wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 6 خرداد 1403 23:00
تاریخ عضویت: 1403/02/24
تولد نقش: 1403/02/26
آخرین ورود: شنبه 6 مرداد 1403 01:48
از: سر قبرم!
پست‌ها: 14
آفلاین
کف و خون بود که از دهان و مابقی نوافذ پوستی و غیر پوستی مرگخوار ها به اقیانوس می‌ریخت.

- گفتم خودتون رو اینجا نشورید حالا دارید خون می‎ریزید تو آب؟

کوسه ای که بلاتریکس را خورده بود مشغول غر زدن شد ولی مرگخوار ها توجهی به اون نداشتن و محو ابر های سیاه و باران زایی بودن که همراه جریان باد به نزدیکی اونها میرسیدن. هیچ مرگخواری باور نمی‌کرد با تکیه تنها بر ایمان و اعتقاد بتونه همچین کاری کنه، این رفتار و طرز فکر بیشتر به جبهه سفید تعلق داشت تا گروهی که تمام باورشون ربوبیت کامل و مطلق لرد سیاه بود.

- گابریلٍ مامان؟
- بله؟
- میبینم که بر ضد مامان قد علم کردی.

گابریل به کمتر از یک ثانیه نیاز داشت تا بفهمه چه اشتباهی کرده. آوردن یک ادعا بر خلاف گفتار های کتاب مقدس و از اون بدتر، عملی شدن وعده مساوی بود با دریافت ضربات متوالی از شاخه درخت شفتالویی که همیشه داخل جیب مروپ قرار داشت.

- گابریل؟

حالا صدای مرلین از پشت سر به گوشش میرسید. با خودش فکر کرد "واقعاٌ هنر می‌خواد در یک زمان هم مرلین رو عصبانی کنی هم مامان رو. حالا نه فقط باید از شاخه درخت و میوه جاخالی بدم، تازه باید مواظب باشم پیغمبر خدا نزنه منو سنگ کنه. لال بشه این زبون من راحت بشم."
و در همین لحظه صدای دومی به افکار گابریل اضافه شد: حداقل لرد اینجا نیست!

گابریل و مشکلاتش را برای لحظه ای فراموش کنید. مرگخوار های دیگر مداوماٌ مشغول افزایش ایمان و باورشون بودن تا ابر های بیشتری ظاهر بشن و بتونن بعد از مدتها یک حمام درست و حسابی کنن؛ ولی صد افسوس که هیچکدوم کلاس موجودات جادویی رو پاس نکرده بودن تا بهفمن خون هایی که قبلا به اقیانوس ریختن حالا باعث بالا بردن ضربان قلب کوسه شده!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
مودب و زیبارو.

پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: شنبه 5 خرداد 1403 17:41
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
- من بگم چطوری بارون بباره؟

مرگخوارا که هم‌چنان سرگرم نچ‌نچ کردن به مرگخوار خاطی بودن، با شنیدن صدای گابریل با بی‌میلی سکوت اختیار می‌کنن.
- برای این که بارون بباره لازم نیست چیزی بگین یا حرکت خاصی بکنین!

مرگخوارا با شنیدن این حرف کمی تمایل به شنیدن حرفای گابریل پیدا می‌کنن. چرا باید وقتی راهی وجود می‌داشت که نیازی به گفتن یا انجام کاری نبود جبهه می‌گرفتن صرفا چون گوینده‌ش گابریلی بود که کلا به همه چیز امیدوار بود حتی نشدنی‌ها؟

گابریل با دیدن مرگخوارا که نگاه کنجکاو و بعضا مشتاقشون رو بهش دوخته بودن، تریبون رو برای سخنرانی مناسب می‌بینه و از الستور بالا می‌ره و روی سرش می‌شینه.
- تنها کاری که باید بکنین اینه که ایمان داشته باشین تا دقایقی دیگه بارون میاد همین. و بعد با ایمان عمیقتون به آسمون زل بزنین و بخواین که بارون بباره! سخت نیست نه؟

سخت نبود اما مسخره که بود!
ولی چون مرگخوارا از شدت تلاش‌های زیادی که تا اون لحظه کرده بودن خسته شده بودن، به تن‌پروری رو میارن و بلاتریکسی هم نبود که اونا رو مواخده کنه. پس می‌پذیرن و همگی در کسری از ثانیه به آسمون زل می‌زنن.

گابریل یادآوری می‌کنه:
- حواستون باشه فقط زل زدن کافی نیست. باید باور داشته باشین که بارون می‌باره!

مرگخوارا سعی می‌کنن به زل زدنشون، باور هم اضافه کنن و طولی نمی‌کشه که ابرهای سیاه و تاریکی آسمون رو در برمی‌گیرن!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: شنبه 29 اردیبهشت 1403 03:01
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:29
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
خلاصه:

لرد دستور میده مرگخوارا توی اقیانوس شنا یاد بگیرن. یه کوسه میاد و بلاتریکسو میخوره و باهاشون معامله میکنه که در ازای پس دادنش یکی از مرگخوارا استخون ماهی که تو گلوش گیر کرده رو در بیاره. مرگخوارا سدریکو داوطلب اینکار می‌کنن اما سدریک برای رفتن تو حلق کوسه زیادی هپلیه و برای شستنش به آب نیاز دارن. کوسه اجازه نمیده که از آب اقیانوس استفاده کنن پس تصمیم میگیرن دعا کنن بارون بباره.
_____________

-به نام عزیزمامان، پیامبر تاریک و مامان القدس...و عزیز مامان فرمود: "زیر سایه ارباب، یکی برای ما قهوه درست کنه!" و آنگاه مرگخواران به سمت درست کردن قهوه روانه شدند اما لیوان نداشتند. به کارگاه سفالگری رفتند اما گل نداشتند. گل را یافتند اما سفالگری بلد نبودند‌. سفالگری آموختند و لیوان را ساختند اما قهوه نداشتند. به برزیل رفتند و بعد از پست ها گشتن به دنبال دانه قهوه از جیب سدریک یک دانه قهوه بیرون آوردند و قهوه را در زمین کاشتند و سالها از آن مراقبت کردند و با خون دل و اشک آن را آبیاری نمودند تا درختی تنومند شد و از آن قهوه چیدند و فرآوری کردند و قهوه را با کوییدن سنگ بر روی آن آسیاب نمودند و مانند انسان های اولیه آتش افروختند و قهوه را جوشاندند و در لیوانشان ریختند و پیاده از کف دریاها خود را به عزیز مامان رساندند. و آنگاه عزیز مامان فرمود: زیر سایه ارباب، دیگر قهوه نمی خواهیم، برایمان آب پرتقال بیاورید.

مرگخوارا که نان را در نوشیدنی کره ای فرو می بردند و جملات مروپ را یکی یکی تکرار میکردند ناگهان متوقف شدند.

-بانو مطمئنین گفتن آب پرتقال می خوان؟
-میخوای بگی مامان القدس تحریف انجام داده؟ اونم تحریف کتاب آیات "زیر سایه ارباب"؟ با چشم خودت ندیدی که عزیزمامان چقدر به پرتقال علاقمند بود؟ با گوش خودت نشنیدی هر ساعت به مامان می گفت ویتامینش افتاده و براش آب پرتقال طبیعی بیاره؟ پس کدامین علاقیات عزیزمامان را انکار می کنید؟

تمامی مرگخواران ننگ بر تو گویان به مرگخوار خاطی نگاه هایی ذوب کننده کردند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: سه‌شنبه 21 شهریور 1402 19:54
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
- میگما...

مرگخواران به سمت کتی برگشتند.

- چیزه... اینکه ارباب مارو در حال انجام این حرکات مسخره ببینند به یه طرف، ولی درسته ما مرگخواریم و کلی جادوی سیاه خفن بلدیم، اما آمادگی جسمانی هممون اونقدری خوب هست که بتونیم رو دستامون وارونه وایسیم؟

یاران سیاه، شروع کردند به خندیدن و مسخره کردن دخترک ریز نقش، که پشت پشمالویش پناه گرفته بود.

- مارو دست کم گرفتی یا چی؟
- تاپ!

سر ها به سمت دیزی برگشت که دست هایش را می‌مالید و اشک در چشم هایش جمع شده بود.
- راس میگه!

همه، به یاد خاطرات خوردن ها و خوابیدن هایشان در ایوان خانه ریدل ها افتادند، حال باید چه فکری برای شکم های برآمده و دست و پای کم قدرتشان می‌کردند؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: دوشنبه 20 شهریور 1402 10:14
تاریخ عضویت: 1401/07/07
تولد نقش: 1401/07/15
آخرین ورود: سه‌شنبه 22 مهر 1404 00:01
از: قبرستون!
پست‌ها: 33
آفلاین
مرگخواران با ناباوری به یکدیگر و سپس به آسمان که پر از ابر بود نگاهی انداختند.
-همچین ایده بدی هم نیست ها!
-

سدریک درحالی که صدای خروپفش لحظه به لحظه افزایش می یافت، ناگهان به اذن مرلین بیدار شده و با نگاهی عاقل اندر صفیحانه خطاب به کوسه و مرگخواران گفت:
-هرچه سریعتر چوب و هیزم را جمع کنید و مراسم دعای باران را اجرا کنید تا باران ببارد و از این مخمصه عطیم رهایی یابیم!

مرگخواران که با جمله آخر سدریک مطمئن شده بودند او جن زده شده است، چند قدمی از او فاصله گرفتند.لینی حرکتی به بال های کوچکش داد و دست هایش را به کمرش زد.
-ما بریم دنبال چوب و دعا خوندن اونوقت تو چیکار میکنی؟

اما دیگر دیر شده بود و سدریک دوباره به خواب عمیقی فرو رفته بود.هرچند ایده دعای باران چندان چنگی به دل نمی زد اما مرگخواران با دیدن کوسه که با جدیت درحال بررسی و محاسبات دقیق حجم آب اقیانوس بود، تصمیم گرفتند که آن را عملی کنند.

حدود نیم ساعت بعد مرگخواران از ناکجا آباد چوب جمع کرده بودند و همگی دور آتش حلقه زده بودند.

-طبق این متن بسیار علمی و معتبری که به دستم رسیده، روش دعای باران اینه که افراد باید به صورت برعکس روی دستهاشون دور آتش بچرخند و همزمان با تکان دادن کمرشان به چپ و راست و عقب و جلو متن دعا رو بخوانند.
-
-به مرلین راست میگم. اصلا بیاید خودتون بخونید.

حالا به جز آب نگرانی دیگری هم داشتند، چه می شد اگر لرد سیاه، یاران با وفایش را درحال انجام حرکات احمقانه دعای باران می دید؟ لینی به سرعت برگه را از دست مرگخوار بخت برگشته قاپید و بعد از اطمینان از صحت ماجرا با اکراه، همراه دیگر مرگخواران آماده اجرا مراسم شدند.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: دوشنبه 20 شهریور 1402 03:42
تاریخ عضویت: 1397/03/28
تولد نقش: 1397/04/12
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آبان 1404 07:19
از: خواب بیدارم نکن!
پست‌ها: 735
آفلاین
وضعیت عجیبی بود. مرگخواران مقابل اقیانوسی پهناور ایستاده و دربه‌در دنبال آب بودند.

- بابا این همه آب اینجا هست! یه ذره‌شو از اون گوشه بردارین، کوسه نمی‌فهمه‌ که...
- اوی! منو کور فرض کردی یا کر که نفهمم؟

کتی که این پیشنهاد را داده بود، پیش از آنکه مورد غضب کوسه قرار بگیرد، به آرامی عقب‌نشینی کرد و میان سایر مرگخواران محو شد.

- خیالتون راحت، حساب میلی‌لیتر به میلی‌لیتر این اقیانوس دستمه. یه قطره ازش کم بشه از رو زمین کمتون می‌کنم!

با توجه به اینکه این جمله از دهان کوسه‌ای خشمگین با دو ردیف دندان‌ تیز و چشمانی نافذ و بلاتریکس شپشویی در اعماق شکمش خارج شد، کاملا تهدیدآمیز بنظر می‌رسید.

- خیلی خب بابا، کسی به اقیانوست دست نمی‌زنه. خسیس. حالا خوبه واسه راه انداختن کار خودت می‌خواستیما...

جمله‌ی آخر بسیار زیرلب و غرغرگونه ادا شد.

- هی بچه‌ها! ابر! دعا کنین بارون بباره!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 11:06
تاریخ عضویت: 1399/07/28
تولد نقش: 1399/07/30
آخرین ورود: شنبه 31 شهریور 1403 14:25
از: زیر زمین
پست‌ها: 454
آفلاین
- اینجا یه اقیانوس پر از آبه! کمت میاد اگه اندازه یه پاتیلشو برداریم؟
_ آره!

مرگخواران که اعصابشان خورد شده بود و غرورشان جریحه دار، شروع کردند به فحش دادن کوسه.
- خیر سرمون مرگخواریم ولی مجبوریم برای آب ورداشتن از اقیانوس، جور یه کوسه رو بکشیم.

وضعیت نامطلوبی نبود، تا زمانی که کوسه، دندان هایش را نشان داد و وضعیت ناگهان بسیار مطلوب شد. تام، با سرعت چوب دستی اش را چرخاند تا آب درون پاتیل ظاهر کند، که علاوه بر کنده شدن دستش، پیغامی جادویی بالای سر چوب دستی ظاهر شد.
- در مکانی که دور و اطراف آن از آب انبوه است، نمی‌توان آبی ظاهر کرد.

همه در بهت فرو ماندند. چنین چیزی را تابه حال هیچ کدام ندیده بودند.

- یه چیز دیگه... حالا آب از کجا بیاریم؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط کتی بل در 1402/6/19 12:20:25
ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 01:22
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
کوسه که شدیدا دچار حالت تهوع شده بود تصمیم گرفت مذاکرات را سریعتر پیش ببرد.
- خب اینو تمیزش کنین. بعد بره تو گلوی من استخونه رو در بیاره و همگی خوشحال بشیم.

لینی که حشره ای وظیفه شناس و فعال بود، پرواز کنان پاتیل بسیار بزرگی پر از آب آورد و روی آتش قرار داد که سدریک را حداقل ده دقیقه بجوشاند.

اگر برای حتی یک لحظه فکر کردید که لینی دارای قدرت های ماورای حشره ای بود، سخت در اشتباه هستید. چرا که پاتیلی که لینی آورده بود فقط برای جثه و هیکل خودش بسیار بزرگ بود و در واقع در اندازه های یک گردوی متوسط محسوب می شد.

ولی نگران نباشید...

سوزانا به سرعت ابعاد پاتیل را گسترش داد که مرگخواران علاف پیدا کردن یک پاتیل بزرگتر نشوند. هکتور هم که پاتیل هایش را نمی داد! همه می دانستند.

- کوسه جان... قربون فلسات، یه کم آب به ما بده. آبی که لینی آورده موند ته پاتیل. دمتو بکوب روی آب، آب بپاشه این تو که پر بشه.

کوسه زیاد خوشحال به نظر نمی رسید.
- ما داریم توی این آب زندگی می کنیما... بدم شما جلوی چشمم تبخیرش کنین؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: چهارشنبه 4 خرداد 1401 12:52
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
- من اینو نمی‌خـ... چیزه یعنی اجازه نمی‌دم وارد گلوم بشه.

سوزانا به یاد آن همه قهوه‌ی غلیظی که قلپ قلپ روانه‌ی معده‌ی سدریک شده بود میفته و شاکی می‌شه. چه شب‌هایی که می‌تونست با اونا بیدار بمونه و چند کتاب بیشتر مطالعه کنه!
نه، این برای سوزانا قابل قبول نبود.
- کوتاه بیاین آقای کوسه. ما این همه قهوه نریختیم تو حلقش که تهش سدریک فایده‌ای برامون نداشته باشـ... تو... تو خوابیدی سدریک؟

سدریک حالت صورت کوسه رو بسیار جدی دیده بود و خیالش از بابت این که کوسه دیگه اونو تو گلوش راه نمی‌ده راحت شده بود. ماموریت او به پایان رسیده بود. خودش را رها کرد و به خواب عمیقی فرو رفت.

سوزانا با ناباوری پوست قهوه‌ها رو پیدا می‌کنه و به برند روشون نگاهی می‌ندازه. اصل بود و درجه یک. پس چطور یک موجود همچون سدریک می‌تونست این چنین به کارایی چنین قهوه‌ای توهین کنه؟

این قابل بخشش نبود.
از نظر علمی هم ممکن نبود!

سوزانا باید بررسی می‌کرد و پاسخی منطقی برای این اتفاق دور از منطق پیدا می‌کرد.

اما پیش از این که سوزانا بتونه کاری از پیش ببره، پلاکس نکته‌ای قابل توجه رو وسط بحث با کوسه می‌ندازه.
- جناب کوسه شما که اینقد به سلامتیت اهمیت می‌دی، بگو ببینم پس چرا بلاتریکس مو پرپشت شپشوی ما رو گرفتی؟ می‌دونی شپش واگیرداره؟ ادعای بیخودی داری؟

هم کوسه و هم مرگخوارا جا می‌خورن. کوسه از بابت گرفتن شخصی شپشو و مرگخوارا از جرات پلاکس برای شپشو خواندن بلاتریکس!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 18 اردیبهشت 1401 15:16
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه متوجه می شه که مرگ خوارا شنا بلد نیستن.
مرگخوارا تصمیم می گیرن شنا یاد بگیرن ولی یهو یه کوسه میاد و بلاتریکس رو می گیره و می بره. یه موج هم پلاکس رو می بره.
مرگخوارا می رن با موج و کوسه مذاکره می کنن. کوسه بهشون می گه که یه استخون ماهی توی گلوش گیر کرده و در ازای آزادی بلاتریکس باید یکیشون بره توی گلوش و استخون رو در بیاره.
مرگخوارا سدریک رو انتخاب می کنن!

......................................


سدریک این پا و آن پا می کرد. حتی برای وقت کشی بیشتر، از پاهای بقیه هم استفاده کرد و وقتی رامودا از کنارش رد شد خودش را روی زمین انداخت و وانمود کرد شدیدا مصدوم شده و تا رامودا کارت قرمز نگیرد از جایش بلند نمی شود.

ولی این حرکات فایده ای نداشت. تصمیم گرفته شده بود.

مرگخواران دسته جمعی دست و پای سدریک را گرفتند. اول او را به سختی از بالشش جدا کردند و بعد، چند فنجان قهوه غلیظ در حلقومش ریختند. او را از زیر کتاب "علامت شوم بر جهان گسترده باد" رد کردند و به طرف کوسه هل دادند.

- جناب کوسه... ایشون وارد می شن.

- ترو تمیزه؟ مریض نشم؟

مشخص بود که کوسه بشدت به سلامتیش اهمیت می دهد.

سدریک فرصت را مناسب یافت!
- همین امروز صبح با کله افتادم تو کانال فاضلاب... به جان همین فلس هاتون.

حال کوسه از سدریک هپلی به هم خورد. اخم هایش را در هم کشید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟