لرد سیاه با شجاعت سوار قطار شد.
-سوروس بیا اینجا.اگه ترسیدی من آرومت میکنم.اهه...یادم نبود این قطار شادیه.حیف شدا من میخواستم برم تونل وحشت.خب ولی حالا که اومدیم اینجا چاره ای نیست.تونل وحشت بمونه برای یکی دو سال دیگه که شاید دوباره بیاییم اینجا.
سوروس کنار لرد در ردیف اول نشست.صدای سوت بلندی به گوش رسید و قطار به آرامی حرکت کرد.فضای سبز دو طرف قطار باعث آرامش لرد شده بود.مرتب با مرگخوارانش شوخی میکرد و هر از چند گاهی با صدای "پق"بلندی آنها را میترساند.
قطار به حرکتش ادامه میداد و لرد سیاه معنی لبخند موذیانه ای را که روی لبهای تک تک مرگخواران به چشم میخورد نمیفهمید.طولی نکشید که فضای سبز ناپدید شد.قطار وارد محوطه تاریکی شد.درختان بلندی که از دو طرف روی قطار خم شده بودند مانع نفوذ هر نوع نوری میشدند.لرد ردایش را جمع کرد و دست از شوخی برداشت.محوطه تاریک او را کمی وحشت زده کرده بود.کمی بطرف سوروس خم شد.
-هوم...الان تموم میشه.نترس.من میدونم تموم میشه.چرا میلرزی؟بذار دستتو بگیرم.نترس.
سوروس لرزش و سرمای دستان لرد را کاملا حس میکرد.قطار به تونل وحشت نزدیک میشد.لرد با ناباوری به تونل تاریکی که در مقابلش قرار داشت خیره شد.
-نه...بگو که نمیره اون تو.سوروس.تو خیلی ترسیدی.ممکنه سکته کنی.بیا همینجا پیاده بشیم.آقا نگه دار.آقا پیاده میشیم.رنگ سوروس پریده.
قطار وارد تونل تاریک شد و صدای التماس آمیز لرد سیاه به فریاد تبدیل شد.
-نه،اسکلت!اوه.نه که بترسما.من به مرده ها احترام میذارم.تا حالا نشده به جسد کسایی که کشتمشون نگاه کنم.سوروس.اینقدر نترس.الان تموم میشه.آآآآآآآی!
جسد خون آلودی که از بالای قطار روی لرد سیاه خم شده و شانه اش را گرفته بود باعث شد لرد با وحشت به سمت دیگر قطار بپرد.صدای سوروس از فاصله خیلی نزدیکی به گوشش رسید.
-ارباب.ببخشیدا.الان دقیقا روی من نشستین.
لرد بعد از اینکه کاملا مطمئن شد قطار از جسد دور شده به صندلی خودش برگشت.ولی بلافاصله با تعداد زیادی خفاش که از روبرو حمله کردند روبرو شد.
صدای جیغ و داد لرد سیاه و قهقهه های جنون آمیز مرگخواران تونل را وحشتناکتر از قبل کرده بود.بالاخره وقتی که مومیایی وحشتناکی ردای لرد را گرفت و کمی بطرف خود کشید لرد سیاه فریاد بلندی کشید و بیهوش شد.سوروس بطری آب را از آنتونین گرفت و کمی آب به صورت لرد پاشید.لرد سیاه چشمانش را باز کرد و فورا از جا بلند شد.
-هوم.دیدی؟چقدر مسخره بود؟نخواستم ناامیدش کنم.بذار فکر کنه ترسناکه و من از ترس بیهوش شدم.
قطار بعد از عبور از میان اجساد متحرک و دختر بچه ای که به طرز وحشتناکی جیغ میکشید به انتهای تونل نزدیک شد و در ایستگاه توقف کرد.
مرگخواران با خنده از قطار پیاده شدند.مورگانا درحالیکه از شدت خنده سرخ شده بود صحنه بیهوش شدن لرد را تقلید میکرد.مونتگومری به آرامی به مورگانا نزدیک شد و عواقب احتمالی این نمایش را به او گوشزد کرد.
-بس کن.اگه ببینه پوست هممونو میکنه.راستی اون کجاست؟
سوروس دور و برش را نگاه کرد.
-تا همین چند دقیقه پیش کنار من نشسته بود.ولی ندیدم از قطار پیاده بشه.آهای.کسی اربابو ندیده؟
بلاتریکس فریادی کشید.
-یا سالازار کبیر.یعنی تو تونل مونده؟!