لرد سیاه گفت:
-آفرین بلا. بی رحمی شما قابل تحسینه ولی ما تحسینش نمی کنیم. چون اربابیم! و فقط خودمون رو تحسین می کنیم و اگه بخوایم بقیه رو هم تحسین کنیم، بقیه با یکسان ما میشن پس همگی قابل تحسین میشیم که این خلاف شأن ماست. به همین دلیل ما فقط خودمون رو...کی این صندلی رو آتیش زد؟
صندلی که کنار لرد بود ناگهان آتش گرفته بود! دامبلدور با یک حرکت چوبدستی آن را خاموش کرد.
-می بینی تام؟ جادو وجود داره. ما بهت یاد میدیم که چطور مهارش کنی و به بهترین شکل ازش استفاده کنی. ولی یادت باشه هیچ کس در هاگوارتز تحمل دزدی رو نداره.
-چی میگی تو پیری؟ این حرفا مال پنجاه سال پیش بود!
-جدی میگی تام؟ چقدر زود گذشت! یادته چقدر بچه بودی؟ اون کمد شعله ور رو یادته؟ ترسیده بودیا!
لرد سیاه فریاد زد:
-خیر! ما نترسیدیم!
-ترسیدی تام!
-فرمودیم خیر! در ضمن ما رو تام صدا نکن! نام ما...
شترق!
صدای وحشتناک شکستن در، صحبت های لرد سیاه را قطع کرد.
-چرا ملت در رو باز نکرد؟! کریچر پشت در تلف شد! کریچر به عنوان والدین ارباب ریگولوس اومده. خب این ریگولوس شیاد...یعنی ارباب ریگولوس کجاست؟
کریچر بشکنی زد و یک اره برقی در دستش ظاهر شد.
دامبلدور در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت:
-میبینی تام؟ نیروی عشق این جن رو به اینجا کشونده! چون می دونسته که اربابش کسی رو نداره اومده اینجا! من به سیریوس گفتم این موجود هم احساس داره ولی اون باور نکرد! اینا همش عشقه تام!
-بله دامبلدور داریم می بینیم. اون اره برقی کاملا داره وجود عشق رو توضیح میده!
لرد سیاه به سمت کریچر برگشت.
-کریچر! ما نمی دونیم ارباب ریگولوست یا اون ریگولوسی که فکر می کنی شیاده کجاست؛ البته نه اینکه ندونیم خیلی خوب هم میدونیم. چون ما لرد بسیار دانایی هستیم. ولی اگه ریگولوس رو پیدا کردی از طرف ما هم اونو اره کن!
ناگهان صدای تق تقی از زیر زمین به گوش رسید و درست در همان نقطه ای که کریچر ایستاده بود، زمین منفجر شد!
ریگولوس بلک، با سر و وضع خاکی از زیر زمین بیرون آمد!
-اربوب! جسارتا منو صدا کردین؟
لرد سیاه با حسرت به جنازه پاره پاره شده کریچر که کمی آن سو تر افتاده بود، نگاه کرد.
-خیر ریگولوس. شما رو صدا نکردیم. فقط داشتیم به شما و اره می اندیشیدیم.
-اربوب! من به گریمولد تونل زدم تا مادرم رو بیارم! اینم تابلوش اربوب!
ریگولوس تابلوی تک چهره مادرش را به دست لرد داد. لرد با تعجب به نقاشی مادر سیریوس خیره شد که در خواب بود و خر و پف می کرد.
دامبلدور با دیدن تابلو گفت:
-دزدی از گریمولد تام؟ مگه من نگفتم در هاگوارتز هیچ کس تحمل دزدی رو نداره؟!
-بس کن دیگه توام! هنوز توی گذشته ای؟
دامبلدور دستانش را از دوطرف باز کرد.
-هی تام! حالا که بحث گذشته شد میخوای مثل قدیما به آغوش روشنایی بیای؟
ولدمورت نگاهی به دامبلدور انداخت، سپس ریگولوس را دید که
وارانه منتظر واکنشش بود و دوباره به آغوش باز دامبلدور خیره شد...
-ما یاد قرار مهمی افتادیم!
لرد این را گفت و به سرعت صحنه را ترک کرد. به هرحال آغوش روشنایی بود دیگر...!