دور از هیاهو و غوغای بچه ها و درگیری یه عده خاص، تو جمع اصلی بچه های الف دال جلسه ای بر پا بود.
_ خب میگین باید چیکار کنیم؟ اوضاع الان تو دست ماست ولی بچه ها وحشت کردن!
_ ببین ما باید بچه ها رو به خودمون جذب کنیم! باید هر کاری کنیم که ارتشمون گسترده بشه!
_ آخه با وجود جوخه بازرسی؟ هوریس بوقی طرف اوناست!
_ وقتی انقدر خوب مدرسه رو به هم ریختیم اون هوریس که عددی نیس! راحت می شه نابودش کرد!
_ نابود؟
یکی از اعضا با چشم های کاسه بشقاب شده اینو پرسید.
_ آره! باید یه کاریش بکنیم حتی اگه پای نابود کردنش وسط باشه! با آلارمای وقت و بی وقتش همه رو ترسونده! جلسه های ما که همیشه علنی بود الان باید توی دستشویی برگزار بشه اونم... کنار شماهای بوگندو! بابا بچه هارحم کنین با همدیگه از اینجا زنده بریم بیرون اَه!
_ خب دستشوییه دیگه تو دستشویی چیکار می کنن؟ هر چقدم به مکان فکر نکنیم ولی غریزه که دست بردار نیست! بوی دستشویی اسفنکترهارو تحریک می کنه خب!
_ ببند دهنتو حالمونو بهم زدی!
کمی بعد اعضا درمورد سر به نیست کردن هوریس به توافق رسیدن اما اونا با مانع بزرگی به نام هاگرید روبرو بودن که خب... به هر حال گذر ازش کار آسونی نبود.
چند ساعت بعد
_ یادتون نره ها! پنج تا استوپفای باهم باید کارشو بسازه!
اعضا سری به طرف هم تکون دادن و دودسته شدن. یه عده همونجا موندن و پنج نفر هم رفتن تا هاگریدو بیهوش کنن.
هاگرید آروم و مهربون کنار در مدیر ایستاده بود و سرشو انداخته بود پایین و آهنگ زمزمه می کرد.
_ واویلا ماکسی! دوستِت دارم خیلی! تو ماکسی من هاگری...
اعضای الف دال نگاهی به هم کردن و چوبدستیهاشونو بلند کردن و چند ثانیه بعد هاگرید طفلی پخش زمین بود.
_ بچه ها بیاین! تا هوریس بوقی نیومده تکون بخورین!
وقتی اعضا وارداتاق مدیر شدن اون تو خواب بود و صدای خر و پفش تو اتاق پیچیده بود. نوشیدنی کره ایم رو میز کنارش گذاشته شده بود ک حسابی لش کرده بود و هر لحظه امکان داشت یه ساحره از یه وَر اتاق بیاد بیرون و اوضاع بی ناموسی شه ولی خب مرلینوشکراین اتفاق نیفتاد و همه دور تخت حلقه زدن.
_ چیکارش کنیم بچه ها؟ بکشیمش واقعا؟
_ آره دیگه راه دیگه ای نداریم!
_ چرا داریم! می تونیم مجبورش کنیم عضو ما باشه و جوخه بازرسی رو منهدم کنه!
_ یه بار بهت گفتم نمی تونیم این کارو انجام بدیم!
_ چرا خب؟ امتحانش که ضرر نداره! هوری..س؟ مدیر؟ بوووقی؟
وقتی هوریس با تکون دادنای وحشتناک اعضای الف دال روبرو شد از جا پرید و با دیدن اونا دست برد سمت بالا تنه ش.
_ بی ناموسا اینجا چه غلطی می کنین؟ جیغ می زنما!
_ جمع کن خودتو بابا حالا انگار چه مالیم هس!
_ ما اومدیم بهت بگیم بایداز الف دال حمایت کنی!
_ چی؟ من هیچوقت اینکارو نمی کنم!
_ خب پس می میری!
_ ها؟ حالا خب ممکنه یه استثنا هم وجود داشته باشه... شما چی می خواستین؟