دفتر رئيس بخشرئيس بخش يه کم به ريموس نگاه کرد، بعد از جاش پريد و در حالي که بازوش رو محکم گرفته بود، اونو به زور دنبال سره خودش به سمت اتاق 666 کشيد!
ريموس: اقا! اقاي محترم اخه چرا اينجوري ميکنين؟ طرز رفتار شما اصلا درست نيست! من ميخواستم در مورده موضوع مهمي با شما صحبت کنم!
رئيس بخش: والا بچه اينقدر پرو نديده بوديم که خودش راه بيفته بياد دفتره رئيس!
ريموس که همون لحظه چشمش افتاد به شماره اتاقش گفت:
- راستي شما ميدونستيد که 666 در واقع نشان دهنده تعداد سياره ها در واحد زمان به توان دو در لگاريتم سه در مبناي هشت هس؟
- !!
- ببينيد اقاي رئيس، من اومده بودم دفتر شما که...
رئيس بخش درحالي که ريموس رو به زور روي تختش مي نشوند يکي از پرستارا رو صدا زد و به ريموس گفت:
- ببين پسرم! الان خانوم پرستار مياد خب؟ هر کار داشتي به اون بگو باشه؟ اينا الان تو طبقه پايين تا دوباره خودشون مودي رو نفرستن قبرستون ول کن نيستن!
- باشه
خانه ريدلشوفت( صداي برخورد دست ولدمورت با ميز)
- يعني چي که مودي زندست؟صداي فرياد لرد سياه، پنجره هاي خونه اربابي ريدل را به لرزه در اورد...لرد سياه نيم ساعت پيش با يکي از مرگخوارانش به اتاقش رفته بود و از اون موقع تا حالا، صداي فريادهاي لرد، اخ و اوخ هاي مرگخوار و طلسم هاي کروشيو لحظه اي قطع نشده بود
- پس شماها اون موقع اونجا چه غلطي ميکردين؟؟؟بقيه مرگخوارا همه تو سالن خونه ريدل نشسته بوندند و با دلواپسي به همديگه نگاه ميکردند! بليز که با حالتي عصبي جلو بقيه مرگخوارا، طول و عرض سالن رو قدم ميزد زير لب گفت:
- باز دوباره دردسر شروع شد!
سنت مانگورز به زور راه خودشو از بين جمعيت باز کرد و به سمت اسپ رفت و گفت:
- البوس گل پسرم تنهاست ها! بيا بريم پيشش
- جون من بيا بريم يه امضا از مودي بگيريم...الان اينا ميکشنش بعد ضرر ميکنيم ها
-
- اهم...ميريم پيش ريموس!
رز و اسپ در حالي که به زور از بين ملت رد ميشدند به سمت پله ها رفتن تا به اتاق ريموس برن!
ريموس در حالي که روي تختش نشسته بود، داشت براي خودش مسئله هاي فيزيک حل ميکرد. رز با عجله وارده اتاق شد و به سمت تخت پسرش رفت...البوس هم در حالي که با محبت به زن و پسرش خيره شده بود، به طرف پنجره اتاق رفت تا کمي لاي ان را باز بزارد
اسپ: اِاِاِاِ...رز ببين! عجب ادمايي هستن ها! نيم ساعت نشده که سر و کله اين مودي پيدا شده خبرنگارا ريختن سنت مانگو! چه همه هم هستن...اوووووو....چه خبره؟ نگاه کن! همشون هم سياه تنشون کردن! بيا ببين رز
رز به سمت پنجره اتاق رفت و از ان به بيرون نگاه کرد:
- اِ راست ميگي...چه زود اومـ...اسپ اينا مرگخواران!!!
... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...