هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
لرد سیاه دوست نداشت اجازه بدهد...همه غذاهای جهان مال او بودند. ولی چاره ای نداشت. با بی میلی سرش را به نشانه اجازه دادن تکان داد!

چند ثانیه بعد


لرد سیاه به جمعیتی که وحشیانه به میز رنگین یورش برده بودند خیره مانده بود. لوسیوس در کشاکش نبرد سهمگین بر سر ته مانده سوپ قارچ با دراکو، لگدی هم بر سر و صورت گویل می زد که قصد برداشتن تنها پای مرغ موجود را داشت.
بلیز زابینی از شدت ضعف اشتباها یکی از دست های آغشته به سس "اوری" را به دندان کشیده بود بدون توجه به فریاد های هم تالاریش به جویدن ادامه می داد.
ایوان هم با همکاری دافنه بزرگترین شاه میگو را بلند کرده بودند تا در گوشه ای از تالار دلی سیر بخورند.

اما تعجب لرد سیاه زیاد دوام نیاورد. هیجان و میل زایدالوصفی که در اهالی تالار به راه افتاده بود باعث شد رهبر گروه هم به جمعیت بپیوندد و با فریاد "یا مرلین کبیر" بر روی میز شیرجه زند تا به وصال یار(غذا) رسد.

***

شبح بارون خون آلود که از دل مشغولی همیشگیش هنگام غروب آفتاب (ناله های ترسناک شبانگاهی) فارغ شده بود و به سمت تالار بر می گشت. تصادفا صحبت چند دانش اموز راونی را شنید که در مورد عدم حضور دانش آموزان اسلیترینی بر سر میز ناهار و شام با هم صحبت می کردند.
- خیلی عجیبیه ها نه؟
- نکنه اعتراض به کیفیت غذا کردن و ما خبر نداریم.
- از این اسلیترینی های آب زیره کاه هرچی بگی بر میاد!

این موضوع برای بارون هم بسیار عجیب بود. با شناختی که از تک تک بچه های اسلیترین داشت از دست دادن یک وعده غذایی غیر ممکن بود. بنابراین برخلاف مسیر همیشگیش به سرعت مستقیم ترین مسیر به عمق زمین را انتخاب کرد و به سمت تالار شتافت.

دقایقی بعد

وحشت تمام وجودش را فرا گرفت. اهالی تالار دیوانه وار به سوی یکدیگر یورش می بردند تا همدیگر را قطعه قطعه کنند.
لرد سیاه و ناجینی در حلقه ای از گرسنه گان گیر افتاده بود.
دافنه تکه ای از دنده رویه را کنده بود و به سر و صورت او میزد.
تالار به میدان نبرد خونیی شبیه شده بود که دوست و دوشمن در آن مشخص نبود.

برای اولین بار بارون خون آلود بدون فوت وقت به یک نتیجه رسید. باید مدیر را خبر می کرد.




When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۱ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

تالار اسلیترین با بحران آشپزخونه مواجه شده.لرد سیاه بشدت گرسنه اس و کسی آشپزی بلد نیست.
ریگولوس با استفاده از معجون ساخت هکتور(تشه) تبدیل به آشپز ماهری می شه و غذا درست می کنه. لرد و نجینی غذا ها رو می خورن و از تالار خارج می شن.
.......................

-ما از تالار خارج نشدیم!

ملت اسلیترینی به لرد اشاره کردند که اصولا نباید با نویسنده حرف زد. ولی مگر لرد حرف حساب سرش می شد؟ چشم غره ای به نویسنده و خلاصه کننده رفت و برگشت و سر میز نشست.

لوسیوس که تازه دستش را به طرف ته مانده سوپ لرد دراز کرده بود با ناامیدی پرسید:
-ارباب شما که رفته بودین. برای چی دوباره تشریف فرما شدید؟ شما که بلا نسبت به اندازه یک مانتیکور میل فرمودین.

لرد سیاه اهمیتی به توهین بزرگ لوسیوس نداد...معده اش از شدت گرسنگی مالش می رفت!
-ما بازگشتیم...چون همچنان گرسنه ایم. ما نمی فهمیم. این ها چگونه اغذیه ای هستند که سیر نمی نمایند؟

لوسیوس که دستش همچنان بین صندلی و کاسه سوپ در هوا معلق مانده بود با دیدن همسر و فرزند رنگ پریده اش شجاعت به خرج داد.
-ارباب شاید غذاها مشکلی دارن. اجازه بفرمایین ما هم بخوریم که به مشکلشون پی ببریم.

لرد سیاه دوست نداشت اجازه بدهد...همه غذاهای جهان مال او بودند. ولی چاره ای نداشت. با بی میلی سرش را به نشانه اجازه دادن تکان داد!




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
هر چه قدر ارباب به عرضش اضافه می کرد بچه ها گشنه تر می شدن.

یک ساعت بعد


ناجینی مار محبوب ارباب که قطرش به اندازه ی باسیلیک شده بود کنار پای ارباب که تقریبا عرض کمر الستور مودی رو گرفته بود افتاد.

-بسا لذت بردیم. شما هم لذت بردید؟

- :worry:

-خب از این به بعد هر هفته همین روز میاییم اینجا و غذا میل می نماییم. حال بعد از رفتن من می توانید شروع کنید.

همه تو یه فکر بودن.
اولین باری بود که از رفتن ارباب به این اندازه خوش حال شده بودند.

ناگهان ارباب و مارش به صورت دود مشکی با سرعت حلزون به هوا پرید.

روسیوس زیر لبی به سوروس گفت :

-این چرا نمیره بالا؟

-از بس خورده.

که بلا پرید وسط حرفشون و گفت :

-بی خیال. هفته ای یه بار رو چیکار کنیم؟

-


اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...


شرارت ماسک های زیادی رو میزنه.
اما هیچ کدومش بدتر از تقوا نیست.


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
ریگولوس عرق ریزان همچنان در رفت و آمد بود. یک ساعت از زمانی که لرد سیاه به همراه ناجینی به خوردن مشغول شده بود می گذشت. سر و صدای شکم های گرسنه در صدای قرچ قروچ ته دیگ خوردن های لرد سیاه گم شده بود. لقمه های درشت و ملچ و ملوچ باعث دل ضعفه شدید اهالی تالار شده بود.

- سرورم... اجازه میدید شروع کنیم؟
- هموز نم! نمیمینی امبابت هنو سیر نشده!

گرچه لوسیوس یک کلمه هم از حرف های لرد سیاه نفهمیده بود با این حال از نحوه ی فرود آمدن خشن چنگال در استیک به مفهوم حرف پی برد و با ناله ای خفیف در صندلیش فرو رفت.

دو ساعت بعد

گرسنگی امانشان را بردیده بود و تمام استخوان هایشان درد می کرد. صندلی های قدیمی همچون نیشتری در بدنشان فرو می رفت. پاهای گز گز شده چهره هایشان را در هم کرده بود. با این حال هیچ کدام از اینها کوچکترین اثری بر لرد سیاه نگذاشته بود و همچنان درست مثل ساعت اول مشغول خوردن بود.

ناجینی نیز دست کمی از لرد سیاه نداشت. به نظر می رسید لحظه به لحظه بر عرضش اضافه میشد. در آخرین تلاش ناجنینی برای رسیدن به خوراک بریانی که نزدیک جایی بود که اسنیپ نشسته بود باعث شد مرد مو روغنی برای لحظه ای حس طعمه شدن را پیدا کند و به خودش لعنت فرستد که چرا عضو محفل نشده تا دستی از سقف تالار فرود بیاید و او را بیرون ببرد.

صدای خس خسی که در لابه لای لقمه های پیاپی که لرد فرو میداد نشان میداد که در آستانه خفه شدن قرار داشت.

دیگر نگاه ها بر روی میزی که هنوز به لطف رفت و آمد های ریگولوس - که دیگر رمقی برایش نمانده بود- رنگارنگ مانده بود نبود. حس گرسنگی جای خودش را به نگرانی و ترس داده بود.

بلاتریکس نگران اما با احتیاط به سمت لرد سیاه خم شد و گفت:
- ارباب... می خواین کمی استراحت کنید.

لرد سیاه در تلاشی ناموفق برای ربودن کباب از دست ناجینی با حالتی دیوانه وار دستش را تکان داد و گفت.
- ارباب... هنوز... گرسنه هست... ریگلولوس ... یک پرس دیگه... از این کباب بیار.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
ملت گرسنه اسلیترین قادر به کنترل نگرانیشان نبودند....یعنی برای اولین بار در تاریخ، معجون هکتور درست عمل کرده بود؟
اسلیترینی ها نگران بودند...ولی بیشتر از آن، گرسنه بودند!

-ارباب ما ضعف کردیم...می شه شروع کنیم؟
-ارباب چشمای ما داره سیاهی می ره. سیاهی بر دنیای ما چیره شده الان.
-ددی منم لازمه منتظر اجازه بمونم؟
-هی تام! شروع می کنی یا شروع کنم؟

با شنیدن جمله آخر، ملت اسلی به طرف فردی که خود را آلبوس دامبلدور پنداشته بود برگشتند.

-تام آخه؟
-الان خیلی شجاع جلوه کردی؟
-تو ایفای نقش بلدی؟ کی تو رو تایید کرد؟

اسلیترینی غیر مرگخوار که احساس شجاعت کرده بود، داشت زیر بار نگاه های مرگخواران له می شد. تا این که دستی سرخ رنگ که شمشیری درخشان را گرفته بود، از آسمان ظاهر شد. شمشیر را داخل یقه ردای اسلیترینی پررو کرد و او را به هوا بلند کرد. و در همین لحظه ندایی از آسمان به گوش رسید.
-ببخشید...این یکی گریفیندوری بود...تو گروهبندی قاطی شد. این مال منه. با اجازه تون می برمش.

دست گودریک گریفیندور، به همراه اسلیترینی که حالا گریفیندوری محسوب می شد و در حال پرواز به سمت تالار گریفیندور برای لرد و اسلیترینی ها شکلک در می آورد، ناپدید شد...

لرد سیاه در آن لحظه هیچ اهمیتی به هیچ اسلیترینی یا گریفیندوری نمی داد...او ارباب گرسنه ای بود. برای همین به طرف میز حرکت کرد.
-کی گفته شماقراره غذا بخورین؟ ما گرسنه هستیم...و این غذاها برای ما می باشن...همشون! کسی دستشو دراز کنه دستش را قطع خواهیم کرد.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
سه ساعت بعد

همگي با چشمان از حدقه در آمده به ميز رنگارنگي كه بدورش نشسته بودند زل زده بودند.
ريگولوس به سرعت برق و باد هنوز در رفت و آمد بود تا بر زرق و برق سفره بيفزايد.

- ببينم آيا من دارم خواب ميبينم.
- واي مرلين جونم.
- ارباب كي مياد تحملم تمومه.
- ٢٠ امتياز ازت كم مي كنم بابت مخفي كردن استعداد آشپزيت!

حواس اهالي تالار به اندازه اي روي خوراك ها و نوشيدني ها متمركز شده بود كه كسي متوجه حضور لرد سياه و همراه هميشگيش ناجيني نشد.
- اهم... اهههههم....

لرد سياه براي اطمينان دو سه سرفه خشدار ديگر كرد. اما جمعيت گرسنه به جز ميز غذا هيچ چيز ديگري را نمي ديدند.

- كرشيو! بدون ارباب چطور تونستيد سر ميز ... ريش مرلين.. چه خبر شده؟

بلاتريكس كه اولين و اخرين كروشيو به او خورده بود، به سرعت از روي صندلي چپ شده اش برخاست. بلافاصله بقيه هم به تبعيت از بلا كه حالا كروشيوهايش را از زير ميز به طرفين مي فرستاد از جاي خود بلند شدند تا لرد سياه در جايش قرار بگيرد.
- سرورم، عفو كنيد. ما منتظر شرفيابي شما بوديم.
- مي بينم براي يك بار هم كه شده يك كار درست انجام دادين.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۵ چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
در اصطلاح یکی از شعرای پارسی زبان،(خشت زدن)مفهومی بود که برای شعرایی به کار میرفت که مغلطه گویی میکردند و چرند و پرندی بیش نمیگفتند!

در اینجا همچین بعید هم نیست که بتوانیم برای هکتور چنین اصطلاحی را به کار ببریم اگرچه شعر کجا و معجون کجا!

خشتی که شاعران میزنند و این خشتی که هکتور میخواست بزند بر سر ریگلوس،فرق پیامدش از ریش مرلین تا مسواک مورگانا بود!

ـ هک؟میشه صبر کنی؟لطفا!

ـ وقت ضیغه ریگ!بذار کلک کارو بکَنیم دیگه!

یکی از ویژگی های بارز یک اسلیترینی،شیطنت و بدجنسی و مردم ازاری بود.از این رو کلاه کلاه فریاد زد:
اسلیترین!

ـ یکی کلاهو خفه کنه!

ـ اوه متاسفم.کلاه سیستمش تمام اتوماتیک و خودکاره و درجه ی صوتی هم برای کم کردن صدا نداره.تنها راه برای فهمیدن بهترین غذا هم همین کلاهه و بس!

اگرچه راهی هم به عنوان(پناه بر مرلینی) وجود داشت.اما اگر 1 درصد این راه اشتباه از اب در می امد،انوقت خود مرلین هم توسط ارباب با خاک یکسان میشد.

ـ اوهوی!فکر نکن حواسم نیست موقشنگ!

ـ فکر نمیکنی یه کم زوده هنوز؟ :worry:

ـ چرا؟

ـ اخه من موهامو تازه شستم! :worry:

هکتور از دست خودش هم خسته شده بود.نمیدانست چرا اینهمه با خلوص و مهربانی باید برای این ملت مرگخوار معجون های ارزنده خویش را مصرف کند و تشکری هم نشنود؟
این شد که لحظه ای به فکر فرو رفت تا افسوس خورده و غرور بورزد.اما ایکاش به فکر فرو نمیرفت...
چرا که پرت شدن حواسش همانا و کج شدن لیوان و خالی شدن معجون بر سرریگلوس و خارج شدن کنترل از دست همه همانا!


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
کلاه گروهبندی گیج شده بود. این جمعیت همگی اصیل بودند. ولی او برای تعیین گروه، به چیزی بیشتر از یک ویژگی احتیاج داشت. و این ملت لحظه ای شجاع بودند و لحظه ای باهوش...لحظه ای جاه طلب و لحظه ای بسیار سخت کوش.
این لحظه یکی از لحظات سخت کوشی ریگولوس بود. چون درد چنگال دیگری را که داخل کفشش جاسازی کرده بود نادیده گرفته و به قیمتی که می توانست آن چنگال را در ناکترن بفروشد فکر می کرد. کافی بود ادعا کند که با چشمان خودش دیده که لرد سیاه با همین چنگال اسپاگتی میل کرده! تا جایی که می دانست دروغ کسی را نکشته بود.

ریگولوس سخت کوش بود...ولی هکتور سخت کوش نبود. مصمم بود! با شیشه معجون خال خالی اش به ریگولوس نزدیک شد.
-مثل یه بچه خوب میشینی اینجا تا من اینو بریزم روت.

ریگولوس وحشت کرد! حق هم داشت!
-می شه بخورمش؟ نه نه...می شه فقط بوش کنم؟ یا اصلا نوبتمو بدم به یکی دیگه؟ ببین...سیو تشنه به نظر می رسه.

سیوروس که واقعا هم تشنه بود فورا آثار هر گونه تشنگی را از چهره اش پاک کرد.
- طرف من اومدی نیومدی ها. من منتظرم تصمیم گیریتون تموم شه خودمو به دستشویی برسونم. هیچ احتیاجی به هیچ مایعی هم ندارم.

هکتور اصلاح کرد: قرار نیست بخوریش! قراره بریزمش روت....بریزم؟ بریزم؟

ولی با دیدن لایه چربی روی موهای سیوروس، هکتور متوجه شد که ممکن نیست حتی قطره ای از معجون قادر به نفوذ به سرسیوروس باشد.

ریگولوس به دنبال راه فراری می گشت...ولی توسط اسلیترینی ها محاصره شده بود. برای همین مثل یک ریگولوس خوب رفت و جلوی هکتور روی زمین نشست. هکتور با معجون خال خالی زیبایش به ریگولوس نزدیک شد.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۷ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۳۰:۲۰
از پاتیل به پا شده!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 959
آفلاین
- من یک پیشنهاد خیلی خوب دارم!
- من همچنان معتقدم با کلاه برای ارباب پاستا درست کنیم!
- پیشنهاد من بهتره ها!
- نه پاستا خوب نمیشه بهتره باهاش لازانیا درست کنیم!
- من پیشنهاد دارم!
- آش هم میشه درست کرد البته!
- اسلیترین!

همه به سمت کلاه گروهبندی چرخیدند و دست هکتور را دیدند که تا آرنج در حلقوم کلاه فرو رفته بود. هکتور که دید توانسته توجه همه را به سمت خودش جلب کند دستش را از دهان کلاه بیرون کشید و ویبره زنان گفت:
- من یه معجونی دارم که کافیه بریزمش رو یکی از شماها. اونوقت اون فرد تبدیل به یک آشپز ماهر و خوب میشه و میتونه برای ارباب بهترین غذا رو بپزه!

ملت اسلیترین نگاهی به یکدیگر کردند، هر فرد به نفر کناریش نگاه میکرد. تا بلاخره نگاه نفر آخر دوباره به سمت هکتور چرخید و روی معجون بنفش با خال های زرد هکتور ثابت ماند. همه در سکوت در جستجوی راه گریزی از معجون های هکتور بودند.
- به نظرم بدون معجون هم میشه حلش کرد!
- من میگم برای ارباب یه تخم اژدها نیمرو کنیم!
- معجون های من خیلی بهترن!
- هنوزم معتقدم نیازی به معجون نیست!
- ولی من فکر میکنم باشه!
همه سر ها به سمت گوینده این جمله چرخید که کسی نبود جر آگوستوس راک وود که از قرار معلوم از جان خودش و لرد به طور کامل سیر شده بود که طلب معجون های هکتور را می کرد.

- یک نفر هست که میشه معجون رو روی اون آزمایش کنیم و اگر جواب خوبی گرفتیم من معجون رو میخورم!

جمله راک وود هنوز به طور کامل پایان نیافته بود که همه‌ی سرها روی تنها گزینه‌‌ی موجود برای تست کردن معجون های هکتور چرخید. ریگولوس بلک، که هنوز متوجه این همه چشمی که به او خیره بودند، نشده بود، تلاش میکرد تا کلاه گروه بندی، دو دستبند طلا، یک شاخه گل رز، یک پاتیل معجون و تعدادی ملاقه و کارد و چنگال را همزمان درون یکی از جیب های جلویی کتش جای دهد. بلاخره پس از مدتی تلاش و بیرون کشیدن سر چنگال از ته کفشش او متوجه نگاه خیره بقیه شد!
- اممم چیزی شده؟
- هنوز نه ولی شاید در آینده بشه!
- گریفندور!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۹۴

بارون خون آلودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۶:۱۵ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
از هاگوارتز
گروه:
مـاگـل
پیام: 36
آفلاین
آگوستوس:ای بابا..توراه 57باربرات توضیح دادما,چراگیج بازی درمیاری؟

کلاه:چی گفتی؟من یادم نمیاد!!

اگوستوس:گفتم ارباب گرسنس یا نه؟

کلاه:اره گفتی.

اگوستوس:گفتم مامی ارباب فسنجون بامعجون عشق درست کرده یا نه؟

کلاه:خب اره.

اگوستوس:گفتم ک نمیدونیم چ گلی ب سرمون بگیریم؟

کلاه:آره.

هکتور:اگوستوس,اگ بازمی خوای چرت بگی جوری نفرینت میکنم بندری برقصیا.

اگوستوس:ن بابا!!!

هکتور:اره بابااااااااااااا.

درهمین هنگام صدای مبارک لرداومدکه..
-غذااماده شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد؟

که باعث شداون دوتامرگخوارکله پوک بیخیال دوئل بشن.

ریگولوس:خب بلاخره میگی چراکلاه رواوردی؟

اگوستوس:میدونین ملت مرگخوارعزیز!من میخواستم ی میزشاهانه مختص ارباب بچینم ازاینورتالارتااااااااااااا اون ورتالار.

قیافه ملت ازتعجب:

اگوستوس:ولی میبینیدکه ارباب گرسنس,وقت نداریم ک ازاین قرتی بازیا دربیاریم.من خودم چن تاغذای
فست فودی ک سریع اماده میشه درنظرگرفتم که..

هکتور:خب نقش کلاه چی بوداین وسط سراشپز؟

اگوستوس:داشتم میگفتم اگ تومث ردای نشسته نمیپریدی وسط!بعله کلاه رواوردم ک رای بده کدوم
غذابرای ارباب مناسبه ک ماازخشمش درامان بمونیم.

ورونیکا:خب اون غذاهاچی هست؟

اگوستوس:سیب زمینی طلایی مخصوص,همبرگرباسس خردل,سالادالویه باسس هزارجزیره,سالادماکارونی
بانوشابه رژیمی(میدونیدک ارباب خ ب هیکلش حساسه! ).خب الان اینارومیذاریم توکلاه تابگه کدوم
مطابق ذائقه ارباب هست.

بعداسامی غذاهارو ی دور توکلاه چرخوندومنتظرشد ببینه کلاه چی میگه.

80واندی جفت چشم ملت مرگ خواردوخته شده ب کلاه گروهبندی ک ببینن چی میگه ک درکمال تعجب
کلاه فریاااااااااااااااادزد:
-اسلیترییییییییییییییییییین

اگوستوس زیرلب:اسلیترین وزهرمار!خب دوستان نمیشه گله ای ازاین کلاه پیرداشت,میدونین سن وسالی
ازش گذشته,چندوقت پیش ازیکی ازبچه های بالاشنیدم ک الزایمرگرفته.بیخیال ی راهی پیدامیشه
دیگ.بهتره کلاه روبرگردونم.

هکتور:نمیشه همین غذاهاروبدیم ارباب نوش جان کنن؟

سوروس باصدایی خشک ترورمزالودترازهمیشه:هکتور,غذاباید درشان ارباب باشه نه این اشغالا!

لرد:این غذا چی شددددددددددددددددد؟

ملت مرگخوار: :vay:


ویرایش شده توسط بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۹ ۱۲:۵۸:۵۰

درودبرجادوی سیاه..

فقط ارباب..

فقط اسلیترین..

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.