گِلتیوب 3
ویدیو با یک جوک آغاز میشود:
تًق تًق
کیه در میزنه؟
مرگ
مر چه گیای؟! هااااققق...... (صدای خفه شدن و مُردن)
----
موسیقی پخش میشود:
موقع خودافظی... به سینهام فشردمت
اشک چشمام جاری شد... دست مرلین سپردمت
---
صحنهی جذاب حضور گِلِرت گریندلوالد پشت میز سنگی بزرگ و وسیعش چشمانمان را مینوازد. گِلرت امروز یکدست سفید پوشیده است. برعکس شیری، سفید چقدر به گِلرت میآید. شیری هم از بیرون از کادر به داخل کادر به سمت گِلرت می آید. امروز به طرز عجیبی سرحال است. با قِر و قمیش خود را در بغل گلرت میاندازد و قربان صدقهاش میرود.
از پنجرهی بزرگ پشت سرشان، کاخ باکینگهام را میبینیم که به هفت رنگ مختلف تزئین شده است.
گِلرت دستی به سر شیری میکشد و با لبخند رو به دوربین میگوید:
«درود! به یک گِلتیوب دارک دیگه خوش اومدید! امروز یه مهمون ویژه داریم! بله درست حدس زدید. مهمون داریم.»
شیری برای اولین بار در سری برنامههای گِلتیوب به حرف میآید و میپرسد: «عمو... عمو... مهمون امروزمون کیه؟»
گِلرت در چشمان شیری زل میزند و میگوید: «مررررررررگ!»
شیری از بغل گلرت به روی میز میافتد. غلتی میزند و به سمت و سویی فرار میکند.
افکت فیلمهای ترسناک سیاهوسفید روی تصویر میافتد.
«موهاهاهاهاهاها! من آمدم!!»
گِلرت یکدست سفید سفیدپوش سفیدپوست از جا برمیخیزد و با آغوش باز به استقبال مرگ یکدست سیاهپوش سیاهپوست سیاهروان میرود.
«خوش اومدی عزیییززززمممم!!»
مرگ و گلرت طوری همدیگر را در آغوش میکشند که انگار صدها سال است با هم رفیق حمام و باغ بودهاند.
مرگ داسش را به کناری تکیه میدهد و روی مبل تکنفرهای که تازه به صحنه اضافه شده مینشیند.
گلرت هم به پشت میزش برمیگردد تا خوش و بش را آغاز کند.
«چقدر خوشحالم که اومدی به برنامهمون مرگ عزیز. آمادهای سوالاتمون رو شروع کنیم؟»
مرگ دستی به موهای چربش میکشد و میگوید: «شروع کن وقت ندارم باید برم.»
گِلرت با بدجنسی جواب میدهد: «اتفاقاً ما ترتیبی دادیم که وقت داشته باشی و کلاً تا چند دقیقهی آینده همهی کارهات همینجا باشه.»
یک عده قربانی و جاسوس و سفید مفید که لرد ولدمورت قصد کشتنشان را داشته به وسط صحنه پرتاب میشوند و روی زمین به خود میلولند.
«بله مرگ عزیزم. لیست کارهای امروز تو همهشون اینجا هستن. پس با خیال راحت بشین و از این نشستن لذت ببر.»
مرگ: «پس شروع کن.»
گلرت سوال اول را میپرسد: «مرگ عزیز. میتونی برای بینندگان ما توضیح بدی که آقای مرگ هستی یا خانوم مرگ؟ اصلاً بیا بحث رو جنسیتیش کنیم و ببینیم بالاخره اونی که پرایدسوارها به کامش فرو میشن بالاخره مرده یا زن.»
مرگ با ترشرویی جواب میدهد: «داداش به جنسیت ما چیکار داری؟ اصلاً الان این چه ربطی داره؟»
گلرت لبخند ملیحش را حفظ میکند و میگوید: «خُب بالاخره برای بینندگان ما سوال پیش اومده. واگرنه من که میدونم.
»
«بینندگان عزیزت اونقدری از من میترسن که به این چیزا فکر... هی صبر کن ببینم. تو از کجا میدونی؟!»
«بگذریم.... سوال بعدی. شاید بشه گرفتن جون خیلیها مثل بچههای کوچیک، مادرای باردار و پدرهای باربر رو پذیرفت، ولی وجداناً تو چطوری دلت میاد سفیدهای گوگولی رو به این راحتی با خودت ببری؟ عاخه حیف نیست نعمت مرلین رو اینطوری حیف میکنی؟»
«باید یه کم واضحتر حرف بزنی گلرت. منظورت کدوم سفیدهاست؟»
«منظورم واضحه. مثلاً همین چند تایی که امروز قراره مرگشون رو ببینیم. اصلاً تو بعد از مرگوندن اینها چطور شب داداشت میبره؟ (خواب برادر مرگه)
مرگ کمی معذب میشود و میگوید: «وایستا ببینم. مگه قراره مردن اینها تو ویدیوی تو ضبط بشه؟!»
گلرت از جایش بلند میشود و خبیثانه میخندد و میگوید. «بله عزیزم. فکر کردی عاشق چشم و ابروت شدیم که دعوتت کردیم اینجا؟! دوست داریم بینندگانمون یک بار برای همیشه نحوه مردن آدمها و رابطهی دارکشون با تو رو به چشم ببینن. شاید دیگه ازت نترسن.»
مرگ از جایش میپرد و میگوید: «نه! اینجا نه!»
گلرت میگوید: «دیگه خیلی دیر شده.... آواداکداورا!»
چوبدستی گلرت رو به کوچکبچهی سفیدی گرفته شده که به جرم جاسوسی برای محفل توسط مرگخوارها شکار و به برنامه فرستاده شده بود.
مرگ و بچه به سمت هم کشیده میشوند و در عرض چند ثانیه، مرگ از هم میشکافد و بچه درونش فرو میرود. جسد بچه آنجا افتاده ولی روحش در مرگ فرو رفته.
گِلرت به مرگ اشاره میکند: «اِ یه ذره شست پاش مونده اونم فرو بده بره.»
قبل از اینکه مرگ بتواند مانع گلرت بشود، گلرت چوبدستیاش را به سمت دومین قربانی سفید میگیرد که به جرم تلاش برای زدن مخ بلاتریکس لسترنج (اسپویل آلرت: ایشون مادر بچهی ولدمورت هستن) به دست شخص شخیص ناموسپرست ولدمورت شکار شد و به اصرار گلرت در برنامه شرکت داده شد. «آواداکداورا»
قربانی سفید لباس راکاستارها را به تن دارد که پر از خارهای ریز و فلزی است.
چهرهی مرگ دیدنیست....
مرگ بعد از فرودادن نفر دوم فریاد میزند: «نه گلرت! اون غولتشنگ رو نکش! من طاقتش رو ندارم!»
نفر سوم در واقع دورگهای پرورشیافته در
اعماق طبقات زیرین وزارتخانه سحر و جادو است که سیریوس بلک آن را سهپا نامیده است. از آنجایی که برای دوستان سیاهمان خط و نشان کشیده بود، فرض بر این شد که از محفلیهاست و میتوان امشب آن را به کام مرگ کشاند.
گلرت موهاهاهاکنان آخرین آواداکداورا را با ترکیب سه طلسم غولکش نثار تستسترول تسترالزادهی غولتشنگ میکند تا جابجا همانجا جان دهد و روح بزرگش با مرگ درهمآمیزد.
مرگ با دیدن سهپا خودش هم سهپا میشود و به سرعت از استودیو فرار میکند. روح تستسترول به دنبالش میدود و از کادر خارج میشود.
گلرت با خنده به سمت دوربین برمیگردد و میگوید: «خُب همون بهتر که این صحنهی آخر رو نداشته باشیم. بهرحال دوست نداریم تحت قوانین هارد و سفت پی جی 13 ویدیوی سوممون ریپورت و کانالمون بلاک بشه.
»
گلرت با دوربین بای بای میکند.
موسیقی پایانی پخش میشود و برنامه به پایان میرسد.
عجب رسمیه.... رسم زمونه....
قصهی درد و ... مرگ حیرونه...
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
قابلیتهای ویژه:
بازی با ذهن انسانها و جذابیت ذاتی
دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمانبرگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بیانتها (به لطف ابرچوبدستی)