هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۷
#96

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
همه جای خونه بوی محفلیارو گرفته بود.
بوی پیاز و جوراب.
بوی مهربونی.
بوی روشنایی... که خب البته بیشتر شبیه بوی یه مگس کباب شده روی آتیش بود.

اوضاع برای مرگخوارا که خودشونو ثابت نگه داشته بودن سخت بود و هر لحظه هم سخت تر میشد. مرگخوارا فقط میتونستن گاهگداری قلنجشون رو بشکنن. آرتور هم البته توی این مواقع فکر میکرد وسایل خونه به محبت نیاز دارن و میومد نوازششون میکرد.
مرگخوارا اصلا این اوضاع رو دوست نداشتن.

یه گوشه خونه، فنریر خودش رو شبیه بو گیرِ دیواریِ خونه کرده بود. ولی چون تغییر شکل شدیدا روش فشار آورده بود و زیرِ شکل و شمایلِ ضخیم و بی ریختش درد گرفته بود، هِی از خودش صداها و بوهای ناجور خارج میکرد.

لرد و مرگخوارا هم اصلا بهش اشاره نمیکردن. در واقع جرئت نداشتن بهش دست بزنن، چون میترسیدن یه وقت به شکل واقعیش در بیاد.

و زمانی که برای بار پنجم در طی اون ساعت، فنریرِ بو گیر شده عطسه کرد و بوی نفرت انگیزی به رنگ سبز رو توی هوا پخش کرد، دامبلدور با لحن پدرانه و در حالی که لپ دادلی رو میکشید، گفت:
- فرزندان مشنگم... فکر میکنم این بو گیرتون خراب شده. به نظرم آرتور میتونه یه نگاهی بندازه بهش، شاید بتونه تعمیرش کنه، یا شاید وقتشه تعویض بشه. اصلا به نظر من یه پنکه بذاریم جلوی هری، عطرِ روشنایی و سفیدیِ هری رو توی خونه پخش کنیم.

لرد سیاه که به شکل ورنون دورسلی در اومده بود، مقداری سرخ و سفید شد، بعد کبود شد، بعد هم رگ های روی شقیقه ش شروع کردن به تپیدن، طوری که میخواستن سر و کله ش رو جر بدن و بپرن بیرون دامبلدو رو خفه کنن. ولی بعد لرد با چندتا نفس عمیق خودش رو آروم کرد و گفت:
- نه... ما اونطوری اصلا نمیتونیم. و کاملا جدی میگیم! اصلا نمیشه دیگه اینطوری!
- ورنون، فرزندم؟ چرا سرت رو میکوبی به دیوار؟ بیا ماچ کنم سرت رو، درد نگیره یه وقت.

مرگخوارا هم با اربابشون هم عقیده بودن... و البته کاملا متوجه شده بودن لرد اون هارو مخاطب قرار داده. دیگه وقتش بود یه حرکتی بکنن تا از این اوضاعِ محفلی-دورسلی طور خارج بشن!



پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۶
#95

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دورسلیا رو کشتن و خونه شونو تصرف کردن. محفلیا هم دچار کمبود بودجه شدن و رفتن خونه دورسلی ها زندگی کنن.
لرد مجبور می شه خودشو به شکل آقای دورسلی در بیاره. هکتور هم خانم دورسلی می شه و رودولف هم دادلی. ادعا می کنن که بقیه مرگخوارا هم وسایل خونه هستن.
هکتور یه معجون به خورد هری می ده.

تصویر کوچک شده


هری لاجرعه معجون را سر کشید و در حالی که لیوان دوم را برمی‌داشت گفت:

- من همیشه عاشق نوشیدنیای شما بودم خاله پتونیا!

- نوش ... جانت!

در مقابل چشمان حیرت زده هکتور، هری تمام لیوان‌های معجون را سر کشید و بی درنگ راهی مرلینگاه شد. از بین محفلی‌ها فقط دامبلدور متوجه حرکت مرموز هری شد و سریعا به دنبال او به مرلینگاه رفت! بقیه، تا آن موقع در گوشه و کنار خانه پخش شده و مشغول ور رفتن با وسایل مشنگی بودند.

رون که کنار طاقچه‌ای ایستاده بود متوجه رز و لینی شد. لینی سعی داشت وانمود کند گلدانی بسیار معمولی و مشنگی است و رز نیز خود را عنکبوتی جا زده بود که روی برگ‌های لینی تار می‌تند.

- جهنم خونین! یه عنکبوت مو قرمز!

- اه! خاک به ریشت رز! مشنگا که عنکبوت مو قرمز ندارن. یکم دل به کار بده درست وانمود کن!

- من که گفتم با نقش حشره ارتباط برقرا نمی‌کنم! می‌خواستی خودت وانمود کنی حشره‌ای.

مالی نیز بی اجازه صاحبخانه راهی آشپزخانه شده و مشغول وارسی فریزر بود.

- وای خدای من! من و این همه مواد اولیه محاله! باید یه غذای متفاوت درست کنم ... سوپ پیاز با ... جعفری و ... هویج و ... مرغ و ... ماهی و ... جیگر و ...

- بله درسته!

- چی؟

- گفتم درسته. همینطوره که گفتید. گافم مفتوحه.

- وا ... انتظار داشتین نشناسمتون آقای جیگر؟ نخوردیم نون گندم ... دیدیم که دست مردم!

اندکی آن طرف تر فرد و جرج که مشغول کند و کاو در خرت و پرت‌های کودکی هری در انباری زیرپلّه بودند، متوجه فنریر گری بک شدند که به صورت زیرپوستی نقش بالش را ایفا می‌کرد. به محض این که جرج بالش را برداشت، فنریر گاز محکمی از دست او گرفت.

- هااااار هااااار هاااااااااااار!
- هرررررر هرررررررررر کرررررررررررر
- دیدی چقدربامزه بود جرج؟
- یه بالش گازگیر!
- ایده فوق العاده‌ایه! باید به محصولات مغازمون اضافه کنیم. امان از این مشنگ‌ها!
- واقعا نشون دادن معلولیت محدودیت نیست! بده منم یه بار .... آوچ!

در حالی که گری بک فرد و جرج را تکه پاره می‌کرد و آن‌ها هار هار به این موضوع بانمک می‌خندیدند، دامبلدور و هری در مرلینگاه بودند.

- کات آقا کات! ننویس! پرسوناژ هری و دامبلدور... لوکیشن مرلینگاه؟ مجوز نمی‌گیره این صحنه!
-


- اصلا ازت انتظار نداشتم هری!

- اما پروفسور ...

- چرا به فکر خودت نیستی؟ پرخوری پوستتو خراب می‌کنه فرزندم.

- اما پروفسور! من مطمئنم یک کاسه‌ای زیر نیم کاسه است ... زخم من بی دلیل تیر نمی‌کشه.

- خوب این دلیل می‌شه به خودویرانگری دست بزنی؟ باید یاد بیگری با مشکلات کنار بیای و بهشون غلبه کنی.

- اما من مطمئنم این نوشیدنی‌ها مسموم بودن. اگر نمی‌خوردمشون ... همتون رو می‌کشتن!

- پس چرا تو الان زنده‌ای فرزندم؟ من به مشنگ‌ها اعتماد کامل دارم.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#94

استوارت مک کینلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۵ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خونه ای در کوچه پس کوچه های خیابان دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
لرد دورسلی:آه،این جسم زیادی سنگینه و در زمن این دماغ مزخرف جلوی دیدنمان را گرفته.رودولف،رودولف بیا یه کاری بکن لطفا این بینی اذیتمان می کند.

_قربان متاسفانه نمی تونم فعلا براتون کاری کنم ببخشید. من الان دارم نقش مامانتون رو بازی می کنم.

_ای وای احساس می کنیم یه کیلو وزن دماغ این موجود حال بهم زن است.بگذار ببینیم ما در این موجود زشت چه شکلی شده ایم؟

رودولف سریع جلوی لرد سیاه رو گرفت.

_قربان اگه خودتون رو ببنید احتمال داره به سمت آینه اوادا بزنید و اون باز تاب بشه به خودوتون.

_راست می گی؟ باشه.

_قربان مهمون داریم.

_کی هستند؟

_محفلی ها.

_ها؟سریع شما ها برید قایم شید.

و وقتی که محفلی ها وارد شدند در ها به صورت خود کار بسته شده و لرد سیاه به سمت ولدمورت رفت

_بالاخره شما را دیدیم پروفسور حالا بگیر اواداکداورا

و یکی از اعضای محفل برگشت و گفت

_لرد نباید اینکارو می کردید ما که محفلی ها نیستیم ما فقط با معجون مرکب به شکل محفلی ها در آمدیم و الان شما یکی از اعضای خودمون رو کشتید.

_ای بابا حیف شد ولی شد.


عه چرا داستان اینجوری تمام شد قاعده میگفت نباید این اتفاق بیفته ولی شد دیگه ببخشید وقتتون هدر شد


استعداد رو باید از اول داشت.....استعداد خریدنی نیست......


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶
#93

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
هکتور-خانم دورسلی به سمت جایی که فکر میکرد اشپزخانه باشد ، به راه افتاد.در اشپزخانه را با لبخند شیطانی بست.از خوشحالی که به خاطر یافتن محفلی های ازمایشگاهی به وجود امده بود ، یک ویبره ی بلند و بالا رفت.سپس به بدن هکتور بازگشت. دستش را درون جیب ردایش کرد و پاتیل و موادش رو در اورد.

_هههه!حالا کاری میکنم که دیگر کمبود جا نداشته باشید.وقتشه همه ی ویزلی ها از بین بروند!

همون لحظه در بیرون از اشپزخانه ارتور ویزلی همچنان در حال پرسیدن سوال هایش بود.

_آه!این ها دوشاخه هستند.یادتونه وقتی برای بردن هری به مسابقات جهانی کوییدیچ اومده بودم، بهتون گفتم یه کلکسیون دوشاخه دارم؟

لرد-دورسلی که از چیزی خبر نداشت،فقط سر خود را به معنای تایید حرف های ارتور تکان میداد.ارتور به سمت یک آباژوررفت.دوشاخه اش را که پای یکی از مرگ خواران میشد،در دست گرفت.پس چند لحظه زل زدن به ان،دوشاخه را درون پریز وارد کرد که فریاد مرگخوار به هوا رفت.رودولف - دادلی به سرعت دست به کار شد.

_اقای ویزلی،این جدید ترین نوع اباژوره!هنگام روشن شدن فریاد میزنه!
_من همیشه معتقد بودم که ماگل ها باهوشن ،باید از هوششون استفاده شد.

همون لحظه هکتور_خانم دورسلی به همراه یک سینی خوشرنگ طلایی،با دسته های نگین کاری شده ،به همراه دوازده لیوان شربت نارنجی ،وارد پذیرایی شد.رودولف _دادلی پشت به اصطلاح پدرش قایم شد.این از چهار چشم تیزبین هری که همچنان فریاد میزد به دور نماند.به طور ناگهانی ساکت شد،و سیخ نشست.

_پسر خاله؟مامانت نوشیدنی اورده!قبلا ها سریع هجوم میاوردی.چرا الان پشت پدر عزیزت قایم شدی؟

رودولف- دادلی من من کنان و با خشمی که از چشمانش مشهود بود،از پشت لرد-دورسلی بیرون امد.

_اخر میگویند احترام به مهمان،توسط میزبان الزامیست.به همین خاطر منو پدرم در اخر میخوریم.
_پسر عزیز دردانه ام راست میگوید.ما میخواهیم ثابت کنیم که به ماگل ها به جادوگران ارادت دارند.عیال؟از هری شروع کن.

هکتور -خانم دورسلی با رویی گشاده سینی را جلوی هری گرفت.

_گوارای وجودت،هری جان.

و در دل با خود گفت "این اخرین نوشیدنیه که خواهی خورد."



پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱:۴۵ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶
#92

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
لرد-دورسلی از این حرف رودولف عصبانی شد و میخواست بزنه شتکش کنه که یهو آرتور که از خنده، اشک از چشماش اومده بود رو کرد به لرد-دورسلی و گفت:
-ببخشید جناب دورسلی! من یکی از طرفداران پروپا قرص وسایل مشنگیم. میشه یه سوال ازتون بپرسم؟

لرد-دورسلی با بی میلی جواب داد:
-وقت مارو تلف نکنید با این سوالا... یعنی منظورم اینه که بفرمایید بگید سوالتونو!
-ببخشید مدتهاست که این سوال ذهن منو درگیر کرده. دقیقا کاربرد یک اردک پلاستیکی چیه؟

لرد-دورسلی که جواب سوال آرتور رو نمیدونست و از طرفی هم اگر جواب نمیداد لو میرفت که دورسلی نیست، نگاهی به وسایل خونش انداخت و صداشو صاف کرد و گفت:
-خب... راستش... ام... چیزه... سوال بهتر از این نبود بپرسی؟

آرتور یکی از ابروهاشو داد بالا و نگاهی به جمع انداخت و گفت:
-جواب این سوال برام مهمتر از بقیه سوالاست.

لرد-دورسلی که دید اوضاع خیته نگاهی به رودولف-دادلی کرد و گفت:
-خب پسرم به این سوال شما جواب میده. اون با این چیزا سرو کار داره و خوب میدونه کاربردشون چیه.

رودولف-دادلی چشاش چارتا شد و گفت:
-من... راستش خب اردک پلاستیکی درواقع یه وسیله سرگرمیه برا بچه ها.

آرتور که چشاشو به دهن رودولف-دادلی دوخته بود گفت:
-منظورت از وسیله سرگرمی همون اسباب بازیه؟

رودولف-دادلی به نشانه تایید سر تکون داد. دامبلدور که دید آرتور ول کن نیست و مطمئنا میخواد سوالات دیگه ای هم بپرسه به سمت یکی از مبل ها رفت و روش نشست و گفت:
-خب دوستان نظرتون چیه بشینیم و کمی چای میل کنیم؟ یا حتی نوشیدنی های مشنگی. من که خیلی دلم میخواد نوشیدنی مشنگی رو امتحان کنم. اینجوری میتونیم بیشتر درباره ی عشق ورزیدن جادوگرا و مشنگ ها به یک دیگر صحبت کنیم که مطمئنم گفت و گوی جالبی خواهیم داشت.

هاگرید به سمت یکی از مبل ها هجوم برد و پرید روش و گفت:
-موافقم. به نظرم نوشیدنی های مشنگی فوق العادن. من چندبار تا حالا طعم و مزشونو امتحان کردم.

با پرش هاگرید روی مبل که در واقع یه مرگ خوار بود، آه و ناله داشت ازش بلند میشد که لرد-دورسلی دویید سمت مبل و با لگد زد تو پایه مبل تا ساکت بشه.
هکتور-خانم دورسلی که میدونست اگه لرد-دورسلی قبول کنه باید براشون نوشیدنی درست کنه، فکری به سرش زد تا معجون مخصوص خودش رو به خورد محفلیا بده و قبل از اینکه لرد-دورسلی دهن باز کنه برا حرف زدن گفت:
-مطمئنم از معجون... نه یعنی نوشیدنی های من خوشتون میاد.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
#91

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-آی زخمم. وای زخمم. زخممو به یکی پیوند بزنین. نمی‌خوامش.
-فرزندم، به زخمت عصاره عشق بمالم خوب بشه؟
-برو به خودت بمال مرتیکه.

آه و ناله هری پاتر به حدی بود که دیگر سه ساحره کفاف خدمت به او را نمی‌دادند. به همین دلیل، دامبلدور با تله پاتی و دود کردن ریشش توانسته بود چوچانگ را از آن سر قاره به این سرش بکشد. چوچانگ هم گفته بود که می‌آید و دانه های این عشق دوباره شکفته را در هوا می پاشد. مرگخواران نمی‌خواستند کسی در حضور آنها دانه عشق بپاشد.
جیمز مدام مرگخواران مختلف را به سر یویویش وصل می‌کرد و آنها را به در و دیوار می‌زد. گیدیون، رودولف-دادلی را برداشته و با لب و دهانش گیتار می‌زد. مالی ویزلی، همه مرگخواران را می‌ریخت در ماست ها؛ و در اقدامی معکوس، هکتور در نقش خانم دورسلی، پروتی پاتیل را گرفته و در او معجون می‌ساخت.

لرد-دورسلی با ناراحتی یقه دامبلدور را گرفت.
-به جادوگراتون بگین با وسایل خونه ما بازی نکنن.
-نمی‌تونن. قلبشون پر از عشق و محبته و می‌خوان این عشق و محبتو به وسایل انتقال بدن. تو هم باید امتحان کنی پسرم. هر چند وقت یه بار عشقتو به وسایل خونه ابراز کن تا دنیات زیر و رو شه.
-دور شو از ما.

یکی از کودکان ویزلی از پاچه لرد-دورسلی آویزان شد و از آن بالا رفت تا به کله‌اش رسید. بعد رو به پدرش کرد و گفت:
-بابایی، این آقاهه چرا همش میگه ما؟ مگه گاوه؟

آرتور ویزلی از خنده کف خانه پخش شد.
-ههههههههههه ههههههههههههههههه ههاهاهاهااهاهاهاهاهاها هوهوههوهوو هههههههههههههاههاهاهاهاهاهااههاهها. هیهی هیهی هیهی هیه هیه هیه هیه هیه. خدا نکشدت بچه. چقدر بانمکی! هههههههه.

لرد-دورسلی پس از تماشای خنده های ناهنجار آرتور، بچه ویزلی را از روی سرش پایین آورد و او را گوشه‌ای گذاشت. اما بچه راضی نبود.
-نه آقاهه. من بازم می‌خوام سوار شم.
-برو سوار عمه‌ت شو بی‌تربیت.

و بچه‌ویزلی هم رفت و سوار عمه‌اش شد که در میان انبوه محفلی ها ایستاده بود.

لرد-دورسلی به سمت رودولفی رفت که به تازگی از دست گیدیون رها شده بود. او را به گوشه ای کشید و خیلی آرام در گوشش گفت:
-زودتر ترتیب اینارو بدید. دیوونه کردن ما رو. خسته شدیم از این وضعیت. از این دماغ هم خسته شدیم. یاد دوران جهالتمون می‌افتیم.
-ارباب ببخشین ولی شاید یه کم دیگه بتونیم بهشون مهلت بدیم. ما تازه فهمیدیم چقدر عاشق و دلباخته بلا هستیم. شما می‌دونستین چقدر باکمالاته؟ می‌خوام برم بهش محبت کنم ارباب. چه نیازیه به ساحره های دیگه؟
-

عشق و مهربانی محفلی ها کار خودش را کرده بود. مرگخواران داشتند عوض می‌شدند.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ ۲۱:۴۹:۰۳
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ ۲۱:۵۱:۱۴
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ ۲۱:۵۱:۵۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۵
#90

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
دامبلدور آغوش پدرانه شو برای لرد دورسلی باز میکنه:
-حس دلتنگی برما غلبه کرد.ما همیشه میخواستیم از خانواده ای که پسر برگزیده رو برای ما حفظ کردن تشکر و قدردانی کنیم.الان فرصتی پیش اومد که مراتب قدردانیمونو ابراز کنیم.

لرد که به هیچ عنوان خیال نداشت حتی یک قدم به طرف آغوش دامبلدور بره جواب میده:
-خب ابراز کردین. البته اگه منظورتون از پسر برگزیده اونه(اشاره به هری) کاش حفظش نمیکردیم.

دامبلدور به پسر برگزیده نگاه میکنه. هری که هنوز دو دستی زخمشو گرفته سرش رو روی زانوی هرمیون گذاشته و فلور رو وادار کرده که موهاشو نوازش کنه و جینی هم داره بادش میزنه.

دامبلدور از دیدن این همه عشق به وجد میاد.
-میبینی دورسلی؟ عشق در رگهای ما محفلیا جاریه. کاش تام هم اینجا بود و این صحنه رو میدید.مطمئنم به سفیدی میگروید و فرزند روشنایی تابانی میشد. تو این فکرم که همین روزا بهش اعتماد کامل بکنم.

دامبلدور متوجه شد که لرد دورسلی علاقه ی زیادی نداره که اونا رو به خونه راه بده. مجبورمیشه از توانایی های خاص خودش استفاده کنه.
-دورسلی!
-چته؟
-عشق بورز فرزندم.با عشق از جلوی در کنار برو تا ما بتونیم وارد بشیم.
-مایل نیستیم. وسایلمونو خراب میکنین.

وسایل از پشت لرد با حرکت سر حرف لرد رو تایید میکنن.

دامبلدور با لحنی آروم میگه:
-خیالت راحت باشه دورسلی. ما کاملا مواظب وسایل خاص مشنگی شما خواهیم بود. بذار بیاییم تو و خونه رو پر از عشق کنیم.

لرد بالاخره رضایت میده و از جلوی در کنار میره.

ویزلی ها طوری به طرف در هجوم میبرن که چارچوب در از جا کنده میشه. دامبلدور برای این حرکتشون کلی غش و ضعف میکنه و قربون صدقه شون میره. و در پایان هری پاتر روی برانکاردی که توسط سه ساحره حمل میشه وارد خونه میشه.

وسایل خونه اصلا راضی به نظر نمیرسیدن!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
#89

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-مرگخوار! یه عالمه مرگخوار! دورسلی ها رو نجات بدین. من در نهایت از خودگذشتگی اونا رو می بخشم. یکی هم به من رسیدگی کنه. هرمیون و جینی و فلور کافین. آی زخمم! فکر می کنم احتیاج به پیوند سر دارم.

پسر برگزیده همینطور فریاد می زد و در حالی که خراش کوچکی را که شانزده سال پیش ایجاد شده بود گرفته بود، بالا و پایین می پرید!

محفلی ها دیگر به این کولی بازی ها عادت کرده بودند.

لرد سیاه در نقش آقای دورسلی جلو رفت. دستی به بینی اش کشید...کمی آن را بررسی کرد. بینی روی صورتش سنگینی می کرد.
-آروم باش پسر. اونا مرگخوار نیستن. من اصلا نمی دونم مرگخوار چیه. من مشنگم! اونا هم وسایل خونه هستن!

دامبلدور با تعجب به رز که در حال دست تکان دادن برای فک و فامیلش بود نگاه کرد.
-وسایل خونه؟ البته من حرف شما رو باور می کنم. ولی مثلا...اون یکی...رز ویزلی نیست؟

لرد دورسلی نگاه چپ چپانه ای به رز انداخت که دست از لرزش و دست تکان دادن بردارد.
-خیر! اون یه گلدونه! گلدونی ساده! بسیار هم تزئینیه. بقیه هم کاربردهای خاص خودشونو دارن. اینا وسایل مشنگی هستن. خیلی پیشرفته هستن. حرکت می کنن و حرف می زنن. این چیزا در ذهن های جادو زده شما نمی گنجه. حالا برای من توضیح بدین که چرا جلوی در خونه من تجمع کردین؟




پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
#88

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
آلبوس دامبلدور در زد.
همه مرگخوار ها از صدای در شوکه شدند.
- یعنی کیه این وقت روز؟
- ارباب می خواستیم چند تا جسد بیاریم جسدا با پای خودشون اومدن.
- از چشمیه در ببینید کیه.
- ارباااااب حدس بزنین چی شده؟
- ساحره ها امدن که این همه ذوق کردی؟
- البته توشون ساحره هم دارن. محفلیا اومدن به جای اینکه ما دنبالشون بریم خودشون با پای خودشون اومدن.
- ارباااااااب. من می تونم معجون مخصوص محفلی گول زن بدم.
- نه فعلن باید یه کاری بکنیم که نفهمن ما.... . فهمیدیم معجون مرکب می سازیم. خب هکتور متاسفانه به تو نیازمندیم. تو می تونی کاری کنی که معجون مرکب همین حالا ساخته بشه.
- ارباب یه معجون از خودم دارم بهتر از معجون مرکب کار می کنه.
- خب بده بنوشیم.
هکتور در خیال خودش.
- حالا اگه این معجون درست کار کنه ارباب می زاره تا تو اتاقش معجون درست کنم. وای چی میشه اگه...
ارباب رشته افکار رویایی هکتور را پاره کرد.
-هکتور! با تو هستیم این معجونت را بده بخوریم.relax:
- ارباب این کا رو نکنید. شما که می دونید...
- ساکت رودولف! فکر باحالی داریم. هکتور خودش هم باید از این معجون بنوشه. و همین طور تو!
- چرا من ارباب؟
- چون شبیه خاک انداز خودت را وسط انداختی. دورسلی ها سه نفر بودن پس ما سه نفر نقش آنان رو بازی می کنیم.
- پس بقیه ما چی؟
- سوالت ساده بود بلا! جواب ساده ای هم داره! شما ه تو اتاق خواب سابق کله زخمی قایم می شید. کس ی سوال دیگه ای نداره؟
دراکو دستش را بالا برد.
- دستشویی چی؟ روده من حساسه ارباب.
_ اون دیگه به خودتون ربط داره! خب رودولف هکتور آماده باشین.
لرد سیاه، هکتور و رودولف معجون را سر کشیدند.
بعد از دقایقی مرگخواران با وحشت به چهره های عجیب غریبی که جولیشان بود نگاه می کردند.


حال بشنوید از آلبوس دامبلدور که پشت در ایستاده بود.
- فرزندان من چرا اینها در را باز نمی کنند.
-در باز شد.
دامبلدور و بقیه با تعجب به درون خانه دورسلی ها خیره شدند.



مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: محله پریوت درایو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵
#87

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
ولی این بی خبری قرار نبود زیاد ادامه پیدا کنه.

محفلیا کل دار و ندارشون رو کول کرده بودن و داشتن به خونه ی دورسلیا نزدیک میشدن. البته اشتباه نکنین.کل دارو ندارشون تو یه بقچه جا شده بود. تو بقیه ی کیفا ویزلی های اضافه شونو گذاشته بودن.

محفلیا خوش و خرم میرن و میرن تا این که به خونه ی دورسلیا میرسن.

-پروفسور وسط خونه ظاهر شیم؟
-پروفسور سنگ بزنم به پنجره؟
-پروفسور این گنجیشکه رو کشتم. اون یکی رو هم بکشم؟
-پروفسور این درخته رو چیدم براتون.

در حالی که بچه ویزلیا سرگرم بی تربیتی بودن مالی ویزلی به طرف پنجره ای حمله ور میشه.
دامبلدور نگران میشه که مالی چی دیده که اینجوری به هم ریخته. کمی که جلو میره نگرانیش بیشتر میشه. چون مالی به پنجره نزدیک میشه و از ته دل به طرفش تف میکنه!

دامبلدور: مالی عزیزم چی شده؟ کی رو دیدی؟ چه ظلمی در حقت کرده؟ ببخشش. تو یه فرزند روشنایی هستی.

مالی لبخندی میزنه. با آستینش سرگرم پاک کردن جای تف میشه.
-نه پروفسور. کسی رو ندیدم. شیشه لکه داشت! میدونین که. هیچ لکه ای رو نمیتونم تحمل کنم.

دامبلدور که به اندازه ی کافی به خونه نزدیک شده بود فکر بکری به ذهنش میرسه!
-حالا که به اندازه ی کافی به خونه نزدیک شدم چطوره در بزنم؟!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.