هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: امروز ۱:۳۹:۱۴
#66

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۶:۱۳ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۰:۱۲
گروه:
جـادوگـر
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
پیام: 47
آفلاین
دونستن همیشه سخته. مخصوصا وقتی که دنبال دونستن باشی. بخوای بدونی، همیشه می‌مونی. توی این می‌مونی که خب چیو بدونی؟ چرا بدونی؟ مگه میشه دونستن باشه همیشه؟ بعضی موقع‌هام نباید بدونی! اگه همیشه بخوای بدونی فضول می‌شی و اونموقع هیزمت تر می‌شه و الستور نمی‌تونه بسوزوندت توی آتیش سرگرمی.

ولی بحث اینجا، یه‌چیز دیگه بود. بحث این بود که توی محل اقلیت‌های جادویی همه می‌خواستن بدونن. ولی کسی نمی‌خواست که مخاطرات دونستن رو به جون بخره. یعنی درواقع از اون خیلی عظیمی که در محل اقلیت‌ها نشسته بود و این پا و اون پا می‌کرد، هیچکس نبود که بخواد بره جلو و بدونه.

همه از وضعیت بلانسبت خودشون و شما، نادونیشون لذت می‌بردن. نادونی هم خیلی خوبه‌ها. اصلا ما یه قانون داریم به اسم "زیبایی ندونستن راه". که میگه که اگه ندونستن نبود، هیچوقت کشفی نبود، تجربه وجود نداشت و اگه هم شما مجبور بودین هر چیزی رو که می‌خواین ازش استفاده کنید رو بشناسید و خلاصه همه‌چیز رو بدونین، معرکه پس کلاهتون بود.

خلاصه که ندونستن دایره‌ی امن فعلی همه بود و کسی نمی‌خواست ازش خارج شه و هرکسی به یه گوشه‌ای از این دایره پناه برده بود. و بعد از این اساتید ریاضی از اینکه اقلیت‌ها گوشه‌ی دایره رو پیدا کردن و کف و خون قاطی کردن و سر کلاس نیومدن. و بعد دانش‌آموزا از اینکه معلمای ریاضی نیومدن کف و خون قاطی کردن و کل جامعه‌ی آموزشی رو کف و خون برد!

و از دل جامعه‌ی اقلیت‌ها، یه نفر حاضر شد که...

- من می‌خوام بدونم!

سیریوس حاضر شد که بدونه!


YOU ARE THE LIGHT
JUST KEEP SHINING



پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۰:۲۷:۴۸ یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳
#65

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۰۹:۰۷ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
از پاتیل به پا شده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 962
آفلاین
البته که جواب دادن به سوالات بی پاسخ همیشه از مسائل مهم و ضروری تمام جوامع از جمله جوامع جادویی بود. حالا اگه این جامعه جادویی جمعی از اقلیت ها هم بودن که خب بیشتر مهم و ضروری به نظر می‌رسید. بنابراین باید دست به کار می‌شدن و این سوال و دغدغه مهم رو قبل از اینکه به یک بحران تبدیل بشه حلش می‌کردن.

از اونجایی که یکی از تکنیک های اصلی و مهم در حل مسئله تبدیل کردن اون مسئله به بخش های کوچیک تر بود بنابراین باید با این کار شروع می‌کردن! بنابراین تصمیم گرفتن یه بار دیگه صورت مسئله رو با هم مرور کنن!

- تا ندونیم شکارچیا کجان که نمی‌تونیم بریم سمتشون!

درسته که این دیالوگ رو برای چندمین بار بود که طی چند پست گذشته می‌خوندین ولی مرور چندین باره صورت مسئله هم از تکنیک های حل مسئله و پیدا کردن راه حل های مناسب برای اونه.
حالا بعد از مرور چندین باره صورت مسئله نوبت می‌رسید به تقسیم مسئله به بخش ها و مسائل کوچیک‌تر.
- بخش اول دونستنه! ما باید بدونیم!

تقریبا همه موافق بودن. چون همه می‌دونستن که دونستن چیز خوبیه و بهتره بدونن که باید بدونن. چون دونستن چیزی بهتر از اینه که ندونیش و دونستن اینکه می‌دونی بهتر از اینه که ندونی که می‌دونی یا حتی ندونی که نمی‌دونی! بنابراین همه تصمیم گرفتن که بدونن و بدونن که می‌دونن!

این مرحله‌ی اول برای حل مسئله نجات دادن مرگ و ترزا بود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹:۵۵ شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
#64

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
پایان رویداد اول اقلیت های جادویی


همون‌طور که توی پست قبل اشاره شد، سیگنس به موضوع خوبی اشاره کرد. سیگنس حتی به نکته‌ی ظریفی هم اشاره کرد. سیگنس اصلا بهش نمی‌اومد به نکته ظریف اشاره کنه. معمولا به این اشاره می‌کرد که ترزا، یا حتی باقی افراد مثل ترزا گند زاده‌ن. پس بیاین به افتخار سیگنس دست بزنیم و جیغ و هورا بکشیم و باز دست بزنیم و انقد دست بزنیم، تا مرگ رو از بیکاری در بیاریم و خسته‌ش کنیم و یه کار مفید بکنیم توی این سوژه حداقل...

البته نکته‌ای که سیگنس بهش اشاره کرده بود، خیلی ظریف بود. انقد ظریف بود که فقط عقاب می‌تونست ظرافتی به این نکته‌ای رو ببینه. یا حتی نکته‌ای به این ظرافتی و یا هر نمونه متنی که خواننده دلش می‌خواد. بالاخره وقتی کلاه به انتخاب جادوآموز احترام میذاره و درست موقعی که می‌تونه بره ریونکلا، می‌فرستدش اسلیترین یا هافلپاف، چرا نویسنده به انتخاب خواننده احترام نذاره؟

- چرا از طلسم مکان پیدایی استفاده نکنیم؟

بلافاصله تعدادی کفش و دمپایی و پنجه و دندون و شمشیر و توپ و تانک و نفربر و تفنگای غیرمجاز صادره از کوبا و حتی کره شمالی و قبرس جنوبی به سمت گوینده بی‌شخصیت دیالوگ روانه شد. اصلا در شان یه نویسنده محترم و معتبر نیست که بخواد از طلسم و این‌جور چیزا استفاده کنه و سوژه رو شهید کنه و بدتر از اون، سوژه رو پیش ببره.

سوژه اصلا نباید پیش بره. اینو آویزه گوشتون کنید، بنویسید رو کاغذ و قابش بگیرید و بندازیدش توی توالت و سیفون بکشید روش. چرا؟ چون باید از مغزتون کاز بکشید و همیشه از لحاظ ذهنی آمادگی اینو داشته باشید که یادتون بمونه که سوژه اصلا نباید پیش بره. ولی خب بالاخره سوال سیگنس که باید جواب داده بشه. نباید داده بشه؟
- تا ندونیم شکارچیا کجان که نمی‌تونیم بریم سمتشون!

بله. مثل اینکه ضروریه که جواب داده بشه...


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۷ ۰:۱۶:۴۷
ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۷ ۰:۲۲:۰۴

MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶:۱۸ شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
#63

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۷:۵۹
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
گریفیندور
شـاغـل
مشاور دیوان جادوگران
جـادوگـر
پیام: 423
آنلاین
همینطور که ترزا و مرگ با شکارچی‌ها بحثشون بالا گرفته بود، یک نفر از پشت شکارچی‌ها آروم آروم وارد کادر میشه. رئیس‌شون! جک نیروهاشو با دستاش کنار میزنه و درحالی که سیگار به گوشه لبشه، لبخند زنان به مرگ و ترزا سلام میکنه:
- خب خب خب! ببینید کی اینجاست. آقا مرگه و ترزا خانم! بگیریدشون!

و در کسری از ثانیه یک دستبند مجهز به آخرین تکنولوژی رو به هوا پرتاب می‌کنه که به صورت اتوماتیک به دستای مرگ و ترزا گره میخوره و اون‌ها رو زمین‌گیر میکنه. بنظر میرسید که ماگل‌ها تکنولوژی های جدیدی برای رونمایی کردن داشتن و فقط شکارچی‌های جنگلی عقب مونده نبودن...

کیلومترها اونورتر - محل اقلیت‌های جادویی

بالاخره صحنه دوباره مقر اقلیت‌هارو نشون میده. اقلیت‌ها از اینکه مدت‌ها توی سوژه نبودن دیوونه شده بودن و حالا که بالاخره اومده بودن توی سوژه و دوربین رو یافته بودن، داخل دوربین نگاه کردن و اقوام کارگردان و عوامل صحنه رو مورد عنایت قرار دادن. هرکس به بدون رعایت نوبت میومد جلو و هرچی از دهنش در می‌اومد می‌گفت. ریموس سعی میکنه دوباره اوضاع رو به دست بگیره، پس هرکس رو در سرجای خودش قرار میده و کارگردان دوباره فیلمبرداری رو از سر میگیره.

سیریوس پیشنهاد جدیدی داشت. بدون وقفه رو به جمعیت میکنه و باهاشون صحبت میکنه:
- دوستاااان! هر لحظه ممکنه دوباره کارگردان صحنه رو تغییر بده و اونوقته که دیگه دوباره توی ده تا رول خبری ازمون نمیشه هااااا. تا کارگردان صحنه رو تغییر نداده، بیاید بیخیال گروه بندی بشیم و بریم به سمت این شکارچی‌های عوضی.

همه فریاد زنان حرف‌های سیریوس رو تایید کردن و به سمت مقر شکارچی‌ها حرکت کردن:
- پیش به سوی ماجراجویی و نجات گابریل!

در همین حال سینگس به موضوع خوبی اشاره کرد:
- مگه میدونیم شکارچی‌ها دقیقا کجان؟




We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶:۳۶ شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۳
#62

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۸:۲۰
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آنلاین
خلاصه:
گروهی ماگل به سرکردگی جک توی یک جنگل مخوف با افراد تحت نظرش تصمیم گرفتن تا دیگه قربانی نباشن و به جای شکار شدن خودشون «شکارچی» اقلیت‌های جادویی باشن. توی مقر اقلیت‌های جادویی، متوجه می‌شن گابریل دلاکور نیست و توسط این گروه دزدیده شده. بنابراین به چند گروه تقسیم می‌شن تا برن و گابریل رو پیدا و نجات بدن. از اون طرف مرگ و ترزا کلبه‌ای که گابریلو توش نگه می‌دارن پیدا کردن، ولی قبل از این که بتونن به وزیر خبر بدن اینقد سر و صدا می‌کنن که ماگلا مچشونو می‌گیرن. اما چماق زدن تو سر مرگ برای بیهوش کردنش جواب نیست و ماگلی که این کارو کرده در حال بررسی چماقش که چرا عمل نکرده یکی از همراهاشو ناکار می‌کنه...


~~~~

و بررسی چماقش اونقد با حرکات شدیدی همراه بود که اگه سریعا باقی ماگلا ازش فاصله نمی‌گرفتن اونا هم به سرنوشت ماگل کشته شده دچار می‌شدن.

- آقا کات... کات! کشته شد چیه؟ من خیر سرم همین‌جا تو صحنه حضور دارم و کسی می‌بینه رفته باشم جونشو بگیرم اصلا؟

دوربین و دست‌اندرکاران پشت صحنه نگاهی به هم می‌ندازن و مشغول عقب بردن تصاویر برای دیدن اون‌چه که رخ داده بود می‌شن... و بله! حق با مرگ بود. طرف چماق خورده بود اما حرکتی از جانب مرگ جهت گرفتن جونش و بردنش به اون دنیا رخ نداده بود.

- خب آقای مرگ، شاید شما حرکاتت فرا طبیعیه و تو دوربین ثبت نمی‌شه؟

مرگ از این مرموز دیده شدنش خوشش اومده بود.
- البته که همینطوره! ولی شما نقصی تو فیلم می‌بینی که نشان از وقوع حرکت فراطبیعی باشه؟

دوربین و دست‌اندرکاران پشت صحنه برای بار دوم ویدئو چک می‌رن و می‌بینن بله! حق خیلی با مرگه و حقیقتا که اتفاقی نیفتاده. پس پخش شدن خبر کشته شدن ماگلِ چماق‌خورده رو پس می‌گیرن و فیلم‌برداری از سر گرفته می‌شه.

- بابا این چماقو بذار زمین تا نزدی همه‌مونو نفله کنی!

ماگلِ چماق‌دار چماقشو نمی‌ذاره، بلکه چماقش به زور از دستش گرفته می‌شه و در دوردست‌ها پرت می‌شه.
- دِ لا مصب این تنها وسیله تهاجمی و دفاعیم بود. الان چطوری اینا رو گروگان بگیریم خب؟

ترزا بلافاصله اعتراض‌کنان می‌پره وسط بحث ماگلا.
- کی گفته ما قصد داریم گروگان گرفته بشیم؟
- نمی‌دونم... خب چرا نخواین؟ از زندگی کسل‌کننده‌تون خسته نشدین؟ کمی هیجان نمی‌خواین؟ با ما به گروگان گرفته شوید.

و این‌چنین وقتی مسئولین ترمز تدارک نمی‌بینن و دست ملتو باز می‌ذارن، سوژه به سمت و سوهای دیگه می‌ره که شاید هرگز چنین قصدی نبود!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۶ ۱۲:۵۴:۲۵
دلیل ویرایش: اضافه کردن خلاصه!

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸:۱۱ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#61

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۰۹:۰۷ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
از پاتیل به پا شده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 962
آفلاین
درواقع ماگل ها فکر کرده بودن، خیلی هم خوب فکر کرده بودن اما خب گفتنش تو اون لحظه دردی رو دوا نمی‌کرد. ماگلی که با چماق کوبیده بود تو سر مرگ حتی اون لحظه هم باورش نمی‌شد مشکل از کجاست چون سخت مشغول بررسی سر و ته چماقش بود و تصمیم داشت اون رو امتحان کنه تا ببینه چرا سری قبلی عملکرد درستی نداشته. بنابراین چماقش رو تو هوا میچرخونه و با سرعت تکون می‌ده. اما به نظر نمی‌اومد این تو هوا چرخوندن های نامنظم نتیجه‌ی مطلوبی داشته باشه...

پـــــــــــــــــــاق!

قــــــــــــــــــــــرچ!


این صدای برخورد چماق این یکی ماگل با کله‌ی اون یکی ماگل و در نتیجه قاچ شدن کله‌ی این یکی ماگل بود!

ترزا با چشم هایی بهت زده مشغول دیدن این صحنه بود. در واقع اون هنوز یه مقدار تو شوک صحنه‌ ی قبلی بود که این صحنه هم درست مقابل چشم هاش به وقوع پیوسته بود.

- چرا کشتیش؟

اینو اون یکی دیگه‌ی ماگل از این یکی ماگل پرسید.
- کیو؟

گویا این یکی دیگه ماگل هنوز متوجه نشده بود چه گندی زده و مشغول ادامه بررسی چماقش بود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸:۱۶ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#60

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۱:۲۱ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 193
آفلاین
با برخورد چماق ماگل دومی از راست با سر مرگ، مرگ کمی تلو تلو خورد و تلپ روی زمین افتاد. سه ماگل دیگه با تعجب به ماگل دومی از راست نگاه کردن و نگاهشون شبیه علامت سوال بود.

- خب گروگان بیهوش که غذا نمی‌خواد!

سه ماگل دیگه با شگفتی سری تکون دادن و احسنت و آفرین و صد آفرین و تبارک‌ و خلاصه انواع تشویقا رو به هر زبونی که بلد بودن گفتن.

تو همین زمان ترزا داشت با بهت به مرگی که دراز به دراز کف جنگل افتاده بود نگاه می‌کرد و با خودش فکر می‌کرد که مگه مرگ هم بیهوش می‌شه؟ حالا باید چی کار کنه؟ سریع تلپورت کنه و کمک بیاره؟ وایسه و با شکارچیا حرف بزنه بلکه موفق بشه مخشونو بزنه؟ یا تسلیم شه و بذاره ببرنش؟ یا حتی اصلا به گزینه‌ی قهر کردن ۲ پست قبل تر برگرده؟

همچنان تو همین فکرا بود که چماق یکی از ماگلا، ایندفعه سومی از چپ، بالا رفت که تو سر ترزا فرود بیاد و اونو هم بیهوش کنه که در بین راه داس مرگ مانعش شد!

ترزا که چشماشو بسته بود و آماده‌ی برخورد محکم چماق با سرش بود، هر چی صبر کرد چیزی نخورد تو سرش! بالاخره چشماشو باز کرد و دید مرگ سر و مر و گنده، با یه لبخند الستوری وایساده و داسشو جلو‌ی مسیر چماق گرفته و مانعش شده‌.
- شما که واقعا فکر نکردین من بیهوش شدم؟


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.





پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰:۳۲ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#59

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۸:۲۰
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آنلاین
- اون بچه سیرمونی نداشت. این دو تا هم که به نظر گشنه میان. یکی یه دو دو تا چهار تا کنه ببینه اصن می‌ارزه اینا رو هم بعنوان گروگان بگیریم یا نه؟
- آره‌ها، دیگه دارم حس می‌کنم به جای گروگان‌گیری خیریه راه انداختیم!

مرگ و ترزا با شنیدن این حرفا با تعجب نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن. باورشون نمی‌شد که ماگلا به صورت کاملا مسالمت‌آمیزی جلوشون وایساده بودن و داشتن در مورد گروگان گرفتن یا نگرفتنشون با هم بحث می‌کردن.

- هی آقایون. ما هنوز اینجاییم و داریم می‌شنویم چی می‌گینا.

یکی از ماگلا دست از صحبت با هم‌ماگلیاش برمی‌داره و به سمت ترزا می‌چرخه.
- بشنوین خب. مگه دروغ می‌گیم؟

مرگ و ترزا دوباره نگاهی به هم می‌ندازن و با حرکت سر تایید می‌کنن که خیر دروغی در کار نیست. سه ماگل دیگه هم همراه ماگل اول برمی‌گردن.
- خانوم ما واقعا اینجا نیاز به کمک داریم.
- شما اگه جای ما بودین چی کار می‌کردین؟
- گروگان بگیریمتون یا نه؟ مسئله این است.

چهار ماگل واقعا در دشواری بزرگی گیر افتاده بودن و تصمیم‌گیری براشون سخت بود. قیمت اقلام بالا رفته بود و سیر کردن سه نفر که یکیشون سیرمونی نداشت و یکیشون مرگی بود که مشخص نبود وعده غذاییش چیه همه چیو سخت‌تر هم می‌کرد.

حتی دنیا هم اونقد بی‌رحم بود که به ترزایی که تو پست قبلی قصد قهر کردن داشت، فرصت تصمیم‌گیری در موردش نداده بود. به هر حال تصمیم هرچی که بود ماگلا احساس می‌کنن بیش از این وقت تلف کردن جایز نیست و به جای فکر کردن بهتره دست به عمل بزنن. بنابراین یکیشون با چماقش یکی می‌زنه پس کله مرگ!


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸:۳۹ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳
#58

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
البته قرمزی مرگ کلا چند هزارم ثانیه طول کشید. شاید با خودتون فکر کنید که مرگ جدیدا چون یکم زیادی داشت با آدم‌ها می‌چرخید و با سبک زندگی آدم‌ها خو گرفته بود، یکم زیادی تاثیر پذیرفته بود و این روند داشت اونو از مرگ، به مرگوک، مرگولک و یا حتی طناز تبدیلش می‌کرد. ولی خب بالاخره شما سر و ته هرچیزی رو بزنین، وسطش میمونه و اگه سر و ته مرگ رو می‌زدی، "ر" می‌موند.

مرگ نمی‌خواست سر و تهش زده بشه. چون مرگ سر و ته نداشت. و طبیعتا برای اون مادر مرده‌ای که می‌خواست سر و ته مرگ رو بزنه، خیلی بدبختی داشت که سر و ته چیزی که سر و ته نداره رو بزنه. پس طبیعتا مرگ هم بی‌خیال سر و ته زدن شد و تصمیم گرفت که ثابت کنه که هنوز که هنوزه مرگه و پر قدرت، اقلیت ترین اقلیت باقی می‌مونه. تک، تنها، بی‌نظیر و بی‌بدیل.

البته این چیزا برای جک و جونوراش خیلی چیزای مهمی نبودن. اونا الان دوتا قربانی داشتن که باید به قربانی داخل کلبه‌شون اضافه می‌کردن. یعنی سه‌ تا قربانی! یا حتی شاید سه تا گروگان!

قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!

ولی با صدای مهیبی که از شکم مرگ و ترزا بلند شد، مشخص شد که مثل این‌که سه تا گرسنه داشتن برای سیر کردن. و خب گرفتن تعداد زیادی اسلحه به‌روی مرگ برای کشتن مرگ و یا حتی تهدید کردنش خیلی کار معقولی نبود و حتی تهدید دوست و رفقای مرگ هم به مرگ کار منطقی‌ای نبود. چون بالاخره مرگ فقط یه وظیفه داره و نمیشه توی وظیفه‌ی کسی که کلا یه وظیفه داره، اختلال ایجاد کرد.

- منو می‌شناسین؟
- یه دو سه بار دیدمت. جلوی گورستون داشتی تابلوی "کشتار روز!" نصب می‌کردی!
- خب پس به نظرت بهتر نیست اسلحه‌هاتونو بذارین کنار؟

به نظرشون بهتر بود. حتی خجالت هم کشیدن. حتی عرق هم کردن از خجالت. و چون خجالت می‌کشیدن که از خجالت، عرقای خجالتشونو پاک کنن همچنان داشتن عرق می‌کردن. پس کل هیکلشون خیس شد. و بعد گریه‌شون گرفت. و بعد باز کل هیکلشون خیس شد. این‌دفعه از گریه.

- خیلی زود و آسون تموم شد. من سخت ترش رو می‌خوام.

ترزا حالا دیگه داشت از این‌که اینهمه زود و آسون مشکلشون حل شده ناراحت می‌شد و نزدیک بود که قهر کنه و کلا بذاره بره.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۵ ۲۲:۰۲:۵۶

MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد کل حمایت از خون آشام‌ها، سانتورها و گرگینه‌ها (خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶:۴۲ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳
#57

مدرسه هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۴:۳۲
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره جادوگران
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 596
آفلاین
ترزا قبل از تموم شدن جمله‌ی مرگ غیب شد، ولی با همون سرعت و به محض تموم شدن جمله، دوباره کنارش ظاهر شد.

-استاد داشتی با خودت حرف میزدی؟
- نه خیر سرم ... ولش کن. سیگنس رو پیدا کردی؟
- آره و ازش پرسیدم که وزیر کجاست.
- خب چی شد وزیر رو پیدا کردی یعنی؟
- نه، سیگنس گفت "به تو چه وزیر کجاست" و منم ناراحت شدم و برگشتم اینجا که دوتایی به کلبه حمله کنیم و گابریل رو نجات بدیم.

مرگ کم‌کم داشت عصبی می‌شد و سفیدی بی‌روح صورتش کم‌کم به سفیدی با روح متمایل می‌شد که ترزا این تغییر رو متوجه شد. برای همین این بار با لحنی سریع‌تر گفت:

- خب استاد، چی می‌گفتم بهش وقتی این‌طوری بهم بی‌احترامی کرد؟
- هر جور شده باید بفهمیم وزیر کجاست که بتونیم درخواست نیروی کمکی برای...

قبل از اینکه جمله‌ی مرگ تمام بشه، ترزا دوباره غیب شد.

- ... نجات گابریل بکنیم.
- استاد به نظرم میرسه که یه چیزیتون شده، هی میام میبیینم دارین با خودتون حرف میزنین، نگرانتونم!

سفیدی صورت مرگ، این بار با روح بیشتری همراه شد، اما چون هدف اصلی‌اش نجات گابریل بود، عصبانیتش رو بازم کنترل کرد و پرسید:

- فهمیدی وزیر کجاست؟
- نه، سیگنس گفت خودش نمی‌دونه وزیر کجاست، ولی میره پیداش می‌کنه و بعد بهمون خبر میده.
- اون که می‌گفت "به تو چه"، چطوری راضیش کردی؟
- اسلیترینی‌ها خیلی ساده راضی میشن... کافیه بهشون بگی یه جادوگر اصیل‌زاده در خطره، یهو هر کاری از دستشون برمیاد انجام میدن.

این همه صحبت و دیالوگ و سر و صدای رفت‌وآمد و عصبانیت‌های مرگ و بقیه چیزهایی که توصیف شد، فقط می‌تونست توجه چند تا گروگان‌گیر آماتور رو به خودش جلب نکنه. اما متأسفانه برای مرگ و ترزا، جک و دوستانش گروگان‌گیرهای آماتوری نبودن و اتفاقاً خیلی هم حرفه‌ای بودن. برای همین خیلی سریع فهمیدن که دو نفر بیرون کلبه‌شون پنهان شدن. به همین دلیل وقتی مرگ سرش رو بالا آورد تا وضعیت کلبه رو بررسی کنه، با چندین اسلحه ماگلی روبه‌رو شد که به سمت خودش و ترزا گرفته شده و آماده شلیک بودن. سفیدی صورت مرگ از شدت عصبانیت حالا دیگه خیلی هم با روح بود و اگر به فشار خونش توجه نمی‌کرد، قطعا به سمت قرمزی هم می‌تونست تو پست‌های بعدی حرکت کنه.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.