هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#78

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
گابریل آه‌کشان، جلوی "انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام" ایستاد و اشکش را با تی پاک کرد.
- همه‌چی از اون جایی شروع شد که منو موقعِ خیس کردنِ نون تو وایتکس دیدن.
- وای! این ترسناک‌ترین قسمت هر داستانه!
- نامردا فرستادنم پیشِ ارباب. بهش گفتن چی دیدن، ده تا دیگه‌ام گذاشتن روش و تهش پرت شدم بیرون تا دست از کارای عجیب غریب بکشم. آخه مگه چمه؟ فکر کنین اینم نوشیدنی کره‌ایه! جدی بیاین فکر کنین و یکم بنوشین، و بدونین که هر قلپ از این نوشیدنی شما رو در برابر تمام ناپاکیزگی‌ها مصون می‌داره‌. توش هم الکل نود و پنج درصد هست، هم تیرکِ غلیظ شده. یه چند لیوان اسید هم واسه مزه‌ش ریختم تو دیگ. بیاین بنوشین و بهم حق بدین که معتادش باشم!

جمعِ معتادهای انجمن، همینطور که بینی‌شان را پاک می‌کردند جلوی عق زدنشان را گرفتند.

- راستش رو بخوای ما خودمون بدبختی به اندازه‌ی کافی داریم، نمی‌خوایم با شیفتگی بیشتر نسبت به اون جواهری که داری می‌نوشی به انواع اعتیادهامون افزوده بشه.

گابریل توی تی فینی کرد و قلپ قلپ وایتکس فرآوری شده نوشید.
- حق دارین... درک می‌کنم! فقط شماها منو می‌فهمین. حالا باید چیکار کنم؟ واقعا فکر می‌کنین من باید دست ازش بکشم و برای همیشه بذارمش کنار؟
- بنظر من لازم نیست این کارو بکنی.

مسئول انجمن که توی این مدت اخیر و به لطف مدیر هاگوارتز و دانش‌آموزهای خل و چلش معتادهای خنگ زیاد دیده بود، سعی کرد با یک راهِ حل ساده، چند معتاد واقعی جذب کند تا با لذت بیشتری و به صورت دسته‌جمعی، چیژشان را بکشند.
- گبی، تو به راحتی می تونی با یه راه حل ساده جلوی این اتفاق رو بگیری. برو اونجا، این چیزی که بهت می‌دم رو توی وایتکس فرآوری‌شده‌ت حل کن و چند روز تو غذای همشون بریز. بعدش می‌بینی که اونا هم مثل تو به این نوشیدنی علاقه نشون می‌دن و همه‌ی مشکلاتتون حل می‌شه!
- واقعا؟
- می‌تونی امتحان کنی!

و این شد که گابریل با شوق و ذوق چیژی که نمی‌دانست چیست را گرفت و جست و خیزکنان به خانه‌ی ریدل برگشت.


گب دراکولا!


پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#77

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- بابا گرمه! به مرلین قسم گرمه! تصویر کوچک شده


تام در حالی که تا کمر روی زمین خم شده بود و زبانش سنگ‌ریزه ها و آدامس های چسبیده بر آسفالت را جارو می‌کرد، این را رو به مسئولین انجمن که جلوی در ایستاده بودند و می‌گفتند: "پنج‌تا پنج‌تا راه می‌دیم تو"؛ گفت.

- صدبار گفتم. نمی‌شه! پروتکل میگه پنج‌تا پنج‌تا!

تام به صف طویل پیش رویش دوباره نگاهی انداخت و در افقِ تعداد آن‌ها گم شد و... از گرما بی‌هوش شد!

***


- آقا! آقا!
- بله؟
- نوبت ماست.
- ما؟
- بله. نمی‌دونستید مگه؟ اینجا از شیوه نوین استفاده می‌کنن. دیگه مامور و مسئول مطرح نیست، خودمون با خودمون حرف می‌زنیم و به راه حل می‌رسیم!

تام شوکه‌زده شده بود. او به قصد صحبت کردن با روان‌شناس اینجا آمده بود. به واقع اینجا آمده بود تا پیش روان‌شناس برای اگلانتاین وقت بگیرد تا دیگر اعتیادش را ترک کند و تام بتواند در پیش چشمش پیپ‌هایش را بشکند. به واقع حتی هدف اصلی‌اش همین آخری بود.
اما اکنون چه؟
اکنون مجبور بود با عده‌ای معتادِ انگل اجتماع دهان به دهان شود!

در حالی که سری به نشانه تاسف تکان می‌داد وارد انجمن شد و روی یکی از صندلی هایی که دورِ میزگرد چیده شده بود، نشست.
تک تک اعضای حاضر در اتاق خود را معرفی می‌کردند و باقی نیز، با انرژی‌ای بسیار بالا جواب می‌دادند.
بالاخره نوبت به تام رسید. او که فقط منتظر به پایان رسیدن این جلسه مسخره بود، با بی‌اعتنایی جواب داد:
- تام هستم. معتاد هم نیستم. اگلانتاین معتاده می‌خواستم برا اون وقت بگیرم.
- سلام تام!

بعد از سلام و علیک ها و تف‌مالی هایی که قطعاً خارج از پروتکل بودند، یکی از افراد حاضر در انجمن بلند شد و شروع به صحبت کرد.
- همونطور که می‌دونین هدف هممون از دور هم جمع شدن اینه که عادت های بدمون رو ترک کنیم. به همین دلیل سعی می‌کنیم از کسی که بیشترین مشکل رو داره شروع کنیم و کم‌کم به سمت فرد کم مشکل تر بریم، همه موافقین؟

همه یک‌صدا مشت‌هایشان را به نشانه تایید بالا بردند و زیر لب "یِس"ی گفتند. تام هم که از اینکه آخرین نفر خواهد بود خوشحال بود، با آرامش به صندلی تکیه زد.

تمام نگاه ها به سمت تام برگشت.
- چرا این شکلی نگاه می‌کنید؟ نکنه فکر می‌کنید من مشکلی دارم؟ گفتم که مشکلی ندارم من. اگلا معتاد پیپه. ایوا معتاد خوردنه. بعد به من می‌گید مشکل دار؟!

فردی که به عنوان نماینده انجمن بود و جلسه را آغاز کرده بود، به تام نزدیک‌تر شد.
- ببین تام! همین که سعی داری توجه رو از خودت دور کنی یعنی یه مشکلی داری. با ما صادق باش تام.
- کوفت بابا! این همه گفتم نمی‌فهمی؟! اونان که مشکل دارن در عین حال نزدیک ارباب هم هستن همش!

یکی از افراد حاضر که پیراهن صورتی‌ای به تن داشت و ریشی بر صورت و خود را عمو فردوس معرفی کرده بود؛ از جای خود بلند شد و همانطور که دست‌هایش را تکان می‌داد و این‌ور و آن‌ور می‌پرید، گفت:
- یه برنامه! به نظر من مشکل تام... یه برنامه!... حسادته. یه برنامه! حسادت بده تام عمو... یه برنامه!

و یک برنامه‌ گویان از دید حضار حاضر در جلسه خارج شد.

- عمو فردوس درست میگه تام. تو به حسادت اعتیاد پیدا کردی!

تام نگاهی به خودش انداخت و به فکر فرو رفت.
شاید راست می‌گفتند. شاید تام به اگلا به دلیل علاقه لرد حسادت می‌کرد. شاید دلیل اینکه تلاش داشت از ورود سو جلوگیری کند این بود که پیش اربابش محبوب نشود.

اما یک حسود نمی‌تواند حسادتش را به این راحتی‌ها بپذیرد. پس شروع به تکذیب کرد.
- باز این یاوه گویی‌هاشونو شروع کردن! من کجام به حسود می‌خوره آخه؟ اصلاً اون کج و کوله هارو چی به مورد حسادت واقع شدن؟!
- هیچ اشکالی نداره تام. حقیقتو بگو. بگو و خالی شو.
- بابا میــ...
- حقیقت تام!
- خب... خب... راست می‌گین. من حسودم... من... من به اونا حسادت می‌کنم به خاطر علاقه‌ای که همه بهشون دارن. ولی خب حالا چی؟ گیرم که مشکل هم دارم. می‌خواین کتکم بزنید درست شم؟
- نه تام عزیز. کتک چیه؟ ما صحبت‌درمانی می‌کنیم!

و این شد که انجمن با حضور تام سه شبانه روز به طول انجامید و در نهایت تام راضی از انجمن ترک اعتیاد خارج شد و به سمت خانه رفت. او دیگر حس حسادت نمی‌کرد. رها شده بود.

شاید هم به این دلیل بود که در صحبت‌های انجمنی‌ها یکی از آن‌ها به انواع روش قتل اشاره کرده بود و تام اکنون می‌خواست کسانی که باعث حسودی‌اش می‌شوند را بکشد و از شرشان راحت شود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۵:۵۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#76

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- این‌جانب باروفیو باروفیو هستمه، یک روستایی.

- سلام روستایی!

- سلام!

- برامون بگو روستایی.

- چی ره؟

- از اعتیادت. این که چطور شروع شد.

- اعتیاد؟ روستایی به شیر گاومیش معتاد هسته. صبح که بیداره ره می‌شم، سرم ره از روی شیردون نرم گاومیش برمی‌دارم. بعد اون ره توی دهنم می‌ذارم و کمی میک ره می‌زنم و از تولید به مصرف اینه ره می‌دوشم. بعد وقت ورزش صبحگاهی هسته چون روستایی خیلی به سلامتی اهمیت ره می‌ده و توی روستا ما انقدر هوای سالم ره نفس می‌کشیم و کار و تلاش ره می‌کنیم که سالم هستیم اما از وقتی روستایی به شهر آمده متوجه شده که لازم هسته ورزش کنه چون این‌جا زندگی پر از بخور و بخواب هسته و تحرک شما شهری‌ها خیلی پایین هسته و هوایتان هم دوده ره داره. خلاصه که روستایی چند تا مشک پر از شیر گاومیش ره برمی‌داره و با این‌ها به عنوان میل، ورزش باستانی ره کار می‌کنه. سپس روستایی به سر کار می‌ره و شروع به دوشیدن گاومیش‌های دامداری می‌کنه. روستایی تک تک گاومیش‌های دامداری به اون عظمت ره خودش دستی می‌دوشه چون معتقد هسته که دامداری صنعتی بسیار ظالمانه هسته و ممکنه شیردون گاومیش توی دستگاه گیره ره بکنه و زخم و زیلی بشه ولی دستگاه دستگاه هسته و انسان نیسته که اینه ره ببینه و متوجه بشه. اون گاومیش دیگه همیشه با استرس دوشیده می‌شه و این هورمون استرس در تمام بدن این ترشح ره می‌کنه. یعنی جدای از مسائل متافیزیکی که ناراحتی گاومیش، انرژی اون شیر ره منفی می‌کنه، از لحاظ فیزیکی هم اون هورمون‌ها شیر ره تاثیر می‌ذارن. تازه بماند که در دامداری‌های صنعتی، طفل چند روزه ره از مادرش جدا می‌کنن و اینه می‌برن جلوی بقیه‌ی گاومیش‌ها و گوساله‌میش‌ها سر می‌برن که انسان شهری گوشت گوساله ره ره میل کنه. ای کوفت کنه! کارد بخوره شکم این ره! واقعا چطوری شما شهری‌ها گوشت گوساله ره ره می‌خورین؟! تصوری دارید از حال مادر این؟ خود گوساله‌ای که شما گوشتش ره می‌خورین هنوز شیر مادرش ره می‌خوره! بگذریم. مسلما در دامداری باروفیو از این خبرها نیسته و گوساله‌ای ره نمی‌کشن. دمدمای ظهر که دوشیدن گاومیش‌ها و بسته بندیشون تموم می‌شه، کشکی پنیری کره‌ای خامه‌ای چیزی از شیر گاومیش برای خودم درست می‌کنم و نهار ره می‌خورم. بعد کمی چرت ره می‌زنم تا عصر که برم برای شغل دوم من. قبل از رفتن، توی وان شیر گاومیش خودم ره تمیز می‌کنم و پوستم ره با لوسیون شیر گاومیش چرب می‌کنم و پرفیوم شیر گاومیش ره به خودم می‌زنم چون شغل دوم من با آدم‌ها سر و کار ره داره و نباید خستگی کار صبح ره به همراه داشته باشم. عصرها، روستایی صاحب کافه‌ی شیرسرا هسته. با حفظ سمت، باریستا هم هسته. چون روستایی جماعت مثل شهری‌ها با این سیستم کاری که هیچ چیزتان از خودتان نیسته و همه مستخدم همدیگه هستید ارتباطه ره نمی‌گیره. روستایی خودش آقای خودش هسته و خودش بنده‌ی خودش هسته. خودش صاحب کافه هسته و خودش باریستا هسته و خودش کف اینه ره طی می‌زنه. عرض روستایی به خدمتتان که ما در این کافه، عود با رایحه‌ی شیر گاومیش ره دود می‌کنیم و دکوراسیونمون به رنگ شیری هسته. نوشیدنی‌های گرم بر پایه‌ی شیر گاومیشه ره سرو می‌کنیم که شامل میشپرسو تک شات و دوبل، گاوریکانو، و شیر دمی هسته. نوشیدنی‌های سرد مثل گاومیش گلاسه، میشموتی و میشوگاتو هسته. همچنین کیک شیری، میش و پنیر، پاستا میشفردو و لاگاونیا هم موجود هسته. کافه که تعطیله ره می‌شه، روستایی به خانه بازمی‌گرده. و همیشه قبل خواب، دو تا شات شیره ره می‌زنه تا راحته ره بخوابه. این بود زندگی شیری باروفیو!

- ممنون که داستان غم‌انگیزت رو با ما به اشتراک گذاشتی باروفیوی عزیز. پس تو هنوز وارد مراحل ترک نشدی و به شدت درگیری!

- ترک؟ درگیر؟ روستایی افتخار می‌کنه که در زمینه‌ی تولید، مصرف و عرضه‌ی شیر گاومیش فعالیت داره!

- خوب پس چرا به این‌جا اومدی؟!

- من اسم چیز ره دیدم ... گفتم شاید وزیر گانته ره این‌جا بیابم. این دشمن قسم‌خورده‌ی من هسته. باید یک روز انتقامم ره از این بگیرم.

- وزیر گانت؟! بعد مورفین خدا بیامرز چهارتا وزیر اومده مرد حسابی!

- عه؟ من از عرصه‌ی سیاست که کناره‌گیری ره کردم اخبار ره دنبال نمی‌کنم تا آسایشه ره داشته باشم! پس روستایی می‌ره!

- خداحافظ روستایی!



پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۳:۲۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#75

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
سوژه جدید


هوا آن روز کمی طوفانی به نظر می رسید اما طوفانی بودن و خطر پرواز در چنین هوایی هیچ تاثیری در عصبانیت ماروولو نگذاشته بود.
-زمان سالازار یه بار یه ضعیفه پاشد ساعت دوازده شب بره خانه سالمندان...سالازار چنان با جفت پا رفت تو صورتش که بجای خانه سالمندان رفت قبرستون!

مروپ به عقب پاک جارو گوجه ای پدرش بسته شده بود و در ارتفاع کم به شکل نگران کننده ای بر روی آسفالت خیابان کشیده میشد. لحظه ای بعد پاک جارو جلوی ساختمانی توقف کرد.

-پدر مامان، اینجا کجاست مامانو آوردین؟
-زمان سالازار...مرلین بیامرزدش! ضعیفه جماعت انقدر بی سواد نبودن که! خودشون تابلو ساختمون رو می خوندن.

مروپ نگاهی به تابلویی که رویش با خط خوانایی نوشته بود "انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام" انداخت.

-ولی مامان که اعتیاد نداره!
-همین خانه سالمندان رفتن وقت و بی وقتت یعنی اعتیاد. انگل اجتماع!

مروپ را با لگدی به داخل ساختمان و بین جمعیتی که میزگردی تشکیل داده بودند پرتاب کرد. از افراد داخل میزگرد که صورت هایشان در تاریکی فرو رفته بود صداهایی حاکی از تعجب به گوش رسید.

-آمم...سلام قیمه بادمجون های مامان. به مامان مروپ گفتن اینجا میتونه اعتیاد خودشو ترک کنه‌!
-خوش اومدی به جمع ما. برای حل مشکلات اول باید بتونیم در موردشون صحبت کنیم. چیشد که اعتیاد پیدا کردی؟ میخوام از گذشته ها بگی...از اون مروپ سالم قبل اینکه بشه انگل اجتماع!
-قصه از اون روزی شروع شد که پرنسس مامان بزرگ آدرس خانه سالمندان رو به مامان داد. مامان بعد از گرفتن اون آدرس دیگه اون آدم سابق نشد! هر روز به یه بهانه ای می خواست بره خانه سالمندان.

افراد داخل میزگرد به نشانه همدردی آهی کشیدند.
-حالا به عنوان سوال بعد بگو احساس خوشبختی می کنی؟
-نه چندان دمپختک مامان!
-ولی احساس خوشبختی کن چون انجمن ترک اعتیاد برای درمان اعتیادت به خانه سالمندان یه راه حل خیلی خیلی ویژه داره.
-واقعا سالاد فصل های مامان؟
-البته که واقعا! برای ترک اعتیادت به خانه سالمندان کافیه که دیگه به خانه سالمندان نری!
-

مروپ که با شنیدن این راه حل هوشمندانه بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و متحول شده بود با امیدواری به فرداهای روشن از ساختمان خارج شد. بعد از ابراز آرزوی موفقیت برای افرادی که در صف انتظار جلوی درب ساختمان جهت ورود به انجمن و ترک اعتیادهایشان ایستاده بودند، به سمت خانه سالمندان رهسپار شد.



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷
#74

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
پست پایانی:

-ارباب، این ملعون رو بسپرید به من، خودم به عنوان کیک اختتامیه لیگ می پزمش و خدمتتون میارم!

لرد سیاه همانطور که با خونسردی به رودولفی که با تمام توان سرش را به صورت منفی تکان می داد‌ و برای آزادی تقلا می کرد، نگاه می کرد، با بالابردن دستش بلاتریکس را ساکت کرد.
-نه، فکر بهتری داریم.

لرد درحالی که چوبدستی اش را نوازش می کرد، گفت:
-ما مرگخوار معتاد نمی خواهیم رودولف. حتی مرگخوار غرغرو هم نمی خواستیم. اما به خاطر وفاداری ات به ما، این بار به تو حق این را می دهیم که در لیگ شرکت کنی.

همه ی حاضرین در اتاق، حتی نجینی که درحال اندازه گیری ابعاد رودولف برای بلعیدنش بود، با تعجب به لرد نگاه کردند. از لرد سیاه همه چیز بر می آمد جز رحم و مروت.

-جِد... دی... اربااا... ب؟ یعنی... می بخشید؟
-معلوم است که نمی بخشیم. اما تصمیممان را گرفتیم که طور دیگری با تو برخورد کنیم. بلا، بازش کن.

بلاتریکس کاملا از لبخند وسیع رودولف ناراضی بود و بیشتر ترجیح می داد به او کروشیو بزند، اما او مرگخواری بود مطیع و جرات نافرمانی از دستور لرد را نداشت، بنابراین با طلسم او طنابهای دست و پای رودولف باز شد.

-فسسسس فس.
-آفرین دخترم. درست حدس زدی. لیگ ما نیاز زیادی به لوازم و تجهیزات زیادی دارد.

قبل از اینکه رودولف معنی این حرف را بفهمد و جیم شود، لرد با طلسمی او را به شکل بیلبورد گوگولی و بزرگی درآورده بود که دو قسمت برای اعلام امتیازات و سیبیل بزرگی در وسط آنها داشت.
-ما از قصد سیبیلش را به عنوان تزیینات باقی گذاشتیم. مرگخوارِ درس عبرتِ ما، چون خیلی دوئل دوست داری میتوانی نظاره گر بازی دیگران باشی. بلا، در سالن نصبش کن. ما و نجینی میرویم به باقی یارانمان سر بزنیم.


بپیچم؟


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷
#73

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
خلاصه:

رودولف به دوئل اعتیاد داره و لرد هم قصد داره ترکش بده. برای همین بلا اونو به مرکز ترک اعتیاد میبره. ولی وقتی به قصد اذیت کردن رودولف به مرکز سر میزنه، رودولفو با یه بانوی ویزلی میبینه. پس رودولفو به خونه برمیگردونه و به تخت میبنده که اونو با شمشیر بترسونه تا رودولف خدمتکارش بشه و خودش ارباب...

-------------------------------------------------------------------------------

صدای خزیدن بیشتر شد تا حتی که بلا چیزی رو روی پاهاش حس کرد.
- وای نجینی ترسوندیم.
- فسسسسسس
- پرنسس! باز با بچه های کوچه گشتین اینا رو بهتون یاد دادن؟
- ما یادش دادیم.
- درود ارباب، لازم به گفتن نبود معلوم بود این سخنان گوهر بار رو شما بهش یاد دادین.
- افکار پلیدی رو توی سرت دیدیم! نمیخواهید در موردش حرف بزنید؟
- ها؟.... آها.. اونو میگید.... آآآآآ... اون چیز بود.... اون افکار پلید نویسنده بود که به من تحمیل کرد... آره همین بود وگرنه که ارباب خودتون میدونید من خدمتکار وفادارتونم.
- باید این نویسنده را ادب کنیم اینطور نمیشود. خب حالا در مورد این وضع توضیح بده.
- چی رو توضیح بدم؟
- چرا رودولف اینجاست؟ مگه نباید درون مرکز ترک اعتیاد باشد؟
- آها اینو میگید.... داشت یک غلطی میکرد منم آوردمش اینجا که خودم حواسم بهش باشه.
- چکاری میکرد؟
- چیز زیاد مهمی نبود یعنی بود ولی برای من مهم بود... نترسید ارباب خودم همین جا ترکش میدم و به لیگ میرسونمش.

در همین حین رودولف بهوش میاد.
- این چیه روی پام؟... پام چقد خیس و لزج شده... انگار پام توی یه چیزیه.
- نجینی رودولف از خودمان است نباید بخوریدش.
- وای... بهش فکر نکن...بهش فکر نکن.... چقد حس بدی بود
- یادت میرود نگران نباش.
- ولی من فکر نمیکنم از یادم بره.... حالا مهم نیست جریان لیگه چیه؟... من قراره به چه لیگی برسم؟


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۱ ۲۱:۱۶:۵۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۷
#72

سوراو کارتیکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۰ جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۵ دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
بلاتریکس که دیگر حوصله اش ناجور سر رفته بود، دیگر خونش به جوش آمد.
-ساکت میشی یا نه. کروشیو. ساکت شو دیگه.



و همان طور رودولف از درد به خود میپیچید دردی به درد هایش اضافه شد. شترق! بلاتریکس پیش پای او رفته بود از مغازه اصغر شمشیر و برادران یه شمشیر ناجور تیز خریده بود.
رودولف ترسید. او همین جوری هم از زنش میترسید. چه برسد به اینکه شمشیر در دست داشته باشد.
-یا خدا. بلا جان میتونیم با گفتمان حلش کنیم.

اما بلاتریکس به جای جواب او گفت:
-که چشم منو دور دیدی رفتی با یه ویزلی خل مشنگ دوست شدی هان؟

و خندید. این جور خنده ها معمولا عاقبت خوشی نداشت. به همین دلیل رودولف بیهوش شد.
اما همین که بلاتریکس شمشیر را بالا برد تا رودولف بیهوش را به دو نیم کند فکر بکر دیگری به ذهنش خطور کرد:
اگر او از این شمشیر برای ترساندن رودولف استفاده کند میتواند او را به خدمت خودش در بیاورد و به ارباب گروه خودش تبدیل شود.

در آن لحظه بلاتریکس دیگر ارباب را هم نمیشناخت. حرص و طمع وجودش را در آن لحظه فرا گرفته بود. در همین فکر ها بو که صدای خزیدن چیزی روی زمین او را از فکر در آورد.


گاهي اوقات بايد براي رفتن به جلو بقيه رو پايين بندازي. اما اينا اصلا مهم نيست. برو جلو و اصلا هم برات مهم نباشه كه چند نفرو زمين ميزني.

آه از اين رنج و عذاب
ريشه كرده در نژاد
آه از اين فرياد مرگ
دلخراش و جان گداز
آه از عصيان جوش خون
بر در و ديوار رگ
خون و خونبارش كجاست
آنكه باشد سد آن
درد و غم نفرين عذاب
كو كه دارد تاب آن
ليك باشد چاره اي
چاره ها اندر سراست


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۷
#71

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
بلاتريكس با خودش گفت:

-چطوري اين ليگ دوئل رو از رودولف مخفي نگهدارم؟نميشه كه! يه دونه له جي مينه سا روم اجرا كنه همه چي لو رفته.اصلا چرا به اين موضوع فكر ميكنم؟رودولف كه عقلش به له جي مينه سا نميرسه.اِ اينجا كه باشگاه اعتياد سه دسته پاروه.

بي انكه خودش متوجه شود به باشگاه ترك اعتياد رسيده بود.قولنج هاي گردنش را شكست و گفت:

-يه كم ميخوام سربه سرش بزارم.اذيتش نميكنم كه، فقط يه كم شكنجش ميدم، همين!

و وارد شد.به سمت ميز پذيرش رفت و به منشي كمپ كه خواب بود گفت:

-هوي!رودولف لسترنج كجاست؟

مرد از خواب پريد و گفت:

-مادام لسترنج؟

ولي بلاتريكس بجاي صبح بخير يقه اش را گرفت و گفت:

-مادام لسترنج و درد!مادام لسترنج و كوفت!ميگي اتاق رودولف لسترنج كجاست يا كروشيوت كنم؟

منشي كمپ در نهايت ترس گفت:

-انتهاي راهرو سمت چپ اتاق صد و يازده.

بلاتريكس قولنج دست هايش را شكست و به راه افتاد.
وقتي به اتاق صد و يازده رسيد بي هوا در را باز كرد و از ديدن منظره نصف نيمه بوس رودولف و جيني ويزلي نه تنها خشمگين شد بلكه به قصد جان رودولف به او نزديك شد.
رودولف كه انگار متوجه ماجرا شده بود گفت:

-صبر كن بلا.ميتونم برات توضيح بدم.

ولي بلاتريكس گوشش به اين حرف ها بدهكار نبود.
رودولف را از كمر گرفت و با اپارات خود را به خانه رساند و رودولف را به تخت بست.چوبدستي اش را گرفت و خورد كرد درون اتش انداخت.

-ميري با يه ويزلي دوست ميشي؟دارم برات!


اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۷
#70

فنگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۶:۱۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
از سگدونی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه!

رودولف نفس زنان از خواب می پره و متوجه میشه سر تا پاش رو یه لایه عرق پوشونده. جسم پلاسیده ش مثه مرغ هورمونی پوسکنده ای رو تشک سفت ولو بود. فقط خواب دیده بود. خواب وحشتناک بلاتریکس! جایی نرفته بود. فکر به اینکه مدتیه بدون ملاقات توی کلینیک ترک اعتیاد رها شده، دوباره داشت آزارش میداد. از روی تختش بلند میشه و دمپایی لاانگشتی نیکتاش رو پا میکنه. سعی میکنه به درد ترک دوئل خیلی فکر نکنه. از لابلای نرده های آهنی پنجره منظره شب دهکده رو یه ورانداز میکنه. با خمیازه و بی حوصلگی لخ لخ کنان میره سمت حمام !!!

اما حمام کجا بود؟ به راستی چه جای غریبی برای رودولف؟! وی به این سوسول بازی ها عادت نداشت. بچه کوچه و اهل خاک بازی و معتقد به تیمم! ولی مراکز درمانی هم قوانین خودشونو دارن دیگه. پس برای اولین بار از این اتاق به اتاق در راهروی دراز باشگاه ترک اعتیاد به دنبال حمام می گشت اما جز سرک کشیدن به حریم خصوصی سایر معتادین و رویت صحنه های دردناک و بعضاً خاک بر سری چیزی نصیبش نشد. با استیصال می رفت تن لیز و چسبناکشو بماله به در و دیفال که چشمش به پرستدافی افتاد که در انتهای راهرو لب پنجره و زیر نور ماه از بهمن پنجاه و هفتی عاشقانه لب می گرفت (اینجا شما عاشق رو که سیگار باشه شطرنجی می بینید و سانسور شده جهت جلوگیری از بدآموزی در ایفا).

ساحره که بی شباهت به فاطی پاتر نبود در چشم رودی به دلیل کمبود ساحره در کمپ، مونیکای با کمالات رویت شد. رودولف می رفت که خیانت دونش فعال بشه اما یاد خواب بلاتریکس افتاد. در نتیجه سعی کرد کمی جنتلمن باشه...

رودولف: «ببخشید. این کمپ شما حموم نداره؟ من داشتم روی ترک اعتیادم کار میکردم یه خورده سر و صورتم روغنی شده. »
ساحره: «چرا اتفاقا دنبالم بیا خودم نشونت میدم ...شاید خودمم یه آبی به سر و صورتم زدم! »
رودولف: «لطف می کنید. »


یک ساعت بعد...
رودولف و ساحره با هم جلوی آینه ای واستادن و دارن موهاشونو شونه می کنن...

ساحره: «راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم. شراره ویزلی هستم. اتاقم راهروی پشتیه. دو ماه پیش بستری شدم. »
رودولف: «عـــــه! تو هم مگه معتادی؟ چرا با احساسات و نوستالژی های من بازی میکنید آخه؟مگه از پرسنل خدوم اینجا نبودی تو؟ پس این لباس پرستاری چیه؟ »
ساحره: «اوه یادم رفت بگم. من به دکتر بازی اعتیاد دارم از بچگی. زندگی مشترکمو به شت کشیدم اومدم ترک کنم! تونستم برسونم به پرستار بازی تا الان. »


صبح روز بعد
معتادین در جمعی دوستانه دایره وار نشسته بودن و داشتن با هدایت شفا دهنده ای به طور نوبتی خاطرات اعتیادشون و راهکارهای مقابله رو تعریف می کردن. روح شفاف که بی شباهت به پیاز سوخاری نبود با شور حماسه می سرایید:

«بله. متاسفانه من زود بزرگ شدم! یه ساعت بعد تولدم منو گذاشتن سمپاد شعبه هاگوارتز. در دو ماهگی هفت جزء از تهوع سارتر ویرایش نیوت اسکمندر رو از بر بودم. یک سالم که شد سولوی فید تو بلک رو با هارمونیکا زدم. سیگار اول رو دو سالگی کشیدم و قبل از اول دبستان پدر خیلی ها بودم از خیلی جهات. ممکنه پدر خیلی از شماها دوستان حاضر در این جمع هم باشم الان. نمیدونم و خاطرم نیست. من اعتیاد به زود بزرگ شدن دارم. تصمیم گرفتم دوباره بچگیا کنم. از دیروز مجددا خوندن حماسه های هری پاتر و تماشای تله تابیز رو شروع کردم! جراید حالا ناجوانمردانه سانسور کردن نصیحت هامو ولی خب به همه توصیه میکنم در سن خودتون غلط هاتون رو بکنید. عجله نکنید. زود بزرگ نشین.»

به دنبال اون بقیه هم نوبتی می سراییدند:
«آره منم به ماسک پارتی با کروات اعتیاد داشتم. تونستم با پرام (نه پرهام!) قائله رو ختم به خیر کنم تا الان. »
«من خجالتی بودم جلوی مهمون نمیشد برم تالار اندیشه. معتاد شدم به دست به آب رفتن توی گلدون اتاقم! طرفداران حقوق گیاهان شاکی شدن. الان قضیه رو با سوند حل کردم فعلا تا ببینم چی پیش میاد. »
«منم به سایه ها اعتیاد دارم. بیشتر خاکستری. »

اعتیاد دیگران فاجعه انگیزتر از تصورات رودولف بود. باید به خودش می بالید که به یه حرکت کاملا طبیعی جادوگران یعنی دوئل اعتیاد داشت. از ترس مسخره شدن خجالت می کشید حتی وقتی داشت نوبتش میشد به زبون بیاره که چنین اعتیادی داره جلوی بقیه. در حالیکه دستاش تو دست شراره ویزلی بود(!!!)، با استرس سعی کرد سرشو بالا نگه داره...

دهکده هنگلتون – خانه ریدل ها
«مای لرد. بذارین من برم این رودولف رو وردارم بیارم. یا داریم شهید میدیم یا جانبار توی مسابقات اونم تو زمین خودمون. همه مرگخواران مون دارن پر پر میشن از دست محفلیون. لعنتی ها با عشق و اکسپلیارموس دارن پودر میکنن مارو. »

با اشاره دست استخوانی لرد ولدمورت، بلاتریکس زجه هاشو خاتمه داد و میرفت که از اتاق اربابش خارج بشه.
لرد: «حتی شده دوپینگ کنید و ببرین این جام رو. ولی رودولف نباید برگرده تا وقتی کامل ترک نکرده. نباید بویی هم ببره از این لیگ دوئل.»

بلا مایوسانه سری به نشانه اطاعت تکون میده و میره بیرون...


----------



پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶
#69

مینروا مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
بلاتریکس رودولف رو به باشگاه ترک اعتیاد(سه دسته پارو) می برد و او را به مسئولین آنجا می سپارد تا او را ترک دهند.

ولی رودولف به این سادگی ها دست بردار نبود و فقط یک ساعت تونسط بدون دوئل تحمل کند و بعد از آن شروع کرد به امتحان روش های مختلف فرار کردن

بعد از دو ساعت مسئولین سه دسته پارو جغدی برای بلاتریکس فرستادند که بیاید و رودولف را جمع کند.

بلاترکس قبل از آمدن خودش نامه عربده کشش را فرستاد.

:

رودولف هنوز نامه را هضم نکرده بود که بلاتریکس وارد شد.

رودولف: عجقم، عجیجم یه ذره رحم داشته باش.

بلاتریکس: من! رحم؟

بعد رودلف را بلند می کند و با آپارات به خانه می بردو هر گونه تلسمی را روی خونه انجام می دهد تا رودولف نتواند فرار کند.

بلاتریکس: ارباب اجازه داد هر کاری واسه ترکت کنم حتی بکشمت

رودولف: نابغه اگه بکشیم که دیگه نمی تونی ترکم بدی؟

بلاتریکس:کروشیو ادا اون گندزادهه رو در نیار. حداقل دنیارو از یه معتاد نجات دادم.

رودولف: داری مثل محفلی ها حرف می زنیا؟ به ارباب بگم

بلاتریکس: کروشیو نزار من کم بیارم که اونوقت

بلاتریکس رودولف را گرفت و به تخت بست و چوب دستی او هم گرفت و در آتش سوزاند.

ناگهان نارسیسا از درون شومینه ظاهر شد.

-بلا عجله کن بیا ارباب کارت داره

-اومدم

رودولف لبخندی زد که از دید بلا مخفی نماند.

بلاتریکس وقتی برگشتم ترک کردی. فهمیدی؟

و سپس رفت...


به پانمدی فکر کن، از مهتابی یاد بگیر، شاخدارو فراموش نکن، ازدم باریک انتقام بگیر.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.