هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۰:۴۳:۴۵ چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

هافلپاف

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴:۲۸ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۷:۲۳
از نزدیک ترین نقطه به رگ گردنت
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 97
آفلاین
چالش دوم

بعله. این جانب اعلام ظهور میکنم.
نسبتا کوتاهه ولی یه جا بهم گفتن نباید طولانی بشه.


با تشکر، زاخاریاس اسمیت
ملقب به زاخار اصلی


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو حمل میکنن .
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱:۴۲ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۸:۵۰
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 703
آفلاین
استاد نیازمند حموم مامان!

مامان توی چالش دوم کلاستون شرکت کرده. اینم لینک پستش.

از اونجایی که مامان خیلی زحمتکشه تصمیم گرفت برای خودش معجون ضد خستگی تهیه کنه ولی یکی از مواد اولیه‌ش عرق فرد خسته بود. برای همین مامان به آکادمی لندن رفت و عرق تلما رو پاک کرد. فقط چون مامان با بطری این عرقو جمع آوری نکرده حالا ناچاره کل دستمال کاغذی رو بندازه توی معجونش که به نظر مامان ویتامین داره!

مامان مطمئنه پروفسور اسنیپ به این ظرافت و دقت مامان در معجون‌سازی افتخار می‌کنه!


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶:۱۳ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 8
آفلاین
دوشیزه بلک!

با این که ترجیح بر این بود ضعفی انتخاب بشه که واضحا اکثرا نکته منفی محسوب می‌شه، اما به خوبی در طول رولی که نوشتی تونستی اعتماد به نفس بیش از حد یولا، گوش ندادن به حرف بقیه برای متوقف شدن و بی‌احتیاطیش رو بعنوان ضعف شخصیتیش تو اون موقعیت نشون بدی.

نقل قول:
- لوکااااااااااس، آه این تقصیر منه!

این اشتباهه که یکی از حروف رو چندین بار تکرار کنی حالا با هر هدفی که باشه مثل تاکید بیشتر یا فریاد زدن یا... به جاش بهتر بود مثلا بولدش می‌کردی یا نهایتا یکی از حروف رو کش می‌دادی. برای این کار کافیه وقتی کیبوردت روی فارسی تنظیم شده، دکمه‌ی shift رو بگیری و همزمان حرف j روی کیبورد رو فشار بدی. هر دو حالت رو با مثال در ادامه میارم:

- لوکاس! آه این تقصیر منه!

- لوکــــــــاس! آه این تقصیر منه!

ویرگول رو هم تبدیل به علامت تعجب کردم چون به نظرم مکثی که اینجا رخ می‌ده بیشتر از ویرگولی هست که خواننده رو منتظر نگه می‌داره و متصل می‌کنه به ادامه.


چالش اولت تایید می‌شه.



پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷:۵۶ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

یولا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۰:۱۰ جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۴:۰۲ شنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموز سال‌بالایی
پیام: 12
آفلاین
چالش اول

شب در هاگوارتز، با نوری کم و سکوت عمیق، به آرامی در حال گذر بود. همراه با دوستانم لوکاس و رید، در کتابخانه مرکزی مشغول کار بر روی یک طلسم پیچیده و ممنوعه بودیم. با وجود اینکه پرسه زدن در شب ممنوع بود، اما از اشتیاقمان به جادو و علم، تصمیم به امتحان کردن طلسمی ویژه گرفتیم.

طلسمی که بر روی آن کار می‌کردیم، هدفی برای ارتباط با دنیای تاریک و کشف اسرار آن داشت. در حالی که در حال اجرای جادو و بررسی دستورالعمل‌ها بودیم، ناگهان صدایی خفه و ناآشنا از گوشه‌ای از کتابخانه به گوش رسید. صدای ناله‌ای ضعیف، فضای آرام شب را برهم زد.

لوکاس، با نگاهی نگران روبه من کرد.
- یولا، به نظر می‌رسه این طلسم به خوبی پیش نمی‌ره. شاید بهتر باشه ادامه ندیم.

رید، با چهره‌ای پر از ترس، اضافه کرد.
- این طلسم خیلی خطرناکه. ما نمی‌تونیم از پسش بربیایم.

با این حال، من با اعتماد به نفس و اراده‌ای قوی به کار خود ادامه دادم.
- نگران نباشید. ما می‌تونیم این طلسم رو به پایان برسونیم. فقط نیاز به تمرکز بیشتری داریم.

ما دوباره بر روی طلسم تمرکز کردیم و من جادویم را با قدرت و اعتماد به نفس بیشتری اجرا کردم. انرژی طلسم به سرعت آزاد شد و فضای کتابخانه را پر کرد. نور سبز رنگی که از چوب دستی‌ام منتشر شد، فضای تاریک کتابخانه را روشن کرد و به تدریج، جنی ترسناک و مرموز از دنیای تاریک به دنیای ما وارد شد.

جن با چهره‌ای درهم و چشمان درخشان، درحالی که ردایی کهنده برتن داشت، به طور ناگهانی از میان نور سبز طلسم به داخل کتابخانه قدم گذاشت. فضای کتابخانه به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و هوای اطراف سنگین شد.

رید، با چشمانی پر از وحشت، رو به من کرد.
- این چیه؟به نظر دوستانه نمیاد! باید هرچه سریع‌تر فرار کنیم!
- مشکلی پیش نمیاد رید، فقط پشت سرمن وایسا.

من تصمیم گرفتم که باید این مشکل را برطرف کنم. با اعتماد به نفس و قاطعیت، جادویم را به کار بردم و با تمام تلاش و قدرت، جن را تحت فشار قرار دادم تا نتواند به سمت ما بیاید. جن، بسیار قدرت مند بود، با حرکات سریع و تند به سمت ما نزدیک شد و وضعیت را به شدت بحرانی کرد.

در یک لحظه، جن با حمله‌ای ناگهانی به سمت لوکاس رفت. حمله آن همچنان سرعتی داشت که حتی نتوانستیم پیش‌بینی کنیم. لوکاس به شدت بر روی زمین افتاد، و صدای برخوردش با زمین، صدای دردناکی بود. بدن او به شدت لرزید و جراحات عمیقی بر روی بدنش نمایان شد. من با چشمان پر از وحشت و احساس گناه به سمت او دویدم.
- لوکااااااااااس، آه این تقصیر منه!

احساس گناه و عصبانیت، مانند طوفانی در درون من به جوش آمد. با همه قدرت و عصبانیت، تصمیم گرفتم که هرطور که شده باید این مشکل را حل کنم. بدون توجه به خطرات، جادوهای خود را به سرعت و با قدرت بیشتری به کار بردم و مطمئن شدم که جن به طور کامل از دنیای ما خارج شده است.

صداهای زیادی از نبرد به گوش رسید و توجه دیگران را جلب کرد. پروفسورها و چند تن از دانش آموزان به سرعت وارد کتابخانه شدند. پروفسور مک‌گونگال با چهره‌ای نگران و جدی به سمت ما آمد.
- چه اتفاقی افتاده؟ این سروصداها مال چی بود؟

رید، با صدای لرزان و نگرانی عمیق گفت:
- جن از دنیای تاریک وارد کتابخونه شد و لوکاس آسیب دید. یولا با قدرت تلاش کرد تا جن رو تحت کنترل دربیاره، ولی ...

در همین لحظه، پروفسور اسنیپ نیز به جمع پیوست. چهره او سرد و خشن بود و عصبانیت در چشمانش به وضوح قابل مشاهده بود.
اسنیپ با صدای سرد و جدی گفت:
- می‌خواید بگید که در این وقت شب، در حالی که پرسه زدن در کتابخونه ممنوعه، چه اتفاقی افتاده؟

من، که تحت تأثیر عمیق این شب و گناهی که احساس می‌کردم بودم، با صدایی لرزان و نگران شروع به توضیح کردم.
- مااا-ما تصمیم گرفتیم که بر روی طلسمی کار کنیم که ارتباط با دنیای تاریک رو ممکن می‌کنه، اما وقتی طلسم رو اجرا کردیم، نمیدونم چی شد که یه جن از دنیای تاریک وارد اینجا شد و لوکاس آسیب دید."

پروفسور اسنیپ با دقت و خشم به من نگاه کرد و سپس به سمت لوکاس، که به شدت زخمی شده بود، اشاره کرد.
- مادام پامفری، لطفاً مطمئن بشید که وضعیت لوکاس به طور کامل بررسی میشه و اونو به درمانگاه ببرید.

مادام پامفری به سرعت به سمت لوکاس رفت و او را با استفاده از جادو به درمانگاه منتقل کرد. پروفسور اسنیپ همچنان به من نگاه می‌کرد، چشمانش به وضوح خشمگین و پر از سرزنش بود.
- این طلسم حتی برای جادوگران بزرگسال هم خطرناکه، چه برسه به شما احمقا. به خطر انداختن جون دوستات و حتی هاگوارتز گناهیه که نمیشه ازش چشم پوشی کرد به نظرم بهترین کار اینه که تورو اخراج کنیم.

قبل از اینکه بتوانم پاسخی بدهم، صدای آرام و قاطع پروفسور دامبلدور فضای کتابخانه را پر کرد.
- پروفسور اسنیپ، اجازه بدید با یولا صحبت کنم.

اسنیپ با عصبانیت عقب رفت و دامبلدور به من نزدیک شد. چشمان آبی روشن او، که همیشه مملو از خرد و مهربانی بود، به من نگریست.
- یولا، من می‌دونم که تو قدرت و هوش فوق‌العاده‌ای داری. اما باید بدونی که هر قدرتی با مسئولیت‌های بزرگ همراهه.

دامبلدور مکثی کرد وبه اسنیپ نگاه کرد.
- به خاطر این حادثه، و برای اینکه بفهمه اعمالش چه پیامدهایی داره، به مدت یک هفته از اومدن به هاگوارتز محروم می‌شه.
سپس رو به من کرد و ادامه داد:
- این تنبیه برای اینه که بهت فرصت بدیم درباره اعمالت و مسئولیت‌هایی که داری بیشتر فکر کنی.

من با چشمانی پر از عصبانیت و پشیمانی به دامبلدور نگاه کردم و به آرامی سرم را تکان دادم.

وقتی به آن شب فکر می‌کنم، تمام احساسات و خاطرات به سرعت در ذهنم مرور می‌شود. از یک سو، اعتماد به نفس و اراده‌ام باعث شد تا با مشکلات روبرو شوم و از طرف دیگر، همان اعتماد به نفس بیش از حد، باعث ایجاد یک بحران شد که می‌توانست عواقب بسیار بدتری داشته باشد.

حالا که از آن ماجرا فاصله گرفته‌ام، درک می‌کنم که اعتماد به نفس تنها زمانی مفید است که با احتیاط و دقت همراه باشد.
آن شب، با وجود تمام قدرت و اعتمادی که به توانایی‌هایم داشتم، نتایج آن برای من درس بزرگی بود. مشاهده آسیب و درد دوستانم به خاطر بی‌احتیاطی و بی‌پروایی‌ام، به من یاد داد که هیچ چیزی نمی‌تواند جایگزین دقت و مسئولیت‌پذیری شود. از آن به بعد، سعی می‌کنم که هر گام را با تفکر و بررسی کامل بردارم، حتی اگر این به معنای کندتر حرکت کردن باشد.



پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶:۰۰ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 8
آفلاین
آقای اسمیت!

رول خوبی بود و در نشون دادن ویژگی بی‌اعتمادیِ شخصیتت خوب عمل کردی. در ادامه نکاتی هستن که ازت می‌خوام تو چالش بعدی حتما رعایتشون کنی.

- یک سری غلط املایی داری. نمی‌دونم در لحظه نوشتن خودت هم به درست بودن املاشون شک می‌کنی یا نه. اگه آره، توصیه اکید می‌کنم با سرچ کردن توی گوگل به املای درست کلمه برسی. ولی اگه نه، با خوندن مطالب، داستان‌ها و رول‌های بیشتر دایره املای لغاتت بالاتر می‌ره و به مرور بهتر و بی‌اشکال‌تر می‌شی. هاله، تولیدات، بغلی، حواس، غافلگیری از جمله کلماتی هستن که دیکته اشتباهی داشتن.

- لحن نوشتارت (به جز دیالوگ‌ها که جز در موارد خاص همیشه محاوره هستن) باید تو کل پست مشابه باشه. یعنی نمی‌تونی یه جمله رو محاوره بنویسی و یه جمله رو کتابی. باید همه‌شون از یک نوع باشن. برای مثال دو نقل قول زیر یکیشون جملات کتابی و یکیشون محاوره هست که درست نیست و باید یکی بشن.
نقل قول:
از اونجایی که اسنیپ آدم خوش قلب و پاکی نبود؛ هیچکس انتظار پیشامد مطلوبی رو نداشت.

نقل قول:
پس چند دقیقه ی باقی مانده را تا زمان اتمام تکلیف تمام گروه ها با گپ و گفتی درباره مسائل مختلف از جمله مهمانی رقص آخر سال پرداختیم.


- شکلک برای دیالوگ طراحی شده و تا جای ممکن سعی کن برای توصیفات و توضیحاتت از شکلک استفاده نکنی. می‌دونم ممکنه با پستایی مواجه بشی که جایی به جز دیالوگ هم شکلک دارن و به نظرت برسه چقد به جا و درست بوده، ولی اونا موارد خاص هستن که با موقعیت جور در اومده. در حالت معمول شکلک فقط برای دیالوگه. از طرفی دو شکلک پشت سر هم درست نیست و بهتره به یکیش که از نظرت مناسب‌تره رضایت بدی. ولی اگه اصرار داری هر دو موردی که شکلک سعی داره به خواننده انتقال بده تو پستت وجود داشته باشه، سعی کن یکیش رو با توصیف جایگزین کنی.


چالش اولت تایید می‌شه و با تایید سه چالش جادوآموز سال‌‌بالایی شدی.



پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳:۵۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

هافلپاف

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴:۲۸ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۷:۲۳
از نزدیک ترین نقطه به رگ گردنت
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 97
آفلاین
سال پنجم. کلاس قبل از نهار. ساعت 12:15

امروز حاله ای از شادمانی و شیطنت به وضوح در تمام طول کلاس معجون سازی گرد اسنیپ ملق میزد. این اتفاق در تجارب شخصی من بسیار نادر محسوب میشد. از اونجایی که اسنیپ آدم خوش قلب و پاکی نبود؛ هیچکس انتظار پیشامد مطلوبی رو نداشت.

جدیت این مسئله رو میشد از تغییر رفتار بچه های اسلیترین که با ما در کلاس حضور داشتند ارزیابی کرد. گروه های مختلفی از اونا وجود داشت. دسته ای به حضور هافلپافی ها اهمیت نمیدادند. دسته ای آنقدر هم بد نبودند و تا حدی با ما تعامل داشتند. دسته ای هم همواره درحال مسخره کردن و دلقک بازی بودند ولی امروز، همه هماهنگ و یک دل در حال مزه کردن جگر خود، بی سر و صدا مشغول جوشاندن معجون های تقویت کننده ی شان بودند.

تنها کاری که باید میکردیم اجرای مو به موی دستورالعمل‌ها بود که به دفعات متوجه بهینه نبودن آنها شده بودیم. گروه سه نفره ی ما متشکل از خودم و دو هافلپافی دیگه به اسم های روندا فلدبری و دورا ویلیامز بود. روندا یه دختر شرقی با موهای بلند قرمز-قهوه ای و قد و قواره ای ریزه میزه بود و برعکس دورا اعتماد چندانی به معجون سازیش نداشتم. به هر حال هر کسی را بهر کاری ساخته اند و این یکی جزو محارت های بیشمار روندا نبود.

دروا دختری با پوست سفید، چشم های سبز، لب های سرخ، موهای مشکی و کوتاه بود. دختری جسور و خوش رفتار که کمتر از یک وجب از من کوتاه تر بود. شنیده بودم که پدرش یه ماگل دارو ساز و آشنا با طب سنتیه، و مادرش جادوگری بود که در شرکت طولیدات لوازم خانگی جادویی کار میکرد.

هرسه ی ما روی میزی که به قفسه های مواداولیه منتهی میشد، به رهبری دورا مشغول کار بودیم. بعد از حدود بیست دقیقه معجون هایمان آماده بودند؛ پس چند دقیقه ی باقی مانده را تا زمان اتمام تکلیف تمام گروه ها با گپ و گفتی درباره مسائل مختلف از جمله مهمانی رقص آخر سال پرداختیم. همون طور که خانوم تریلانی، استاد درس پیشگویی حوادث وعده داده بود؛ طالع روندا از پیشانی دامبلدور هم روشن تر بود و در همان روز های اول توسط آستیریکس امانوئل شکار شد.

درسته که سه هفته تا مراسم باقی مونده بود و من هم عموما خودم رو قاطی مسائل عاطفی نمیکنم ولی به عنوان یه پسر این جشن، تکلیفی برای حفظ آبرو بود.

بلاخره زمان موعود فرارسید و نوبت به تست معجون ها شد. اسنیپ از سمت قفسه ها شروع به حرکت کرد و طبعا اول از همه به میز ما برای بازرسی کیفیت معجون ها رسید. پس از اندکی بر انداز ظاهر و بوی معجون ها چرخید و رو به من کرد.
- چطوره آقای اسمیت از مردانگیش استفاده کنه و در یک جرعه کیفیت معجون های تیمش رو به ما نشون بده.

با اندکی تردید ازطرز رفتار اسنیپ دستم رو دراز کردم و بشر وسطی رو برداشتم؛ بالا بردم و در چند جرعه نوشیدمش. عموما اینجور معجون ها مزه ی خوبی نمیدن اما نمیشه توقع چندانی هم ازشون داشت. چون حاصل جوشیدن چند گیاه عجیب و چند طلسم دستی بودند. پس از چند لحظه نگاه به پورفسور اسنیپ احساس کردم کف دستانم عرق کرده و همه به من خیره شده اند.
همزمان با گرم تر شدن هموا درد ظریفی در دلم پیچید. احساس خوبی نداشتم. حس قدرتی در من تشدید نشده بود پس احتمالا یه راهی رو اشتباه رفته بودیم... ولی اولین باری نبود که دورا از این معجون ها درست میکرد. یعنی تیم بقلی معجون ما رو خراب کرده؟ نه چرا باید این کارو بکنه. ما توی یه گروهیم. نکنه اون دختره که داشت از توی قفسه ها بشر بر میداشت وقتی هواسمون نبود یه چیزی توی دیگ ما ریخته. نکنه کار خود اسنیپه. آخخخ من چقدر احمقم. میتونه کار هرکسی که توی این اتاقه باشه.

یا ، شایدم اسنیپی که اینجاست یه شیپ شیفتره که میخواد انتقام اون دوتایی رو که ماه پیش به جرم قتل و دزدی با عموم یعنی ایوان اسمیت شکار کردیم رو بگیره. سریع به سمت قفسه فلزات شیمیایی رفتم و کیسه کوچیک تیله های سرب رو به سمت صورت اسنیپ پرتاب کردم. در کیسه باز بود و مطمئنم چند تا از اون تیله ها به طورتش برخورد کرده ولی اون جز خشم و قافلگیری واکنش دیگه ای نشون نداد.
- آهای؛ چیکار میکنی احمق. همین حالا همه از این پسر فاصله بگیرن.

عجب احمقی هستم؛ تمام افرادی که اینجان میتونن شیپ شیفتر باشن حتی دورا و روندا. حتی شاید اونا معجون رو خراب کردن تا وقتی ضعیف شدم حسابم رو برسن. بسه اینجا خیلی وقته که دیگه امن نیست. بشر استوانه ای خالی روی میز رو برداشتم و با ضربه به لبه ی میز شکستمش.تیزی لبش توی یه دستم و چوبدستی توی دست دیگم گزینه ی بهتری برای دفاع از خودم بود. حداقل از دو طرف جای مانور داشتم کنم.
به سرعت سمت در خروج دویدم و مراقب بودم کسی بهم حمله نکنه. خودم رو به در کوبیدم و بازش کردم. نه تنها هر کسی توی این کلاس، بلکه توی کل این مدرسه ممکن بود از پشت ستون فقراتم رو در بیاره. صبر کن ببینم مگه شیفترا میتونن همچین کاری بکنن؟ حالا هرچی بایدبه جای امن پیدا میکردم. یکی از پنجره های راهروی خروجی باز بود و من هم در استفاده از کوتاه ترین راه خروج تعلل نکردم.

اون روز سه تا اتفاق مزخرف افتاد. یکی اینکه شیشه ی شکسه ی بشر کف دستم رو پاره کرد؛ دومی اینکه روی یه هزا پای انفجاری فرود اومدم؛ آخریش هم اینه که با بد ترین شکل از بزرگ ترین ضعفم رو برو شدم
یعنی : "بی اعتمادی"


با تشکر، زاخاریاس اسمیت
ملقب به زاخار اصلی


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۲ ۱۶:۴۹:۲۲
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۲ ۱۶:۵۱:۰۰
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۲ ۱۶:۵۲:۰۷
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۲ ۱۶:۵۳:۰۱
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۴/۱۲ ۱۶:۵۴:۰۷

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

زیبا ترین لبخند ها بزرگ ترین درد ها رو حمل میکنن .
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸:۲۷ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

پروفسور اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 8
آفلاین
تدریس و چالش کلاس معجون سازی (شخصیت پردازی)


- دیر کردید!

شاگردان که تازه در حال ورود به کلاس تاریک، نمور و بخار گرفته معجون سازی بودند، استاد خفاش مانندشان را بر روی سکوی کلاس دیدند که دست به سینه انتظارشان را می‌کشید.

- هنوز که کسی نیومده... چطوری دیر کردیم؟
- چطوری دیر کردیم "آقا"! ببینم گروهت چی بود؟!

اسنیپ سراسیمه، در حالی که شنل سیاهش در پشت سرش پیچ و تاب می‌خورد خودش را به شاگرد معترض رساند. دماغ عقابی اش در ده سانتی متری چشم شاگرد وحشت زده قرار گرفت. می‌توانست تک تک تار موهای استاد معجون سازی را مشاهده کند که گویی آخرین بار به جای آب با روغن شستشو شده بودند.

استاد با لحنی زمزمه وار شروع به صحبت کرد.
- می‌بینم که بدشانسی آوردی و گریفیندوری از آب در اومدی!

اسنیپ رو به جمعیت کنار ورودی کلاس کرد.
- از همه ی گروه ها بجز اسلیترینی ها که کاملاً به موقع به کلاس رسیدن ۱۰۰ امتیاز کم می‌شه. از گریفیندور بخاطر جسارت این شاگرد ۲۰۰ امتیاز کم می‌شه!

اسلیترینی ها که در میان همان جمعیت ایستاده بودند لبخند کجی به سایرین زدند و پشت نیمکت های خودشان نشستند. بقیه شاگردان که انتظار چنین برخورد تبعیض آمیزی را در همان جلسه اول کلاس معجون سازی نداشتند بدون اعتراض ولی با خشم به سمت نیمکت های خود راه افتادند.

- من گفتم به سمت نیمکت هاتون راه بیفتین؟
-
- ۱۰۰ امتیاز دیگه هم برای راه افتادن به سمت نیمکت هاتون ازتون کم می‌شه! توی کلاس من نه تنها دیر کرده‌ها نمی‌شینن بلکه می‌رن دم تخته و مثل یه فلامینگو خوب روی یک پاشون می‌ایستن.

شاگردان که نمی‌دانستند چه گناهی در زندگیشان مرتکب شدند که چنین استادی نصیبشان شده است به سمت تخته کلاس رفتند و روی یک پا ایستادند.

اسنیپ نگاه رضایتمندی به شاگردانش انداخت.
- امروز درس خیلی مهمی داشتیم که متاسفانه بعضیا با بی شخصیتی تاثیر گذار و بی نظمی تحسین برانگیزشون وقت کلاسمونو گرفتن. اما خب... هیچ اشکالی نداره. قراره تا پایان این کلاس، خوب روی شخصیتشون کار کنم!

خودش را به پاتیل معجونی که جرقه های طلایی از خود به بیرون می‌پراکند، رساند.
- معجون سازی هنری پر ظرافت و خلاقانه‌‌ست. هر معجون مثل یک موجود زنده اخلاق و شخصیت منحصر به فرد خودشو داره. برخی معجون ها قدرتمندند و برخی ضعیف. زیبا ترین لحظه توی زندگی یک معجون ساز لحظه ایه که معجونشو با مواد اولیه ای که توی یه پاتیل می‌ریزه پرورش میده و به قل قل های حاکی از شکوفاییش با غرور نگاه می‌کنه. بله من انتظار ندارم این لحظه دلنشین رو بفهمید ولی انتظار دارم حداقل خودتون از یه معجون مفید‌‌تر باشید و شخصیت قوی ای برای خودتون بسازید و کنار تخته عین فلامینگو زل نزنین بهم!

اسنیپ با بد خلقی لحنش را تند تر کرد.
- همگی برین پشت پاتیلاتون ببینم!

~~~~~~~~~~~~~~~~

نکات آموزشی: همه می‌تونن شخصیت پردازی کنن. این کاریه که هممون توی زندگیمون هر روز داریم انجام می‌دیم و توی برخوردامون با افراد مختلف براساس موقعیت، شخصیت های متنوعی بروز می‌دیم.

- نکته اول و مهمترین نکته اینه که شخصیت ایفایی رو مثل یه موجود زنده ببینید. یه موجود زنده که چه سفید باشه چه سیاه، نقطه قوت ها و ضعف های خودشو داره. درست مثل یه معجون که ممکنه فواید و مضرات مختلفی داشته باشه. پس هیچ وقت سعی نکنین یه شخصیت ایده آل بدون هیچ نقطه ضعف خلق کنین. این اشتباه رایجیه که خیلیا انجام می‌دن و مانع سوژه سازی برای خودشون می‌شن.

یه مثال می‌زنم:

فکر کنید یه کلاس تشکیل می‌شه که همه چی توش به بهترین شکل پیش می‌ره و هیچ اشتباهی رخ نمی‌ده و در نهایتم کلاس تموم می‌شه. حالا یه کلاس دیگه رو فرض کنید که تشکیل می‌شه و استادش برعکس من که خیلی استاد مهربون و دوست داشتنی هستم خیلی بد اخلاق و تبعیض گذاره... شاگرداشم مثل شماها مدام توش دست گل به آب میدن!

به نظرتون بین این دوتا کلاس کدوم سوژه های بیشتری تولید میکنن و هیجان انگیز‌‌ترن؟ از اونجایی که قطعا نظر خودم اهمیت داره و نظر شماها اصلا مهم نیست باید بگم کلاس دومی قطعا جای مانور بیشتری داره و کلی اتفاقات و خرابکاری های جالب می‌تونه توش رخ بده. پس شخصیت شما هم هر چقدر ضعف های بزرگتری داشته باشه قوی‌تر و هیجان انگیز تر می‌شه و بهتر می‌تونین ازش استفاده کنین.

- نکته دوم بر می‌گرده به استفاده از شخصیت. ممکنه شما یه شخصیت خیلی جالب هم بسازین ولی اصلا ازش توی سوژه‌های مختلف استفاده نکنین و در موردش ننویسید که به دیگران معرفی بشه تا بقیه هم بتونن ازش استفاده کنند. اینطوری بزرگترین ظلمو در حق خودتون و شخصیتتون می‌کنید چون فرصت شناخته شدن رو از خودتون می‌گیرین و خودتونو محکوم به فراموش شدن می کنید. پس در مورد خودتون بنویسید و با تیزهوشی فرصت طلب باشید و جاهایی که سوژه موقعیتی داره که شخصیتتون می‌تونه چالشی تولید کنه و به سوژه کمک کنه فرصتو به هیچ عنوان از دست ندین.

گاهی حتی لازم نیست خودتونو طوری وارد سوژه کنین که موندگار بشین. می‌تونین توی یه پست خودتونو وارد سوژه کنین و آخر پستتونم دوباره خودتونو ازش خارج کنین. اینطوری همزمان هم شخصیتتونو به بقیه معرفی می‌کنید و هم مهارتتونو توی رول نویسی نشون می‌دین.

- نکته سوم در مورد افرادیه که از اونور بوم میفتن. انقدر شخصیتشونو توی همه‌ی سوژه ها به زور وارد می‌کنن که باعث گره خوردن سوژه ها می‌شن. این به زور وارد کردن هم باعث زدن توی ذوق بقیه می‌شه و ممکنه تمایلشونو برای استفاده از شخصیت شما تو نوشته‌هاشون از بین ببره. پس واسه خاطر رضای مرلینم شده عین فلامینگو دم تخته، مرغتون یه پا نداشته باشه و منعطف باشین! دنبال موقعیت های خلاقانه بگردین و بهتریناشونو انتخاب کنید... نه اینکه چون بهتون گفته شده خودتونو بندازین توی سوژه برین هر سوژه ای که دیدین خودتونو پرت کنین وسطش!

- نکته چهارم، ویژگی های ساده و کلی بهتر از ویژگی های جزئی هستن. اینکه شما یه معجون مسهل دستتون باشه و دائم به همه تعارفش کنید شاید اوایل جالب باشه ولی بعد یه مدت خسته کننده می‌شه اما ممکنه شما یه ویژگی کلی مثل علاقه به تنهایی یا خالی بندی و بزرگ کردن اتفاقات یا علاقه به غیبت کردن داشته باشین که توی خیلی از موقعیت ها به کارتون بیاد و خودش کلی سوژه های جزئی جدید بهتون بده. پس ویژگی‌تونو هوشمندانه انتخاب کنید و موقع انتخابش تعداد موقعیت های جزئی ای که در آینده براتون ایجاد می‌کنه رو بررسی کنید.


چالش های کلاس:

چالش اول: اوهو! حالا چون پشت پاتیلاتون وایسادین فکر کردین معجون ساز شدین؟ وقتی یه معجون تقویت کننده درست کردین و وادارتون کردم که لاجرعه سرش بکشید و فهمیدین که تبدیل به معجون تشدید کننده بزرگترین ضعفتون شده می‌بینمتون! امیدوارم این ضعف بزرگ به اندازه قیافه‌تون برام کسل کننده نباشه و باعث هیجانم بشه!

طی یه رول این ضعف بزرگ رو برام به نمایش بذارین و منو با شخصیتتون آشنا کنین.

چالش دوم: فکر کردین معجون سازی به همین سادگیه که نمک و فلفل بریزین تو پاتیل و یه وردم بزنین تنگش یه بطری پرت شه بیرون؟ خیال کردین! بیشتر وقتا یه معجون ساز خوب لازمه که بره و دنبال مواد اولیه معجونش بگرده. برای پیدا کردنش وارد سوژه های ادامه دار بشه و یه سرکی توی اون سوژه بکشه و بعدم بدون آسیب زدن به روندش دوباره همه چیو به شکل قبل ورودش برگردونه و بیاد بیرون.

تاکید می‌کنم! بعد خروجتون نباید روند سوژه تغییری کرده باشه. شما فقط توی سوژه وارد می‌شین تا یه سر و گوشی آب بدین و موظفین آخر پستتون سوژه رو مثل پست قبل از خودتون تحویلم بدین. بعد از اتمام کارتون لینک رولی که نوشتین رو برام توی همین کلاس بفرستین (آموزش لینک کردن پست ها) تا ببینم چه معجونی برام پختین!


(توضیحات بیشتر: برای چالش دوم فقط لازمه توی یه تاپیکی از ایفای نقش که رول‌هاش ادامه داره برین و با یک پست، شخصیت ایفایی خودتونو وارد سوژه کنین و آخر رولتون دوباره خارجش کنین. همین.)


ویرایش شده توسط پروفسور اسنیپ در تاریخ ۱۴۰۳/۵/۱۱ ۱۷:۵۹:۵۹

پیش از شرکت در کلاس معجون‌سازی حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.


پاسخ به: كلاس معجون‌سازی
پیام زده شده در: ۱:۱۰:۲۹ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳

مرگخواران

سیلوی کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲:۰۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۲ دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳
از آشیونه کلاغا
گروه:
جـادوگـر
مدیر دیوان جادوگران
مترجم
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
پیام: 35
آفلاین
شرح امتیازات کلاس معجون سازی


بردلی: 3

طبلشو! واه واه!


روندا: 6

نقل قول:
یایید تا با مدیر جدید ( شَما ) آینده ی بهتری برای مدرسه ی خود بسازیم!

شما؟ من عزیزم، من!

جینی: 5

بی‌بهداشتی های امیدوار کننده ای میبینم!


ساکورا: 5

نقل قول:
توپ تانک فشفشه مدیر باید عوض شه!

شد.


گابریل: 10

نقل قول:
یعنی وقتی کار پخت و پزتون توی معجون تموم شه شاهد چی خواهیم بود

شاهد کلاغ گابریل! میبینی؟ عجایب روزگاره دیگه...


تلما:7

نقل قول:
آلوچه/گوجه سبز رو برمیدارم و کاملا له‌ش میکنیم و میریزیم توی معجون.

توصیه میکنم حرمت میوه ها رو نگه دارید تا روح مروپ شبونه تسخیرتون نکرده.


جعفر:10

نقل قول:
میریم سر سه راه هاگزمید‌آباد، شماره میدیم دست مردم، میگیم جنس جدید جعفر ساقی، با گیرایی هیولا

دروغ و کلاه‌برداری تکنیک بسیار مثبتیه جعفر احسنت! ادامه بده همین فرمون رو.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲:۰۲ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳

کدوالادر جعفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۴:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۲۳:۴۷ دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳
از وسط دشت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
یک. با استفاده از حال بهم‌زن‌ترین و کثیف‌ترین و متعفن‌ترین و کلاً آشغال‌ترین ترکیباتی که ذهنتون میتونه بهشون فکر کنه، نسخه‌ی جدیدی از «معجون شیراز» رو ابداع کنید و دقیقاً توضیح بدین چطوری میخواین با این چرندیات و چنین فرمول تباهی، طعم خوشمزه حقیقی رو به این معجون اضافه کنید؟ خلاق اما بسیار مودب باشید. اصول PG-13 فراموش نشه و اصلا هم سعی نکنید با توضیحات کلیشه‌ای منو تسترال کنید. من از این تسترال‌تر نمیشم! (5 امتیاز)

معجون شیراز جدید: مبدع جعفر!


خب خانمای محترم تو خونه، مواد لازم جهت ساخت معجون شیراز! یه انگور ناب سرخ و دونه یاقوتی رو برمی‌دارید. دقت کنید حتما ناب سرخ و دونه یاقوتی باشه. بعد میدید یه گوسفند تناول کنه و وقتی تبدیل به گلوله های توپی سیاه قلقلی شد، بریزینش توی پاتیل!

ماده بعد، جوراب همسرتون که توی اولین روز مرد اولین سال ازدواجتون بهش هدیه دادین رو آماده کنید و توی پاتیل بندازین. دقت کنین که چندین شرط داره. اول اینکه شما نباید کمتر از 120 سال از ازدواجتون گذشته باشه. دوم شوهرتون باید تموم مدت جوراب پاش باشه و هرروز بره بیرون و با کفشای سیاه قیصری دور تا دور شهر بچرخه!

ماده سوم، یدونه ازین مسواک بزرگا هست گوشه توالت، برمیدارین و باهاش یدور توالت رو تمیز میکنین. بعد میزارین یه ماه که گذشت، دوباره با همون مسواک بزرگه که از دفعه بعد نشستینش و کصافط ازش میباره، یه دور دیگه توالت رو تمیز میکنین. دقت کنین توی این نظافت نباید اصلا و ابدا از آب استفاده بشه. بعدش که تموم شد، مسواک رو میندازین دور و سنگ توالت رو میکنین و به پاتیل اضافه میکنین! چیه؟ فکر کردین میخوام بگم مسواکو بندازین؟ وزارت بهداشت ایز اَ جوک تو یو؟!

و ماده آخر. حسنی رو یادتونه؟ حسنی نگو بلا بگو. تنبل تنبلا بگو. موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه و واه و واه! به‌به! همه هم چه با دقت و منظم تکرار میکنن! سایت نیست که. مهد کودکه! آقا شما الان باید چهارراه ببندی! با اون صدای زمختت اومدی تکرار میکنی، اشک هم میریزی؟ نچ نچ نچ. بگذریم. حسنی رو، با شرط اینکه فرزند همون ازدواجی باشه که کمتر از 120 سال سن نداره، و 40 سال زودتر به دنیا اومده باشه! چجوری میشه؟ اینجا جادوگرانه! اینجا میشه! یا شایدم بز! نر و ماده‌شو از کجا تشخیص بدم؟ وسط دعوا نرخ تعیین میکنی؟

میگفتم حسنی رو که از همون بدو تولدش حموم نرفته، درواقع 160 سال، میفرستی تو پاتیل حموم کنه و موهاش و ناخنای دست و پاش رو توی همون پاتیل بگیره و به مواد اضافه کنه. حسنی که همین 160 سال توالت نرفته رو هم بهش میگی که... هیچی... ولش کن!

آقا معجون شیراز جدید ما آماده‌اس! یه مادر رو هم میاریم که با مهر مادرانه‌اش، همیشه گندای مارو جمع میکنه و ماست‌مالی میکنه، با یه سطل ماست بیاد و معجون جدید مارو هم بزنه و ماست‌مالی کنه. مطمئنم همچین چیز کصافطی رو بدیم به دستای عزیز یه مادر، خوشبختی و خوشمزگی رو با عشق و مهرش به ما تحویل میده.

دو. استراتژی قیف و زور مورد تایید نیست! توضیح بدین که چطور همکلاسی یا دوستان‌تون رو راضی می‌کنید تا این معجون به اصطلاح شیرازی که با این ترکیبات ناپسند ابداع کردین رو امتحان کنن؟ استراتژی متمدنانه شما برای قانع کردن اونها چیه؟ توضیح بدین. (5 امتیاز)

میریم سر سه راه هاگزمید‌آباد، شماره میدیم دست مردم، میگیم جنس جدید جعفر ساقی، با گیرایی هیولا، به جا کره، مسکه و روغن محلی گوسفندی اصل ریخته شده توش! نه تنها میبرن، با چیپس و ماست میخورن، بلکه پولم میدن! خودش یه کاسبیه! بعد میگن چرا جوونا مملکت شغل سالم و کار درست و حسابی ندارن؟ اینهمه کار سالم. باید مغزت اقتصادی باشه!



ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۵ ۰:۰۸:۵۴

Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳:۰۰ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳

هافلپاف، محفل ققنوس

روندا فلدبری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۷:۴۱:۳۶ جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳
از دنیا وارونه
گروه:
جـادوگـر
هافلپاف
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
پیام: 220
آفلاین
معجون ساختم واسه ی برگردوندن مدیر! حس می کنم یکم خرابه ولی کار می کنه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.