هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#21

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
لرد با چشم هایی یکی به چپ و یکی به راست به مرگخواران و به گلرت نگاه کرد:
- این از کدام تیمارستانی فرار کرده؟ مووورفین؟؟؟؟ باز دوستای چپندر در هشتت رو آوردی تو مقر؟

گلرت بلاخره راضی شد دل از جغد بیچاره که تا جنازه شدن، فاصله چندانی نداشت بکند.
- سلام سلام سلام بر همه نوگلان... ای بابا شما که پلاسیده اید همتون!! خیلی خوب سلام بر شما پلاسیدگان باغ زندگی! این ابر پلاسیده چی میگه اینقدر نعره میزنه؟

لرد با چشم هایی گرد شده به این موجود از بند در رفته خیره ماند و به این فکر کرد که وقتی این قائله ختم شد، بگیرد پدر پدر پدرسوخته آورنده این را در بیاورد. البته سر و صداهایی که از طرف پنجره بلند شد مانع شد تا لرد باقی حرف های محفل وارانه گلرت را بشنود و مثل بقیه مرگخواران به این نتیجه برسد که :" این چرا اینقدر شبیه پروفسور ریشه؟"

مورگانا فاتحانه گفت:
- بلاخره تونستم !سرورم این همونی چکش خورده ایه که گفتیم میخواد بیاد زیر سایه تون!

حالا اینکه مورگانا این را از کجا میدانست در حالیکه اصلا در سالن نبود بر ما نامعلوم است: راوی!

مورگانا :
- خوب پست ها رو خوندم! اقا سوژه رو منحرف نکن!

بله بله...

لرد به مورگانا خیره شد و گفت :
- خوب به تو چه؟

چشمان مورگانا با افتخار برقی زد.
- خوب من آوردمش ارباب! طلسم من تونست اینو با این سرعت بیاره والا این جغد ریقماسی، اینو تا سر کوچه هم نمی آورد!

صدای اعتراضی، رشته تفکرات لرد را پاره کرد.

- کار تو نبود!



تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲:۳۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#20

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-بگین بیاد!
-ارباب خب نمی دونیم کجاس آخه!
-مگه نگفتین می خواد بیاد؟
-بله...می خواد..ولی خودش هنوز اینو نمی دونه. ما مایلیم پیداش کنیم و کمکش کنیم سریع تر به این حقیقت دسترسی پیدا کنه.

لرد سیاه که همچنان غمگین به نظر می رسید بدون اینکه وضعیت غم آلود خودش را به هم بزند به آرامی یقه مرگخوار وراج را گرفت و کشان کشان بطرف اتاق تسترال ها برد.
سایر مرگخواران برای بازماندگان آن مرحوم آرزوی صبر و طول عمر کردند و برگشتند سراغ مشکل خودشان!

لودو که در حال کلنجار رفتن با منوی مدیریت بود فحش بسیار زشتی به منو داد و چند بلاک به درد نخور از ناکجا آباد ظاهر کرد.
-گفتین زاغی رفته دنبالش...براش جغدم فرستادین؟

مورفین به سختی با حرکت سر جواب مثبت داد.
-ولی شاید ژغد پیداش نکنه!

ولی جغد گلرت را پیدا، و روی زاغی را کم کرده بود!

باد شدیدی وزید و پنجره با صدای مهیبی باز شد.
گلرت در حالی که سوار بر جغد سیاه رنگی بود پرواز کنان وارد خانه ریدل شد. صرفنظر از اینکه چطور جغد را وادار به تحمل وزنش کرده بود، برخلاف تصورش اصلا با ابهت به نظر نمی رسید. چون جثه کوچک جغد زیر هیکل درشت گلرت تقریبا گم شده بود.

پس از فرودی موفقیت آمیز، دستانش را ذوق زده به دو طرف گشود.
-من اومدم عزیزانم!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
#19

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
پیش از آنکه آیلین بتواند یا بخواهد جوابی بدهد، دود سیاهی به هوا بلند شد. پس از محو شدن دود، در جایی که ایلین تا ثانیه هایی پیش در خلسه بود، سیوروس اسنیپ نشسته بود.

کارگردان با خشم وارد صحنه میشه:

- هزار بار به شماها نگفتم وسط سوژه شناسه هم عوض شد با همون قبلیه ادامه بدید؟ اصلا به شما چه ربطی داره شناسه عوض شده؟ کارتونو بکنید شماها. یه بار دیگه...
- آواداکداورا!

لرد که از فریاد های کارگردان به تنگ اومده بود اون رو راهی دیاری دیگر کرد. باشد که دیگر بر سر ارباب صدایش را بالا نبرد.

- ذهنمون رو با صداش مشوش کرد. خب چی میگفتیم ایلین؟ کجا رفت این ایلین؟

سیوروس که به علت هیجان شناسه جدیدش ویبره میرفت گفت:

- مادرمون به رحمت ارباب رفت. من از این به بعد به جاش زیر سایه اتونم ارباب.
- فعلا به ادامه سوژه بپردازیم که به فنا نره بعدا شما یک فرم مجدد مرگخواری پر کنید. برای رفتن زیر سایه ما هم باید تو لیست قرار بگیرید عده زیادی این آرزو رو دارند. خب ما داشتیم میگفتیم، کدوم گلرت؟

سیوروس که بهانه مناسبی برای فرار از این پرسش یافته بود، گفت:

- من نگفتم ارباب، مادرمون گفت. ما هم به همین جرم 50 امتیاز از گریفی ها کم میکنیم.

لرد نگاهی به او کرد:

- جواب ما رو درست نمیدید؟ کروشیو سند تو آل...

سیوروس، در حالی که از شدت کروشیوی لرد موهای چربش به فرمت صاعقه زده ها سیخ سیخ شده بود، نفس نفس زنان گفت:

- نه ارباب، ما غلط بکنیم. راستش گلرت... یه جادوگره. میخواد بیاد خدمت شما، زیر سایه علامت شوم.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۹ ۲۱:۱۰:۲۵


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۸:۵۹ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
#18

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
موبایل نویسنده در مقابل شکلک ها مقاومت میکند!
-------

-زیر سایه ارباب، دست به کارهای مشنگی هم میزنید پس!

آنتونین دو متر از جا پرید و شتر شد به سقف!* بقیه با هول و ولا برگشتن و لرد رو دیدن که در آستانه در ایستاده بود.

لینی با نگرانی گفت:
-اربااااااب؟! از کجای حرفامونو شنیدین؟!

لرد چند قدم نزدیک تر اومد و چشمش خورد به آیلین که هنوز در حالت خلسه بود:
-این چرا اینجوری شده؟ آیلین! ما وارد شدیم، احترام بذار!

خیال لینی راحت شد، با خودش گفت:
-ظاهرا از هیچ جاش!

لرد دستش رو جلوی صورت آیلین تکون داد و وقتی دید آیلین واکنشی نمیده، چوبدستیشو درآورد و طلسمی به طرفش شلیک کرد. آیلین روی زمین پرت شد و از خلسه در اومد.
-کیه؟ کیه؟ چی شده؟ گلرت پیدا شده؟ اوپس...سرورم!:‏|‏

-گلرت؟! کدوم گلرت آیلین؟!:-w

آیلین آب دهنش رو قورت داد. ظاهرا خراب کاری به بار اومده بود!

*به فتح شین و کسر ت!:‏|‏




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱:۱۰ یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۳
#17

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لودو بگمن: نه من اصرار دارم که گلرت عاشق آنتونین بشه!

آنتونین: بچه جون! یادت رفته گلرت پسره؟!

لودو: خب واسه همین میگم! به تو میخوره پسرا عاشقت بشن!

آنتونین: آره؟! بچه ها من معذرت میخوام!


چند دقیقه بعد...
مذاکره خیلی محترمانه دو مرگخوار به پایان رسید و برگشتند...

تصویر کوچک شده


آنتونین: حالا که به لودو ثابت شد پسر نمیتونه عاشق من بشه! و من کلا از عشق و عاشقی کشیدم بیرون، چه پسر چه دختر، بریم سر ایده بعدی...

مورفین: وایسا ببینم پارازیت، اصلا تو اینجا چی کار میکنی؟!

آنتونین: تاپیک های که خودم زدم مثل هورکراکس هامه! عشقم بکشه بازم میام پست میزنم توشون مورفیوس! چیه؟! تو هم هوس مذاکره محترمانه کردی؟!

مورفین:
_ برو بابا!

آنتونین:
_ اصلا من میگم بیخیال سایت بشیم و به جای این خیالپردازی ها زندگی واقعیمونو شبیه داستان هایی که دوست داریم بکنیم!

ملت مرگخوار: باز این تز داد! باز این اومد نصفه شبی مخ ما رو به فــ** داد! باز این اومد مخارو بترکونه! بره رو اعصابا! بده ما رو به فنا! باز این اومد...

آنتونین:
_ اوکی اصلا یه ایده دارم در حد بوندس لیگا! این کارو بکنیم حتما ارباب خوشحال میشه!

مورفین: باز گفت! باز گفت! باز گفت!..سیر داغ! تو حق نداری بگی ارباب چون مرگخوار نیستی ثانیا تو همینجوری هم قاچاقی وسطی مایی اینقدر دیالوگ از خودت ننویس و تز نده!

آیلین: بابا بذار بگه! شاید یه چیز خوبی گفت! بگو پسرم!

در همین حین نجینی اومد و یکی دیگه رو خورد و رفت و رفت...*

آنتونین: مرسی آیلین! میخواستم بگم من چند وقت پیش تو یه مجله پزشکی مشنگی داشتم میخوندم که الان میتونن بدون جادو! یه کاری کنن که خلق و خوی انسان ها عوض شه! اسمشو گذاشته بودن اصلاح ژنتیکی!...

... مثلا یه کاری کنن گلرت دیگه عاشق پسرا نشه، عاشق دخترا بشه! اونوقت کارمونم راحت میشه. کلی ساحره ماحره چشم آبی و مو طلایی اینجا داریم که عاشق یکی میشه بالاخره حتما...

مورفین: آی کیو! خب گلرت رو کجا ببریم همچین کاری باهاش بکنن؟!

آیلین: بنیاد رویان!


* در راستای سیاست های کاهش جمعیتی و فرزند کمتر زندگی بهتر لرد ولدمورت.



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱:۵۷ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳
#16

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه غمگین و ناراحته.مروپی به مرگخوارا دستور می ده لرد رو خوشحال کنن.مرگخوارا باید به شخص یا شیء مورد علاقه دامبلدور آسیب بزنن که لرد خوشحال بشه.اولین گزینه ای که به ذهن مرگخوارا می رسه گلرت گریندول والده.ولی مشکل اینجاست که کسی از جای گلرت اطلاعی نداره.مرگخوارا زاغی( زاغ آیلین پرنس) رو به همراه یک نامه برای پیدا کردن گلرت می فرستن.جستجوی زاغی قراره سه روز طول بکشه.

_________________________


-بکشیمش!
-بدیم زاغی چشاشو از حدقه در بیاره.
-یه گونی بکشیم رو سرش, بعد همه با هم بریزیم سرش و تا می خوره بزنیمش!
-وادارش کنیم فضولات نجینی رو تمیز کنه.تحقیرش کنیم!

ما بین ایده های جذاب مرگخواران, نجینی از سوراخ مخصوصی که روی دیوار تعبیه شده بود وارد شد و ایده دهنده شماره سه را بلعید و از همان راهی که وارد شده بود باز گشت.

-این چرا همچین کرد؟
-بی خیال بابا.الان میاد ما رو هم می خوره.
-فکر می کنم ارباب از ایده های مشنگی خوششون نمیاد!نظر تو چیه آیلین؟

همه نگاه ها بطرف آیلین برگشت.آیلین چهار زانو روی میز وسط اتاق نشسته بود.چشمانش باز بود و به نقطه ای مبهم در مقابلش خیره شده بود.

-هی آیلین؟!
-زنده ای؟!
-می گن یه تازه وارد اومده اسلی!بپر بهش خوش آمد بگو.
-ارباب کارت داره!

هیچ حرکتی از آیلین مشاهده نشد.مرگخواران متوجه شدند که خلسه آیلین و ارتباط ذهنیش با زاغی بسیار عمیق و جدی است و بهتر است آنها به کار خودشان برسند.
آنتونین که مشخص نبود وسط آن جمع چه می کرد ایده بعدی را ابراز نمود.
-اینا بی فایده اس.باید یه فکرخلاقانه تر بکنیم.هدف ما اذیت کردن دامبلدوره.باید ببینیم اگه چه بلایی سر گلرت بیاد دامبل بیشتر ناراحت می شه.

لودو که در گوشه ای سرگرم بازی با گوشی الادورا بود ادامه داد:
-دامبل این یارو رو دوست داشته خب...به نظر من باید یه کاری کنیم گلرت عاشق یکی بشه!و بازم به نظر من آنتونین مناسبه!

آنتونین که هنوز معلوم نبود وسط آن جمع چه می کرد نیم نگاهی به بقیه انداخت.و وقتی احساس کرد نگاه ها زیاد مخالف نیست کمی دستپاچه شد.
-اوهوی!چتونه؟چرا اینجوری نگاه می کنین؟اولا که این نظر خود من بود.این نذاشت حرفمو بزنم.دوما...می خواستم بگم ما باید دامبل رو کاملا ناامید کنیم.برای همین طرف باید یه دختر باشه.ولی منصرف شدم!چون اگه اینجا بساط عشق و عاشقی راه بندازیم خشم ارباب بر همتون نازل می شه.بنا براین رو نظر من یکی حساب نکنین!خودتون فکر کنین و ایده غیر عاشقانه بدین!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
#15

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-نقشه؟ کدوم نقشه؟
-نقشه دیگه! ما قرار بود گلرت رو بکشونیم اینجا!
-آهان، پس وقتی زاغی مسیر رو فهمید، برای گلرت یه نامه میفرستیم که متقاعد شه بیاد اینجا؟
-درواقع فکر می کنم وقتی زاغی مسیر رو فهمید خودش گلرت رو متقاعد میکنه بیاد اینجا!
-اصلا چرا گلرت باید بیاد اینجا؟ چرا ما نریم اونجا؟
-هوم؟ بد نگفتی!

فلور که با انگشتان ظریفش روی میز ضرب گرفته بود و کلافه، گفتگوی دو ممد مرگخوار غیرریونکلاوی را نظاره می کرد، از سکوت ایجاد شده استفاده کرد و سریع بین دیالوگ آن دو پرید.
-تموم شد؟

دو ممدمرگخوار که به نظر همدیگر را متقاعد کرده بودند، سر تکان دادند. فلور رو به آیلین کرد و گفت:
-خب، آیلین، زاغی رو بفرست دیگه... یه صفحه و نیم گذشته هنوز گلرت وارد سوژه نشده!

آیلین مغرورانه به کنار پنجره رفت. زاغی بی بال و پر را بین دو دستش گرفت، چیزی در گوش پرنده سیاه زمزمه کرد و او را به هوا پرتاب کرد. زاغ ارتفاع محسوسی سقوط آزاد را تجربه کرد تا توانست به شرایط بدون پر غلبه کند و اوج بگیرد. آیلین به طرف بقیه برگشت:
-از الان تا سه روز وقت دارین فکر کنین وقتی گلرت پیدا شد چیکارش کنین!

سر و صدای اعتراض مرگخوارها بلند شد:
-سه رووووز؟!
-چه خبره مگه؟!
-تا اون موقع مادر ارباب پدر ما رو درآورده که!

آیلین جواب داد:
-زاغه، جغد نیس که! جغدا به شبکه جهانی *joghdel map وصلن، سریع به هم کانکت میشن آدم مورد نظرو پیدا می کنن، این طفلک دست تنهاست، تازه کلی آموزش دیده تو سه روز آدمو پیدا کنه!

آیلین این را گفت و به خلسه رفت تا با زاغی ارتباط ذهنی برقرار کند، و بقیه را با این تفکر که «چرا از اول جغذ نفرستادیم پس؟!» تنها گذاشت.

*بر وزن گوگل مپ:دی




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#14

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بالاخره آیلین از جاش بلند میشه و دست از بافتن ژاکت برمیداره. توجه مرگخوارا به زاغ آیلین که بی کرک و پر شده جلب میشه و شدیدا درگیری ذهنی پیدا میکنن که این زاغ چطور میخواد مسافت بین خانه ریدل تا مخفیگاه گلرت رو پرواز کنه.

آیلین که متوجه حالت عجیب مرگخوارا شده، نگاهشونو دنبال میکنه و انتهای مسیرو پیدا میکنه.

- اوه نمیخواد نگران باشین. مطمئنم که با همینقدر بال هم میتونه ماموریتشو بخوبی انجام بده.

مرگخوارا با تردید نگاهی بین هم رد و بدل میکنن. آیلین دستشو دراز میکنه و زاغ با جهشی، جاشو از روی شونه ش، به روی دستش تغییر میده و پاشو بالا میگیره تا نامه رو بهش وصل کنن.

- نامه پیلیز!

آیلین کف دستشو به سمت مرگخوارا دراز میکنه، اما نامه ای رو دستش ظاهر نمیشه. مرگخوار ممدی شروع به خاروندن سرش میکنه و جواب میده:

- خب ما که هنوز نامه رو ننوشتیم.

آیلین دستشو محکم رو پیشونیش میکوبونه و میگه: نباید اینو لو میدادی. ما نامه رو میفرستیم، نفر بعدی زحمشو میکشه و وقتی گلرت نامه رو گرفت، محتویاتو لو میده. الان همه چیز حله؟

مرگخوارا شروع به تکون دادن سرشون به نشونه موافقت میکنن و کاغذپوستی ای رو به دست آیلین میدن.

فلور که تمام مدت سکوت کرده بود و فقط به حرفای اونا گوش میداد، بالاخره روزه ی سکوتش رو میشکنه و هوشمندانه میگه:

- خب مگه تو نمیگی که هرجا این زاغه بره میفهمی؟ چرا باید فسفر مغزمونو برای نوشتن نامه ای که بتونه گلرتو متقاعد به برگشتن کنه تلف کنیم؟

- نه که ما خیلیم فسفر سوزوندیم.

فلور چشم غره ای به مرگخوار ممدی که اینو گفته بود میره و ادامه میده: کافیه به زاغت بفهمونی بره دنبال گلرت و با اون نیروهای ماوراییت مسیرو بفهمی، بعدش جای گلرت دستمون میاد و ...

- میتونیم نقشه مونو اجرا کنیم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۳:۱۳ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
#13

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
_ من؟ ریونکلاو؟ خفه شید بچه ها! خب؟

دافنه و لینی:

لودو(در نقش لرد) و مورفین(در نقش دست راست نقش لرد): مـــــــــــاع!
تصویر کوچک شده


زمان در خانه ریدل متوقف شد و همه بدون پلک زدن به آیلین نگاه میکردن... آیلین که متوجه شده بود خودشو جمع و جور کرد و گفت:
_ امممم...شرمنده، حواسم نبود! یعنی منظوری نداشتم بچه ها!

لودو: من میدونم! تو از وقتی با این دالاهوف خائن گشتی اینجوری شدی! تو قبلا خیلی مهربون و مودب بودی!

آیلین: برو بابا دلت خوشه! اون اصلا به درد هیچ دختری نمیخوره جز یه نفر! کلا هم ترسناکه هم یه جوریه! معمولا دختری جرات نمیکنه بره سمتش! وقتی هم میره پشیمون میشه! بنظر منم اگه یه وقت از اینجاها رد شد جلوش رو تخت لرد ولدمورت نشین! میاد میزنه چوبدستیشو تو حلقت میکنه!

لودو: بینیم بابا! به اون چه ربطی داره! اصلا دیگه مرگخوار نیست که!

آیلین: آره اینجا نیست ولی ذاتا مرگخواره! تو داستان دالاهوف مرگخوار بوده! به دو نفرم خیلی علاقه داره یکی بلاتریکس یکی لرد ولدمورت! بعضی وقتا توهم میزد میگفت جفتشون یه نفرن! جدیدا دیدینیش؟ یه جوری شده! میگفت تازه از جنگل های آمازون و سیر و سلوک در جادوی سیاه بازگشته و جو گرفته میگه دیگه نقطه ضعفی نداره!

...امممم در هر صورت بیخیال... میخواستیم گریندل والد رو پیدا کنیم؟ جغد میتونید بفرستید ولی کار بهترم میتونید بکنید! میتونید زاغی من رو بفرستید! این مغزش به مغز من کانکته! هر جا میره من میتونم اونجارو ببینم و حس کنم و...یک سری چیز دیگه که مخفی پیش خودم میمونه



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲:۲۹ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
#12

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-اوهوم...تو زندان نیست مگه؟دامبل یقه شو گرفت پرتش کرد اون تو!

لینی که هر لحظه بیشتر به حال مرگخواران بدشانس بدبخت فلک زده غیر ریونی تاسف می خورد آهی کشید!
-اون مال سالها پیش بود.گلرت خیلی وقته از زندان آزاد شده.کلی هم ازش استفاده کردیم تو سوژه های مختلف.

لودو برگشت و سر جایش نشست.ظاهرا لرد شدن به این سادگی ها نبود!باید به محض لرد شدن لینی و ترجیحا بقیه ریونی ها را از صحنه روزگار محو می کرد تا دیگر کسی جرات ضایع کردن او را نداشته باشد.صدای یک ریونی دیگر رشته افکار لودو را پاره کرد.دافنه که تا آن لحظه سکوت اختیار کرده بود شروع به صحبت کرد.
-به نظر من شیء یا فرد مورد علاقه گلرت رو پیدا کنیم و بدزدیم تا خودش مجبور شه بیاد اینجا...چطوره؟!

لودو بلافاصله مخالفت خودش را ابراز کرد!
-مزخرف!اینجوری که قضیه خیلی پیچیده می شه.یه چیزی که مورد علاقه یه فردی که مورد علاقه دامبلدوره رو بدزدیم که فرد مورد علاقه دامبلو بکشونیم اینجا که دامبلو ناراحت کنیم؟!

لینی و دافنه برای چند ثانیه به هم خیره شدند و سپس سری از روی افسوس تکان دادند.
-بی خیال بابا...از اینا انتظار هوش نداشته باش.زیر ذره بین عقاب نبودن که!
-حق با توئه...منم یه لحظه اشتباها فکر کردم کنار شومینه هستیم.یادم باشه سطح حرفامو کمی بیارم پایین تر که اینا هم بفهمن!

آیلین در گوشه ای از اتاق نشسته بود و بی سرو صدا سرگرم بافتن ژاکتی سیاه رنگ برای پسرش بود.زاغی روی شانه آیلین نشسته بود و به طرز عجیبی هر چه به طول ژاکت افزوده می شد از تعداد پر های زاغی کاسته می شد!
همینطور که حواسش به بافتنی بود گفت:
-چرا دنبال جاش می گردین؟خب یه جغد بفرستین براش!جغده خودش پیداش می کنه.تو نامه چیزی بنویسین که گلرت بیاد اینجا!

دافنه و لینی زمزمه های مبنی بر این که آیلین باید ریونکلاوی می شده و مسلما اشتباهی رخ داده است سر دادند!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.