خلاصه:
آرتور ویزلی رییس تیم زنده گیریِ دایرهی حفاظت از موجودات جادوییِ در حال انقراض بود.

تیم زنده گیریِ دایرهی حفاظت از موجودات جادوییِ در حال انقراض، رییس زمین بود.

زمین یک عالمه میلیارد سال پیش عبوژ شد و از بین رفت ولی آدما بدنشو به هم چسبوند و دوباره زمین ساخت.

باسیهاگر ترکیبی از باسیلیسک و هاگرید بود و تو زندگیش فقط هرمیون گرنجر خواست. ولی هیچ هرمیونی نبود چون آدما منقرض شد و فقط ویزلیا زنده موند.

پس باسیهاگر خواست آرتور ویزلی رو یک بار و برای همیشه شکست داد.

باسیهاگر فقط یکی بود و ویزلی زیاد بود. ولی سرباز-ویزلیها لوله شد.

جینی ویزلی برای درست کردن سربازای لول، باید مامورای قالیشویی لولآوران -که لول برد و لول آورد- رو دنبال کرد و سربازای نالول رو ازشون دزدید.

آرتور ویزلی باروفینه بود.

وینکی جن خوووب بود.

------
کیلومترها آنطرفتر، ابوسعید ابوالخیر، سوار بر امام محمد غزالی، همچنان داشت پروازکنان از پشت کوه های بلند لندن پدیدار میشد.
کیلومترها آنطرفترتر، سیریوس سوروس ویزلی، سوار بر ماشینش توی خیابانهای ویزلیلند ویراژ میداد و کلی عجله داشت و اینطرف و آنطرف میپیچید و از همه سریعتر میرفت و هیچکس جلویش را نداشت و همه را میزد و از روی ماشینها میپرید و پرواز میکرد و آنوسط چهار-پنجتا ویزلی را هم زیر گرفت و چهار-پنجتا ویزلی دیگر که شاهد جرم و جنایاتش بودند را هم با ماشینش دنبال کرد و آنها را هم زیر گرفت و توی دفتر یادداشتش نوشت یاد داشته باشد بعدا یک بسته دهتایی ویزلی از ویزلیکالا سفارش دهد و جایشان بگذارد که کسی شک نکند.
همه اینها که تمام شد، سیریوس سوروس ویزلی، ماشینش را جلوی کاخ سلطنتی تیم زنده گیریِ دایرهی حفاظت از موجودات جادوییِ در حال انقراض، پارک کرد و از تویش بیرون پرید و بدو بدو رفت ببیند آرتور ویزلی منظورش چه بود که توی تلگرامش یک عالمه خط و نقطه فرستاده بود و آیا آرتور ویزلی واقعا اشتباهی به جای اینکه با تلگراف، تلگرام بفرستد، با تلگرام، تلگرام فرستاده بود و آیا اصلا کسی که اینطوری مغزش زغالسنگ میسوزاند واقعا لیاقت زنده گرفتن موجودات جادویی در حال انقراض را دارد؟ آیا وقتش رسیده بود آرتور ویزلی از ریاست جهان کنار رود تا جایگزین برحقش، سیریوس سوروس ویزلی، از موجودات جادویی حفاظت کند؟ آیا بعد از استعفای آرتور، سیریوس سورورس ویزلی با مالی ازدواج میکرد و بابای رون و فرد و جورج و پرسی و جینی و بقیهشان میشد؟ آیا سیریوس بالاخره میتوانست به رویایش برای زندگی با مالی و ساختن ماشینهای پرنده و شونصدتا بچه داشتن و سوپ پیاز خوردن و فقیر بودن، جامه حقیقت بپوشاند؟ آیا سیریوس باید از این هم فراتر میر--
- نقطه خط نقطه خط نقطه خط خط نقطه خط نقطه خط خط خط نقطه
- عه قربان. چرا دارین سکته میکنین؟

آرتور ویزلی روی میز ریاستش ولو شده و از دهانش کلی کف بیرون زده بود و یک عالمه داشت تشنج میکرد. سیریوس سوروس ویزلی خواست به آرتور کمک کند و زنگ بزند سنت مانگو بیاید ببردش که یادش آمد همه دکترها و سنتها و مانگوها مردهاند و فقط ویزلیها اند که ماندهاند. آرتور تعجب کرد و گفت حالا چی شد که این سکته کرد و نکنه یواشکی کلسترولش بالا بود و مگه آرمانای ویزلیا سوپ پیاز و آبدوغخیار نبود و ای مرتیکه پشنگ رذل دو روی مالفویصفت مادیگرای بورژوا، همون بهتر که مردی که از اولشم لیاقت مالی جونمو نداشتی.

که یکهو از پنجره دفتر آرتور چشمش خورد و دید چرا آرتور ویزلی سکته کرده بود و کلی پشیمان شد که آرتور را جاج کرده بود و خیلی کارش زشت بود و تصمیم گرفت خودش هم برود روی میز آرتور سکته کند.
بیرون پنجره دفتر آرتور، فضاییها از سفینهشان پایین آمدند.
آنطرفترترتر، نیمهشب بود و رعد و برق میزد و باران میبارید و باد زوزه میکشید و باسیهاگر در قبرستان ریدلها ایستاده بود. کنار باسیهاگر دوتا ویزلی بیهوش افتاده بودند و جلوی باسیهاگر یک پاتیل بود که باسیهاگر یک ویزلی را برداشت و تویش انداخت و یک ویزلی دیگر را هم برداشت و خونش را روی آن یکی ویزلی ریخت و گذاشتش زمین و یک دست خودش را هم درآورد و توی پاتیل انداخت.
محتویات پاتیل شروع به جوشیدن کرد و غلغل کنان سرریز شد و رفت و رفت تا همه قبرستان را در بر گرفت. بالای پاتیل، سایه خوفناک و مشکوک و هراسانگیز و سیاه و قرمزی پدیدار شد.
- هرمیون، مای لاو... فاینالی! آی هو کراسد دی اوشنز آو تایم تو فایند یو.

- باسیهاگر، سرنوشت تو شکست آرتور ویزلی باروفینه بود. چگونه توانستی به وظیفهات در حق باسیهاگرها و هگریونهای کوچولویی که به تو امید داشتند، پشت کنی؟ برو که در آغوش
هرمیون سایهها جایی برای بزدلان نیست.

باسیهاگر که نمیدانست هرمیون چی میگفت و باسیهاگرهای کوچولو که بودند و هگریون از کجا آمده بود و چرا اصلا باید آرتور ویزلی را شکست میداد و برای چه زندگیاش اینقدر سخت بود و کاش وقتی همه مردم مرده بودند، باسیهاگر هم باهاشان میمرد و در دنیایی دیگر با هرمیون به خوبی و خوشی زندگی میکرد و همش تقصیر ولدمورت بود که سالیان پیش یواشکی باسیهاگر را هورکراکسش کرده بود و باعث شده بود باسیهاگر قوی باشد و منقرض نشود و کلی غصه خورد.
آنطرفترترترتر، لرد ولدمورت یادش آمد باسیهاگر هورکراکسش است و زنده شد.