انتخاب زندگی برای یکی از دو فرزند پسر پاتر !- خیلی خنگی تدی ... خیلی خیلی خنگی ! باد سردی میوزید ، بارش باران ساعتها بود که ادامه داشت و هرگز خیال آرامش آسمان به ذهن هیچ یک از جادوگرانی که از دو روز قبل در خانه ریدل تجمع کرده بودند تا نتیجه نهایی آخرین مسابقه بزرگ سال را مشاهده کنند خطور نمیکرد .
حتی آسمان نیز شرایط همراهی را داشت ، لحظه ای از تکاپو نایستاده بوده و هر لحظه بیشتر و بیشتر اضطراب خود را خالی میکرد ، او نیز بارها فریاد بلندی از اعتراض همانند دیگر حاضرین معترض کشیده بود و چندین مرتبه آتش وجودیش را همچون صاعقه ای به قصد جان خانه ریدل فرستاده بود ، اما سیاهی دوامی چندین هزار ساله بر پیکر ایستادگی داشت .
اوج هیجان خانه ریدل در طبقه دوم ساختمان ، در اتاقهای دو شرکت کننده اصلی مسابقه قرار داشت ، بیشتر حاضرین در طبقه پایینی افرادی بودند که برای تماشای پایان کار بدین محل نفرین شده پای گذاشته بودند ، جمعیتی که سراسر احساسات گوناگونی از سرانجام کار را در خود پرورش داده بودند ... پرورش ختم زندگی یک انسان !
اتاق مری باود ، ساعت 14.54 دقیقه تا شروع مسابقه !*** : میدونی که انتخاب سختیه ، چرا بازم داری اینطوری رفتار میکنی ؟
مری : تو که انتخاب من رو میدونی ... چرا اصرار داری من روی این قضیه بازم فکر کنم ؟
*** : برای اینکه فکر میکنم تو اشتباه میکنی ؟ میدونی جیمز چقدر برای من مهمه ؟
مری : آره ... دقیقاً همون قدر که بتونی با دستات نابودش کنی ، به اندازه ده تا انگشت ... ها ها ها ...
محفل رسمی برگزار کننده مسابقه ، 13 ساعت تا شروع مسابقه !هوکی : بس کن بلیز ... دیگه حالم داره بهم میخوره ، چقدر راه میری ؟
تعداد معدودی جادوگر در اتاق اصلی گردانندگان مسابقه ، تجمع کرده بودند ، اما به جز بلیز زابینی که تکاپوی خاصی داشت و برای تک تک لحظه های روز مسابقه در حال برنامه ریزی بود ، هیچ یک توان بکارگیری ذهنش را نداشت .
وزیر سحر و جادو که خانه ریدل را برای برگزاری این مسابقه از لرد ولدمورت مدتی قرض گرفته بود ، و یا به گفتهی جمعی از حاضرین لرد آنجا را برای اعاده حیثیت تصمیمهایش مدتی در اختیار یاران وفادارش قرار داده بود ، نیز در مجمع حضور داشت ، اخرین نفری که بدین جمع وارد شده بود مورگانا لی فای بود که تقریباً به نامه های مکرری که برای دعوت وی فرستاده شده بود جواب منفی ارسال کرده بود ، اما اکنون او نیز در آن جمع حضور داشت .
بلیز : اگر یکم عقل داشتی حداقل درک میکردی که وقتی تو هیچی از خودت نداری ، یک نفر باید به جات فکر کنه ، اگر من هم فکر نکنم دیگه هیچی باقی نمیمونه ، مثل همین چند روزی که من نبودم و هیچ حرکتی نتونستی بکنی !
هوکی : این کاریه که خودت شروع کردی ، پیشنها مسابقه از تو بود ، خودتم باید تمومش کنی ... پس دیگه فکر نمیکنم حرفی ...
ناشناس : پیشنهاد این مسابقه حاصل همفکری هممون بود ...
حاضرین مجمع با شنیدن صدای ناشناس لحظه ای از حرکت ایستاده و به طرف او برگشتند ، شخص دیگری بعد از مورگانا وارد اتاق نشده بود و او قطعاً اخرین نفر بود ، پس او چه شخصی بود که مدتها در سایه بسر میبرد ؟
اتاق تد ریموس ، ساعت 7.47 دقیقه تا شروع مسابقه !تد ریموس آرام و قرار نداشت ، از ساعات اولیه شب چنین حسی به او رسوخ کرده بود ، در تک تک اندامهایش ... حسی که عجیب تر از حالت گریگینه شدنش بود ، دردناکتر و دارای مراحل بیشتر !
او بر عکس مری باود که در هر چنددقیقه صدایی در اتاقش به گوش میرسید حاضر نبود هیچ کس حتی بهترین دوستانش را در این لحظات حساس نظاره کند ، میدانست که این تصمیمی برای اوست ، تصمیمی که زندگی یک نفر را تحت الشعاع قرار میداد ، زندگی یکی از فرزندان پسر پاتر اکنون در دستان او بود .
تق تق تق تدی : دوست ندارم کســــــــــــــــی مزاحمم بشه ، اینو نمیفهمید ؟
پیتر : اصلاً نمیخواستم توی یان محل آشغال و مزخرف پا بزارم ، منتهی فکر میکنم باید با هم صحبت کنیم ، پس این در لعنتی رو باز کن و بزار ببینمت .
تدی : این در روی کسی باز نمیشه ... نه تا 8 ساعت دیگه !
پیتر : ولی تو داری بدترین تصمیمت رو میگیری ، این درست نیــــــــــــــــست !
تدی : ولی این تصمیم منه ، تصمیم من ... من ... من .... من !
پیتر : فکر میکردم فقط در اتاق رو بستی ، ولی مثل اینکه در دلت رو هم روی همه بستی ...
محفل رسمی برگزار کننده مسابقه ، ساعت 3.18 دقیقه تا شروع مسابقه !ساعاتی از تعجب همگان تسبت به صدایی که تن هر یک از آنها را لرزانده بود گذشته بود ، اکنون دیگر او نیز یکی از کسانی بود که نظرات خود را در جمع مطرح میکرد و یکی از گردانندگان مسابقه بزرگ شده بود .
بلیز : ولی این امکان نداره ، من مطئنم که مری باود مخالفت میکنه !
هوکی : بلیز راست میگه !
مورگانا : ولی این یکی از راهکارهای خوبه ، چطوره بریم باهاش صحبت کنیم و راه حلمون رو مطرح کنیم ، آنطوری شاید قبول کرد ، تا فردا دیگه خونی ریخته نشه !
آلبوس دامبلدور : مثل اینکه مورگانا فراموش کرده ما برای چی اینجا جمع شدیم ، این یکی از موفق ترین مسابقات دنیای جادویی شده و خیلیا توی این طبقه دارن برای چند ساعت دیگه لحظه شماری میکنن ، کلی با همدیگه برنامهریزی کردیم تا چنین روزی فرا برسه ! پس نباید از جذابیت مسابقه کم کرد ... باید نظرمون رو به اجبار تحمیل کنیم ...
نفر اولی که وارد شکنجه گاه میشه تد ریموس لوپینه ...شکنجه گاه یک ساعت قبل از شروع مسابقه !دو برادر با زنجیرهایی نا گسستنی به دو طرف دیوار بسته شده بودند اما هر لحظه یکی از آن دو با نیرویی خود را به طرف دیگری میکشید و بر او حمله ور میشد . با نیرویی که از عزم جزم دوستان پدید میآمد . دقایقی به یکدیگر حمله میکردند و دقایقی از خستگی در کنار دیوار نالان افتاده و یکدیگر را با نفرت خاصی مورد عتاب قرار میدادند .
آسپ : چطور تونستی ، یعنی قدرت انقدر برات ارزش داشت ؟
جیمز : قدرت ؟ ... برای من ؟ ... اصلاً فکرشو هم نکن ، هی وقت دنبال چیزایی که تو فکر میکنی نبودم و نخواهم بود .
آسپ : آره ... رفتارت دقیقاً داره همین رو نشون میده ، هر کسی یه نگاه به کارای چند ماه گذشتتون بکنه چیزی جز قدرت طلبی تو ...
جیمز : اسم این قدرت طلبی نیست ... نیست ... نیست ! کارای مسخره ای که تو برای له کردن دیگران می ...
آسپ : خفه شو ...
تالار اصلی مسابقه ، 5 دقیقه تا شروع ، پشت درب اصلی شکجه گاه !سیلی از جمعیت ، آشنا و نا آشنا ، طرفدار و رقیب ، دوست و دشمن ، در آن لحظه در تالار اصلی خانه ریدل که به دلیل مسابقه به نیروهای جادویی مختلف تبدیل به بزرگترین ورودی تاریخ گشته بود تجمع کرده بودند ، هر یک از آنها میدانست که تا لحظاتی دیگر چه اتفاقی به وقوع خواهد پیوست ... لذت کشتن یک نفر !
صدایی بلند و رسا همانند میکروفون از بالاترین نقطه تالار شنیده شد ، که شروع مسابقه را نوید میداد ، داوران همانطور که انتظار میرفت با تصمیمی قاطعانه ورود اولیه تد ریموس لوین به شکنجه گاه را اعلام کرده بودند ولی برخلاف آنچه که انتظار میرفت مری باود هیچ گونه مخالفتی نکرده بود ، در این بین تنها کسی که از این تصمیم او خوشحال بنظر نمیرسید *** بود زیرا احتمل میداد که اگر تد ریموس خطایی بکند مری از برای انتقام لحظه ای درنگ نخواهد کرد !
شروع مسابقه !تد ریموس آماده ورود به شکنجه گاه بود ، به خوبی میدانست که اگر اکنون وارد اتاق شود چه صحنهای در انتظار اوست و به زیبایی تصمیمخود اطمینان کامل داشت ، پس گامهایش را اندکی مستحکم کرده و وارد شکنجه گاه شد ...
لحظاتی بعد !اکنون اتاق آماده ورود مری باود بود ، تد ریموس بعد از بیست دقیقه در انتظار قرار دادن حاضرین بیرون آمده بود اما هیچ کس از اتفاقاتی که داخل شکنجه گاه رخ داده بود با خبر نبود ، قرار بر این بود که وقتی مری باود به داخل اتاق پای میگذارد داوران نتیجه کار تد ریموس را گزارش دهند و اکنون با ورود مری باود به اتاق زمان آن فرا رسیده بود !
یکی از داوران حاضر در جمع از جای خود برخاست ، او تنها کسی بود که یا به خوبی توانسته بود به خود مسلط گردد و یا واقعاً در این لحظه شاد و خندان بنظر میرسید ...
مورگانا : نتیجه کار بعد از بیست دقیقه در انتظار قرار دادن حضار چنین شد که تدی وراد شکنجه گاه شد ، چوبدستیش را به طرف آلبوس سوروس گرفته و وردی را بر زبان آورد ، وردی که دستان او را گشوده بود ، سپس به طرف جیمز سیریوس برگشته و او را نیز آزاد کرده بود ، بعد از دقایقی که آنها شک زده یکدیگر را مینگریستند همه چیز با خیر و خوشی پایان ...
بلیز : بگیر بشین مورگانا ، لازم نیست احمق ترین فرد جمع خودت رو جلوه بدی .
مورگانا :
یعنی تو ... یعنی ...
صدای هو کردن افراد حاضر در تالار جوابگوی مورگانا بود ، صدایی که سبب شد تد ریموس نیز از آن جمع خارج شود ، صدایی که به داخل شکنجه گاه نیز می رسید !
مری:
- خیلی خنگی تدی ... خیلی خیلی خنگی ! ، آوداکدا...
فلش بک
اتاق مری باود ، ساعت 14.54 دقیقه تا شروع مسابقه !*** : ولی این تصمیم درستی نیست ، تو باید حداقل به یکی از ...
مری : به کدومشون ؟ به آنی که آنقدر مغروره که حاضر نیست کسی رو نگاه کنه ، یا به آنی که آنقدر ضعیفه که باید صد نفر دورش رو بگیرن ؟ ... نه ... نه ...
تدی آنقدر خنگ هست که کسی رو نمیکشه ، اما هیچ کدومشون لایق زنده موندن نیست ، من هر دو شونو میکشم !پایان فلش بک