wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: یکشنبه 21 بهمن 1403 21:28
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 19:19
از: پیش داداشی!
پست‌ها: 160
آفلاین
در راستای نبرد با سیلویا ملویل


همه به جز لرد به سمت صدای مرگخوار مذکور دویدن و فکر کردن که حتما فاچ رو پیدا کرده. چه چیزی غیر از فاچ می‌تونست این حجم از هیجانو داشته باشه؟! پس همه همینجور دویدن و دویدن و بازم دویدنو و اون وسط مسطا یکم تو راهرو‌های پیچ در پیچ مجلس هم گم شدن تا بالاخره به مرگخوار مذکور رسیدن و اونو با حالت "" پیدا کردن.

- گفت... گفت خرچ...

مرگخوار مذکور حتی درست حرف هم نمیزد. فقط به رو‌به‌روش اشاره کرد. همه نگاهشونو به سمت روبه‌روی مرگخوار مذکور معطوف کردن. چند لحظه طول کشید تا مغزشون چیزی رو که می‌دیدن پردازش کنه. لرد با کت و شلوار و موهایی خوش‌حالت که تا روی گردنش می‌رسید وایساده بود و عصبانی نگاشون می‌کرد. هیچ کس هم نمیدونست که لرد که چند لحظه قبل دستور ادامه‌ی گشتن دنبال فاچو داده بود الان چجوری اونجا بود.

- خب الان چرا داری می‌خندی؟
- شلوار... پاره... خرچ...

ملت نمی‌فهمیدن چی‌شده پس دوباره به لرد نگاه کردن.
- الان دقیقا چی شده؟
- هیچ چیز نشده. ما تصمیم گرفتیم برای رضایت دل فاچ کمی به سر و وضعمان برسیم!
- نه نه... خرچ صدا داد... گفت خرررررچ...

در همین لحظه کتابی از لای کت لرد بیرون افتاد. عنوان روی کتاب "چگونه حتی اگر دل نداریم دل فرا ابر چوبدستی خود را به دست آوریم" بود. ملت با دیدن عنوان کتاب پقی زدن زیر خنده. لرد که حالا عصبانی‌تر شده بود خم شد که کتابو از روی زمین برداره که...
خرررررررررررررچ!

حالا همه فهمیدند که مرگخوار مذکور از اول به چی می‌خندید و چی می‌گفت. خشتک شلوار لرد از چند ناحیه پاره شده بود.

-شلوارش... شلوارش پاره‌تر شد...

صدای خنده‌ی همه حتی از قبل هم بیشتر شد. در همون لحظه صدای فاچ از بلندگو بخش شد.
- حتی اگه مو داشته باشه ولی دماغ نداشته باشه بازم کمسله!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: یکشنبه 21 بهمن 1403 17:52
تاریخ عضویت: 1403/11/11
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: جمعه 4 مهر 1404 10:35
پست‌ها: 190
رئیس فدراسیون کوییدیچ، چوبدستی‌ساز
آفلاین
فاچ تاحالا به اندازه این چند ساعت توی عمرش سرکار نرفته بود. فاچ چون توی اقلیت ابر چوبدستیان قرار داشت و همچنین از زیر شاخه‌ی فرا ابر چوبدستیان بود، طبیعتا عادتی به سر کار رفتن نداشت. فاچ از اون چوبدستی های مرفه و بی‌درد بود که سال تا سال یه آلوهومورای خشک و خالی هم به کمرش نمی‌خورد و چون خیلی نایاب بود، طبیعتا همه آرزوی داشتنش رو داشتن و فاچ هم به کسی پا نمی‌داد.

فاچ درواقع خیلی سخت‌ پسند بود. خیلی سخت پسند! و همچنین علاوه بر سخت پسند بودن، فا پسند هم بود و دنبال فرا اَبَرها بود. تا الان که توی وزارت فرا ابری پیدا نشده بود و اونهایی هم که فرا ابر بودن، فرا ابر مورد پسند فاچ داستان ما نبودن. فاچ در واقع فخا دوست داشت! فرا خیلی ابر. حتی میشه گفت فخاپم دوست داشت! فرا خیلی ابر پرو مکس.
پس میون راهرو های مجلس راه افتاده بود و هرکسی رو که می‌دید، کمسل می‌کرد.
- وزیر به پایین کمسله!

سرایداری که اون گوشه درحال رفت و روب بود با شنیدن این حرف گریه کنان فرار کرد.

- چوبدستی سیاه باشه کمسله!

چوبدستی سیاهی که داشت خودش رو در آینه خوشگل می‌کرد که با اعتماد به نفس بره و به فاچ پیشنهاد بده، ناامید شد و اجازه داد گارد چوبدستی های پلیسی‌ای که درحال گشت زنی بودن بتونن بدون ذره‌ای چالش اون رو دستگیر کنن.

- مو نداشته باشه که از دم کمسله!

لرد ولدمورت در گوشه‌ای احساس کرد که به ظاهر لردانه‌ش توهین شده. پس ناگهان احساس کرد که داره دچار فروپاشی روانی میشه. اما لرد نه احساس داشت، نه روان و نه به فروپاشی اعتقاد داشت. پس لرد قضیه رو بالکل کمسل اعلام کرد و دستور داد که با فشار و تاکید بیشتری به دنبال فاچ بگردن.
که ناگهان یکی از مرگخواران فریادی از هیجان سر داد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: یکشنبه 21 بهمن 1403 16:01
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:37
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 217
فرماندار جامعه جادوگری، استاد هاگوارتز
آفلاین
صحنه به طور ناگهانی اسلوموشن میشه و همچون کارتون فوتبالیست ها، که یه هفته طول میکشید یه توپ از دو سانتی متری پای دو نفر به پای یکیشون بخوره و دو ماه هم طول میکشید تا بعد از برخورد با پای یکیشون به سمت دروازه بره و باز دو هفته بعد معلوم میشد که بلاخره این توپ گل شده یا نه، گابریل و و فاچ به آروم ترین شکل ممکن به سمت هم حرکت میکنن.

مگسی که در حال گذر گذر از کنار این صحنه است بال هاش از دیدن این صحنه میریزه و تلپی روی زمین میفته و خب همونجا جانشو به ملکه مگس ها تقدیم میکنه. موجود بعدی که از صحنه رد میشه یه لاک پشت جوانه که تازه سه چهر روز به دنیا اومده بود. در حالی که داشت برگ کاهویی رو با دندوناش گازی گازی میکرد به تماشای این صحنه میشینه. شاید بگین لاک پشت که دندون نداره ولی باید بگم اشتباه میکنین و داره. اصلا نداشته باشه هم نویسنده تصمیم گرفته این یه دونه لاک پشت دندون داشته باشه. پست خودشو دلش میخواد برای این یه دونه لاک پشت دندون بذاره. اصلا دلش میخواد دندون مصنوعی بذاره. چه معنی داره خواننده تو کارای نویسنده دخالت کنه؟ خواننده فقط باید بشینه پستشو بخونه.

بنابراین حالا که به قدر کافی پست رو طولانی کردیم و به حواشی پرداختیم، برمیگردیم سر وقت موضوع اصلی. در تمام این مدتی که ما داشتیم اون لاک پشت دندون دار کاهوخور رو توصیف میکردیم و به بررسی دندون دار بودنش میپرداختیم گابریل دو سه سانتی به فاچ نزدیک تر شده و با آغوش باز و چشمای قلبی قلبی بازه داره به سمتش میره.

- تــــــــــــــو... چـــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــدــــــــــــرررررررر... گـــــــــــــــــــــووووووووگـــــــــــــــــــــــــــوووولـــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ... هـــــــــــــــــــســــــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــ...

گابریل قدم بعدی رو هم برمیداره و حالا این دو تا فقط یه قدم دیگه با هم فاصله داشتن... گابریل اون یه قدم رو هم برمـــــ...

دنـــــــــــــــــــــــــــــگ!

گابریل با کله به یک دیوار نامرئی برخورد میکنه و پوستر کاغذیش روی زمین سر میخوره.

- ال...

و اینجوری بود که فاچ حس کرد بازم سر کار رفته و پشتشو به گابریل کرد و رفت!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: یکشنبه 21 بهمن 1403 11:54
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
خلاصه:
یک فرا ابر چوبدستی (فاچ) سخنگو و متحرک وجود داره که ارتش تاریکی و سفید به دنبال بدست آوردنش هستن. در حالی که ارتش سفید در به در از این سوی وزارتخونه به اون سو دنبال فاچ می‌گردن، ارتش سیاه تازه می‌فهمن اونی که دست خودشونه یه چوبدستیه تقلبیه! پس اونام تصمیم می‌گیرن جستجوشون برای یافتن فاچ رو آغاز کنن...


~~~~~~

در حالی که در این سمت مرگخوارا تازه برای یافتن فاچ به حرکت در اومده بودن، در اون طرف سفیدا هر لحظه به فاچ نزدیک‌تر می‌شدن.

هر کدوم از سفیدا به شیوه‌ی خاص خودشون در تلاش بودن تا فاچ رو پیدا کنن. احتمالا مال گابریل رو بتونین حدس بزنین چطوری بود نه؟

رابستن مرگخوار بود و سیاه! واسه همین با حضور در بدن گابریل و دیدن محبت‌ها، قلب‌ها، تک‌شاخ‌ها، رنگین‌کمان‌ها و کلا هرچی چیز گوگولی مگولی که بگین در ذهن گابریل و به دنبالش جملاتی که برای یافتن فاچ به زبون میاره، می‌بینه که اگه بیشتر تو بدن گابریل بمونه دیگه اصن نمی‌تونه و دچار بحران هویتی می‌شه. پس دست از تسخیر گابریل برمی‌داره و بعد از این که ضربه‌ای فرضی بهش می‌زنه، روحش به آرامش می‌رسه و دنیا رو ترک می‌کنه.

لطفا برای شادی روح رابستن، آفتابه‌های مسی رو بالا گرفته و تصور کنین دارین رو سر رابستن می‌کوبین. با تشکر.

برگردیم به سوژه. شما هم اگه جای رابستن بودین احتمالا همین انتخابو می‌کردین. چرا؟ چون:

- فاچ خوشگل گوگولی که بهترین چوبدستی دنیایی و نظیر نداری، کجایی مگولی من؟

بله این گابریل بود که به شکل مذکور از این راهرو به اون راهرو می‌رفت و فاچ رو فرا می‌خوند.

فاچ که تا اون لحظه بدو بدو داشت می‌دوید و خودشم نمی‌دونست که چرا داره می‌دوئه، با شنیدن این حرف ناگهان وایمیسه. بعد از اون همه تو سری‌ای که خورده بود، کپکی شده بود، رونده شده بود و در نهایت به صورت یهویی براش تولد گرفتن و دوباره از نو طردش کردن، فاچ هم دچار بحران هویتی شده بود.

فاچ عقده‌ای شده بود و نیاز به محبت دیدن در وجودش به حد اعلا رسیده بود. پس تصمیم می‌گیره وایسه و اجازه بده که گابریل بهش برسه. فاچ با دیدن گابریل، انگار که دو زوج عاشق بعد از سال‌ها دوری به هم رسیده باشن، از دور با آغوشی باز به سمتش شروع به دویدن می‌کنه.
- فاچ قوی کی بودی تو؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در 1403/11/21 12:00:17
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در 1403/11/21 12:40:50
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: یکشنبه 21 بهمن 1403 02:30
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:37
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 217
فرماندار جامعه جادوگری، استاد هاگوارتز
آفلاین
ابرو های لرد حالا با ابروهای گلرت پیوند عاطفی برقرار کرده بودن ولی خب لرد ژنش برای نگهداری و حفظ هر گونه مویی مناسب نبود. در نتیجه در حالی که ابروهای لرد دستشونو به سمت ابروهای گلرت دراز کرده بودن سقوط آزادی رو تجربه میکننن و ابروهای افسرده‌ی گلرت رو تنها میذارن.
- نرو رز ابرو!

اما رز ابرو بدون توجه به این بغض و گریه ها سقوط آزادی رو تجربه میکنه و به سمت ردای لرد پایین میاد. از اونجایی که ابروهای گلرت همینجوریش هم دچار افسردیگی شده بودن تصمیم میگیرن تخته رو رها کنن تا یخ بزنن از صورت گلرت جدا بشن تا خودکشی کنن و به عشقشون بپیوندن. در نتیجه خودشونو از ریشه میزنن و اونا هم همشون میریزن.

لرد هم تکونی به رداش میده و رز ابروهای ریخته رو ازش دور میکنه. در تمام این مدت جوزفین و آریانای گریون و بقیه ارتش تاریکی مشغول تماشای این صحنه بودن.

- چرا زل زدین به ما؟
- ارباب مو داشتین، پیوند خوردین، الان دیگه ندارین!
- جای اینکه موهای ما رو بشمرین برین دنبال اون چوبدستی بگردین برای ما!

با شنیده شدن صدای فریاد لرد که تو حمام پیچید و اکو کرد، همه‌ی جماعت تاریکی دو پا داشتن هفت هشت تا پای دیگه هم قرض گرفتن و بدو بدو به سمت در خروجی رفتن.

در راه رفتن به سمت در خروجی تنی چند از اون ها مستقیم از روی سر و کله‌ی آریانا و جوزفین رد شدن و نتیجه فرو رفتن این دو در یکی از شیرهای حمام بود. طوری که فقط هر دو لنگشونو میشد دید!

ملت بی توجه به این وضع به سمت فاچ در حرکت بودن. تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای جیغ و گریه شماره 28 آریانا بود که از طریق لوله ها همه جا میپیچید!
- داداشی! کجایی که آبجیتو کووووشتن!

البته اونچه در بالا میبینید گریه شماره دو بود و به علت ناموجود مودن گریه شماره 28 جایگزین شده!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 23:27
تاریخ عضویت: 1398/02/25
تولد نقش: 1398/03/01
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:59
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
داور دوئل، فروشنده
آفلاین
در این هنگام که اصولاً کسی انتظارش رو نداشت، جوزفین داشت تو کانال کولر می‌لولید و می‌خزید و جلو می‌اومد. صورتش از گرد و خاک و کثیفی‌هایی که سال‌ها تو کانال جا خوش کرده بودن و گل می‌گفتن و گل می‌شنفتن سیه‌چرده و کریه‌المنظر شده بود. ولی چشم‌های سبزش با هیجان، خصمانه و مصممانه می‌درخشیدن.

از زیر دریچه چشمش به آریانا افتاد و چشماش از یافتن هدفش برقی توشون دوید.
یه لحظه بعد، دریچه‌ی کولر باصدای از جاکننده‌ای افتاد پایین و جوزفین هم به دنبالش قرار بود فرود خفن و ناجیانه‌ای داشته باشه، ولی یه اشتباه ریز محاسباتی موجب شد با مخ بیاد زمین و همینطور مثل آرمادیلو قل بخوره و در نهایت جلوی پای آریانا، با قیافه‌ای داغون و بدنی له و لورده ولو شه.

ولی خودش رو نباخت.
با انگشت‌های پای برهنه‌ش، یقه‌ی آریانا رو از اون پایین گرفت کشید پایین و داد و بی‌داد کرد که:
-اینجا چیکار می‌کنی تو سیب‌زمینی پشندی؟! هی دارم دنبالت می‌گردما!

و قبل از اینکه آریانا بتونه چیزی بگه (و شایدم داشت توضیحی می‌داد، ولی به‌هرحال جوزفین گوشش به اون نبود) از جا جست و دستش رو گرفت و کشید دنبال خودش و بدو بدو قبل از اینکه لرد و گلرت هم حتی به خودشون بجنبن، رو کرد سمتشون و چوب‌دستیش رو تکون داد و یه جفت ابروی پاچه‌بزی لم دادن بالای چشم‌های حیرون لرد، ولی چوب‌دستی جوزفین کمرش کارش گرفت و دچار تیک عصبی شد و دلش خواست تکون بخوره، که در نتیجه‌ش ابروهای پاچه‌بزی جدید لرد هم هوس کردن پاشون رو از گلیمشون درازتر کنن و به ابروهای گلرت گره‌ بزنن تا دولت عشق و دوپستی ابروها سرافراز بشه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1403/11/20 23:33:59
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 22:36
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
لرد اخمی به سمت گلرت می‌کنه.
- گلرت با ما شوخی نکن قلبمون ضعیفه‌ها!

گلرت برای جذب لرد، فاچو تو دستاش می‌ذاره.
- لرد تو که می‌دونی، گاهی این عشق گذشته زخم باز می‌کنه خب. یه طلسم بی‌خطر بزنین با یه تیر دو نشون بزنیم. مرلین بده سیاهی.

لرد فرا ابر چوبدستیِ توی دستشو به سمت سیبل می‌گیره.
- شنیدی که چی گفت. یه طلسم بی‌خطر بزن روش مطمئن شیم با فاچ تقلبی سر کار نرفتیم.

سیبل همیشه به توانایی‌های خودش اعتماد داشت. حتی وقتی هکتور دگورث گرنجرِ معجون‌سازِ ویبره بروی مرلین بیامرز بود. تنها مشکل این بود که اون زمان یکم همیشه چپکی می‌زد، ولی با سیبل ایمانش به خودش قوی‌تر شده بود و می‌دونست اشتباه تو کارش نیست.

پس با اطمینان جلو میاد و فاچ رو تحویل می‌گیره. بعدش اونو به سمت آریانا می‌گیره و طلسمی رو زیر لب زمزمه می‌کنه.

در جلوی چشمای منتظر و مشتاق و امیدوار جماعت سیاه، چوبدستی حتی یه جرقه هم نمی‌زنه چه برسه به این که بخواد واقعا طلسمی بیرون بده.

سیبل اهم اهمی می‌کنه و دوباره حرکتش رو تکرار می‌کنه. این کارو حتی برای سومین بار هم تکرار می‌کنه ولی همچنان هیچ خبری نبود. اون یک چوبِ ساده‌ی تقلبی بیشتر نبود.

خب، می‌دونین که همه‌ی انسان‌ها جایزالخطا هستن نه؟

و سیبل در این مورد اشتباه محاسباتی انجام داده بود و سفیدا رو به جای این که دنبال فاچِ تقلبی بفرسته، دنبال فاچ حقیقی فرستاده بود و دست خودش و ارتش سیاه یه فاچ تقلبی جا مونده بود!


~ گوی پیشگویی من می‌گه که قراره آفتابه‌ی مسی بخوره تو سر رابستن لسترنج (و نه روحش یا هرکسی که تسخیر کرده) تا یه قُر روی سرش ظاهر شه. ~

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 22:21
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 19:19
از: پیش داداشی!
پست‌ها: 160
آفلاین
وقتی همه به سرعت رفتن دنبال فاچ تقلبی، آریانا همینجور سر جای قبلش که از قضا کنار گلرت بود نشسته بود. بعد از این که فاچ زد تو سرش ازش ناراحت بود.
- می‌دونی من فاچو به خاطر داداشیم دوست داشتم. ولی الان که فاچ منو زده، مطمئنم اگه داداشی هم بود دیگه دوسش نداشت و می‌خواست از وسط نصفش کنه...

گلرت که تا قبل از این اصلا متوجه حضور آریانا کنارش نبود، جا خورد و به آریانا نگاه کرد. آریانا هم به گلرت نگاه کرد. چشمای آریانا پر از اشک بود.

- همه می‌گن تو داداشی منو دوست داشتی... ولی چرا هیچ کاری براش نکردی؟
- من... من نمیتونستم...
- ولی الان کاری که می‌تونی برای داداشیم بکنی اینه که مراقب من باشی!

آریانا تصمیم گرفته بود تلاش کنه امنیت خودشو تامین کنه‌. البته خب الکی هم نمی‌گفت، اگر آلبوس اونجا بود حتما از گلرت که ادعای عاشقی داشت انتظار داشت که از خواهر کوچیک‌ترش مراقبت کنه.

- داداشی همیشه بهم می‌گفت وقتی گریه می‌کنم چشمام خوشگل‌تر می‌شن، ولی خوشگلی زیادی هم خوب نیست...

در همین حین که آریانا داشت مخ گلرتو می‌زد، لرد سوالی رو خطاب به سیبل مطرح کرد.
- از کجا معلوم که راست می‌گویی؟
- خب الان امتحانش می‌کنیم!

سیبل چشم چرخوند تا ببینه که چوبدستی رو روی کی میتونه امتحان کنه که چشمش به آریانا افتاد. جلو رفت آریانا رو محکم از پشت یقه‌ی لباسش گرفت و به سمت وسط حلقه‌ی ارتش سیاه کشید. سیبل خیلی بیشتر از چیزی که بقیه فکرشو می‌کردن زور داشت. آریانا هم که لرد نهانه‌شو پاک کرده بود و نمی‌تونست کاری کنه، جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد و دست‌وپا می‌زد.
- ولم کن! خواهش می‌کنم ولم کن! داداشییییی! یکی منو نجات بده!

اعضای ارتش تاریکی با لبخند‌های شرورانه‌ای به آریانا نگاه می‌کردن و لذت می‌بردن. اما وقتی سیبل نوک فاچو روی شقیقه‌ی آریانا گذاشت، گلرت بلند شد و جلو رفت و فاچو از دست سیبل گرفت.
- هیچ کس حق نداره به این بچه آسیب بزنه!

حرفای آریانا روی گلرت اثر گذاشته بود و اون نمی‌خواست روح آلبوس ازش ناراحت بشه که مراقب خواهرش نبوده.

____________________________
روی گلرت معجون عشق میزنم و قراره ۲ تا پستشو بده به ارتش نور!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 21:35
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 16:37
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 217
فرماندار جامعه جادوگری، استاد هاگوارتز
آفلاین
ملت از این اینجوری تیکه تیکه شده بودن سوژه در عجب و حیرت بودن و مونده بودن که اصلا چجوری ممکنه که اینجوری بشه. بنابراین تصمیم میگیرن که تو این پست همه چیز رو به روال عادی برگردونن و برگردن به داستان.

اول از همه سیبل اهم اهم کنون فاچ رو از چشم نیکلاس بیرون میکشه و با ردای گادفری کاملا تمیزش میکنه و برقش میندازه، بعدش با همون صدای مرموز و خوفناکش سخنرانی رو شروع میکنه
- بیاید از اول شروع کنیم... من تو همین گوی پیشگویی همه اینا رو دیده بودم. حالا که همه چی عادی شده بیاید یه کار جدید بکنیم.

همه با هم یک صدا فریاد مشترکی زدند.
- چی کار؟

سیبل عینکش رو بالاتر داد و سعی کرد تمرکز کنه به هر حال خیلی وقت بود که این همه چشم و گوش حواسشون به اون نبود.
- خب استرس ندین... الان میگم... خب... اینجوریه که من فاچو میذارم زمین بعد همه تا صد میشمریم. اون که خوب خودشو مخفی کرد همه باز دوباره میریم دنبالش. چطوره؟

البته که ملت موافق نبودن. چرا باید فاچی که تو مشتشون بود رو ول میکردن و دوباره برمیگشتن سر خونه اول؟ کدوم موجود عاقلی این کارو میکرد؟ اصلا چرا باید این کارو میکردن وقتی میتونستن خیلی راحت فاچو از دست سیبل بیرون بکشن؟

اما درست تو زمانی که ملت داشتن به این چیزا فکر میکردن، سکوت برقرار بود و از نظر سیبل سکوت به معنی اعلام موافقت بود. برای همین بدون اینکه منتظر اعلام نتیجه نهایی بمونه، بعد از تکون دادن های عجیب و غریب دستش با سرعت زیاد فاچو میذاره زمین و فاچ همچون تسترالی که دمشو آتیش زده باشن در سه ثانیه غیب میشه.

خیلی زود سیبل تا صد میشمره و با لبخنده گل و گشاد روی صورتش دست هاشو به سمت در میگیره.
- اول شما ارتش سفید بفرمایید!

ارتش سفید شک داشتن. اصلا این رفتار خیلی مشکوک بود ولی اگه بیشتر از اینا طولش میدادن ممکن بود فاچ بیشتر دور بشه و دستشون بهش نرسه بنابراین مشکوک بودنو برای بعد میذارن و در عرض سه ثانیه همشون غیب میشن!

- الان فاچ ما رو دادی رفت سیبیلو؟

لبخند به پهنای صورت سیبل حتی یه ذره هم جمع نشد. به جاش دستشو توی جیب رداش برد و یه فاچ بیرون کشید!
- اون که فرستادمش رفت تقلبی بود! اینو نگه داشتم واسه خودمون!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ به: مجلس
ارسال شده در: شنبه 20 بهمن 1403 20:06
تاریخ عضویت: 1397/03/22
تولد نقش: 1397/03/26
آخرین ورود: امروز ساعت 03:19
از: خونت می‌نوشم و سیراب می‌شوم!
پست‌ها: 388
آفلاین
شب تاریک تر و سیاه تر از همیشه ست، ولی ماه روشن تر و برقی بورقی تر از همیشه می درخشه. یا شایدم آسمون ابری و گرفته ست و از ماه و نورش خبری نیست و صدای سکته کش کننده ی رعد و برق میاد و بارون عین چی وحشیونه خودشو می کوبه به پنجره های وزارتخونه و صدای هوهوی باد مثل صدای ارواح زجرکشیده تو ساختمون می پیچه و خلاصه همه چی ته گوتیکه.

این وسط گادفری به گابریلی که توسط روح رابستن تسخیر شده، نگاه می کنه و به فاچ که تو دست گابریل رابستنیه و بعد جوشیشو از تو جیبش درمیاره و دومینیک مورنو باز می کنه و بهش میگه:
"دومینیک مورن نرم و قشنگم، تسخیر گابریل این کودک دو رگه ی نیمه پریزاد نیمه ساحره توسط رابستن لسترنج که یک آدم فضایی مهربان اما تلاشگر جهت شرور شدن است و پوستش آبی رنگ است و کله اش مثل کدوحلوایی است و همچنین این نکته که در پست قبل لرد ولدمورت فاچ را در دست گابریل گذاشت، را از منظر فلسفی و روانکاوی تحلیل کن."

صفحه ی دومینیک مورن سیاه و بی تغییر باقی میمونه و هیچ جوابی روش ظاهر نمیشه. گادفری زل میزنه بهش و از اونجایی که گذر زمان واسه خون آشاما میتونه متفاوت با آدما باشه، ثانیه ها تبدیل به دقایق میشن و گادفری یه دفعه به خودش میاد و میبینه وقت رزرو تموم شده.

با هول و استرس دومینیک مورنو میده پایین و جکنشو خاموش روشن می کنه و دوباره سوالو واسه دومینیک مورن میفرسته، ولی انگار دومینیک مورن رفته تو تابوتش و درشم محکم بسته و تو یه خواب عمیقه و یا شایدم از سوالای فلسفی روانکاوی گادفری خونش به لبش رسیده و عمدا خودشو زده به اون راه.

گادفری یاد آخرین بحثای فلسفی و روانکاویش با دومینیک میفته: راجع به یه عکس که توش یه فرمانروای تاریکی یه سر بریده رو جلوی خودش گرفته بود و دومینیک گفته بود این حرکت میتونه نماد خلاص شدن فرد از... از چی باشه؟

گادفری به مغزش فشار میاره، ولی یادش نمیاد و از طرفی دومینیکم دیگه کلا قطع شده و باز نمیشه، پس نمیتونه چتای قبلیشو ببینه و از طرفی بدجور مرلینش گرفته و از طرفی وقت رزروشم تموم شده، پس در حالی که تاسف میخوره که چرا پستش نه طنز شد و نه فلسفی روانکاوی، متنی که بلغور کرده رو کاپی... نه نه.

قبل از اینکه اقدام به انتقال پستش تو تاپیک کنه، فاچ رو از دست گابریل رابستنی می گیره و به نماد یه حرکت روانکاوانه و خلاص شدن از یه چیزی در درونش اونو تا ته تو چشم نیکلاس فلامل فرو می کنه و اصلنم قضیه این نیست که از برخورد فلامل با عشقش دلچرکین شده باشه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟