بارون نم نم میباره و من اصلا دوست ندارم خیس بشم .
پس قبل از شروع بارون خودمو به پاتیل درزدار میرسونم .
یه ساختمون قدیمی که چون ماگل ها هم میتونن ببیننش چیز جادویی زیادی نداره ، تا اینکه وارد بشی و اونجا هست که جادو اتفاق می افته.
در رو با دست فشار میدم ، دربا جیر جیر و صدای زیادی باز میشه و من وارد میشم ، چون چمدونم سنگین بود ترجیح دادم با خودم به این طرف و اونطرف نکشمش و همون جا ولش کنم .
اکثر صندلی ها خالیه و فقط چندتا اوباش که دور هم جمع شدن و شاید یکی دوتا جن که دارن مشروب میخورن ، هیچ کدومشون به درد من نمیخورن .
سرمو برمیگردونم و ناگهان دیزی رو میبنم دیزی کران ، که مثل همیشه یه گوشه دنج پیدا کرده و روزنامه اش رو جلوی صورتش گرفته .
اول از همه باید فکر کنم و یه موضوع عالی برای هم صحبت شدن باهاش پیدا کنم .
درسته که باهات هم صحبت شده ولی میدونم که به هیچ کدوم از حرفات گوش نمیده و فقط سرش تو کار خودشه .
پس باید یه موضوع عالی باشه تا کاملا حواسشو به من جمع کنه .
بهترین کار اینه که بهش یه شغل پیشنهاد بدم !
اره اره این عالی ترین چیزیه که میتونه دیزی رو به وجد بیاره .
با همون غرور همیشگی و یه کم شرارت که همیشه تو چشمام پیدا میشه به سمتش رفتم و صندلی کنارش رو کشیدم و نشستم پیشش .
انتظار داشتم حداقل نگاه کنه ببینه کیه که پیشش نشسته ولی اصلا اینطور نبود حتی یه اینچ هم تکون نخورد .
حالا اینجا بود که باید نقشه عالی خودمو پیش میبردم ، بدون هیچ حرف اضافی شروع کردم به صحبت با دیزی .
- یه شغل خیلی خوب برات سراغ دارم .
دیزی یه تکون ریز خورد و فقط بالای روزنامه اش رو پایین اورد ، نیم نگاهی به من کرد .
- علاقه ای ندارم .
باید میدونستم که فقط یه پیشنهاد خشک و خالی اونو از لاک خودش بیرون نمیاره .
این دفعه سعی کردم جمله ام رو عاقلانه تر انتخاب کنم .
- بلک هستم ، یولا بلک . یه شغل عالی با درآمد عالی برات سراغ دارم .
نمیدونم شنیدن اسم بلک اونو وادار کرد که روزنامه اش رو بزاره کنار یا اسم پول که اومد وسط ، در هر صورت من خوشحال بودم که اونو وادار به صحبت کردن کردم.
- خوشبختم خانم بلک ، داشتید میگفتید که کار ...
- اره زحمت زیادی نداره ولی درامد خوبی داره .
- بله بله سرتا پا گوشم .
- خدمتکار من باشن.
دیزی تا شنید که من چی گفتم با اخم و تخم و غرغری که زیر لب میکرد دوباره روزنامه اش رو باز کرد و جلوی صورتش گرفت .
کلافه شده بودم نمیدونستم دیگه باید چیکار کنم تا بتونم از زیر زبونش حرف بکشم .
با گذشته ای که از دیزی میشناختم میدونستم که دوست داره تو جبهه سیاهی خدمت کنه ، البته نه این که در خدمت سیاهی نباشه ولی کیه که دوست نداشته باشه نزدیک به لرد سیاه باشه .
همینجا بود که فهمیدم باید از پیشینه ای که تو خانواده بلک در مورد خدمت به لرد سیاه داشتیم استفاده کنم .
این دفعه دیگه نمیتونست به هیچ عنوان دست رد به سینه ام بزنه و من میتونستم به هدف خودم برسم.
- میدونی که من یک بلک هستم
- خب
- باید بدونی خاندان بلک همگی در خدمت لرد سیاه هستن.
- چیز جدیدی نیست .
- میتونم جایگاه عالی پیش لرد سیاه برات دست و پا کنم.
دیزی لبه روزنامه رو پایین اورد و نیم نگاهی به من کرد .
مردد بود که الان باید چی بگه ، اینو میشد قشنگ از حالت چهره اش فهمید .
- مثلا چه جایگاهی!
- مشاور چطوره؟
میتونستم تصور کنم که الان روزنامه رو پایین میاره و دوباره صحبت رو از سر میگیریم ولی مثل اینکه دیزی از چیزی که فکر میکردم بیشتر خوشحال شد .
اینجوری میتونم توصیفش کنم که کلا روزنامه رو پرت کرد کنار و با چشمای درشت و قهوه ایش در حالی که دوتا دست اش رو حلقه کرده بود زیر چونه اش به من زل زده بود و نیشش تا بناگوش باز بود .
انگار واقعا چیزهایی که در موردش میگفتن درسته ، فقط باید فرد خاصش رو پیدا کنه ، اون موقع هست که حاضره اورست رو هم فتح کنه .
-کارت از همین الان شروع میشه ، چمدون من جلوی در هست ، نمیخوام خیس بشه . پاشو و اونو بیار اینجا.
- اول پول .
یه مشکل رو حل میکنی مشکل بعدی پیدا میشه .
من که نمیخواستم پولی به دیزی بدم حتی خدمتکار هم نمیخواستم . تنها چیزی که میخواستم آدرس کوچه دیاگون بود
کلافگی را در خودم حس میکردم، اما باید خونسردیام را حفظ میکردم. به دیزی نگاه کردم و گفتم:
-دیزی، اگه آدرس کوچه دیاگون رو بدونی و بهم بگی، پول و شغل خوب هر دو برات جور میشه.
چشمان دیزی برق زد. کوچه دیاگون یکی از مکانهای پررمز و راز و پر اهمیت بود و اطلاعاتی که دربارهاش داشتم میتوانست برای هر جادوگر مهمی ارزشمند باشد. دیزی نگاهی به من انداخت و پرسید:
-چرا دنبال کوچه دیاگون هستی؟
لبخند زدم و گفتم:
-کارهای مهمی دارم که باید انجام بشه. میدونم که تو میتونی کمک کنی.
دیزی کمی فکر کرد و بعد از چند لحظه گفت:
-باشه، آدرس رو بهت میدم، ولی اول باید مطمئن بشم که حرفت راسته. یه نشونه از وفاداریت به لرد سیاه بهم بده.
میدانستم که این آخرین شانس من است.
دست به جیبم بردم و از جیب داخلی لباسم یک مدال نقرهای کوچک که نشان خانواده بلک بود، بیرون کشیدم و به دیزی نشان دادم.
-این نشانهای از خانواده بلک هست. ما همیشه به لرد سیاه وفادار بودیم و خواهیم بود.
دیزی به مدال نگاهی انداخت و سپس به من خیره شد. سرش را تکان داد و گفت:
-باشه، قبول دارم. کوچه دیاگون توی لندن، پشت خیابان چورینگ کراس هست. برای ورود بهش باید سه بار به آجر سوم از سمت چپ در دیوار پشت مغازه کت و شلوار فروشی بزنی. در باز میشه و میتونی وارد بشی.
نفس راحتی کشیدم و لبخندی زدم. بالاخره به چیزی که میخواستم رسیدم. چمدونم را برداشتم و به سمت در رفتم. قبل از خروج گفتم:
-دیزی، ممنونم. به زودی بیشتر با هم کار خواهیم کرد.
دیزی تنها لبخندی زد و سرش را تکان داد.
از پاتیل درزدار بیرون آمدم و در حالی که باران هنوز نمنم میبارید، به سمت خیابان چورینگ کراس به راه افتادم. ماجراجویی من تازه شروع شده بود و حالا باید به کوچه دیاگون میرفتم تا باقی نقشهام را اجرا کنم.
----
یولا عزیز، اینکه پستتو با لحن اول شخص نوشته بودی خیلی کار جالبی بود... این موضوع که مستقیم افکارت از زبون خودت بیان میشد حس خوبی بهم میداد. امیدوارم این سبکو ادامه بدی و در آینده پستای بیشتری ازت بخونم.
شخصیت دیزی رو قابل قبول نشونم دادی و راضی بودم. دقت کردم علائم نگارشی رو هم نسبتا خوب رعایت کرده بودی. فقط لطفاً علائمت رو به کلمه قبلی بچسبون از کلمه بعدیش فاصله بده. یعنی این شکلی:در رو با دست فشار میدم، در با جیر جیر و صدای زیادی باز میشه و من وارد میشم، چون چمدونم سنگین بود ترجیح دادم با خودم به این طرف و اونطرف نکشمش و همون جا ولش کنم.
همونطور که میبینی ویرگول رو به (فشار میدم) چسبوندم بعد یه فاصله گذاشتم و جمله بعدی رو شروع کردم.
یه نکته ظاهری دیگه هم اینکه سعی کن تا جایی که نیاز نشده بین توصیفاتت اینتر نزنی بری خط بعدی. سعی کن پاراگرافبندی کنی داستانتو به شکلی که هر پاراگراف موضوع خودشو دنبال کنه، وقتی هم موضوع عوض میشه دوتا اینتر بزنی و بری پاراگراف بعدی.
یه جاهایی هم متوجه شدم توی توصیفاتت لحنت کتابی میشد و یه جاهایی عامیانه. سعی کن اگر تصمیم میگیری توصیفاتت به شکل عامیانه نوشته بشه حتما لحن عامیانه رو تا ته پست حفظ کنی تا تغییرات لحن ناگهانی کیفیت نوشتههاتو پایین نیاره.
در کل خیلی خوب بود و مطمئنم با رفتن به مراحل بعدی و تمرین نکاتی که گفتم بهتر و بهتر میشی.
تایید شد.
مرحله بعد: معرفی یکی از ویژگیهای شخصیتت در تاپیک خرید در دیاگون.
فراموش نکن همزمان میتونی در شهر لندن و کوچه دیاگون هم فعالیت کنی.