هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱:۳۰ جمعه ۲۹ دی ۱۳۸۵
#55

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۵:۳۴ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
مـاگـل
پیام: 509
آفلاین
در خانه هرمایونی
با عرض معذرت اولین بار هست طنز می نویسم
............................................
هرمایونی در خانه نشسته بود و برای جن های خانگی کلاه می بافت و همینطور در افکارش غوطه ور بود. در این فکر بود که ویکتور برای او نامه ای فرستاده و تقاضای دیدار با او را در دهکده هاگزمید کرده است. هرمایونی آماده رفتن شد و به مکان ملاقات رفت . ویکتور منتظرش بود. با دیدن او ( هرمایونی) از جایش بلند شد. پس از چند لحظه ویکتور گفت : هرم..اونی. ( هرمایونی) آیا حاضری با من ازدواج کنی؟ هرمایونی که فکرش را هم نمی کرد در دل گفت : هه جینی نامرد هری رو قاپید فکر کرده من از اون بهتر رو نمیتونم خر کنم بابا اینها جلومه خر شده منو می خواد. و بلند به ویکتور جواب داد: اوه... خدای من ...با کمال میل . بله. روز بعد مراسم ازدواج صورت گرفت و کشیش رو به آنها گفت : دوشیزه محترمه .خانم هرمایونی گرانجر. آیا بنده وکیلم شما را به عقد جناب آقای ویکتور کرام :banana: با مهریه دوجاروی پرنده نیمبوس 3000 و یک عدد جغد بنفش و حدود 1000 جلد کتاب نفیس به همراه هزار نهصد و هشتاد وهفت سکه گالیون که با تاریخ تولد شما برابری می کند در آورم . وکیلم . هرمایونی که از ذوق می خواست بترکد باصدای بلند گفت : ب. که در همین هنگام جینی مثل خروس بی محل قوقولی کرد و گفت: عروس رفته گل بچینه. کشیش برای بار دوم گفت: برای بار دوم عرض می نمایم آیا بنده وکیلم شما را به عقد آقای ویکتور کرام با مهریه معلوم در آورم. هرمایونی که از دست جینی عصبانی شده بود خواست با سرعت جواب بله را بدهد که لونا مثل خرمگس معرکه پرید وسط و گفت: عروس زیر لفظی می خواد. کشیش که خسته و عصبانی شده بود گفت: دوشیزه برای بار سوم و آخر می گم. فهمیدی. آیا وکیلم یا نه؟ هرمایونی خواست جواب بدهد که حس کرد کسی اورا صدا می زند و می گوید: هرمایونی بلند شو دیگه. چقدر می خوابی . بلند شو ظرفها رو بشور و غذا درست کن. هرمایونی چشمانش را باز کرد و دید که همه چیز خواب بوده و چهره رون را روبه رویش دید و با ناله گفت : آه خدای من . چه گناهی کردم زن این رون گدا شدم. اون جینی نامرد هری رو قاپید و فلور مسخره با اون قیافش چیش از من بهتر بود که ویکتور با اون ازدواج کرد. من خر هم به خاطر اینکه از بهم نگن ترشیده با این رون عروسی کردم و حالا باید این دیونه رو تحمل کنم.

..............................................
منظور اهانت به شخص خاصی نبود جنبه طنز و شوخی داشت من اگر کسی فکر میکنه بهش اهانت شده معذرت می خوام.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۹ ۱:۴۰:۱۲

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#54

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۵:۵۱
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1391 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پس از بيست سال


شب- كوچه دياگون- ساعت 9

شب سردى بود. باد به شدت وزيدن گرفته بود.

كينگزلى شكلبوت جوان، مطابق مسئوليتى كه از وزارت خانه داشت، در اين سرما و كوران، در كوچه دياگون كشيك مى داد.

او يك اورور بود. امشب، مطابق درخواست خودش كشيك شب دياگون را انتخاب كرده بود.

همه مغازه ها تعطيل بودند. به جز اندك خواربارفروشى هايى كه تا نيمه هاى شب نيز نمى بندند و پاسخ مشتريان را مى دهند.

كينگزلى محكم و با اطمينان در كوچه قدم بر ميداشت و هر از گاهى به اطرافش سرك ميكشيد. چوبدستى اش را در دستش گرفته بود تا اگر حمله اى ناگهانى نيز رخ دهد آمادگى دفاع داشته باشد.

انتهاى كوچه، كنار مغازه اليواندر، مردى به در تكيه داده بود و كلاه لبه دارش روى صورتش سايه مى انداخت.

كينگزلى به سمت او رفت و گفت: اينجا، منتظر كسى هستيد؟

مرد نيم نگاهى به او انداخت و گفت: آره.. منتظر يك دوست قديمي هستم.. بيست سال پيش، در اين شب، همينجا باهاش قرار داشتم. ما عين دوبرادر بوديم.. تا يازده سالگى كه من به دورمسترانگ رفتم و اون به هاگوارتز...

كينگزلى اخم كرد و پرسيد: چه ساعتى قرار بود اينجا باشه؟

مرد گفت: ساعت 9، من مطمئنم فقط در يك صورت ممكنه نياد، اونم اگر مرده باشه!

سيگارى از جيبش بيرون كشيد و با آتشى كه نوك چوبدستى اش ايجاد كرد آن را روشن كرد. براى لحظه اى صورتش نمايان شد.

كينگزلى گفت: هوا سرده، ميدوني كه شبها خيلي خطرناكه، مرگخوارا واسه ما شب و روز نذاشتن...

مرد گفت: نگران نباش آقا، اگر تا ساعت 10 پيداش نشد من ميرم.. من ميتونم مواظب خودم باشم!

كينگزلى لبخندى زد و در آن تاريكي به راهش ادامه داد.

......

نيم ساعتى گذشت و مردى با رداى يكدست قهوه اى نزديك شد.
كوچه همچنان تاريك بود..

- نات، خودتى؟ رفيق بيست ساله من؟

- آره! بالاخره اومدى! ديگه داشتم نااميد ميشدم.. فكر كردم كه مردي...

آن دو به سمت ورودي گرينگاتز به راه افتادند تا در روشنايى بتوانند چهره يكديگر را ببينند.

لحظه اى چشمان نات (همان مرد سيگارى) به چشمان قهوه اى پوش افتاد.

- ت... تو.... تو اووون نيستي!
- آره! شما بازداشتيد! به جرم همكارى با اسمشونبر و قتل ماگلها... اكسپليارموس!

چوبدستى نات از دستانش خارج شد و به دستان قهوه اى پوش افتاد.

اين نامه رو بخون.

نات با دستانى لرزان نامه را گرفت. و پس از دقايقى رنگ از رخسارش پريد.


نات عزيز،
من سر قرار آمدم، اما در نور سيگارت چهره نات، آن رفيق پاك و دل رحم را نديدم، چهره كسى را ديدم كه در اداره مبارزه با مرگخواران به عنوان مجرم درجه يك شناخته شده، متاسفم. من نتوانستم شخصا تو را دستگير كنم، براى همين همكارم آرتور ويزلى را فرستادم.

كينگزلى شكلبوت


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
تصویر کوچک شده
قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۵:۱۴ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#53

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۰۸ سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳
از کافه هاگزهد
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 514
آفلاین
نبرد نهایی
بووووووووم.................
همه ی بچه ها به در بزرگ مدرسه نگاه کردند. چه کسی در را نابود کرد؟!
هری گفت :
نه ...
هرمیون زود باش برو پرفسور مک گنوگال رو خبر کن.
رون تو هم این آینه رو بگیر و به لوپین خبر بده.
همه بچه ها آشفته بودن و به طرف سالن می دویدند . همه جیغ میزدند.
هیچکس به دیگری فکر نمیکرد.
بسیاری به زمین میخوردند و با ترس فراوان دوباره بلند مشدند.
ترس و وحشت مدرسه رو گرفته بود.
باد شدیدی وزیدن گرفته بود.
صدای سرد و بیروحی در جلوی در بزرگ و اصلی هاگوارتز فریاد زد :
بگیرین این رعیتارو ، بیرونشون کنید.!!!
یک نفر که پشت سر اون مرد ایستاده بود و شنلی مانند مرگخواران به تن داشت گفت :
اااا.... ارباب مگه شما هم تلویزیون ماگل ها رو نگاه میکنید؟
صورت مار مانند و چشمان قرمز ولدی به طرف بلاتریکس برگشت و گفت :
پدر سوخته مگه تو هم باغ مظفر نیگا میکنی؟
میدم اون چشماتو از کاسه در بیارن به جاش تاپاله گاو بکنن توش.
بلا: نه ارباب... خواهش میکنم این کاررو نکنید!!!
_ تو غلللللط میکنی که تلویزین نگاه میکنی.
پس این کارهایی که به تو سپرده بودم و انجامشون ندادی به همین خاطر بود؟؟؟!!!
حیف که الان باید تو کشت و کشتار کمک کنی ، بعد از اینکه هری رو کشتم یادم بنداز که بکشمت بلاتریکس.
_ نه ... نه ... ارباب من غللللللللللط کردم.
همه ی مرگخواران وارد حیاط سرسبز مدرسه شدند.
غولها ، گرگینه ها و دیوانه سازها نیز پشت سر مرگخواران دیده می شدند.
هری چوبش را اماده کرد.
ولدی همه جای مدرسه را نگاه کرد.
چشمان مار مانند و قرمزش روی هری ثابت ماند.
با صدایی سرد و وحشتناک گفت : هری پاتر
هری با عصبانیت گفت :
چته ولدی؟ چی کار میکنی ؟
مگه مریضی در مدرسه رو خراب میکنی؟
با گفتن این حرفها هری احساس کرد که همه مرگخواران با شنیدن اسم ولدمورت لرزه بر اندامشان افتاده.
همه همراهان ولدی به دستور او به سوی دانش آموزان هجوم بردند.
مک گنوگال و فلیت ویک و بقیه اساتید به حیاط مدرسه آمدند.
انواع طلسم ها و وردها خوانده میشدند.
وردی که از همه بیشتر شنیده میشد ، پروتگو بود.
ناگهان از در نابود شده ی مدرسه اعضای محفل وارد شدند.
مودی چشم باباقوری به سوی لسترنج ها حمله کرد.
لوپین با چند نفر از گرگینه ها درگیر شد.
تانکس و شکل بولت هم با دمینتورها گلاویز شدند.
همه جور ورد با انواع رنگها توی حیاط مدرسه رد و بدل میشد.
مرگخوارا آواداکداورای قرمز میفرستادند و محفلی ها با پورتگو های آبی اونا رو خنثی میکردن.
واقعا نبرد بزرگ و بی نظیری بود.
رون همه بازیکن های چهار تیم کوییدیچ رو یه جا جم کرد و با ترس ولرز بهشون گفت :
زود باشین همتون سوار جاروهاتون بشین و از بالا به اون پدر سوخته ها حمله کنید.
هرمیون هم اعضای الف.دال رو جمع کرده بود و سعی میکرد اونارو آروم کنه ، در حالی که خودش از ترس داشت میمرد.
جاروهای بازیکن ها به پرواز در اومد.بیشتر گرگینه ها گور به گور وشده بودند.
هاگرید و گراپ تازه به محل جنگ رسیده بودند.
مک گنوگال گفت :
هاگرید معلوم هست تا الان چه غللللطی میکردی ؟
هاگرید گفت :
هیچی داشتم مثل قل مراد گراپ رو قشو میکردم.
هاگرید و گراپ به طرف غولها حمله ور شدند.
لوپین داشت با گری بک میجنگید.
بیشتر گرگینه ها از بین رفته بودند و لاشه ی کثیف و بو گندوشون روی زمین افتاده بود.
هری هم بیشتر دیوانه سازها رو از پا در آورده بود.
ولدی هم خیلی از بچه ها رو کشت.
بووووووووم.....
اونایی که نزدیک در مدرسه بودن روشونو برگردوندن که ببینن کی اومده.
هیشکی اونو نمیشناخت ، غیر از اعضای محفل که در محفل اولیه هم بودن.
ابرفورث دامبلدور با شنلی سبز رنگ در پشت در مدرسه ظاهر شده بود.
شکل دیوانه ساز ها بود. از صورتش فقط ریش سفید و بلندش که شبیه برادر بزرگش بود دیده میشد.
اکسپکتو پاترونوم ...
یک هواپیمای F14 بزرگ از چوب ابرفورث خارج شد و تمام دمینتورها رو نابود کرد.
مودی که دیگه داشت از بلا و سیسی شکست میخورد ، ییهو دید که هر دو تاشون افتادن و مردن.
ابرفورث اون دو خواهر رو هم کشت.
اعضای الف.دال که از شر دمینتورها راحت شدند به جنگیدن با مرگخوارها پرداختند.
گری بک لوپین رو زخمی کرده بود.
مک گنوگال و فلیت ویک با غول ها میجنگیدند.
یکی از مرگخوار ها اواداکداورا به طرف جارویی که از بالای سرش رد شد فرستاد.
چوچانگ نقش بر زمین شد.
هرمیون اون مرگخوارو بیهوش کرد.
رون حواس غولهارو پرت میکرد.
ولدی و هری رو در رو هم قرار گرفتند.
این دفعه اول نبود که ولدمورت و هری با هم رو به رو میشدند.
دفعه اول هری خیلی فسقلی بود ، ولی ولدی رو شکست داد.
بار دوم هری یازده سالش بود و با ولدی روح مانند رو به رو شده بود.
مرتبه سوم با ولدی جوان یا همون تام ریدل جنگیده بود.
بار چهارم در گورستان کنار قبر پدر ولدی با اون جنگید.
دفعه آخر هم در وزارتخونه بود که دامبلدور به کمک هری اومد.
ایا این اخرین مبارزه ی ولدی و هری بود؟

====================
خوب تا همینجا کافیه . خسته شدم. میدونم که خوب نشد.
لطفا نقاط ضعف و نقاط قوت داستانمو بگین ، تا ادامشو بهتر بنویسم. ( مگه نقاط قوت هم داشت)
در ضمن تا وقتی که میتونم ، داستانو ویرایش میکنم .
ادامه داستانو هم دارم ، ولی میخوام ببینم تا اینجا چه نظری دارین.
منتظر ادامه داستان باشین.
یه چیزی هم بگم و اونم اینه که میخواستم طنز بنویسم ، ولی فضای جدی داستان نمیزاره. اما تا اونجایی که تونستم و بتونم طنز نوشتم و مینوسم.

دوست عزیز
نمیدونم این پستو برای مسابقه زدی یا نه، ولی باید بگم پست های مسابقه تک پستی هستند و ادامه دار نیستند. در ضمن داستان هم نیستند، نهایتا باید داستان کوتاه باشند که در همون یک پست تموم می شند. نباید پستت خیلی بلند باشه. من این پستو نادیده می گیرم، اگر می خوای می تونی در مسابقه ، با رعایت همه ی نکاتی که گفتم شرکت کنی تا نقاط قوت و ضعف نوشته ات رو هم اون موقع بگم.
با تشکر
رومسا


ویرایش شده توسط رومسا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۱۲:۲۴:۵۱

تصویر کوچک شده


مسابقه ...مسابقه! بشتابید!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#52

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
مـاگـل
پیام: 138
آفلاین
به نام او

اولین مسابقه ی توهم، در راستای ارتقای سطح پست های تالار برگزار می شود!

علاقه مندان به شرکت در مسابقه ، پس خواندن نکات زیر، می توانند اولین پست خود را در همین تاپیک بزنند. این مسابقه عضوگیری ندارد و شکرت برای عموم آزاد است.

توضیح:

پیش از این، بالاتر از توهم، تاپیکی بود که هر کس به دلخواه می توانست پستی توهمی و در راستای طنز در آن بزند. همچنین پست ها ادامه دار نبودند.
اما کیفیت کار این تاپیک به طور کلی بسیار بسیار پایین است. به همین دلیل، تصمیم گرفته شده تا مسابقه ای دقیق و هدفدار در این مکان برگزار شود. تک تک پست ها بررسی شده و در صورت لزوم، نکاتی پیوست آن ها خواهد شد.
همچنین به برنده ی مسابقه جایزه ای تعلق خواهد گرفت.( برای همه شرکت کنندگان در مسابقه، امتیاز مثبتی در نظر خواهد گرفته شد.)

نکات:

حتما تعدادی از شما ، با پست های سابق تاپیک خانه ها هاگزمید آشنا هستید. پست های که ادامه دار نبودند و با وجود پیوستگی با عنوان تاپیک، موضوعات متنوع و مستقلی را در بر داشتند.
ویژگی عمده ی هر یک از این پست ها، بالا بودن بار ادبی و دقت در تعیین سوژه و چگونگی پیش برد موضوع بود.
پست های مسابقه ی توهم باید دارای حداقل چندین ویژگی باشند، در غیر این صورت از دور مسابقه خارج خواهند شد.

1- شما آزادید تا هر موضوع یا مشغله ی ذهنی را انتخاب کرده و در رابطه با آن بنویسید. البته توجه داشتبه باید که اینجا دفتر خاطرات شخصی نیست!و موضوعات باید در عین آزادی سوژه، دارای پیوستگی و ارتباط با هری پاتر، شخصیت و نقش شما در اینجا داشته باشند. بنابراین از نوشتن هر چیزی جدا پرهیز نمایید.

2- بار ادبی پست ها بسیار مهم است. این که جدی یا طنز بنویسید به دلخواه خودتان است. اما دقت لازم در نوشتن به هر دو سبک( به خصوص سبک طنز) بسیار ضروری است. هجو و پست هایی که دیالوگ خالص هستند بدون تردید پذیرفته نخواهند شد.
عناصری چون: فضا سازی، پرورش مطلب، رعایت نکات دستوری و نگارشی، استفاده ی به جا از شکلک ها و پرهیز از زیاده روی در این امر، انسجام مطلب ، جالب بودن و داشتن ایده ای نو حتما باید در پست مسابقه ی شما رعایت شوند.

سعی کنید تا پست ها توهمی خوبی بنویسید! ببینم ذهن خلاق گریفیندروی ها چه خواهد کرد!

* در صورت وجود هر گونه سوال یا اشکالی، در همین تاپیک مطرح کنید.

با تشکر
رومسا



Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#51

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 3737
آفلاین
روز پیروزی


در اتاق باز شد و هرمیون در حالی که نفس نفس میزد به میز مطالعه نزدیک شد و گفت :
پرسی ، باورت میشه ما توی ترم سوم مدرسه دوم شدیم ! بیا تو سالن عمومی ببین !
- ببینم یعنی ...
ولی هرمیون بسرعت از اتاق خارج شد ، پرسی هم بدنبالش به سمت سالن عمومی گریفندور رفت ؛ فضای سالن از همیشه با شکوه تر و شاد تر بود . در و دیوار ها تزئین شده بودند و شیردال گریفندور نیز بر روی تمام روبان ها و توپ های تزئینی دیده میشد .
بروی تابلوی اعلانات نیز اعلامیه بزرگ و رسمی به چشم میخورد :

بنام خدا

ترم سوم ( زمستانی ) مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز به پایان رسید و گروه ها بعد از مدت ها تلاش نتایج بدست آمده خود را در زیر مشاهده میکنند :

رتبه اول
اسلیترین

رتبه دوم
گریفندور

رتبه سوم
هافلپاف

رتبه چهارم
راونکلاو

با تبریکات فراوان به مناسبت کریسمس
مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز - امضا : مدیر مدرسه



صدای پچ پچ اعضا از گوشه و کنار تالار به گوش میرسید که سعی میکردند با تبریک گفتن به مناسبت رتبه دوم بدست آورده سر صحبت را با دختران گریفندوری هم سن و سال خود باز کنند .
پرسی که نا امید شده بود گفت : نه ، نه امکان نداره ؛ نه نه امکان نداره و با تمام توان خود فریاد زد : نه نه امکان نداره !!!
همه به او طوری نگاه میکردند که گویا دیوانه بود .

استرجس که انتهای تالار مشغول صحبت با جسیکا و سارا بود به سمت پرسی دوید و گفت : هی چت شده پسر ؟
پرسی که متوجه استرجس نشده بود گفت : نه ما خیلی زحمت کشیدیم !
حد اقل من خیلی زحمت کشیدم ، خیلی !
باید اول میشدیم

استرجس به آرامی گفت : اولا اینکه همه ما زحمت کشیدیم ، ثانیا هنوز پیروزی نهایی در راه هست !


" مطمئن باشید پیروزی نهایی در راهه ، گریفندور باید اول بشه "


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۹:۰۳ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#50

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
مـاگـل
پیام: 916
آفلاین
خواب توهمي جيني ويزلي :
جيني در تالار عمومي گريفيندور در حال چرت بود و اين خواب را همي ديد :
هري ورجه ورجه كنان به سمتش مي آمد و ... ( سانسوريوس ) بعد در يك خانه بودند ، هري در حال شستن ظرف ها بود و جيني در حال سوهان كردن ناخن هاش
صداي جيني : هري ، ظرفا رو شستي ؟
هري : بله خانم ! شستم ( در دل : چه گيري افتاديم يه زماني هري پاتر بوديم و كشنده ي لرد ولدمورت حالا يك رول نويس ارزشي ببين مارو به چه حال روزي در آورده ! )
جيني : آفرين ! حالا زمينارو جارو كنو بعد هم حمومو بشور .
هري : جيني جان ! يه كم تخفيف بده ! يادته جونتو در برابر ريدل نجات دادم ؟
جيني جارو رو بلند كرد و برسر هري كوبيد .
جيني :
هري : من چيكاره بيدم ؟
جنه ( نه همون جيني ) : چخه صاب مرده ! برو گمشو كارهايي كه گفتم بكن !
هري : اصلا من از اين زندگي خسته شدم ! همه ي دوستام رفتن زن گرفتن ما هم زن گرفتيم ! اون نويل كج و كوله رفت اون لوناي خنگ رو گرفت الان لونا در اداره ي تشخيص منابع خنگي وزارت سحر و جادو كار مي كنه و ماهي 300 گاليون حقوق ميگيره ! اون وقت ما هون گنجينمونو داديم تو برا خودت لباس بخري ! اصلا فردا طلاقنامه رو ميذارم كف دستت بري پيش ننه ت آبغوره بگيري ، پس فردا هم ميرم همين هرميونو مي گيرم ! رون كه رفته چوچانگ رو گرفته ( رون نامرد ) ! خداحافظ !
و از در بيرون رفت .
در همين هنگام جيني با صدايي از خواب پريد .
هرميون : جيني ، پاشو يه ساعته خوابي
جيني در حالي كه با حركاتي ارزشي هرميون رو ميزد گفت : من پدر تو رو در ميارم . شوهر منو مي دزدي ؟
هرميون : چي ميگي ؟
و شروع شد ...
_________________________
خواستيد ادامه دارد نخواستيد ادامه ندارد !


[


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۸:۵۹ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵
#49

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
هوممم فكر ميكنم ديشب بود...البته فكر هم نكنم همون ديشب بود....
بله ديشب ساعت 9 بود ... نه 10 بود...حالا يك ساعتي بود ديگه ...
داشتم در خيابان راه ميرفتم...هوا بس ناجوانمردانه بود .... به شدتي سرد بود كه من خودمو در لباسام مخفي كرده بود ... ولي همچنان به راه خودم ادامه ميدادم....در بين راه به گوشه هاي ديوارهايي خيابان نگاهي انداختم....
سرما به قدري بود كه قنديلهايي از گوشه ي ديوار آويزان بود ...
با خودم گفتم:
هر چي هم باشه باز هم فردا هوا خوب ميشه!!!
در انتهاي آن خيابان بودم كه تصميم گرفتم كمي مسيرم را عوض كنم و در آن هوا بيشتر قدم بزنم اگر به سمت راست ميرفتم به راحتي به خانه ميرسيدم ولي سمت چپ را انتخاب كردم كه اي كاش نميكردم ...تقريبا نصف خيابان رو رفته بودم كه به يك دو راهي رسيدم....
اگر سمت راست را انتخاب ميكردم بايد مسير رو دور ميزدم و اگر سمت چپ را انتخاب ميكردم دو تا مسير رو بايد دور ميزدم ..باز هم براي اينكه بيشتر در خيابان باشم مسير سمت چپ را انتخاب كردم...
در آن خيابان مردم بيشتري در رفت و آمد بودن .... در كنار مغازه اي ايستادم ... در مغازه افراد زيادي حضور داشتند ... ولي بر سر چه داد و فرياد ميكردن مشخص نبود...
بدون توجه اضافي از كنار مغازه رد شدم....در انتهاي آن خيابان چيزي به داخل چشمم فرو رفت ولي اذيتم نكرد به آسمان خيره شدم....
دانه هاي برف از آسمان به زمين ميريخت ... با سرعت شروع كردم به بازگشت به سمت خانه...
مسير زياد شده بود و برف هم امان نميداد كه راحت راه برم....
برف تقريبا به كولاك تبديل شد !!!
به سختي مسير خودمو باز كردم...وقتي به در خانه رسيدم ... كودكي كه دستش در دست مادرش بود از پشت سرم گذشت و در همان حين گفت:
فردا تعطيله!!!
منم باور كردم و داخل خانه شدم....

*فردا صبحش*

پاشو برو مدرسه


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۸۵
#48

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
هرمیون و کوییدیچ

همه در تالار خصوصی بودند. هرمیون تصمیمی گرفته بود که هیچکس در خواب هم نمی دید. چیزی بالاتر از خیال و توهم. او می خواست عضو کوییدیچ شه. اونم پست دروازه بان
سر عضوگیری تمام گل ها را گرفت. حتی سخت ترین گلو. حتی بهتر از رون و وود.
این کار از هرکسی ساخته نبود. سر بازی اسلی-گریف هم 3 تا گل زد و 8 تا گل گرفت. واقعاً خوب بازی می کرد.
ولی در آخر هرمیون گفت که از ورد توهم استفاده کرده و بعد از باطل کردن ورد همه به بازی بدش پی بردند


ببخشید. ولی زیاد قشنگ نشد


تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۸:۲۵ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#47

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 3574
آفلاین
معروف شدن

ملت در تالار گريفيندور نشستن...طبق صحبت هايي كه قبلا شده بود قرار بود گروهي از شبكه جادوگر تي وي بياد در تالار و گزارشي از بچه هاي تالار بگيره!!!

كوييرل وارد تالار شد و گفت:
به گروه جادوگر تي وي خوش آمديد بگيد....
همه ي تالار از جاشون بلند شدن و گفت:
سلام....
سه نفر آنتيك وارد تالار شدن و گفت:
تصویر کوچک شده سلام
يكيشون يك دوربين درب و داغون در آورد....بلد هم نبود وصلش كنه ...
يكيشون يك ميكروفون جادويي در آورد ... سر و ته گرفته بودش ...بلد نبود درست بگيرتش....با اينكه سر و ته هم گرفته بودش داشت توش فوت ميكرد و ميگفت:
الو...الو....من جوجوام...
هدويگ:
يكي ديگشون هم اومد روي صندلي بشينه ...مشخصا مغزش خراب بود چون ....
تق...بوم...ديش....
جناب آقا روي زمين ولو شدن ....
كوييرل:
سه نفر اونها:
بعد از كلي دردسر همه ي افراد آماده بودن...يكيشون اومد گفت:
خب اول ساحره ها!!!
همه ي ساحره ها:

گزارش شروع شده بود....ملت پسر ايستاده بود به اين صورت تصویر کوچک شده
تا اينكه نوبت گزارش پسرها شد....حالا ملت دختر ايستاده بودن ولي به صورت خاصي نه....
وقتي گزارش تموم شد هر سه تاي آنها مشغول جمع آوري وسايلشون شدن....
استر و رومسا به سمت كوييرل رفتن و گفتن:
ميشه ازشون بپرسيد كي اين گزارش پخش ميشه!!!
كوييرل:ميپرسم....
او جلو رفت و گفت:
ببخشيد ميخواستم ببينم اين گزارش كي پخش ميشه....
يكي از اونها:فردا همين موقع...
يكي ديگه:بله درسته!!!
يكي ديگه:مشكل داريم....
همه به نفر آخر نگاه كردن ....
نفر آخر:
مري:چه مشكلي؟؟؟
طرف:متاسفانه فيلم در داخل دستگاه نبوده!!!
همه:

* 2 مين بعد *
سه نفر از پنجره ي تالار به داخل حياط پرتاب شدن....
يكي از بچه هاي تالار:مثلا ميخواستيم معروف شيما.....

ادامه ندارد..........................


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: بالاتر از توهم !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۸۵
#46

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
خواب یا واقعیتی سخت

هری داشت با خود فکر میکرد:
چه توهمی.......امروز اسنیپ هیچ امتیازی از گریفندور کم نکرد
و ۰.۱ امتیاز هم از مالفوی کم کرد!!!
چه توهمی ...... امروز فیلچ به هری گیر نداد وقتی وی ساعت ۱۲شب بیرون رفت!!!
چه توهمی..... امروز تو کیف هرمیون فقط یک کتاب بود !!!
چه توهمی ..... امروز رون بهترین بازی رو تو کوییدیچ کرد!!!
چه توهمی...... امروز نویل کل سوال های کلاس تاریخ جادوگری رو درست گفت!!
آیا این خواب است یا واقعیتی زیبا و غیر قابل باور؟
هری جواب خود را وقتی که به دیوار برخورد کرد یافت ...وی در حالی که راه میرفت چرتی زده بود!!

چه توهمی


هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.