آشپزخانه اتاقی نسبتا بزرگ و مربع شکل بود که نصف آن با یخچال ها، شلف ها، طبقه ها و کابینت ها پر شده بود و روی هرکدام عبارت مخصوصی میدرخشید. آن طرف آشپزخانه هم مملو از اجاق گاز و پاتیل و سه پایه که برای نگه داشتن ظروف از انها استفاده میشد بود. با وارد شدن محفلی ها و مرگخواران اتاق تقریبا پر شده بود.
-عه دابی تو اینجایی؟
- پس کجا باشم ارباب؟
دابی این را گفت و هیجان زده دوید و خودش را در بغل اما دابز انداخت.
اِما دستی بر روی سر دابی کشید.
-یادت باشه تو دیگه اربابی نداری و خونه ی تو هاگوارتزه.
این صحنه با عدم لایک مرگخواران مواجه شد و صداهای ناهنجاری به گوش رسید. سیاه پوشان از کنار اما و دابی رد شدند و به سمت یخچال ها و کابینت رفتند و نفری یک خوراکی برداشتند اما چون به سمت کابینت ها ایستاده بودند منظره ی خوبی نداشتند پس چرخیدند و شروع به خوردن کردند. دقیقای جلوی آنها همچنان اما دابز و دابی در بغل همدیگر بودند و دیدن این صحنه رمانتیک اصلا به ذائقه مرگخواران خوش نمی آمد.
تام جاگسن مشتی پف جادو از زیر ماسکش داخل فرستاد و میلرزید و سایر مرگخواران هم قرمز شده بودند اما نمیتوانستند دست از خوردن بردارند. همه شان به خاطر داشتند که لرد گفته بود حالا میتوانند با یک تفریح درست حسابی از محفلی ها انتقام بگیرند؛ پس داشتند همین کار را میکردند و تماشای مداوم صحنه ی دوستی و عشق محفلی ها کم کم داشت اشکشان را درمی آورد و از شکنجه برایشان بدتر بود.
صدای بحث و جدل از بیرون آشپزخانه به گوش رسید.
-گفتیم که اینجوری نمیشود دوئل باید یک برنده داشته باشد ما از کسانی که در دوئل شرکت نمیکنند متنفریم.
-اما تام...
دامبلدور در را باز کرد و لردولدمورت از او جلو زده و داخل شد و پشت سرش دامبلدور در را بست و کنار او ایستاد.
لحظه ای نگاه و سکوت بین مرگخواران و لرد برقرار شد.
-
-
-اینجا چه خبره؟
با نعره لرد مرگخواران هر چیزی که خورده بودند بیرون ریختند و انهایی که نقاب داشتند حالشان از بقیه بدتر بود.
-دارین خوراکی میخورین و برای این محفلی ها های های اشک میریزین؟ مگر فیلم هندیست؟
-تام نیروی عشق در دل سنگ هم اثر میکنه.
-تو ساکت باش پیری. این قدر هم نزدیک ما ناایست. اصلا تو چرا این همه ریش داری؟ باید به جای دامبلدور تورا ریش نزدیک خطاب کنیم.
مرگخواران سریع از فرصت استفاده کردند و خودشان را جمع کردند و پیش پای لرد پهن کردند.
-لردآ در خدمت گذاری حاضریم. فقط تکلیف دوئل چی شد؟
دامبلدور خطاب به مرگخوار مذکور گفت:
-دو جادوگر قدرتمند به این راحتی نمیتونن همدیگرو بکشن. اینطور نیست تام؟
و با لبخندی ارامش بخش به محفلی هایی نگاه کرد که تازه فرصت کرده بودند چیزی بخورند.
-نخواستیم بکشیمت پیری.
-ارباب پس الان باید چیکار کنیم؟
-معلوم است. دوباره برمیگردیم به زندان و سعی میکنیم دوباره فرار کنیم. ببینیم کداممان زودتر فرار میکند.
مرگخواران پایشان شل شد و جلوی پای لرد به زانو افتادند.
-بسیار مرگخواران وفاداری داریم ما. خب دیگه حرکت کنیم.
در همین لحظه در دیگر اشپزخانه باز و از داخل تاریکی گربه ی سیاهی بیرون پرید و بعد هم جثه ی شخصی درون در پدیدار شد.
-مهمانان و دانش آموزان عزیز به قلعه غیر نحس هاگوارتز خوش امدین.