جلسه دوم تاریخ جادوگری
-کاش پرفسور مریض شده باشه و بریم تو حیاط کوییدیچ بزنیم.
-اگه پروفسور مریض بشه چون مدیر مدرسه ست همه کلاسا باید تعطیل بشن.
-اونوقت همه با هم کوییدیچ میزنیم!
یک ربع از زمان کلاس تاریخ جادوگری گذشته بود و با تاخیر دامبلدور، جادوآموزان شروع به خیال پردازی و شیطنت و شلوغ کاری کرده بودند و بعضی ها هم کوله هارا بر دوش گذاشته منتظر تعطیلی کلاس بودند.
اما با شنیدن صدای قدم های کسی، کل کلاس در سکوت فرو رفت. سکوت انتظار، سکوت خوشحالی، سکوت آخ جون تعطیلیم...
-فرزندانم!
سکوت کلاس به همهمه توام با غرغر بدل شد.
-منم از دیدنتون خوشحالم. حق دارید از اینکه دیر کردم ناراحت باشید.
-ناراحتیم که دیرکردن بدتر از هرگز نرسیدن بود.
-چی فرزندم؟
-هیچی استاد. حالا چرا دیر کردید؟
-سوال خوبی پرسیدی.
دامبلدور دست در ریشش برد و چند دمپایی پلاستیکی، یک فرفره و چند خرت و پرت دیگر را بیرون آورد و روی میز ریخت. پس از مدتی که دامبلدور اشیا را مرتب کرد و فکورانه به سمت پنجره رفت، جادوآموز فهمید که سوالش جواب خاصی نداشت و شانس آورد که مجبور نشد جوابش را هفته بعد بیاورد.
-تاریخ جادو پر از حقایق جالب و همینطور عجیبه فرزندانم. چیزهایی که الان براتون عادی و جزوی از روزمره ست توی دوران قدیم با فکر و استعداد و البته جنگ با جامعه ساخته و جا افتاده شده.
جادوآموزان با سرعت دفترهایشان را باز کردند و با قلم پر شروع به نوشتن کردند.
-آقا یکم آروم تر!
-لازم نیست بنویسی فرزندم.
اما آنها همچنان می نوشتند. چرا که جزوه نویسی برای کسانی که حوصله خواندن کتاب های اصلی درسی را نداشتند از واجبات بود.
-مثلا همین حمل و نقل... آیا میدونستید پودر پرواز با جنگیدن با صنف جتروی شومینه ای جا افتاده؟ جنگ شومینه ای اول بر سر قدرت و بدست آوردن موافقت کشورها و خطوط شومینه بوده. در آخر هم میتلر رهبر صنف پودرپروازیان پیروز میشه و تمام جترو های شومینه ای رو در کوره های خودش میسوزونه.
تاریخ جادو پر از درس و داستانه فرزندانم.
اما امروز میخوام درمورد یه داستان دیگه صحبت کنم.
دامبلدور آرام و بدون عجله به طرف میزش رفت و پشت آن نشست.
-همتون این وسیله رو میشناسید.
جادوآموزان درحالی که ایستاده و نشسته سرک می کشیدند جاروی نیمبوس رو در دستان دامبلدور تشخیص داده و ذوق کردند.
-بله، جاروی زیبا و خوش دست نیمبوس... اما قبل از این میتونید حدس بزنید که اجدادتون با چه چیزی پرواز می کردن؟
جادوآموزان فکر کردند و فکر کردند. اما در ذهن آنها تنها مدل های مختلف جارو نقش می بست.
-استاد، به نظر من همیشه جارو بوده. این درسته که ماگل ها خبر دارن که ما با جارو پرواز می کنیم؟
-تا حدودی بله، شک هاشون درسته اما تصور اونا از جاروی خانگیشون با جاروهای پیشرفته امروزی تناسبی نداره. همیشه جارو نبوده. به این نگاه کنید.
جادوآموزان ایندفعه با سرک کشیدن و تعجب بیشتری به جسم رنگی رنگی که در دست دامبلدور بود نگاه کردند. جسم شبیه به یک چوبدستی بود که در نوک آن گل آفتابگردان نصب شده باشد.
-اسمش فرفره ست فرزندانم.پدر پدربزرگ من این داستان رو تعریف می کرد که در زمان های قدیم، جادوگران سراسر دنیا از این وسیله برای پرواز استفاده می کردن. اونا رو به فرفره فوت می کردن و بعد از گفتن مقصد و زمان حرکت، با نیروی باد در آسمون پرواز می کردن و به مقصدشون می رفتن.
البته نه بدون دردسر.
مشکلی که داشت این بود که باد کمی سرخود و شیطون بود و ممکن بود که از مسیرهای مختلفی شمارو به مقصد برسونه. مثلا سر راه بره یه ابر بارون زا رو هم سوار کنه، یا از وسط صحرا بره.
اما حتما شمارو توی زمان مشخص به مقصد می رسوند و سرعت بالایی داشت.
هیچکس حرف هایی که دامبلدور می زد رو باور نمی کرد. چطور میشه جادوگری بتونه روی باد سوار شه و حرکت کنه!
-همه تقریبا راضی بودن، چون باد مجانی و اکثرا در دسترس بود. اما بعد از سفر وزیر سحر و جادو با باد، همه چیز تغییر کرد. وزیر میخواست برای شب کریسمس توی پنج شهر مختلف حضور داشته باشه، باد هم به خوبی اونو به چهار شهر رسونداما در مسیر شهر پنجم، باد ابرهای باران زای سر راه رو هم سوار کرد و در مقصد نهایی وزیر همراه با اومدن وزیر طوفان و سیل به پا شد و همه تدارکات و جشن رو به آب داد... البته به نظر من باد وظیفه ش رو انجام داد و وزیر باید آینده نگرتر می بود و چندتا هم همراه با خودش می برد تا باد دیگه نتونه ابر سوار کنه. اما خب، قدرت چشم وزیر رو کور کرده بود.
بعد از این اتفاق، باد مورد غضب وزارت قرار گرفت و ممنوعیت های حمل و نقل برای سفر با باد وضع شد. باد هم بهش برخورد و هر مسافری رو سوار نمی کرد. بعد هم که جارو اختراع شد و همه ترجیح دادن که خودشون زحمت مسافرت رو بکشن. باد وفادار و سفر باهاش از یادها رفت.
جادوآموزان آهی کشیدند و بعضیاشون اشکشونو پاک کردن. حالا فرفره از نظر آنها چیز جالب تری به چشم میومد.
-طبیعیه که من خیلی باد رو با فرفره صدا کردم. اما اهمیتی به درخواستم نداد. شاید بخاطر اینکه وزیر مدام به دیدنم میاد... شاید به درخواست شما گوش بده فرزندانم. جالبه که توی فرهنگ ماگل ها هم داستان باد نفوذ کرده، اونا باد رو به صورت هوهوخان باد
مهربان میشناسن.
البته شایدم این داستان فقط خیال پردازی پدرپدربزرگم بوده که از داستان ماگل ها خوشش اومده
... اما بهرحال!
جادوآموزان پوکرفیس به استاد تاریخشان خیره شدند. بلاخره واقعیت داشت یا خیال پردازی بود.
-منم چندوقته دارم روی این دمپایی ابری ها کار میکنم... مرلین رو چه دیدی، شاید تونستم وسیله حمل و نقل جدیدی اختراع کنم.
تکلیف این جلسه:
۱- بنظرتون سفر با باد ممکن بود چه اتفاقات ناگواری رو به بار بیاره؟ چطوری میتونید جلوی اتفاقات بد رو بگیرید؟ کمی توضیح بدید و دو محدودیت و دو مزیت رو برام نام ببرید.(هرچه عجیب تر و متفاوت تر بهتر) (۱۵نمره)
۲- اگه باد با درخواست سفرتون موافقت کنه، حاضرید باهاش سفر برید؟ مقصدتون کجاست و چه اتفاقاتی میفته؟ (۱۵نمره)
لطفا تکلیف هاتون رو توی یک پست و به صورت
غیررول برام بنویسید.
سوالی یا ابهامی بود میتونید با جغد یا هوهوخان برام بفرستید.
موفق باشید!