خلاصه:
جام آرزوها به اعضای اسلیترین یه ماموریت میده اما اونا نمیتونن انجامش بدن، و واسهی همین اونا رو از تالار اسلیترین بیرون میکنه. اسلیترینیها هم توی سرمای زمستون راهی ندارن جز اینکه برن و به اتاق و ضروریات مورد نیازشون فکر کنن تا ظاهر بشه. اما از اونجایی که نیازهای هر کی با اونیکی فرق داره، اتاق ضروریات به یه اتاق شلوغ و شلمشوربا تبدیل شده.
****
- من از اینجا بدم میااااااد!
- منم از تو بدم میاد! اصلا حالا که اینطور شد پاشو برو بیرون. پاشین همتون برین بیرون تا تبدیل به تخت هری پاتر نشدم!
اینطور که معلوم بود، دیوار اتاق ضروریات زبون باز کرده و خیلی هم روی خودش غیرت داشت.
- گب داشت شوخی میکرد... چون اصلا دلش نمیخواد ما رو توی تخت کلهزخمی ببینه.
گابریل که کاملا با اربابش موافق بود بیخیالِ غر زدن شد و سعی کرد جادویی پیدا کنه که به همهچیز سر و سامون بده.
- پیشی اینجا، پیشی اونجا، پیشی همه جا!
- پیشی اینجا، پیشی اونجا، پیشی همهجا!
ملت اسلیترینی همینطور که به داد و فریادهای نیمهمشابه دومینیک و گابریل گوش میدادن، سعی کردن روی خواستههاشون که جلوی چشمشون بودن، متمرکز شن.
- کلم بنفش مامان ببین! انقدر خورشت کرفس اینجا هست که اگه تا یه هفته بعد هم بخوری تموم نمیشن! بیا از همین الان شروع کنیم.
- ما دنبال هورکراکس های قشنگقشنگ میگردیم مادر، وقت نداریم!
- انگار توی بهشتم! دیگه حتی لازم نیست دستم رو هم دراز کنم، خودِ قوطی روغن خالی میشه روی سرم!
- از ناخنِ پای سالازار گرفته تا مژهش، همشون اینجان! ولی پس خودش کو؟ همش تقصیر این دخترهست!
- چقدر مدل نقاشی! چقدر زیبا و جذاب!
- مامان جان حالا واقعا نمیخوای بیای خورشت کرفساتو شروع کنی به خوردن؟
- گفتیم که وقت نداریم مادر. ما باید بریم!
- خب پس وقتشه که برم به جایی که بهش تعلق دارم... خونهی سالمندان! کاش این اطراف یه دونه خونهی سالمندان بود.