ترزا قبل از تموم شدن جملهی مرگ غیب شد، ولی با همون سرعت و به محض تموم شدن جمله، دوباره کنارش ظاهر شد.
-استاد داشتی با خودت حرف میزدی؟
- نه خیر سرم ... ولش کن. سیگنس رو پیدا کردی؟
- آره و ازش پرسیدم که وزیر کجاست.
- خب چی شد وزیر رو پیدا کردی یعنی؟
- نه، سیگنس گفت "به تو چه وزیر کجاست" و منم ناراحت شدم و برگشتم اینجا که دوتایی به کلبه حمله کنیم و گابریل رو نجات بدیم.
مرگ کمکم داشت عصبی میشد و سفیدی بیروح صورتش کمکم به سفیدی با روح متمایل میشد که ترزا این تغییر رو متوجه شد. برای همین این بار با لحنی سریعتر گفت:
- خب استاد، چی میگفتم بهش وقتی اینطوری بهم بیاحترامی کرد؟
- هر جور شده باید بفهمیم وزیر کجاست که بتونیم درخواست نیروی کمکی برای...
قبل از اینکه جملهی مرگ تمام بشه، ترزا دوباره غیب شد.
- ... نجات گابریل بکنیم.
- استاد به نظرم میرسه که یه چیزیتون شده، هی میام میبیینم دارین با خودتون حرف میزنین، نگرانتونم!
سفیدی صورت مرگ، این بار با روح بیشتری همراه شد، اما چون هدف اصلیاش نجات گابریل بود، عصبانیتش رو بازم کنترل کرد و پرسید:
- فهمیدی وزیر کجاست؟
- نه، سیگنس گفت خودش نمیدونه وزیر کجاست، ولی میره پیداش میکنه و بعد بهمون خبر میده.
- اون که میگفت "به تو چه"، چطوری راضیش کردی؟
- اسلیترینیها خیلی ساده راضی میشن... کافیه بهشون بگی یه جادوگر اصیلزاده در خطره، یهو هر کاری از دستشون برمیاد انجام میدن.
این همه صحبت و دیالوگ و سر و صدای رفتوآمد و عصبانیتهای مرگ و بقیه چیزهایی که توصیف شد، فقط میتونست توجه چند تا گروگانگیر آماتور رو به خودش جلب نکنه. اما متأسفانه برای مرگ و ترزا، جک و دوستانش گروگانگیرهای آماتوری نبودن و اتفاقاً خیلی هم حرفهای بودن. برای همین خیلی سریع فهمیدن که دو نفر بیرون کلبهشون پنهان شدن. به همین دلیل وقتی مرگ سرش رو بالا آورد تا وضعیت کلبه رو بررسی کنه، با چندین اسلحه ماگلی روبهرو شد که به سمت خودش و ترزا گرفته شده و آماده شلیک بودن. سفیدی صورت مرگ از شدت عصبانیت حالا دیگه خیلی هم با روح بود و اگر به فشار خونش توجه نمیکرد، قطعا به سمت قرمزی هم میتونست تو پستهای بعدی حرکت کنه.