- بو داره!
- اوهوم. بوی ارباب ریگولوس!
- ده توام که فقط همینو میگی! اصلا بوی ارباب ریگولوس رو از کجاش شنفتی؟
- وقتی در گوش کریچر زمزمه کرد، کریچر بوی ارباب ریگولوس شنید.
- آها! از دهنش! از کجا معلوم ارباب ریگولوس رو نخورده باشه؟
- زبونت رو گاز گرفت!
از مادر زاییده نشد. هیچ کس نتونست هیچ جای ارباب ریگولوس رو خورد!
- ببین ... این همه نماد بی معنا نیست. آواتارش رو ببین! یک چشمش بستس! تک چشم شیطان رو به نمایش گذاشته. با انگشتاش عدد دو رو نشون داده و آستینش هم دو تا دکمه داره. بذار کنار هم ... چی میشه؟ 22! حالا تقسیم بر همون دویی بکن که خودش داره نشون میده ... 11! یاد چیزی نمیفتی؟
یازده سپتامبر! اونم کار خودشه! اصلا بیا بی خیال نمادها بشیم. اون پوزیشن خمیده به جلو رو چی میگی؟ هر کنشی یه واکنشی داره. شما یک جا رو بدی جلو، یک جا رو دادی عقب. محفل جایی برای به عقب دهندهها نداره! لبخند و نگاه اغواگرانش رو چی میگی؟ انسان ذاتا میل به عشق و روشنایی داره. اگر دنبال چیز بدی نبود که نیازی به این ادا اصولها نداشت. همهی اینا به کنار ... مدام چهارزانو نشسته یه گوشه و چشماشو بسته. یه سرباز محفل باید همیشه چشماش باز باشه. هشیاری مداوم داشته باشه. دشمن هر لحظه در کمین ماست. از هر زاویهای که نگاه کنی این آدم ...
- کریچر حرف آخر رو اول زد. بوی ارباب ریگولوس داد. فراموش نکرد که حرف کریچر در نبود پروفسور دامبلدور فصل الخطاب بود؟
ورود هممسلکِ جدیدمان، آقای برایان سیندرفورد را به محفل ققنوس گرامی میداریم.