هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴:۴۴ دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳
#72

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۴۵:۳۸
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 136
آفلاین
- هوو هووو هو هو. هو هو هوووووو هو و هووو هوق هووو. (به جان همین بالای خال خالیم قسم، این هری دیگه منو ذله کرده. هروقت میریم خونه از یه طرف خاله پتونیاش عین خروس صبح تا شب پا میشه غر زدن، از یه طرف اون ورنون هر وقت میخواد صدامو ببره، جورابای بوگندوشو میندازه تو قفسم که بیهوش شم.)

ولدمورت نگاهی به جغد مفلوک میکند و در سکوت وضعیت را در ترازوی خیالی بالا و پایین میکند ببیند آیا همه ی اینها کافی بود که بعد از اینهمه سال به هری خیانت کند و جغدی با تتوی شوم شود؟

- فسسسس؟ (پاپا ؟)
- به هورکراس چپمان بزن آن سوزنت را. مگر ما از کسی بیم داریم؟ این جغد هم بخواهد خیانت کند از وسط دو نیم کرده و خوراک نجینی و باسیلیسکمان میکنیم. ارتش ماهم کم از ارتش آن مردک ریش دراز ندارد.‌
- پس بزنم؟
- مگر ما وقتمان را از توی جوی آوردیم که اینگونه آن را تلف میکنید؟ سه ساعت سخنرانی نمودیم برای عمه ی نداشته مان؟
- نه من جسارت نکردم الساعه شروع میکنم.
- فسسسس فسییی فووووس. (پاپا این تتو کار خوبیه لطفا نکشش.)
-سسس فوووس. (به خاطر تو نبود تا کنون کشته بودیمش دخترم.)

یک ساعت بعد هدویگ با تتویی روی شکمش چنان سیس عقابی به خودش گرفته بود که هیچ عقابی تا کنون به خود نگرفته بود. مدام خودش را در آینه ی سالن تتو ور انداز میکرد و ژست میگرفت. اما هیچکس فکر نمیکرد فقط یک تتو زدن انقدر شخصیت او را تغییر میدهد.

- چاکر لرد ولدمورت دم شما گرم که مارو به غلامی خودتون قبول کردی. شوما از امروز سرور مایی تاج سری. چشم بد خواهاتون کور سلطان. امری کاری بود ما از حالا نوکر شوماییم.

آنقدر این تغییر ناگهانی و شوکه کننده بود که حتی نجینی همان جا دو بار پوست انداخت و هرچه تتو کرده بود در پوست های قبلی اش جا ماند.

از آن طرف لرد نگاهی غضب آلود به تتو کار انداخت.
- ملعون چه در آن جوهر نفرین شده ات ریخته بودی؟ یارمان نیامده لنگر از کف داد. نکند دخترمان هم همچون او دیوانه شود؟




تصویر کوچک شده




S.O.S


پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰:۰۹ یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳
#71

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۰۸:۱۰
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 486
آفلاین
هدویگ که حالا روی میز نشسته بود، با نگرانی به بیرون پنجره مغازه نگاه می‌کرد. نگاهش به کبوترهای خیابانی افتاد که روی شاخه‌های درختان کنار خیابان نشسته بودند و با بی‌تفاوتی به کارهای خودشان مشغول بودند. هدویگ چند بار سعی کرد با نگاه التماس‌آمیزش توجه کبوترها را جلب کند. حتی یک‌بار هم تلاش کرد با یک صدای بلند هوهو کند تا شاید آنها متوجه شرایط بحرانی‌اش شوند. اما کبوترها حتی به او نیم‌نگاهی هم نکردند.

هدویگ فهمید که دیگر آن جغد جوان سابق نیست و حتی کبوترهای خیابانی هم نگاه دومی به او نمی‌اندازند. همین باعث شد که به گذر زمان و سن و سالی که از او گذشته فکر کند. او در میان بحران میانسالی‌اش به این نتیجه رسید که شاید بد نباشد مرگخوار شدن را هم امتحان کند. با خودش فکر کرد که این همه سال به عنوان یک جغد وفادار در خدمت محفلی‌ها بود و در نهایت چه چیزی نصیبش شد؟ شاید بهتر باشد که این بار روی تاریک‌تر زندگی را تجربه کند. بالاخره، رنگ پرهای سیاه همیشه مد بوده و شاید همین تغییر باعث شود دوباره به چشم بیاید و نقشی جدید در دنیای جادوگران برای خودش پیدا کند.

- بزن داداش، بزن آرم مرگخواری و راحتمون کن!

تتوکار دستش را به سمت جوهر تتو دراز کرد و آماده بود تا اولین خالکوبی را بر روی پرهای سفید هدویگ بزند که ناگهان لرد ولدمورت با دست اشاره‌ای کرد و او را متوقف کرد. سکوتی سنگین بر فضای مغازه حاکم شد. تتوکار که حالا با اضطراب به ولدمورت نگاه می‌کرد، دستش در هوا ماند.

چشمان قرمز و سرد ولدمورت تنگ شد و ابروهایش در هم رفت. او نگاهی عمیق و نافذ به هدویگ انداخت. چیزی در اینجا درست به نظر نمی‌رسید. چرا هدویگ این‌قدر راحت تسلیم شده بود؟ ولدمورت که همیشه به نیت‌های پنهان دیگران مشکوک بود، گفت:

- تو چرا اینقدر سریع قبول کردی به پاتر خیانت کنی؟ درسته که میگن ما خیلی با جذبه هستیم ولی دیگه اینقد هم سریع نمیتونیم یارگیری کنیم.

هدویگ با تردید و نگرانی به ولدمورت نگاه کرد و سعی کرد خودش را خونسرد نشان دهد، اما می‌دانست که ولدمورت دستش راحت به سمت آواداکداورا میرود. باید سریع پاسخ می‌داد.




پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴:۰۴ شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳
#70

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۹:۱۴ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 59
آفلاین
خلاصه:
هدویگ می‌خواد بره باشگاه بدنسازی ثبت نام کنه و قوی‌هیکل بشه، اما بهش می‌گن فقط جغدای سیاه حق ورود دارن. بنابراین تصمیم می‌گیره خودشو سیاه کنه. بعد از اینکه در سیاه کردن خودش با رنگ سیاه شکست میخورده، یک جغد آدرس مغازه تتو رو بهش میده که خودشو با تتو سیاه کنه. در مغازه تتو با نجینی و لرد روبرو میشه و لرد هدویگ رو میگیره...

-------------------------------------------------------------------

موقعیت بغرنجی بود. همه جا به دستور لرد در سکوت فرو رفته بود و حتی صدای نفس کشیدن افراد هم به گوش نمیرسید.

لرد با خودش فکر کرد نمیتواند هدویگ را به حال خودش رها کند. بهرحال هدویگ جغد هری بود و میتوانست همه محفلیان را به مغازه تتوکار بکشاند. البته که لرد سیاه هیچ ترسی از محفلیان و هری نداشت، بلکه نمیخواست نجینی مورد علاقه اش تتو کار قدیمی اش را از دست بدهد و به خاطر حمله محفلیان دیگر نتواند آنجا برود. باید فکری میکرد.

صدای گرومپی آمد و افکار لرد ترسیدند و هوهو کنان پرواز کردند.
- مگر ما نگفتیم نفس هم نکشید تا فکر کنیم؟ چه کسی جرات کرد از دستور ما سرپیچی کند؟

نجینی آرام به گوشه صندلی تتو اشاره کرد و گفت:
-فس فسییی فس فس فسسس!( تتو کار بود پاپا! اینقدر نفس نکشید، غش کرد!)

لرد کمی سرش را کج کرد و توانست بدن رنگ پریده تتو کار را ببیند که روی زمین افتاده بود و مایع سیاهی هم روی لباسش و زمین پخش میشد.
- فسی فسو فسا ؟فس فسی ! (این دیگر چیست؟ رنگ قشنگی دارد!)
- فسس فسو فس فسی! ( جوهر تتو است پاپا! همینو زیر پوست تتو میکنند!)
- فسی فس فاسا.... ( رنگش مانند رنگ نشان شوم ماست که...)

لرد حرفش را نیمه کاره گذاشت چون فکری به ذهنش رسیده بود. کشتن (خوردن) هدویگ فقط هری و محفلی ها را نسبت به اینکه هدویگ کجا بوده و چه میکرده حساس میکرد. بهترین راه این بود که هدویگ ارزش و اعتمادش را پیش هری و محفلیان از دست بدهد. در این صورت حتی اگر چیزی هم میگفت، کسی حرفش را باور نمیکرد.

لرد به سمت تتو کار رفت و با پایش به او چند ضربه زد. تتوکار که به هوش نیامد، چوبدستی اش را بیرون کشید و ورد لازم را خواند. یک ثانیه بعد تتو کار بلند شد و ایستاد و با چشم های متعجب و ترسیده به لرد خیره شد.

لرد هدویگ را در بغل تتو کار انداخت و گفت:
- میخواهیم نشان شوم ما را بر پر این جوجه تتو کنی! نمیخواهیم یک پر سفید جا بماند! سیاه سیاهش کن! خودمان اینجا میمانیم تا نتیجه را ببینیم!
بعد به سمت هدویگ برگشت و گفت:
- وقتی نشان ما را داشته باشی، دیگر جایی پیش آن پسر و محفلی ها نداری!

هدویگ در دو راهی مانده بود. از طرفی داشت به هدفش میرسید و سیاه میشد و از طرف دیگر نمیخواست نشان شوم را داشته باشد. به نظر نمی آمد که لرد بیخیالش شود. نمیدانست باید چه کار کند.


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳:۴۲ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
#69

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۳۷:۲۸
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 262
آفلاین
نجینی در حالی‌که چشماش بین لرد سیاه و لبخند شیطانیش و هدویگ وحشت‌زده در حرکت بود، دمش رو زیر چونه‌ش زد و به فکر فرو رفت.
به پرهای خال‌خالی سیاه و سفید هدویگ فکر کرد، به اینکه می‌تونست ازشون برای خودش و لرد سیاه تاج درست کنه و با هم دور آتیش برقصن.
به پاهای هدویگ فکر کرد، می‌تونست ازشون به عنوان خلال دندون استفاده کنه، یا توی سوپ بندازتشون.
به گوشت هدویگ فکر کرد، به‌نظرش چرب و خوشمزه بود.
ولی چیزی که در نهایت نتیجه گرفت، این بود که هدویگ قطعا موارد استفاده بهتری داره و فقط غذا نیست. نجینی یک‌بار دیگه به هوش سرشار و خلاقیت لرد سیاه آفرین گفت و از داشتن چنین پاپایی به خودش مفتخر شد.

- فیس فیس فسسس؟ فیسسسی فووووس! (تتوت تموم شد دخترمون؟ هیجان زده هستیم و مایل به دیدنش! )
- هو هو! (میشه منم تتو؟ )
- ما می‌دونیم چی میگی، صرفا اهمیتی نمیدیم.

لرد سیاه در حالی که زیر چشمی به نجینی و تتو کار نگاه می‌کرد، با اعتماد به نفس و آرامش کامل گفت. اما در درونش غوقایی برپا شد. نکنه این هوهوای وحشت‌زده هدویگ در واقع تلاشش برای مبادله اطلاعات مهم هری و محفل، در ازای آزادیش بود؟ نکنه هدویگ داشت با روش خاصی محفل و هری رو احضار می‌کرد و یک‌هو همگی میومدن و محل رو با اکسپلیارموس‌هاشون بمب‌بارون می‌کردن؟ نکنه هدویگ در واقع از دست هری فرار کرده بود و میخواست تتوی علامت شوم بگیره و به لرد سیاه ملحق بشه؟

- تتو نکنید، سر و صداتون مزاحم تفکرمونه!

تتو کار که از شدت استرس به خاطر حضور لرد، صداش در نمیومد و خیس عرق شده بود، دوباره مجبور شد تتوی نجینی رو نصفه نیمه رها کنه.

- صدای نفس کشیدنت هم زیادی بلنده، به جز دخترمون هیچ‌کس نفس نکشه، همچنان در حال تفکریم.

احتمالات بی‌پایان بودن و لرد مجبور بود هرچه زودتر راجع به سرنوشت هدویگ تصمیم بگیره.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه‌ی جغدها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸:۳۰ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
#68

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۱:۴۳
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 501
آفلاین
هدویگ به بخت بد خود هوهویی می‌فرسته و شروع به عقب‌عقب رفتن می‌کنه. چرا باید دقیقا در همون روز و همون ساعت مار لرد ولدمورت تصمیم می‌گرفت تا برای تتو کردن به همون مغازه‌ای مراجعه کنه که هدویگ رفته بود؟

موقعیت هدویگ دقیقا در زمان و مکان اشتباه حضور داشتن بود!

با این حال شانس بزرگی که هدویگ آورده بود این بود که نجینی زیر دست تتوکار بود و در نتیجه از ترس این که مبادا تتوی قشنگش خراب بشه، به اندازه کافی وقت برای فرار هدویگ خریده بود. چرا که نجینی اول با فیس‌فیسی از تتوکار می‌خواد کار رو متوقف کنه و بعد به جهت حمله به هدویگ خیز برمی‌داره.

هدویگ هم از همین زمان کوتاه برای گرخیدن استفاده می‌کنه. چرخی می‌زنه و بال‌بال‌زنان به سمت خروجی می‌ره. اما درست در لحظه‌ای که چیزی نمونده بود از مغازه خارج بشه، ناگهان سیاهی‌ای جلوش ظاهر می‌شه و اونو از گردن می‌گیره.

- ای جغد ابله! چطور جرات می‌کنی وقتی ما قصد ورود داریم راهمان را سد کنی؟

نجینی با خوش‌حالی جلو میاد و چرخی دور گردن لرد می‌زنه.
- فیس فیس! (پاپا، این هدویگه!)
- فیس؟ (هدویگ؟)

نجینی با فیس فیس دیگه‌ای برای لرد توضیح می‌ده که هدویگ جغد هری پاتره و همین باعث می‌شه لرد غرق در تفکر بشه. اگه برای لرد، نجینی اینقدر اهمیت داشت، پس حتما هدویگ هم برای هری همینقدر مهم بود!

نجینی دهنش رو باز می‌کنه تا هدویگ رو که هوهوکنان در چنگال لرد گرفتار بود، یک لقمه چپ کنه. اما لرد در آخرین لحظه هدویگ رو از جلوی دهن نجینی کنار می‌کشه.
- فس فیس فیس فس! (نه نجینی، از این جغد استفاده‌های خیلی بهتری می‌شه کرد!)


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴:۰۸ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
#67

ریونکلاو

بردلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹:۳۹ شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۱۰:۲۲
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
پیام: 156
آفلاین
باشــگاه بدنســــازی بــــوف بیـــــنا

هدویگ که حالا خال خالی و سیاه سفید شده بود با ششصد تا سرعت جلوی ورودی باشگاه فرود میاد. اون جا دو تا جغد قوی هیکل ایستاده بودن و هر جغدی قبل از ورود باید توسط آن ها چِک میشد. هدویگ با اعتماد به نفس رفت جلو و گفت:
_ سلام دوستان. من با اجازه برم تو!

جغد سمت راستی پوزخندی زد و گفت:
_ خال خالی! کجا؟ فقط جغدای کاملا سیاه رنگ میتونن برن تو!

هدویگ ناراحت و مغموم یه شاخه جلوی در باشگاه پیدا کرد و روش نشست.

دو دقیقه بعد یه جغد خیلی چاق و چله و سیاه رنگ که کلاهی بر سر داشت و سبیلی بلند بر صورت ()، در حالی که یه ساک ورزشی رو کولش بود و حسابی عرق کرده بود از باشگاه اومد بیرون و تا یه نگاه انداخت هدویگ را شناخت. بنابراین پرواز کرد و کنارش نشست و گفت:

_ هی هدویگ! چطوووووری پسر؟ هری چطوره؟

_ ئه خِپِل خان توئی! هری خوبه اما من زیاد خوب نیستم. راستی هاگرید چطوره؟

_ هاگریدم خوبه دااااااااش! مشغول کله پزیشه! حسابی کارش تو هاگوارتز گرفته! بچه های مدرسه حسابی چاق و چله شدن!

_ ئه خوش به حالش!

_ راستی چرا حالت خوب نی! نبینم غمتو مشتی!

_ والا اینا گیر دادن هر کی میخواد بیاد باشگاه باید سیاه باشه! منم که سفیدم و نمیشه! خیلی خودمو کشتم تازه شدم خال خالی!

_ بابا زودتر میگفتی! این کاری نداره که! ببین همین راسته رو که بگیری و مستقیم پرواز کنی، اولین خیابون نه دومی! یه مغازه تَتو کاری خفنه! اون خودش بلده! یه جوری تتوت میکنه عین زغال سیا شی!

هدویگ خوشحال و شاد و خندان پرواز کرد و به تتو کاری رسید، سپس بال هایش را تکاند و سر و صورتش را مرتب کرد و وارد مغازه شد.
اما تا وارد شد ناگهان ماری عظیم الجثه را دید که به شکم خوابیده و صاحب مغازه داره دو تا دندون نیش ماری رو شکمش تتو میکنه. مار عظیم الجثه که در واقع همان نجینی بود تا نگاهش به هدویگ افتاد تُرش کرد () و با صدای بلند گفت:

_ پیـــس پیــس فیـــس فیــــــس پیس فیـــس پیـــــس!


تصویر کوچک شده



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶:۰۲ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#66

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۴۵:۳۸
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 136
آفلاین
هدویگ بار دیگه عزمش رو جزم میکنه. این بار تصمیم میگیره خودش سطل رنگی پیدا کنه و خودش رو توی اون بندازه. بنابر این میره به یک نقطه ی بالا تر تا بلکه از اونجا بتونه سطل رنگ سیاه رو پیدا کنه.
وجب به وجب، سطل به سطل رو نگاه کرد اما انگار این هنر مندا علاقه ی زیادی به رنگ سیاه نداشتن. شاید هم هدویگ این مورد را در نظر نگرفته بود شاید اصلا هنر مندان سطلی کار نمیکنن. شاید رنگ سیاهشون به اندازه ی پالت و بوم نقاشیشون کفایت میکنه که سطل کنار خودشون ندارن. به هر حال بازم با دقت گشت. بلاخره یه سطل سیاه رنگ بین دو هنرمند پیدا میکنه. ظاهرا مورد خوبیه پس نشونه گیری میکنه، خیز بر میداره و جستی میزنه و میپره.
-هو هو.

هدویگ با چنگکاش سطلو برمیداره و فرار میکنه. این بار درسی از بار قبل گرفته بود که هنرمندا اعصاب ندارن. هدویگو ببینن باز ممکنه با دست و پا زدن هاشون اونو فراری بدن.
اما پیش بینی نکرده بود به خاطر سنگینی سطل سرعتش کم شه و گیر بیوفته.
-هوووق هوووق هووق.(بده بده بده)
-بدش من سطلو جغد دیوونه. سطل رنگو چیکار داری.
-هووووق.(بده من)
-آخه تو رنگ به چه دردت میخوره؟ میخوری مریض میشی.
-هو هو هوق هوی. (به تو چه آخه بده من)

شپلق...

میون بکش بکش رنگ، دسته ی سطل در میره و رنگ میپاشه اینور اونور و هدویگم رنگی میشه. اما نه اونجوری که انتظار داشت هدویگ الان هدویگی سفید با خال خالهای مشکی شده.
-هوووی هههوی؟(رنگو چرا ریختی نادددون؟)
- ببین این جغد دیوونه چیکار کرد کل رنگو ریخت، خودشم سیاه کرد.
-ولش کن چخش کن بره گناه داره.
-بابا من یه بار فراریش دادم دوباره برگشت. این بار سراغ یکی دیگه رفت.
-گمونم رم کرده به رنگ سیاه حساس بود مثل گاوا که به قرمز حساس میشن.
-آخه جغدم مگه رم میکنه؟
-نمیدونم.
-به هرحال فکر نکنم دیگه به کار ما کار داشته باشه نگاه کن چه افسرده داره خودشو تو آینه ی کنار بوم من نگاه میکنه.
-آره بیا کاریش نداشته باشیم بیچاره حق داره پرای سفید به اون خوشگلیش چجوری خال خالی شد.




تصویر کوچک شده




S.O.S


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹:۴۲ شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
#65

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۰۱:۴۳
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 501
آفلاین
خلاصه
هدویگ می‌خواد بره باشگاه بدنسازی ثبت نام کنه و قوی‌هیکل بشه، اما بهش می‌گن فقط جغدای سیاه حق ورود دارن. بنابراین تصمیم می‌گیره خودشو سیاه کنه...


~~~~~~~~~~~~~~~~

هدویگ نگاه پر از غم و غصه‌شو از جغدای سیاه رنگ عضلانی که در حال ورود به باشگاه بودن برمی‌داره و هوهوکنان پرمی‌کشه تا بره و راهی برای سیاه کردن خودش پیدا کنه.

هدویگ اونقد بال می‌زنه تا بالاخره می‌رسه به جایی که بوم‌های نقاشی در هر گوشه و کناری برپا بودن و هنرمندی پشت هر یک نشسته بود و سرگرم خلق منظره رو به روش بود. هدویگ با دیدن این صحنه سرعت پروازشو کم‌تر می‌کنه و به آرومی وسط جمعیت فرود میاد.

هدویگ با دقت نگاهشو از هر هنرمند به بعدی می‌ندازه تا با چشمای تیزبینش تشخیص بده کدوم یکی می‌تونه گزینه بهتری باشه تا حرفای هدویگو بهتر بفهمه و درک کنه. اما هدویگ جغد بود. حتی آدما هم به سختی از روی ظاهر می‌تونستن همدیگه رو قضاوت درستی کنن، چه برسه به یک جغد. ولی هدویگ جغد پسر برگزیده بود و همونطور که هری تو سختی‌ها کوتاه نمیومد، هدویگ هم نباید تسلیم می‌شد!

بنابراین یکی از هنرمندان رو انتخاب کرده و به سمتش می‌ره.
- هو هو!

هدویگ همزمان با هو هو کردنش قلمو رو از دست هنرمند می‌کشه بیرون و تو رنگ سیاه فرو می‌بره. بعد تلاش می‌کنه قلمو رو برگردونه و به بال خودش بماله، بلکه هنرمند متوجه هدف هدویگ بشه. اما نه هدویگ فیزیک بدنش اجازه می‌ده این حرکتو پیاده‌سازی کنه، و نه هنرمند حواسش به تلاش هدویگ بود.

هنرمند که از خارج شدن قلموش عصبانی شده بود، شروع به تکون دادن سریع دستاش می‌کنه.
- چخه چخه... برو کنار ببینم پرنده‌ی پررو!

هنرمند عصبانی هم قلمو رو از نوک هدویگ بیرون می‌کشه و هم هدویگو با ضربه‌ای به دوردست‌ها پرتاب می‌کنه.

هدویگ در اولین عملیات شکست می‌خوره!



پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#64

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۳۷:۲۸
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 262
آفلاین
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰:۲۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#63

ریونکلاو

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۰۵ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از اون جا که زیبا او ابی رنگه
گروه:
ریونکلاو
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
پیام: 56
آفلاین
هدویگ شروع کرد به ناسزا گفتن:
_هوهو هوق هوق!(بوق جغدی میشه هوق)
در این فکر بود که اگه غذای مروپ میشد کمتر افسرده می شد حداقل وقتی که مرد بهش میگفتن غذای مامان یا این که برگرده و با ساکورا خودکشی دونفره کنه ولی از شدت عصابانیت برنگشت و خواست وارد باشگاه بشه که این قدر ذهنش درگیر بود با سر خورد به در شیشه ایی باشگاه یه لحظه فکر کرد مرده ولی بدبختانه هنوز زنده بود!
اروم و با کمال دقت وارد شد دید که یه جغد مشکی نشسته رو یه قفس و داره برای یه مشت جغد مکمل غذایی معرفی میکنه .هدویگ جلو رفت و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن :
-هوهو! هوهوهو! هوهوق ، هوق هو ؟!
که یعنی "این چه وعضیه ؟ این کاد ته نژاد پرستیه ! از کی تا حالا حق ما سفید ها رو خوردین ! بوق! ماحقمون رو میخوایم!"
جغد مشکی جواب داد:
-هو هو ! هوق هوق ؟ هوهوهو.
که یعنی "کی این و این جا راه داده ؟ بندازینش بیرون!
هدویگ هم جواب داد :
- هوهو! هوق هوق هو ؟ هوهو.
که یعنی "مادر نزاییده که هدوییگ رو بیرون کنه ! شما که همش باد هستین ! ورزشکارشم که بیاد نمیتونه منو بیرون کنه !"
جغد مشکی هم گفت: هوه ! هوهوهو.
که یعنی "که این طوریه ! بچه ها بریزید!"

این وسط یه جنجالی به پا شد که فقط مرلین می تونست جمعش کنه !









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.