضای شورای السا از مهاجمین بودن.... اولین کاری که اون ها قصد انجامش را داشتند تسخیر هروم کوشک بود که با کمک دوستانم منجر به مرگ همه متجاوزین به شورا شد که از قدرت و هماهنگی یوژدان ها بایست کمال تشکر رو داشته باشیم ...
یکی از خبرگزاران میان حرف های آترو پرید :
قربان گویا به دَتمونِس هم حمله شده ایا این خبر حقیقت داره ؟چه اتفاقاتی اونجا افتاده ؟ کسی...
اگر اجازه بدید من توضیحات کاملی رو خواهم داد ...همونطور ک مطلع هستید این در حقیقت یک کودتا علیه هویت آردا بود که قصد تخریب و تضعیف آردا رو داشت که زمینه را برای بازگشت شورای کمالگان اماده کنه ...
با شنیدن کلمه کمالگان سیر سوالات از زبان خبرگزاران بیرون می آمد و به او فرصت نمی دادند جواب گو باشد رایان به کمک او امد و درجمع خبرگزاران شروع به صحبت کردن با ان ها کرد و نگذاشت تا ان ها از آترو سوال بپرسند و آترو خود را در جمع یوژدان ها پنهان کرد . چند لحظه بعد هم بردیس پسر دومش در حالی که دستش به گردنش آویزان بود ازدرهای ورود ظاهر شد که تعجب و هجوم خبرگزاران را به همراه داشت اما یوژدان ها اجازه مصاحبه به ان ها را ندادند .
رنگ صورت توسا چون سنک فرشهای کف سپید شده بود و چون روحی آشفته از کنار وریا به سمت بردیس هجوم برد و او را در آغوش گرفت ،عکاسان با شوق عکس را میگرفتند . آنیموس در کنار رایان و اترو ایستاد :
قربان فرمان شما اجرا شد ....پاکسازی خونتون هم تموم شده و می تونید به خونه برید الان راه های اون راس هم باز و امنه می تونید حرکت کنید تا هروم کوشک هم پاکسازی بشه ..
ممنون انیموس ...
رایان به سمت اترو رفت و او را از آنیموس جدا کرد :
یه خبر بد دارم ....
چی ....چی شده ...
اونا کل خاندان ارا رو هدف گرفتن ....یعنی برادرت
گویی زبانش خشک شده بود و نمی توانست ادامه دهد آترو منتظر ادامه حرف های او بود
اون و همسرش تو هند کشته شدن و بچه ها ناپدید شدن ...متاسفم ...
دستان آترو در هم گره شده بود وآدورا را در هم می فشرد سعی میکرد ناراحتی اش را هویدا نکند راه رفتنش سنگین و ترسناک بود برای اون راس کردن به داخل نزدیک ترین اتاق رفت .




پاسخ به: آخرین پادرا
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
#4

asoya


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۷ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
فصل اولش تموم شده و دارم باز نویسی میکنم و احتمالا تا چند ساعت دیگه میزارمش



پاسخ به: آخرین پادرا
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
#3

استفن سنگوئینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۴ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
از ON THE EARTH‏!‏
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
باسلام.اگه می شداین مقدمه راتوطول داستان توضیح می دادید. بهتر بود.حالا بقیه ش کی می آد؟!!



پاسخ به: آخرین پادرا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
#2

asoya


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۷ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
سلام من در حال نوشتن یه داستان هستم که نوع ایرانی هری پاتر هست امیدوارم خوشتون بیاد



آخرین پادرا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
#1

asoya


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۷ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
مقدمه :
چه انسان قبول کند چه نه ،سحر و جادو حقیقتی لاینفک از دنیای آنان است که جدایی میان این دو امکان ندارد ، پریک های ایران زمین نیز ،هزاران سال پیش در حکومت های شاهان مشغول خدمت بودند و انان را یاری میدادند پس ازمرگ اردوان شاه و رانده شدن پریک ها از حکومت ،انان از پادشاهی ایران جدا شدند و در دنیای خود حکومت جدیدی را پایه گذاری کردند که آن را آردا نامیدند و پیشوایی آن را پسران ثرئیتونه بر عهده گرفتند وپیشوای آردا را پادرا خواندند و شدو گرز گرانمایه ثرئیتونه و آدورا بوروی ماگان نماد پادرا شدند .
آردا بر پایه نوزده منطقه که آن ها را گواک میخواندند تشکیل می شد که هر کدام از گواک ها را یک اماتا رهبری می کرد .قوانین آردا را فرَکان می خواندند که طبق همین قوانین در آردا دو شورا تشکیل شد شورای السا و شورای اماتا . که هر کدام وظیفه ای داشتند ، السا ها می بایست اُستیکان که نایب پادرا بود را انتخاب می کردند و بر او واجرای قوانین نظارت می کردند و در مورد مجرمان تصمیم می گرفتند و آماتا ها نیز وظیفه نظارت بر حسن انجام وظایف پادرا را داشتند .
پایه آردا در هروم کوشک بود جایی شبیه پایتخت آردا ،جایی که برای انسان ها کوهی با قله برفگیر وآتشفشانی خفته بود و برای کمالگان زندانی مخوف و برای پریک ها پاتخت آردا بود.جایی پر از سرّ و سِحر که هر پادرا از خود به جا گذاشته بود .
ماگان نخستین فرزند ثرئیتونه اولین کسی بود که پایه آردای مقدس پریک ها را گذاشت و تصمیم گرفت برای آموزش پریک ها ،مکانی را پایه ریزی کند که زیر نظر بهترین اساتید پریک ها را آموزش دهند . پس نام آن را دَتمونِس نهادند تا محل رشد و نمو پریک ها باشد .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.