هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰:۳۰ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۶:۳۲
از ایستگاه رادیویی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 298
آفلاین
وسایل اتاق همه‌شون در جواب لرد، خطاب به دوریا که از محل دور شده‌بود نوچ نوچ کردن. لرد هم بعدش نوچ نوچ آرومی کرد و بالاخره تصمیم گرفت مرگخوارانش رو فرا بخونه، چون اعتقاد داشت انجام کار گروهی قطعا نتیجه‌ش بهتر از انجام کار تکیه. مخصوصا وقتی که یه کار مخفیانه باشه که قرار نباشه توجه کسی جلب بشه.

بنابراین لرد به سمت کمد لباس‌هاش رفت، درش رو باز کرد، و از پشت یکی از زیرشلواری‌هاش، علامت شومی که روی دیوار هک شده‌بود رو با نوک چوبدستیش قلقلک داد.

در عرض چند ثانیه مرگخوارا از در و پنجره و حتی لا به لای سوراخ‌های ریز توی کف اتاق، ظاهر شدن تا به فرمان لرد سیاه گوش بسپرن.

اون‌طرف، وزارت در آرامش به سر می‌برد و همه‌چیر کاملا عادی به‌نظر می‌رسید. یا لااقل در ظاهر. البته که این آرامش ظاهری، شامل حال وزیر سحر و جادو هم می‌شد، هیچ‌کس از درون ذهن سیریوس خبر نداشت و البته که هیچ‌کس حوصله ذهن‌جویی سیریوس رو نداشت که بفهمه داخل ذهنش چه آشوبی به پا شده و چرا حتی هر سه دقیقه یک‌بار باید بره چایی بخوره.

البته که با مشاهده چنین رفتار مشکوکی، سریعا چندتا از شفادهنده‌های سنت مانگو اومده بودن بالای سر سیریوس و تلاش کرده‌بودن بستریش کنن، یا حتی بهش بگن که مصرف زیاد چایی براش ضرر داره ولی بعد همه‌شون با پاچه‌های شلوار پاره شده از محل متواری شدن.

و سیریوس تمام قرارهای ملاقات داخلی و بین‌المللیش رو لغو کرده‌بود و فقط هر سه دقیقه یک‌بار به سمت سماور توی آبدارخونه می‌رفت، داخل سماور رو نگاه می‌کرد، یک لیوان چایی می‌ریخت، یک نفس می‌نوشیدش و با تمام سرعت به سمت دستشویی می‌رفت و بعدش می‌رفت توی اتاقش و دوباره همین مراحل رو تکرار می‌کرد. چند نفر از کارمنداش هم که موفق شده بودن از داخل سوراخ کلید اتاق وزیر، داخل رو ببینن، متوجه شدن که سیریوس علاقه عجیبی به جویدن ناخن‌هاش پیدا کرده، اما همین که در رو باز می‌کردن، می‌دیدن که وزیر با ظاهر آراسته و نشسته و حسابی هم شاد و شنگول و پر دوپامینه.

باز هم هیچ‌کس به خودش زحمت ذهن جویی از سیریوس رو نداد. شاید هم هیچ‌کدوم از کارمندایی که اون روز کار می‌کردن، حوصله همچین کارهای سخت و بدون حقوقی رو نداشتن. نوچ نوچ نوچ.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶:۳۷ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۰:۱۸
از پشت درخت خشک زندگی
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
مترجم
هافلپاف
پیام: 587
آفلاین
یک ساعت بعد، عمارت ریدل

- مطمئنی که درست شنیده‌ای؟
- بله ارباب! کاملا مطمئنم! اون‌ها از یک فرا ابرچوبدستی حرف می‌زدن! اما به نظر می‌رسید دامبلدور و لوپین اصلا نمی‌دونن ارزشش چیه! براش از هم‌زدن چایی استفاده کردن که ریموس برای دل شکسته‌ي دامبلدور درست کرده!

ولدمورت چند بار پلک‌های بدون مژه‌اش را به هم زد.
- دل شکسته‌ی دامبلدور؟
- بله ارباب!
- دل دامبلدور چرا باید بشکند؟

دوریا خنده‌ی ریزی کرد.
- ارباب مثل اینکه دامبلدور از اینکه گلرت اومده در جبهه‌ی شما دلش شکسته. می‌دونین نیروی عشقه دیگه. دامبلدور هم که کلا یه عین بگی تا ته عشق آباد می‌ره.

ولدمورت دماغ نداشته‌اش را از شدت چندش بودن این اتفاق چین انداخت.
- حال این فرا ابرچوبدستی کجاست.
- توی سماور.
-
- نه واقعا توی سماوره!
- پس چرا آن را برای ما نیاورده‌ای؟

دوریا آهی کشید.
- می‌خواستم بیارم ها... ولی توی نبات گیر کرده بود.
- بله؟
- ارباب! باور کنین گیر کرده بود خب! بعدش وقتی برش داشتم یه دودی فضا رو گرفت و انگار نبات به حرف اومد. می‌گفت فقط کسی که نیست خالص داشته باشه میتونه من رو از نبات بکشه بیرون. یه چیزی مثل شمشیر شاه آرتور ولی ورژن محفلی‌ش.
- خب این موضوع چه ربطی به آوردن آن دارد؟ می‌آوری تا خودمان آن را بکشیم بیرون!

دوریا ابروهایش را بالا انداخت.
- خودمونیم دیگه... نیت شما ناخالصی که چه عرض کنم، غش داره توش! بعد به نظرتون الان کیو داریم توی جبهه‌مون که بتونه با نیت خالص چوبدستی رو بکشه بیرون؟ نباتش به نظر خیلی جدی هم میومد. صداش هم کلفت بود؛ شوخی نداشت اصلا.

کارد می‌زدی خون ولدمورت درنمی‌آمد.

- آخ البته یکی هست! چرا زودتر به ذهنم نرسید؟

چشمان لرد ولدمورت قرمز ولنتاینی شده بود.

- می‌تونستم بیارمش بدمش به دختر رابستن لسترنج. عی بابا حیف که اون موقع حواسم نبود. گذاشتم خود جبهه‌ی سفید درش بیارن بعد بریم ازشون بگیریمش.

سپس دوریا سرش را تکان داد و به طرف در رفت و از آن خارج شد.

- حتما در مجلس چیز خورش کرده‌اند که آنقدر عجیب رفتار می‌کند! اما حداقل می‌دانیم که فرا ابر چوبدستی کجاست! باید نقشه‌ای بریزیم و آن را به دست بیاوریم.


All sins are attempts to fill voids

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱:۱۴ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۹:۳۸
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
شروع جنگ

سیاهی vs روشنایی


* برای توضیحات بیشتر در مورد جنگ به تاپیک تابلوی اعلانات جنگ مراجعه کنید!


یه سری مجلسی بی‌خاصیت دور هم تو مجلس نشسته بودن و داشتن چایی می‌خوردن. هیچ‌‌کدوم هیچ‌کاریم نمی‌کردن! دقیقا همینقد بی‌خاصیت! هرچی هم وزیر هزاران بار بهشون گفته بود اینقدر بی‌خاصیت نباشید، سطح تزریق دوپامین به جامعه داره بالا و پایین می‌شه، فایده نداشت. بی‌خاصیتی از ویژگی‌های بارزشون بود که باهاش به دنیا اومده بودن و مگه نشنیدین که می‌گن ترک عادت موجب مرض است؟ آیا این بود مفهوم زندگی برای این‌ها؟

همینطور که یه مشت بی‌خاصیت دور هم جمع شده بودن و بی‌خاصیت‌بازی در میاوردن، صدای هق هق گریه‌ای از گوشه‌ی مجلس توجه دوربین رو به خودش جلب می‌کنه. دوربین امید داشت حداقل اونور یکم فضا کم‌تر بی‌خاصیت باشه. پس می‌ره و می‌ره تا این که می‌رسه به میزگرد دامبلدور و رفقا.

- آره بابا جان، این همه تلاش کردم گلرت به راه راست هدایت بشه، آخرم نشد. نمی‌دونم این پسره تام چی تو گوشش خونده که از ما بهترون شد.

اشکی از گوشه‌ی چشم دامبلدور سرازیر می‌شه و توی لیوانِ حاویِ چای زعفرونش می‌ریزه.

- حالا اینقد غصه نداره که پروفسور. به جاش این همه محفلی رو زیر پر و بالت گرفتی. کم خوبه؟ بیا یکم نبات به چاییت اضافه کنم، دلت شیرین شه این تلخیا رو بشوره ببره!

دامبلدور اصولا با اعتماد به همه نگاه می‌کرد. اما این‌بار با تردید نگاهی به ریموس می‌ندازه چون شک داشت شکلات رو به جای نبات بهش قالب کنه. کم اشتباه هم نمی‌کرد! شکلات‌های داخل جیب ریموس چند باری مراحل آب شدن و دوباره جامد شدن رو طی کرده بودن و در نتیجه نباتی که از تو جیبش در میاره، یک مقداری با شکلات مخلوط شده بود و در واقع تبدیل به نبات شکلاتی شده بود.

ریموس نبات شکلاتی رو تلپی می‌ندازه تو چای دامبلدور که باعث بیرون پریدن چندین قطره چای زعفرونی به بیرون می‌شه. بعدش به دنبال وسیله‌ای برای هم زدن چای می‌گرده که توجهش به چوبی در گوشه مجلس جلب می‌شه. پس یه تُکِ پا می‌ره چوبو برمی‌داره و برمی‌گرده می‌ذارتش وسط لیوان دامبلدور.

- بابا جان... مطمئنی این بهداشتی بود؟

ریموس دقایقی رو مشغول راضی کردن دامبلدور به بهداشتی بودن چوب می‌شه اما وقتی می‌بینه هرچی دامبلدور چای رو هم می‌زنه، نبات حتی ذره‌ای آب نمی‌شه، به جلو خم می‌شه و مشغول کوبیدن چوب بر روی نبات می‌شه بلکه تکه‌هایی ازش جدا بشه و حل شدنش راحت‌تر. در طی یکی از این عملیات چوب‌کوبی بر روی نباته که ناگهان چوب راهی به داخل نبات پیدا می‌کنه و توش فرو می‌ره.

- عه پروفسور! دیدین چی شد؟ شما اینقد خودتون شیرین بودین که نبات حل شدن رو پس زد. بگذریم ازش.

ریموس جلوی چشمای بهت‌زده‌ی دامبلدور، دستشو می‌کنه تو چای دامبلدور و نبات رو همراه چوبی که داخلش فرو رفته بود بیرون میاره. یکم زور می‌زنه تا چوبو بیرون بکشه یا حداقل نباتو بشکنه، اما موفق نمی‌شه. پس تصمیم می‌گیره نبات رو همراه چوب داخلش به گوشه‌ای پرتاب کنه و سوت‌زنان وانمود کنه هیچ اتفاقی نیفتاده.

دامبلدور با یادآوری بلایایی که بر سر چای زعفرانش اومده بود، چهره‌شو در هم می‌کشه. غیر بهداشتی بودن از سر و روی چایش می‌چکید!
- الان که بیشتر فکر می‌کنم... دلم اصلا دیگه چایی نمی‌خواد.

همون موقع در مجلس باز می‌شه و وزیر سحر و جادو در آستانه‌ش ظاهر می‌شه و به محض ورود یکراست به سمت جایی می‌ره که چوب دقایقی پیش اونجا قرار داشت ولی به لطف ریموس دیگه نبود. سیریوس یکم خم و راست می‌شه و اطراف رو می‌گرده و وقتی بالاخره چوبو پیدا نمی‌کنه، به سمت نزدیک‌ترین افراد به چوب یعنی دامبلدور و ریموس میاد.
- شما این چوبدستی ما رو ندیدید؟
- چوبدستیت تو جیبته. دارم می‌بینمش!
- چوبدستی خودم نه، فرا ابر چوبدستی رو می‌گم. خودم اونجا قایمش کرده بودم!

دامبلدور و ریموس نگاهی به هم می‌ندازن و به مهارت‌ فوق‌العاده سیریوس در قائم کردن بیخودترین چیزها می‌اندیشن. نمی‌دونستن به جایی که برای قائم کردن برگزیده بود بخندن یا به قائم کردن یک تیکه چوب بی‌ارزش!

سیریوس که کم و بیش ذهن اونا رو خونده بود، کمی سرخ و سفید می‌شه.
- چیه خب؟ همیشه می‌گن دم دست‌ترین جا بهترین جا برای پنهان کردن با ارزش‌ترین چیزاست. چون کسی تصورشو هم نمی‌کنه.

دامبلدور و ریموس کمی نسبت به قضاوت زودهنگامشون از مهارت‌های قائم کردن سیریوس پا پس می‌کشن و به جاش توجهشونو به چوب می‌دن.
- نکنه همون چوبِ نبات شکلاتی رو می‌گی؟
- همون که پرتش کردم رفت؟

چهره‌ی سیریوس ناگهان هم‌چون گچ سفید می‌شه.
- پرتش کردی؟ چوبدستی به اون ارزشمندی رو پرتش کردی رفت؟ هیچ می‌دونین اون چوبدستی از ابر چوبدستی هم قوی‌تره؟ کجا پرتش کردی؟

ریموس که خیال می‌کرد سیریوس داره خزعبل می‌گه، اشاره‌ای به دور و برش می‌کنه.
- نمی‌دونم همین اطراف دیگه. خیلی دقت نکردم.

سیریوس زیرلب غرولندی می‌کنه و کف مجلس می‌شینه و رو زانو شروع به حرکت از اینور به اونور می‌کنه. مطمئنا اگه دامبلدور و ریموس باور می‌کردن چوبی که ازش چنین استفاده‌ای کردن حتی از ابرچوبدستی هم قدرتمندتره، رنگ از رخ اونام می‌پرید.

تلاش‌های سیریوس بالاخره جواب می‌ده و فرا ابر چوبدستی رو پیدا می‌کنه، اونم در حالی که وسط یک نبات شکلاتی گیر کرده بود. سیریوس هرچی طلسم بلد بود و نبود روی نبات پیاده می‌کنه، اما موفق به بیرون کشیدن چوبدستی یا شکستن نبات نمی‌شه. بنابراین بدون این که هیچ حرفی به دامبلدور و ریموسی که هنوز داشتن به ریشش می‌خندیدن بزنه، به سمت آبدارخونه می‌ره. در سماورو باز می‌کنه و چوبدستی رو داخلش می‌ذاره.
- اینطوری هم نباتش آب می‌شه، هم جای امنی پنهان شده.

سیریوس هزاران آفرین نثار فکر بکر خودش می‌کنه و از آبدارخونه بیرون میاد. غافل از این که آب شدنی برای نبات تعریف نشده بود و فقط یک نیت خالص می‌تونست چوبدستی رو ازش بیرون بکشه!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۶ ۲۰:۵۴:۱۱

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱:۲۶ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
وزارت مسلسل و جارو


با درود فراوان.

آغاز به کار مجلس را با افتخار اعلام میکنیم.

اعضای جامعه جادوگری در همین مکان میتوانند پیشنهادات و انتقادات خود را به نمایندگان ارائه نمایند.

نمایندگان لطفا اطلاعیه مربوط به اختیاراتشان را مطالعه نمایند.

نمایندگان فعلی:

اورلا کوییرک

پروتی پاتیل


نیوت اسکمندر

با تشکرات.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۰۹:۰۷ جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
از پاتیل به پا شده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 962
آفلاین
با سلام به وزرای محترم ما هم اومدیم گزارش بدیم.

تاپیک خورندگان معجون راستی در ابتدا با شیوه رول ادامه دار زیر نظر من آغاز به کار کرد. ولی با توجه به اینکه مشابه این تاپیک زیاد دیده میشد روندش به روند فعلی تغییر کرد.

در حال حاضر تاپیک با شیوه مصاحبه با شخصیت های ایفای نقش در حال فعالیته. 4 مهمان تا به حال روی این پاتیل نشستن و بلند شدن. از تمامی مصاحبه ها هم پی دی اف تهیه شده و در این پست قرار گرفته. در این مدت هم استقبال خوبی هم از تاپیک شده.

با تشکر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مورگانا دسته کاغذهایش را جمع کرد. مدالیونش را هم صاف کرد و غرولند کنان به سمت دفتر وزیر راه افتاد!
- گزارش؟؟؟؟ آخه من چی رو باید گزارش بدم ساتین؟
بلک یا سوروس دقیقا چی میخوان بشنون؟ اینکه من سر جمع با خودم هفت نفر عضو دارم.قرار بود توی دفتر خودم تغییرات بدیم و همه گزارش ها همونجا ثبت بشه! به معنای واقعی نمیدونم به سر پرونده دالاهوف چی اومده! حتی پیداش نمیکنم.و به جز راکی که تقریبا هر روز توی خونه می بینمش حتی نمیدونم بقیه اعضا کجان! دارم به این فکر می افتم که اصلا یک دفتر جدا برای اعضای تهیه کنم .... و یه سری ماموریت محرمانه نه ینی منظورم اینه که ماموریت تدوین شده جدید...توی دفتر جدید یا بعبارت بهتر ستاد! و دیگر هیچ!!!! واقعا هیچ! خوب من اینو چطور گزارش بدم؟

جواب ساتین فقط این بود که بپرد روی کاغذها و سر و صدا کند
- میـــــــو!
مورگانا سرش را کج کرد.
- پاترونوس؟ زیادی محفل وارانه نیست؟
خیلی خوب باشه!
چند لحظه بعد شیر ماده ای از چوبدستی مورگانا بیرون جهیده و به سمت دفتر مشترک وزرا طی طریق می کرد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
توجه!

کلیه کارمندان ارشد وزارتخانه که در تاپیک دفتر ثبت اطلاعات کارکنان وزارتخانه نام و سازمان مربوطه شان ذکر شده؛ موظف اند تا چهار شنبه هفته دیگر، مورخ 24 دی ماه، گزارشی از سازمان تحت امر خود در مجلس شورای جادوگری ارائه دهند.

این گزارش شامل:

* تعداد اعضای جذب شده
* کلیه فعالیت ها و ماموریت هایی که تا الان انجام شده با درج لینک
* برنامه مد نظر برای ادامه کار

گزارش مربوطه را می توان در قالب یک پست عادی، و یا پست نیمه رول در مجلس شورای جادوگری ارائه داد.
به طور موقت، هر دو وزیر ریاست مجلس رو بر عهده دارن.


تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۲۳:۲۱:۲۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
صبح یک روز سرد و زمستانی- اتاق کار وزیر

- کروشیو!
- اکسپلیارموس!


اصلاحیه: صبح یک روز سرد و زمستانی -دفتر کار وزرا!

درب اتاق مشترک وزاری ائتلافی با شدت گشوده شد و مرد لاغر اندام و سیاهپوشی با چهره ای برافروخته وارد شد.زاغ سیاه رنگی که روی شانه اش نشسته بود با ناراحتی چند بار منقارش را به هم زد.
- اینجا چه خبره بلک؟چطور یه شبه مجلس از لندن منتقل شده به ساختمون وزارتخونه و من باید الان اینو از زبون کارمندا بشنوم؟

هرکس پا به درون آن اتاق بزرگ می گذاشت ممکن بود تصور کند دیوار میان دو اتاق مجزا را برداشته و آنها را یکی کرده اند. تفاوت سلیقه از در و دیوار اتاق بالا می رفت. یک سوی اتاق روشن و رو به افتاب بود. میز بزرگ و شیکی مقابل پنجره اتاق قرار داشت و نسیم دلنوازی که از بیرون به داخل می وزید پرده حریری را که مقابل پنجره آویخته شده بود به نرمی به بازی گرفته بود. دیوار پشت میز پوشیده از پوسترهایی شامل تصاویر گوناگون بود و تابلوی تک چهره بزرگی از مرد جوان خوش قیافه ای که کلاهی زشت ونافرم بر سر داشت در آن میان خودنمایی می کرد. صاحب تصویر با بی خیالی تمام پشت میز بزرگ لم داده و درحالیکه صندلی را روی پایه های عقبیش نگه داشته بود با آسودگی خیال پاهایش را روی میز دراز کرده بود. درحالیکه چون تصویرش بی وقفه با دسته ای از موهای جلوی سرش بازی می کرد با ناخوشنودی نیم نگاهی به تازه وارد انداخت.
- چته باز تو؟صد دفعه نگفتم میای تو اول در بزن؟شاید من داشتم یه کاری می کردم دوست نداشتم تو اون حالت کسی منو ببینه!

صورت رنگ پریده اسنیپ برافروخت اما با این حال پوزخندی زد.
- ببخشید که مجبورم از این رویای شیرین درت بیارم که اینجا هرقدر دفتر کار توئه دفتر کار منم هست.

سیریوس بلک با حقارت به نیمه دوم اتاق نگاهی انداخت.گویا سکوت و غفلت بر آن قسمت حکم می راند. درحالیکه با چشمان تیره اش میز ساده و پوشیده از دسته های کاغذ و کتابخانه کوچک پشت آن را از نظر می گذارند گفت:
- اوه درسته یادم نبود با یه معجون ساز تارک دنیا همکار شدم.راستی جدیدا معجوناتو چک کردی؟یه وقوت ته نگرفته باشن.

اسنیپ مجددا پوزخند زد.
- به نظر میاد از وقتی وزیر شدی کله گندت بزرگتر شده باشه بلک!اظاهرا یادت رفته یه زمانی برای زنده موندن تو سوراخ سنبه های هاگزمید دنبال موشا می کردی!

این بار نوبت سیریوس بلک بود که مانند لبو سرخ شود.با این همه به سختی کوشید خونسردیش را حفظ کند.
- درسته. چون موقعیتم عوض شده و من خودمو باهاش وفق دادم.ولی تو هنوز تو مود همون معلم مدرسه دماغ گنده فضولی هستی که سال تا سال نمیره حموم.

اسنیپ با خونسردی دستی به موهای سیاه و چربش کشید.
- اگر کتابارو درست خونده باشی که البته کاملا واضحه لاشونو باز هم نکردی همیشه گفته شده من موهامو روغن می زنم یعنی به خودی خود کثیف نیستن ولی این تو بودی که هیچوقت به بهداشت فردی اهمیتی نمی دادی و هرجا حرفی از تو بود یا ته ریشتو نزده بودی یا موهات کثیف بودن نه روغن خورده!

بلک چنان از جا جست که صندلی روی زمین افتاد.تصویر در قاب دست از بازی با موهایش برداشت و به آن صحنه خیره شد.
- چطور جرئت می کنی کله چرب؟الان این یه تهمت بود؟بدمت دست گیدیون به جرم توهین به مقام وزارت؟

اسنیپ پوزخند موذیانه ای بر لب آورد.
- بلک باور کن تهدیدت خیلی کارگر بود.از فرط وحشت دیگه نمی دونم چطور باید پوزخند بزنم!

سیریوس چوبدستیش را بیرون کشید و به طرف اسنیپ رفت.اسنیپ نیز چوبدستیش را بیرون کشید.آندو مستقیم به سوی هم می رفتند. حالا چنان به هم نزدیک بودند که صورت هایشان نیم تر بیشتر با هم فاصله نداشت.
- بهت هشدار داده بودم زرزروس برام مهم نیست دامبلدور فکر می کنه تو اصلاح شدی من بهتر تو رو می شناسم.

- کات آقا!

- پس چرا بهش نمیگی؟نکنه می ترسی راهنمایی مردی رو قبول نکنه که شش ماه تموم عملا تو خونه مامانش قایم شده؟

- کات گفتما....

- بگو ببینم لوسیوس مالفوی حالش چطوره؟حتما خوشحاله که سگ باوفاش...

- بسه دیگه!

اسنیپ و بلک با با بی حوصلگی نکاهشان را به دوربین دوختند.
- بله؟

کارگردان: بوقی...اهم جناب وزرا...حس نمی کنین این صحنه مال اینجا نیست؟

- نه!

کارگردان: یه لحظه بیشتر فکر کنین لطفا!ما الان تو جو کتاب پنجم نیستیم جسارتا...الان تو وزارت خونه ایم خیر سرمون شما دو نفر هم در حال حاضر وزیرین!

سیریوس: اوه راست میگه ها...حالا الان باید چیکار می کردیم؟

کارگردان:

اسنیپ کاغذهای دیالوگش را از جیب درآورده و با دقت مشغول مطالعه بود.
- هوم بذار یه نگاهی بندازم... انگار این همه تبلیغات کله گنده تو گنده تر کرده پاتر....اوه نه این نیست...هان...50 امتیاز به خاطر تاخیر... نه اینم نیست که...روش تهیه آش پشت پا...اهم....هان اینه...همیشه!...هیچی اینم نیست انگار... هان یافتم اینجا نوشته الان باید چوبدستی هامونو بکشیم...بعدش بلک باید بگه...به خاطر این توهین تو رو به دوئل دعوت می کنم!

سیریوس چشمکی رو به دوربین زد سپس تک سرفه ای کرد و ژست خشکی به خودش گرفت. درحالیکه چوبدستیش را رو به اسنیپ گرفته بود با صدای پارس مانندی فریاد زد:
- به خاطر این توهین به دوئل دعوتت می کنم اسنیپ! از اولم تو لیاقت این وزارت رو نداشتی!

- چی میگی بلک؟اینا که جزو دیالوگات نبودن!من لیاقت این وزارت رو نداشتم؟ ظاهرا اون کسایی که به من رای دادن زیاد باهات هم عقیده نبودن.با کمال میل این دعوت رو می پذیرم!حالا مشخص میشه کی بیشتر جادو بلده!

دو جادوگر تعظیم کوتاهی به هم کردند. سپس به یکدیگر پشت کرده و در حالیکه تا شماره سه می شمردند در جهت مخالف حرکت کردند.

فیـــــــــــش فـــــــــــوش شیــــــــشــــــــــش!

کارگردان: باز کدوم بوقی پاشو گذاشت رو سیم؟از همین الان خودشو اخراج شده بدونه!

دقایقی طول کشید تا عاملی این خرابکاری شناسایی و با لگدی که از کارگردان نوش جان کرد از کادر خارج شود. صحنه بار دیگر به نمایش درآمد.

- پناه به ریش تراشیده مرلین اینجا بمب ترکیده احیانا؟

نگاه عوامل فیلم برداری ناباورانه به اتاق ویران پیش رویشان خیره ماند.ظاهرا همین چند دقیقه کوتاه برای نابود کردن دفتر کار وزرای دولت ائتلافی کافی بود.
دوربین بر روی صورت های سیاه و دوده ای و موهای آشفته و رداهای پاره دو جادوگر زوم کرد. هر دو خسته و بی انگیزه به نظر می رسیدند.سیریوس بلک با خستگی تکه پارچه ای را که در اثر برخورد فیزیکی از شلوار اسنیپ کنده بود روی زمین انداخت.
- اسنیپ!

- هوم؟

- تو بگو قضیه رو!

اسنیپ دسته مویی را که حین نزاع از کله بلک کنده بود از روی ردایش تکاند.
- هرکس مجلس رو آورده اینجا خودش هم اینو به ملت اعلام می کنه. با این همه چون دیگه حوصله جر و بحث با موجود بی منطق و بی اعصابی مثل تو رو ندارم قبول می کنم که بگم:

نقل قول:
ملت فرهیخته جادوگر

دولت بدین وسیله دولت ائتلافی خاکستری مفتخر است دستاورد دیگری را که محصول توافق وزاری مشترک می باشد خدمت عالی جنابان معرفی کند:

مجلـــــــس!

جایگاهی برای حضور نمایندگان شما و مکانی برای گزارش نحوه عملکرد کارمندان بلند مرتبه وزارتی با قابلیت استیضاح و بازخواست از ایشان!

هم اکنون به ما بپیوندید و نمایندگان خود را به ما معرفی کنید!

تصویر کوچک شده



بلک: اسنیپ جمله آخرت دقیقا چی بود؟موجود بی منطق و بی اعصابو با من بودی؟

اسنیپ: دقیقا با خودت بودم بلک!

- خودت خیلی موجود با اعصابی هستی کله چرب دماغ دراز؟حتما عمه مکرمه منن که سر هیچ و پوچ مثل نقل و نبات از ملت نمره کم می کنن؟

- خیر!عمه مکرمه شما تبر دستشون گرفتن و دنبال کله جن های خونگی می دوئن بلک!در ضمن حتما این مادر بنده است که بدون فکر به پاچه های ملت حمله ور میشه و در نتیجه 13 سال رو تو آزکابان در جوار دمنتورها آب خنک می نوشه!

- چطور جرئت می کنی کله روغنی؟پس لابد مادربزرگ محترم من رفتن پیشگویی رو لو دادن به اربابشون و بعد اومدن از ریش دامبلدور آویزون شدن که...

کارگردان: هوم...بچه ها کارمون تمومه جمع کنین بریم .ول کنین اینارو بذارین با هم دعواشونو بکنن.موندم ملت چه فکری کردن به اینا رای دادن!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱ ۱۸:۴۷:۱۸


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳

دابی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۶:۰۵ سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 152
آفلاین
نخست وزیر مشنگ ها با موهایی پریشان و نامنظم، و صورتی رنگ پریده، کت خوش دوخت راه راهش را دور مچ خون آلودش پیچیده بود تا جلوی خونریزی را بگیرد.
چند قدم آن طرف تر، دست بدون انگشتش روی فرش اتاق افتاده بود.
نمی توانست اتفاق هایی که طی این ساعت افتاده بود را باور کند. تازه پی به قدرت نیرومند آن جماعت برده بود. قدرتی که جادو نام داشت. به آن سوی اتاقش نگاه کرد.

کاراگاهی که برای حفظ جان او، خودش را به خطر انداخته بود رو در روی آن زن ایستاده بود. زنی که با او صحبت کرده و از او خواسته بود با زبان خوش ذهنش را در اختیار او قرار دهد، و در عوض هیچ صدمه ای نبیند.

- پس حاضری خودتو به خاطرش بکشی؟
- آره!

نخست وزیر دید که هر دو اسلحه های چوبی قدرتمندشان را رو به هم گرفتند. سرش را بین کت خون آلودش پنهان کرد.
صدای فریاد کلمه های عجیب در فضا پیچید و شخصی بر زمین افتاد.
- نـه گیدیون! نـــه!
رکسان با عجله به سمت گیدیون دوید که اکنون روی زمین دراز به دراز افتاده بود.
الادورا با چهره ای بی حالت به آن دو نگاه کرد.
- نه دختر جون، از کارم خوش حال نیستم. ولی اون فراموش کرده بود من استادم و اون دانش آموزه.

پاپاتونده در گوشه ی تاریک اتاق ایستاده بود. صورت سیاهش قابل تشخیص نبود. اما دست هایش را مشت کرده بود و می لرزید.
سکوت محضی بر اتاق حاکم شده بود. یوآن آرام خودش را به رکسان و گیدیون رساند.
الادورا ساطورش را از روی زمین برداشت، چوبدستش اش را رو به آن گرفت و خون روی آن را زدود.
یوآن دستش را روی گردن گیدیون گذاشت. زیرلب به رکسان گفت:
- هنوز زنده است.

الادورا بلک به وزیر مشنگ ها نزدیک شد.
- خوب جناب وزیر. بادیگاردتو از دست دادی! یه بار دیگه ازت میخوام که اختیار ذهنتو به من بدی. اون وقت نه خودت آسیب میبینی و نه خانواده ات.
باری که از همه ی دانش آموزان به محل ایستادن پرفسور بلک نزدیک تر بود آرام پرسید:
- پرفسور، چرا ازش اجازه میگیرین؟
الادورا با یک حرکت ناگهانی برگشت و باری از ترس به عقب رفت.
- نترس رایان. اینم تکلیفه دیگه... باید ازش درس یاد بگیرین. من میخوام جادوی به شدت قدرتمندی رو روی این مردک به اجرا دربیارم. حتی از طلسم های نابخشودنی هم قوی تر. برای همین دست و بالم بسته است. باید اجازه این مرد رو داشته باشم تا به ذهنش نفوذ کنم. برای بار آخر ازت میپرسم مردک...

ناگهان صدای بلندی از بیرون اتاق به گوش رسید.
- اسلحه تون رو زمین بگذارید. شما تحت محاصره هستید. کل این ساختمون در محاصره ی ماموران پلیس ویژه است. راه فراری ندارید.
صدای خنده ی الادورا در فضا طنین انداخت.
- هاهاهاها! مشنگ های بیچاره فکر کردن در مقابل ما کوچکترین شانسی دارن؟!

بنگ!

گلوله ای که از وسط در ورودی عبور کرد و به ساعد الادورا اصابت کرد، خنده را روی لبان پرفسور بلک خشکاند.
گلوله علامت شوم روی دست الادورا را متلاشی کرده بود.




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 533
آفلاین
- کروشیو!

طلسم دیگری به سوی گیدیون روانه شد، خود را از سر راه آن کنار کشید و پشت دیوار پناه گرفت. رکسان در سوی دیگر به او نگاه کرد، او نیز پشت دیوار پناه گرفته بود. دیگر آن لبخند شیطنت آمیز بر روی لبانش نبود. یوآن از پشت دیوار بیرون آمد و فریاد زد:
- اکسپلیارموس!

مرگخوار به راحتی ورد او را مهار کرد، وزیر مشنگ که یک دستش رااز دست داده بود، زیر میز پناه گرفته بود و با چهره ای پر از ترس و وحشت به هزاران طلسمی که درحال رد و بدل بودند، نگاه کرد.

- چیکار کنیم رکس؟ تعداد اونا بیش تره، نمیتونیم خودمونو از جنگ بکشیم بیرون.

دختر جرج ویزلی از طلسم دیگری جاخالی داد و پشتش را به دیوار چسباند، شانه اش را بالا انداخت. ناگهان موضوعی به یادش آمد، همیشه یک شیشه معجون نامرئی شونده داخل ردایش نگه داشته بود. شاید توانایی آن را داشت که مرگخواران را دور بزند.

شیشه را از داخل ردایش در آورد و مقداری از آن را نوشید، حس عجیبی بدنش را فرا گرفت. به آرامی چوبدستی خود را در دستانش فشرد و به سوی میدان جنگ راه افتاد. پشت سر مرگخواران رفت، چندین بار نزدیک بود طلسم مرگ به او برخورد کند اما سال ها نبرد با جادوگران شرور او را آماده کرده بود.

شتق!

به میزی در رو به رویش برخورد کرد و روی زمین افتاد. چه طور آن را ندیده بود؟ ان قدر درگیر جاخالی دادن از طلسم ها بود که از جلوی پایش غافل شده بود. الادورا به سرعت رویش را به سوی او برگرداند، او احمق نبود، وردی را زیر لب زمزمه کرد، حس عجیب در بدنش از بین رفت. به راحتی فهمید که دیگر نارئی نیست.

به سرعت ایستاد و چوبدستی خود را به سوی الادورا گرفت. معلمش با خشم ساطور را روی میز کوبید و با چوبدستی به وزیر مشنگ ها که زیر آن خود را جمع کرده بود اشاره کرد.

- بخاطر اینا خودتو به کشتن میدی؟ بخاطر مشنگ ها؟

الادورا با خشم این را فریاد زد. گیدیون سال ها چنین حرف هایی را شنیده بود. او نیز با عصبانیت فریاد زد:
- اونا قدرت جادویی ندارن، آدم که هستن الادورا بلک!

الادورا ساطورش را بالا برد تا با یک ضربه، کار وزیر مشنگ را تموم کند.

- پتریفیکوس توتالوس!

معلم درس مشنگ شناسی به راحتی طلسم او را دفع کرد و بار دیگر به کارآگاه با تجربه چشم دوخت. نیشخندی زد و گفت:
- پس حاضری خودتو بخاطرش بکشی؟
- آره!

هر دو همزمان وردی را به سوی یکدیگر فرستادند، او با این تصمیم خود را در بین یک دو راهی قرار داد، دوراهی به اسم مرگ و زندگی!


ویرایش شده توسط گيديون پريوت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۴ ۲۱:۴۸:۳۲

ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.