"
دا لا لا" (افـکت روشن شدن تلویزیون های سامسونگ! )
تلــویزیون صــفــحه سفیــدی را نشان مــی داد که در وسطش یک هویج خودنمایی می کرد!
فــردی با صدایی که شبیه به غرش خرس بود گفــت:
-مــن مــیگم بــرفـک رو صحنه باشه! ازاین بـرفای گنده تو تو خوشم نمیاد!
و ناگهان در کادر تلویزیون بــرفـک هایی شروع به بندری زدن کــردند.
هــویــج شروع به تکان خوردن کرد و در همین حال صدایی گفت:
-آخه بـوقی، برنامه زنـده می خوایم پخش کنیم! فــکـ می کنن پارازیته! به خدا کانالو عــوض می کنن!
و دوبــاره صــفحــه سفیــد شــد.
- با اون گوله بــرفای تو کـلـه صفحرو ســیفــید می بینن، میرن کــــلـن تلویزیونو عوض می کنن!
و بــرفک هایی از سـمت راست کادر بــه طرف سمت چپ بـه حرکت در آمدند!
-دلشونم بخواد اصن، حــداقل این برفای دونه درشت من به یه دردی میخورن! تلویزیونای کهنه دور انداخته میشــن!
صـدای ترقی ناشی از طلسم بـرف زا به گوش رسید و این دفعه دوباره صــفــحه ســفــید شد!
- اصــن مـــن میگــم بــرفــک... یا قبول می کنی یا دماغــتو می کنما!
هویج از اینور صفحه سفید به آن طرف می رفت!
-دمـــاغــمو ول کن! بــوقی! دماغمو پــس بده!
- اهــم، اهـم! بــرنــامه زنـدس!ناگهان موج بــرف در صحنه قطع شد و یـــک ساحره بـرفی بیــنـی به دست و یــک خـرس قطبی در ابعاد غول آسا در حال کشیدن همان بینی( هویج!) از میان آن همه برف نمایان شدند! ساحره برفی به سرعت به خودش آمــد و دماغــش را از میان پنجه های خـرس بیرون کشید و سر جایش گذاشت و گفــت:
-سلام بر همه بینندگـان عزیز! به بــرنامه روز های بــرفی خوش اومــدین،ما در حال هوای زمستانی که اتفاقا با خبر مهم امروزمون هم همخوانی داره در خدمتتونیم!
خــرس قطبی خیلی جنتلمنانه کراوات سفیدش را صاف کرد و با لبخندی به سفیدی برف رو به دوربین گفــت:
- بــلــه، در نهایـــت شادی و خوشحالی و بــرفناکی باید اعلام کنم که کودتای با شکوه بانو آمبــریج به پیروزی رسیده! و دولت آزادی و پرواز به طور رسمی سرنگون شد!
ســاحره بــرفی با ذوق زدگی گفت:
-دقــیـــقــاً، یعنی الآن همه در ارامشیم... دیگه به هیچ ساحره ای طلم نمیشه، هـیـچ برفی آب نمیشه، هـیـچ جادوگر سالاری ای وجود نخواهد داشت، ]ـیچ بستنی ا از شدت گرما نرسیده به دست ماست نمیشه! هیـچ کابینه ای تماما جادوگر نخواهد بود!
خــرس قــطبی اضافه کرد:
-هــیـچ خرسی بر اثر گرمای بیش از حــد نمی میره!
ساحره برفی تائید کرد سپس چوبدستیش را رو به دورین گرفت و گـفت:
همکارانمون، پیامک جادویی شمارو برامون روی صفحه نمایش میدن!
نقل قول:
ســلـام،
من سـپـیده حلزونی بیست و دو ساله از لندن هستم. شوهرم معتادی مـفـت خور بود که امروز بالاخره با افتادن در کوره جادوگر پزی شرش از سرمون کم شد و کـرم حلزون صــادر شد! بــا تشکر!
-خــیــلی خوشحال شدیم ســپــیده جان! با امید شنیدن خبر هایی به همین خوبی!
نقل قول:
بــا نام مرلین و بـرف و سرما و قندیل و یخ و بستنی و یخمک و پیست دیزین و شمشک و آب و هوای سرد دربند و نسیم ملایم آلـسکا و مارک میهن! سیمین شش ساله از شیراز هستم و نــظر خاصی نــدارم! :relac:
دســت اندر کاران برنامه:
نقل قول:
با سلام،
خانوم اسنو، شما دماغتونو عمل کردین؟!
ساحره برفی دستی بر هویج، هـمان دماغــش کشید و گفت:
- نـه خیر! بنده دماغم از همون اول اینقدر خوش فرم بوده!
سپس بعد از زوم کردن دوربین روی دماغش و زوم آوت کردنش ادامه داد:
-مــی بینیم که دولت ساحره سالاری همه مردم، اعم از آدمــیان، آدم بـرفی ها، خـرس ها و خرگوش های قطبی و... رو هم پشت خودش داره، قــدرت داره، و بــا اقتدار تمام بـر سرزمین های سفید پوش حکمرانی می کنه، سوال ما اینه که چه کسی می تونه این قدرتو شکست بده!
خــرس قطبی جواب داد:
-مسلـمــا هیچ کــس، بـه بخض ورزشی برنامه مــی رسیــم. پاتــیــناژ ورزش مــحــبــو...
"
تــــق"
تلویزیون خاموش شد!
بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)