هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰
#89

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۱:۵۱ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:
جام آرزوها به اعضای اسلیترین یه ماموریت می‌ده اما اونا نمی‌تونن انجامش بدن، و واسه‌ی همین اونا رو از تالار اسلیترین بیرون می‌کنه. اسلیترینی‌ها هم توی سرمای زمستون راهی ندارن جز این‌که برن و به اتاق و ضروریات مورد نیازشون فکر کنن تا ظاهر بشه. حالا توی اون بحبوحه که هر کس یه آرزویی می‌کنه، مروپ قهر کرده و آرزو کرده بره خانه‌ی سالمندان.

*****


- به نظرتون اگه ما الان درخواست کنیم که مامانمون بیاد پیشمون، اتاق ضروریات به حرفمون گوش می‌ده؟


اتاق ضروریات زبان نداشت، ولی اگر داشت هم جرئت مخالفت با خواسته‌ی لرد را نداشت. در نتیجه، یک عدد مروپ گانت درون یک عدد خانه‌ی سالمندان، وسط تالار زیبای اسلیترینی که اتاق ضروریات برایشان ساخته بود، ظاهر شد.

- چرا مادرمون هنوز توی خانه‌ی سالمندانه؟
- سلام دوباره سبزی پلوی مامان!
- مادر جان لطفا از خانه‌ی سالمندان بیاید بیرون، در شان مادر ارباب نیست که همچین جایی باشه.

مروپ آهی کشید و سعی کرد ناراحت باشد.

- من هم خیلی دوست دارم مادر خوبی باشم نقل و نبات مامان، ولی خانه‌ی سالمندان گفت تا وقتی ارباب مامان غذاهای منو نخوره منو آزاد نمی‌کنه.
- مطمئنید این حرف خونه‌ی سالمندانه؟
- یعنی می‌گی دارم بهت دروغ می‌گم فرزند مامان؟


به نظر می‌رسید لرد سیاه تا غذاهای مورد نظر مروپ را نخورد، او دست بردار نخواهد بود.


گب دراکولا!


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰
#88

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
و بعد از همه نوبت به من رسید...

-خب اتاق ضروریات! بلاخره به هم رسیدیم! ...

-عجب لحنی! عجب کلماتی! عجب اخمایی! تو دیگه کی هستی برادر بی حوصله؟

-من مایکل رابینسون هستم! حالا اجازه گفتن خواسته ام رو دارم یا بازم منتظر باشم؟! (مایکل با لحنی ترسناک این را گفت و اخماش بیش از قبل تو هم رفت!)

-بفرما!

-خب برام یک غذای خوشمزه درست کن. انقدر غذا نخوردم که احساس می کنم همین روزاست که شروع کنم به خوردن وایتکسای گب!

-باشه... خب نظرت با گوشت خام چیه؟

-چیییییییی؟! گوشت خام؟! من مگه حیوونم!

-نسبتا شبیهی!؟... عه عه! ببخشید منظورم این بود که نه اصلا! خب پس یک گوشت سرخ شده خوبه دیگه؟

-مگه می خوام تو گلوم گیر کنه؟... بابا یه چیزی بده که بشه خورد.

-خب خودت بگو بابا... نیم ساعت ما رو معطل کردی... یا مرلین اگه از دست این سالم در بیایم دیگه نابود نخواهیم شد!

-باشه بابا! همون ‌گوشت سرخ شده رو بده، مرلین بده برکت!

-مرلین را شکر! یا مرلین! یا مرلیننننننننننننننننن!

بعد مایکل با سرعتی همتای سرعت نور در میان چشمان گرسنه ملت اسلیترینی شروع به دویدن کرد و غذایش را با سرعتی فرا فرا فرا تر از نور خورد به طوری که وقتی به تالار رسید داشت با کمک استخوان گوشت، گوشت های باقی مانده و گیر کرده در دهانش را در می آورد و دوباره می خورد...



پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
#87

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۴:۴۳ یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 82
آفلاین
بعد از اینکه پانزدهمین نفر خواستش رو گفت نوبت رسید به من !
-خب، اتاق ضروریات !....
-تو دیگ کی هستی؟
-من آلبوس....
-تنبون مرلین! تو اینجا چیکار میکنی؟
-ارباب من آلبوس سوروس پاترم! نه آلبوس دامبلدور!
-چییییی؟ پاتر؟
-ارباب! من به اونا کاری ندارم، اونا همشون خائنن.
-چه عجب بین پاترا یه جنس خوب پیدا شد. از اتاق هر چیزی میخوای بگو.
دیگر اعضای درون آن اتاق به طرز مزخرفی به اطراف نگاه میکردند و این نشان از بی حوصلگیشان داشت.
-من میخوام چنتا وسیله برای سرگرمی ایجاد بشه. مردیم از بی حوصلگی.
ناگهان درون اتاق چندین عروسک ظاهر شد؛ اما آنها عروسک معمولی نیودند،انگار جان داشتند.
-اینا دیگ چی هستن؟
-ارباب! ابنها عروسک های دوئل هستن!
بلاتریکس که از ذوق بالا و پااین میپرید با نگاهی پر از شکنجه و سرخوشی به ارباب نگا کرد.
-باشه بلا.
-کروشیو! کروشیو! کروشیو! کرو...
-بلا وایسا!
-امممم. ببخشید دراکو!
-عیب نداره، یکم درد داشت.
-خب ارباب چون دیدم شما حوصلتون سر رفته این خواسته رو از اتاق کردم.
-آفرین! اسلیترین ها به پیش برای دوئل...



پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۹
#86

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
و متاسفانه مروپ و خانه سالمندان غیب شدند.

-مادرمون در خانه سالمندان گیر افتاد و حتی غیب شد! حتی اسم خونه سالمندان رو هم نمی‌دونیم. مادرمون!

لرد سیاه گویا حقیقتا دلتنگ مادرشان شده بودند چرا که در کسری از ثانیه، سیل عروسک های مروپ در اندازه‌های مختلف بر سرشان جاری شد.

-ارباب می‌بخشید مزاحم دلتنگتون میشم ولی...

با یک نگاه به گابریل مشخص می‌شد مشکلش کجاست... او تا کمر در خواسته های اعضای اسلیترین فرو رفته بود.

-چرا گابریل فرو رفته، ولی ما نه؟
-لابد زمین شیب داره. اتاق ضروریات؟ میشه زمین رو صاف کنی؟

خواسته معقولی بود. زمین صاف شد و در نتیجه همه به طور یکسان تا زانو در وسایل فرو رفتند... جز لرد سیاه البته. شکوه و عظمت ایشان وسایل را هم حتی ترسانده بود.

-خب... باید خواسته‌هامون رو کنترل کنیم. نوبتی و به طور معقول خواسته هامون رو بیان کنیم. ما شروع می‌کنیم. ما یه تالار گرم و نرم، بدون خورشت کرفس و به رنگ تالار زیبای اسلیترین می‌خوایم!

در کسری از ثانیه اتاق تغییر کرد. دیگر خبری از وسایل و خورشت های کرفس نبود و در عوض، تبدیل به جایی گرم و نرم به رنگ سبز و نقره ای شده بود.

-پس راهش اینه! به ترتیب و به نوبت خواسته هامون رو بیان می‌کنیم.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۹:۱۶ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۹
#85

اسلیترین، ویزنگاموت

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۶:۳۲
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
پیام: 766
آفلاین
اما قبل از آنکه خانه سالمندان کاملا محو شود تعادل مروپ بر هم خورد و ناگهان به داخل آن کشیده شد.

-تق تق تق...مامانو از خانه سالمندان نجات بدین...آخه مامان اینجا خیلی تنهاست.
-مادر، زیر سایه ما بجای کوبیدن به شیشه پنجره به این فکر کنید که به خانه سالمندان دیگر نیازی ندارید تا از آن خارج شوید.
-آخه مامان الان فقط داره به این فکر می کنه که به دلمه مامان خورشت کرفس بده.

اسلیترینی ها از پشت شیشه پنجره مقادیر عظیمی خورشت کرفس را دیدند که مانند سیلی در حال غرق کردن مروپ بود.

-نکنید مادر! یک دقیقه در عمرتان به خوراندن غذا به ما فکر نکنید.
-نمیتونم پیازچه مامان.

نتوانست...گذراندن لحظه ای بدون مراقبت از فرزندش برایش بیهوده تر از آن بود که بخواهد حتی به آن فکر کند.


تصویر کوچک شده
In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۰:۵۰ دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹
#84

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۵:۵۹
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
تا لرد سیاه خواست اعلام کند که تنها خورشتی که از آن متنفر می باشد، خورشت کرفس است، آرزوی دیرینه مروپ بر آورده شد!

خانه سالمندان کوچک و محقری در کنار اسلیترینی ها ظاهر شد. مروپ به خانه نگاه کرد و نا خودآگاه چند قدم عقب رفت.
-اممم... حالا... خیلی هم ضروری نبودا...

این بار، لرد لج کرده بود!
-نه مادر. بفرمایین. مگه یه عمر دنبالش نمی گشتین؟ برین تو. ولی یادتون باشه ورودتون به اختیار خودتونه و خروجتون با مسئولین خانه سالمندان و پزشک قانونی ای که تایید کرده باشه شما مردین!

لرد در حال حرف زدن، مروپ را به طرف خانه سالمندان هل می داد.
-تازه این در صورتیه که جسدتونو به موقع پیدا کنن. می گن گاهی یکی می میره و مسئولا فکر می کنن خوابیده. سه چهار روز که می گذره، تازه از بوش متوجه می شن که مرده. می خوان منتقلش کنن ولی جسد شروع به پوسیدن کرده و لیز شده! نمی تونن ببرنش!

مروپ وحشتزده به نظر می رسید. او هیچوقت بطور جدی قصد رفتن به خانه سالمندان نداشت. پس چرا این آرزویش بر آورده شده بود؟ خانه سالمندان اصلا برای مروپ ضروری نبود!

با خوشحالی متوجه شد که خانه سالمندان روبرویش در حال کمرنگ شدن است!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹
#83

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۱:۵۱ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
خلاصه:
جام آرزوها به اعضای اسلیترین یه ماموریت می‌ده اما اونا نمی‌تونن انجامش بدن، و واسه‌ی همین اونا رو از تالار اسلیترین بیرون می‌کنه. اسلیترینی‌ها هم توی سرمای زمستون راهی ندارن جز این‌که برن و به اتاق و ضروریات مورد نیازشون فکر کنن تا ظاهر بشه. اما از اونجایی که نیازهای هر کی با اون‌یکی فرق داره، اتاق ضروریات به یه اتاق شلوغ و شلم‌شوربا تبدیل شده‌.

****


- من از اینجا بدم میااااااد!
- منم از تو بدم میاد! اصلا حالا که اینطور شد پاشو برو بیرون. پاشین همتون برین بیرون تا تبدیل به تخت هری پاتر نشدم!

این‌طور که معلوم بود، دیوار اتاق ضروریات زبون باز کرده و خیلی هم روی خودش غیرت داشت.

- گب داشت شوخی می‌کرد... چون اصلا دلش نمی‌خواد ما رو توی تخت کله‌زخمی ببینه.

گابریل که کاملا با اربابش موافق بود بیخیالِ غر زدن شد و سعی کرد جادویی پیدا کنه که به همه‌چیز سر و سامون بده.

- پیشی اینجا، پیشی اونجا، پیشی همه جا!
- پیشی اینجا، پیشی اونجا، پیشی همه‌جا!

ملت اسلیترینی همینطور که به داد و فریادهای نیمه‌مشابه دومینیک و گابریل گوش می‌دادن، سعی کردن روی خواسته‌هاشون که جلوی چشمشون بودن، متمرکز شن.

- کلم بنفش مامان ببین! انقدر خورشت کرفس اینجا هست که اگه تا یه هفته بعد هم بخوری تموم نمی‌شن! بیا از همین الان شروع کنیم.
- ما دنبال هورکراکس های قشنگ‌قشنگ می‌گردیم مادر، وقت نداریم!
- انگار توی بهشتم! دیگه حتی لازم نیست دستم رو هم دراز کنم، خودِ قوطی روغن خالی می‌شه روی سرم!
- از ناخنِ پای سالازار گرفته تا مژه‌ش، همشون اینجان! ولی پس خودش کو؟ همش تقصیر این دختره‌ست!
- چقدر مدل نقاشی! چقدر زیبا و جذاب!
- مامان جان حالا واقعا نمی‌خوای بیای خورشت کرفساتو شروع کنی به خوردن؟
- گفتیم که وقت نداریم مادر. ما باید بریم!
- خب پس وقتشه که برم به جایی که بهش تعلق دارم... خونه‌ی سالمندان! کاش این اطراف یه دونه خونه‌ی سالمندان بود.



گب دراکولا!


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#82

مرگخواران

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۹:۵۸ سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 31
آفلاین
- صبر و تحمل پیشه کنید. کارگران مشغول به کارند!
- چی میگی این وسط؟
- پشت سرتونو نگاه کنید ارباب! اونجا نوشته!

کل جماعت اسلیترینی، همزمان به طرف دیوار و تابلویی که رویش ظاهر شده بود، برگشتند. کمی که دقت کردند، صدای بیل و کلنگ از آنطرف دیوار به گوششان خورد.
بلاتریکس دومینیک را که با شنیدن صدای بیل، مدهوش شده بود و دائم خودش را به دیوار می‌کوبید، از پشت گردن گرفت و گفت:
- چقد باید صبر کنیم خب؟
- این چه بساطیه دیگه؟
- زمان سالازار یه بشکن می‌زدی، اتاق ضروریات ظاهر می‌شد! قرتی‌بازی جدیدتونه؟

دیوار این‌دفعه به نشانه‌ی اعتراض به حرف آمد.
- اگه اجازه بدین، داریم فرمایشاتتون رو پیاده می‌کنیم. یکی دونفرم که نیستین! آها بیا!...تموم شد! بیاین تو.

بچه زودتر از همه به سمت درِ چوبی که لحظاتی پیش ظاهر شده بود رفت و با لگد آن را باز کرد. در باز شد وَ...وَ هزاران شامپانزه مانند پیشی، که روی درخت‌هایی به شکل تِی نشسته بودند، و مشغول خوردن خورشت کرفس بودند، همزمان به طرفشان بازگشتند.
- یه عالمه پیشی!
- ایده‌ی کی بود که همه با هم تمرکز کنیم؟


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹
#81

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۵:۵۹
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-رابستن، بچت برامون تمرکز نذاشته!

رابستن سعی کرد جلوی دهان بچه را بگیرد.
-ارباب، این شوخی کردن کرد. هیچی نداره!

بچه در حال دست و پا زدن، اشاره کرد که خیلی هم دارد!

لرد سیاه با عصبانیت از رابستن و بچه اش فاصله گرفت.
-ما الان نمی تونیم به چیزی جز شماره یک و دوی بچه تو فکر کنیم! و نگرانیم که با این فکرمون سر از کجا در بیاریم! بچه تو یا ساکت کن، یا بنداز دور!

ملت اسلیترینی روی زمین نشسته و شروع به تمرکز کردند.


دو دقیقه بعد!

-مروپ... خانم گانت... مامان!

با شنیدن کلمه "مامان" کل تمرکز مروپ به هم خورد و چشمانش را باز کرد. تازه می خواست برای گوینده ذوق کند که متوجه شد گوینده کمی پایین تر از او قرار دارد!
-مامان چرا رو هواست؟ مامان زیادی تمرکز کرد و بالا رفت! گل کلم مامان از این بالا چه خوشگل به نظر می رسه.

لرد سیاه دیوار را امتحان کرد.
هیچ دری وجود نداشت!
-این چه وضعیه؟ این همه اصیل زاده نتونستین درست و حسابی تمرکز کنین؟ ما داریم خسته می شویم و وقتی خسته شویم اصلا جالب نمی شویم!




پاسخ به: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹
#80

اسلیترین، ویزنگاموت

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۶:۳۲
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
پیام: 766
آفلاین
-چشم ارباب، نگران نباشید. من چرا اصلا باید به وایتکس فکر کنم؟

پس از یک ساعت رفت و آمد متوالی از جلوی در اتاق ضرویات...

رابستن نگاهی به مرلین که دنبالش می آمد انداخت.
-چندین دور رفت و آمد کردن شدیم؟ سه دور شدن نشد؟!
-رابستن پسر رینهارد، آیا از ما انتظار دارید که تعداد رفت و آمدها را در جلوی یک در نامرئی پوسیده بشماریم؟ از ما که شمارنده آیه های وحی هستیم؟

رابستن که اصلا نمی خواست با پیامبر جماعت بحث کند تا در آن بی خانمانی دچار عذاب های الهی نیز شوند نگاهش را به سمت گابریل برگرداند.

-آممم...راستش من فقط دو دور اول رو تونستم تمرکز کنم و به درز چرک بین کاشی های زیر پامون فکر نکنم.

رابستن آهی کشید و به بقیه اسلیترینی ها نگاه کرد.

-لواشک خونگی مامان؟ برا ناهار می خواستم خورشت کرفس درست کنم که جام آرزوهای مامان هممونو از تالار انداخت بیرون!
-خودمان را شکر.
-حالا اگر خورش کرفس خون اصیلت کم بشه چی؟

ظاهرا لرد سیاه و مروپ هم درگیر فکر کردن به مسائل مهمتری از شمارش تعداد رفت و آمدها بودند.

به هکتور نگاه کرد که سرش را درون پاتیلی فرو برده بود و حتی اگر می خواست هم جایی را نمی دید که بخواهد تعداد رفت و آمدهایشان را بشمارد.

-اسلیترینی ها، گوش کردن بشین. ما باید تمرکز کردن بشیم!
-بابا...بابا...من زیاد رفت و آمد کردن شدم و الان یک و دو باهم داشتن می شم.
-


تصویر کوچک شده
In mama's heart, you will always be my sweet baby







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.