هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#57

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ولدمورت از دور به هروئین اشاره میکنه و فریاد میکشه :

- مرتیکه معتادِ بی خاصیت ِ پول دار بدبخت، بیا پایین ببینم.
- اِهه.. ولدی اومد بیرون؟
- الان میام میکشم...

در همون لحظه که ولدمورت میاد ادامه ی جمله اش رو بگه، دستی غول پیکر داخل غار پشت رداشو میگیره و با شدت اون رو به عقب میکشه. لرد در تاریکی فرو میره..

بلا و مونتی :
- عَـــــــــــــــــــــؤ.. کمک! وایییییییی...! سالازار! سالی.. کمک!
- چی شده؟

مرگ خواران به سمت تونل رفتند و با هر هر و خنده کنان به ولدی خیره شدند که درون سیاهی ناپدید میشد اما قبل از آن، در حال دست و پا زدن و فریاد کشیدن بود. به طور ناگهانی مورفین به یاد آورد که هیچ گونه موجود ِ هیجان انگیز غول پیکری درون غار جا سازی نکرده بوده است.

مورفین : بچه ها، بچه ها! من ... فکر نمیکنم... این الکی باشه...!
ملت : .
مورفین : حیـــــــــغ! ولدی!!!!

ملت مرگخوار هم کم کم از خنده هاشون قطع میکنند وخنده روی لبشون خشک میشه.

- کمــــــــــــــــک!

بادجه ی پیشگویی

تریلانی مستقیم به گوی ِ بلورین خودش خیره شده. لبانش جمع شده اند و حالت مسخره ی چهره اش، بیشتر از اینکه ترسناک باشد دردناک است. تریلانی بعد از مدتی سرش را به سوی مورفین بالا می آورد و زیر لب میگوید :

- به مونتی بگویید یک قبر برای ولدمورت آماده کند.
- باورم نمیشه... نه! ... ارباب من؟ هیچ راهی نیست؟
- او گیر یک غول بیابونی افتاده است. بعید میدونم بتونید براش کاری بکنید. کل ویزاردلند متوجه شده اند ولی هیچ کس کاری نمیکند.

صدای تریلانی کم و کم تر شد و به خاموشی رفت. مورفین با نفس عمیق از بادجه ی پیشگویی بیرون آمد و فحش رکیکی داد.

تونل وحشت

- ارباب .. اربابم! .. دیگه کله ی کچلش نیست.. کجاست اون دماغ؟
- بلا، خفه شو! ما باید بریم دنبال ارباب. اگه نتونیم برش داریم اون وقت، ارباب خودش بیرون میاد و همه امونو له میکنه.
- ارباب چی میشه؟ یعنی اون تو الان چه خبره ...؟


داخل تونل


فضا تاریک است. نور از گوشه ای در دور دست ، سوسوی عجیب و کمی میزند. دست هایش را از پشت بسته اند و به دیوار سنگی تکیه دارد. غولی ، شبیه غول های دنیای جادویی با اندازه ای کوچکتر کنار آن نور نشسته است. سایه روشنی از پوست پشمالویش را میتوان دید.

ولدی خودش را روی زمین تکان میدهد. متاسفانه، زیرش استالاگمیت های کوچکی هستند که باعث پاره شدن پشت ِ ردایش در اثر حرکت میشوند. (البته پاره شدن نواحی دیگر! )

ولدی :

غول ها می غرند.. و ولدمورت تازه متوجه میشود که غول ها چیزی در حدود سه تا هستند. و از آن طرف، غش میکند.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۷:۴۱:۵۳

[b]دیگه ب


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#56

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- بـــــــــــــــــــلا!مونتـــــــــــــــــــــــی!
- اربــــــــــــــــــــــــــــاب!
چشمان لرد برق زد،با خوشحالی از اینکه دو مرگخوار مفقود الاثر را یافته ،دوان دوان به سمت قعر تونل پیش رفت.
در این میان،انبوهی از خفاش ها و اسکلت های پلاستیکی در راه رسیدن به محا استقرار لرد سیاه بودند.
لرد چند قدمی پیش رفت و دوباره فریاد زد : مونتــــــــــــــــــــی!
اما اینبار دیگر صدایی شنیده نشد.تمام امید لرد از بین رفت.به سرعت راه برگشت را در پیش گرفت چرا که هر چه به سمت قعر تونل پیش میرفت،فضا تاریک تر میشد اما...


هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که لشکریان مهاجم را دید.هزاران هزار خفاش و اسکلت به خط شده و در برابر لرد سیاه ایستاده بودند.
خفش های سیاه رنگ کوچک،با حرکاتی دیوانه وار و اسکلت ها با تلق تولوق فراوان،راه را برای لرد سیاه بسته بودند.
رفته رفته،تعداد مهاجمین افزایش میافت ،دیگر به یک متری لرد رسیده بودند که ناگهان...


- پروتگو!
- پروتگو!
بلا و مونتی با چوبدستی هایشان،پشت لرد ظاهر شده و درست به موقع،جان لرد را نجات دادند.لرد نیز با استفاده از این فرصت،چوبدستیش را کشید و با کمک دو مرگخوار فراری،بر دشمن چیره شد.پس از اتمام قائله،لرد رو به آن دو کرد و گفت : هوووم،به خاطر این فداکاریتون،پاداش میگیرید.دیگه نمیکشمتون،راه بیفتین بریم از اینجا بیرون،دیدین که من از هیچی نترسیدم
در همین لحظه،با وزش باد صدای هو هوی خوفناکی ایجاد شد.
لرد : خوب بریم دیگه چرا وایسادین؟




در همین لحظه،مورفین در فضای اصلی شهر بازی،روی بوفالوی وحشی() استاده بود و سخنرانی میکرد.


- مرگخواران من،این دوره ژدید اژ فروانروایی یکی از نوادگان سالاژار کبیر بر شما شیاه پوشان اشت.به من بپیوندید.
ملت مرگخوار :
مورفین لبخند ملیحی زد و گفت : آه عژیژان،همه شما میتونید بطور نا محدود اژ سهمیه های مواد ما اششتفاده کنید،دولت من،دولت آزادیه شماشت
هنوز حرف لرد جدید تمام نشده بود که ولدمورت و مونتی و لاتریکس،از دور پدیدار شدند...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۳:۴۸:۰۴

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#55

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
لرد با پافشاری مرگخواران به شهربازی ویزاردلند اومد. لرد از بچگی ترس و وحشت عجیبی از تمامی وسایل شهربازی،بجز اسبهای چرخان داشته ولی سعی بر مخفی کردن ترسش داره.مرگخواران که کم و بیش خبر دار شدن تصمیم بر گول زدن لرد دارن و میخوان اون رو به بهانه این که میخوان سوار"تونل شادی همراه با اسب" بشن ، لرد رو سوار بر تونل وحشت بکنن. لرد بعد از سوار شدن در تونل وحشت،دیگر حاضر به سوار شدن بر هیچ وسیله ای نیست.از این سو، لرد با مونتی و بلا دعوایش شده و بلا و مونتی به داخل تونل وحشت فرار میکنند. مورفین که از ماجرا سواستفاده میکند، میگوید اگر لرد وارد تونل نشود و دومرگخوار را بیرون نیاورد،ترسو هست و دیگر مرگخواران وی را بعنوان لرد خود قبول نخواهند داشت. لرد پس از احساس خطر کردن از این که از لردیت بفتد،پیشنهاد را قبول کرده و وارد تونل میشود. از آنسو، مورفین که نقشه داشت لرد را ترسو جلوه دهد، از طرف دیگر تونل وارد شد و با وسایل ترسناک(اسکلت،خفاش...) سعی بر ترساندن لرد دارد تا لرد بترسد و دیگر وی را از لردیت بندازد. اگر لرد از لردیت بیفتد، مورفین لرد مرگخواران میشود....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#54

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
همجا تاریک بود. صدای برخورد دندانهای لرد به هم دیگر، که نشانه ترس وی بود در فضا میپیچید.لرد آب دهان خود را پائین داد و کورکورانه در فضای تاریک به راه رفتن ادامه داد. بعد از چند دقیقه چشمان لرد به تاریکی تونل عادت کرد. لرد به دور وبر خود نگاه کرد. بوی زننده ای مشامش را پر کرده بود.لرد اهی کشید و با خود گفت: موهاها...اینجا هیچی نیست.من به همشون نشون دادم که ترسو نیستم.مرلینا شکر.تا الان هیچ چیز ترسناکی دیده ....
حرف در گلویش ساکت شد. اسکلت سفیدی درست بر جلوی لرد ظاهر شده بود.لرد که نفسش از ترس بند امده بود، وحشت زده چوب خود را از ردا بیرون کشید و چند ورد را بسوی اسکلت روانه ساخت.


در همون وقت،پیش مورفین
مورفین ازآن سوی تونل وارد شد.وی جعبه سنگینی مملو از اسکلتهای پلاستیکی و خفاش های مرده را در دست داشت. لبخند شومی بر لبان مورفین نقش بسته بود. وی کمی در تاریکی تونل پیش رفت و سپس جعبه را بر روی زمین گذاشت:یک جوری لرد رو بترسونم که ابروش بره...اون وقت هیچ کسی قبولش نمیکنه و من لرد میشم

مورفین خنده ای سر دد و بعد اسکلت ها را از جعبه بیرون آورد. وی اسکلتهای جادوئی را بوسیله وردی زنده کرده و بداخل تونل فرستاد.


پیش لرد

لرد نفس راحتی کشید و به اسکلتی که بوسیله ورد وی شکسته بود نگاه کرد. حال باید فقط دومرگخوار فراری را پیدا میکرد و از تونل خارج میشد. لرد آهی کشید و فریاد کشید:مونتی!بلا...کجا هستین؟بیاین بیرون تا من عصبانی نشدم.
صدای وی در تونل انعکاس یافت. وی آ دیگری کشید.گویا این ماجرا تمام شدنی نبود.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۹:۳۸ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#53

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
با نیدن این جمله از دهان مورفین،لرد آنچنان عصبانی شد که....سر مورفین داد زد و گفت:من عمرا برم تو اون تونل...

- چرا ارباب ینی میخواید بگید میترسی؟!
- نه خیر!من میخوام اونا نتیجه ی پشت کردن به لردشونو بچشن!
- اما لرد میدونید چیه؟من الان توی قهوه خونه بودم و از مرگخوارا شنیدم که بهتون میخندن و هی میگن شما ترسویید ... میدونید که؟کم کم شاید حتی دیگه شما رو لرد خودشون ندونن و ... بهتره یه جانشین برا خودتون دست و پا کنید!

خشم ولدمورت بیش از پیش شده بود و پس از کروشیو یی به سمت مورفین کمی با خود فکر کرد!

مثه اینکه این بی عقل داره راس میگه، انگار دیگه دوره ی اربابیتم به پایان رسیده!ولی نه؛ من میدونم چی کار کنم!

سپس رو به مورفین گفت:خب، بگو ببینم من باید چی کار کنم؟!زود بگو تا یه کروشیو ی دیگه بت نکردم!

- برای اینکه اونا باورد کنند شما از تونل وحشت و شهر بازی نمیترسید برید داخل تونل!!
- چی؟نه هر کار بگی میکنم جز این یکی!

نیم ساعت بعد ، روبرو ی تونل!

دور تا دور تونل پر بود از مرگخوارانی با چشمانی ذوق زده و آماده و ولدمورت و مورفین هم وسط اونا روبرو ی تونل بودن!مورفین با لبخندی موزیانه شروع کرد:

- برای این که لرد ثابت کنه از هیچی نمیترسه خودش تنهایی وارد این تونل میشه و اون مرگخوارای فراری رو میگیره و زمانی که همراه با مرگخوارا اومد از این تونل اونوقت همچنان ارباب ما میمونه و اگه نیومد...

لرد آنقدر ترسیده بود که متوجه حرفای مورفین و نقشه ی زیرکانش نبود و مورفین همچنان در افکار خود غوطه ور بود.

آره، اگه لرد نتونه از این تونل با مرگخوارا سالم برگرده، اونوقته که من جانشینش خواهم شد!هاهاها!باید به محض اینکه لرد رفت منم برم و یه کاری کنم لرد نتونه بره!هاهاها.

- خیله خب دیگه لرد!با دنیای روشنایی خداحافظی کن و برای گرفتن اعتمادت به سوی سیاهی برو!

ولدمورت همچنان میلرزید اما هنوز بر اعصاب خود مسلط بود، پس سنگ ها را از جلوی تونل برداشت و با قدم هایی سنگین وارد تونل شد...

مرگخواران نیز با چشمانی پر از هیجان به کله ی براق لرد که در سیاهی تونل محو میشد مینگریستند ، غافل از اینکه مورفین آهسته از آنجا دور شده بود...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۹:۰۹ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
#52

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
من موندم این اسکلت ها چه ربطی به موضوع تایپیک دارن.ییهویی با تریپ کرکسی سوژه رو پر میدین بره ها....

- بلا،بلا،کجایی،بلا...هــــوی بـــوم!
مونتی محکم با بیلش کوبید تو سر بلاتریکس.
- آآآی،چیه بابا؟چی میگی؟
- بیدار شو دیگه،من خسته شدم.
بلا به خودش میاد و یاد خوابی افتاد که داشت میدید.
- دایی،دایی،مای لرد تو اسبه!
- چی؟
- مای لرد تو اسبه،تو اسبه.


در همین لحظه مونتی دو دستی کوبید تو سرش.
- دیدی دختر مردم دیوونه شد ایـــــــوان!
ایوان ییهو صدای مونتی رو شنید و به سرعت خودشو به اونجا رسوند.
- چیه؟چته باز؟
بلا : ایوان،مای لرد تو اسبه!تو اسبه!
- چیه؟کجاست؟
- من با بیل زدم تو سرش اینجوری شد
- خوب مگه درد گرفته بودی آخه مردک؟بلا بلند شو بریم بینم
- بابا من حالم خوبه،مای لرد توی اون اسبه هست.میگی نه؟بیلتو بده من دایی.

بلا بیل مونتی رو گرفت و به سمت اسب رفت و ضربه محکمی به یکی از اسب ها زد.
لحظه ای بعد،اسب تکانی خورد و لرد سیاه از توش بیرون اومد.

بلا و مونتی و ایوان که به شدت ترسیده بودند هیچ نگفتند.
لرد هم مجال حرکت بعدی را به آنان نداد و بعد از برداشتن بیل مونتی به دنبال آنان افتاد.
اونا هم که دیدن جایی برای فرار از دست لرد نیتس،رفتن داخل تونل.
لرد هم که کمی داشت هوش و استعداد تراوش میکرد،شروع کرد به پر کردن در تونل تا اونا نتونن بیان بیرون.
در همین لحظه مرفین اومد و گفت : دایی ژون،نظرت شیه یه دور دیگه شوار شیم؟
با نیدن این جمله از دهان مورفین،لرد آنچنان عصبانی شد که....


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸
#51

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
همه ی مرگخوار ها ساکت شده بودن و با نگرانی به همدیگه نگاه می کردن.هر کسی داشت دنبال لرد می گشت!مونتگومری بیل خودش رو برداشته بود و داشت اعماق تونل رو می کند،بلا داشت توی شهر بازی جیغ می کشید و بقیه هم در اطراف شهر بازی مستقر شده بودن تا لرد رو پیدا کنند!

چند ساعت بعد،جلوی تونل وحشت:

مرگخوار ها هنوز به گشت و گذار مشغول هستن ولی تا حالا لرد رو پیدا نکردن!مونتگومری تمام تونل رو زیر و رو کرده بود و الان به کندن زمین های اطراف مشغوله.بلا هم از بس جیغ زده صداش گرفته و الان داره روی یک نیمکت استراحت میکنه،عده ای از مرگخوار ها هم به همراه مورفین به قهوه خونه های اطراف رفتن!!

مونتی بلاخره صبرش تموم میشه و با کلنگش به ملت حمله میکنه!بلا هم به صورت چشمک زن به مونتی می پیونده و طولی نمی کشه که شهر بازی کاملا خالی میشه!مونتی کلنگش رو می ذاره روی یه اسب اسباب بازی و خودش روی یکی دیگه میشینه.

-باو من می گم ولش کنیم این کچله رو!...4 ساعته ما رو این جوری علاف کرده!من که دیگه خسته شدم!کچل بوقی!

-نه بابا!....سالازارو خوش نمیاد!زبونتو گاز بگیر!

-

پنج ساعت بعد:

بلا روی نیمکت خوابیده و مونتی با چشمانی خون آلود هنوزم داره دنبال ولدی می گرده!!

مونتگومری برای این که حوصله ش سر نره،دو سه تا لگد می زنه به اسب و بعد از چند ثانیه متوجه میشه که اسب داره تکون می خوره!خودش رو یه کم میکشه عقب و بیلش رو دو سه بار میزنه روی اسباب بازی.تکان های اسب شدید تر میشه تا این که یه مرد کچل عصبانی سر و کله ش از توی اسب بیرون میاد!مونتگومری از ترس دندوناش رو تا ته می جوه و با نگرانی به قیافه ی ترسناک فرد کچل نگاه می کنه!

-ا....ارباب!....شما این جا چی کار میکنید؟

در قهوه خانه:

بارتی:داآش خیلی با مرامی!

-آره داش مورفی!چرا به ما نمی گفتی همچین ژای خوبی میای؟

-خوب ما اینیم دیگه!

مرگخوار ها با حالت نعشگی دارن قلیون می کشن و چای می خورن!مورفین هم که حسابی میزان شده بود ، بعد از کشیدن مواد به همراه مرگخوار ها تصمیم می گیره که حرکت کنن و برن دنبال لرد بگرد.

در شهر بازی:

لرد چماغ به دست به دنبال مونتی داشت می دوید!حالا مونتی بدو لرد بدو!

مونتی بلاخره می تونه توی تونلی که خودش کنده بود قایم بشه! ولدی هر چه قدر سعی میکنه نمی تونه وارد تونل بشه!

مونتی:

لرد که اعصابش به هم ریخته بود،دم در تونل میشینه تا در اسرع وقت بتونه مونتی رو گیر بندازه! در همین حال مورفین و دار و دسته ش با حالت خماری وارد شهر بازی میشن و میریزن کنار ولدی!

ولدی بدون توجه به اونا داشت تونل رو پر میکرد تا مونتی نتونه بیرون بیاد!ناگهان گروهی از اسکلت ها پشت سر ولدی ظاهر میشن و مرگخوار ها رو فراری میدن!ولدی یه دفعه ای متوجه حضور اونا میشه و...


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۳:۰۱ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸
#50

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه با شجاعت سوار قطار شد.
-سوروس بیا اینجا.اگه ترسیدی من آرومت میکنم.اهه...یادم نبود این قطار شادیه.حیف شدا من میخواستم برم تونل وحشت.خب ولی حالا که اومدیم اینجا چاره ای نیست.تونل وحشت بمونه برای یکی دو سال دیگه که شاید دوباره بیاییم اینجا.

سوروس کنار لرد در ردیف اول نشست.صدای سوت بلندی به گوش رسید و قطار به آرامی حرکت کرد.فضای سبز دو طرف قطار باعث آرامش لرد شده بود.مرتب با مرگخوارانش شوخی میکرد و هر از چند گاهی با صدای "پق"بلندی آنها را میترساند.
قطار به حرکتش ادامه میداد و لرد سیاه معنی لبخند موذیانه ای را که روی لبهای تک تک مرگخواران به چشم میخورد نمیفهمید.طولی نکشید که فضای سبز ناپدید شد.قطار وارد محوطه تاریکی شد.درختان بلندی که از دو طرف روی قطار خم شده بودند مانع نفوذ هر نوع نوری میشدند.لرد ردایش را جمع کرد و دست از شوخی برداشت.محوطه تاریک او را کمی وحشت زده کرده بود.کمی بطرف سوروس خم شد.
-هوم...الان تموم میشه.نترس.من میدونم تموم میشه.چرا میلرزی؟بذار دستتو بگیرم.نترس.

سوروس لرزش و سرمای دستان لرد را کاملا حس میکرد.قطار به تونل وحشت نزدیک میشد.لرد با ناباوری به تونل تاریکی که در مقابلش قرار داشت خیره شد.
-نه...بگو که نمیره اون تو.سوروس.تو خیلی ترسیدی.ممکنه سکته کنی.بیا همینجا پیاده بشیم.آقا نگه دار.آقا پیاده میشیم.رنگ سوروس پریده.

قطار وارد تونل تاریک شد و صدای التماس آمیز لرد سیاه به فریاد تبدیل شد.
-نه،اسکلت!اوه.نه که بترسما.من به مرده ها احترام میذارم.تا حالا نشده به جسد کسایی که کشتمشون نگاه کنم.سوروس.اینقدر نترس.الان تموم میشه.آآآآآآآی!

جسد خون آلودی که از بالای قطار روی لرد سیاه خم شده و شانه اش را گرفته بود باعث شد لرد با وحشت به سمت دیگر قطار بپرد.صدای سوروس از فاصله خیلی نزدیکی به گوشش رسید.
-ارباب.ببخشیدا.الان دقیقا روی من نشستین.

لرد بعد از اینکه کاملا مطمئن شد قطار از جسد دور شده به صندلی خودش برگشت.ولی بلافاصله با تعداد زیادی خفاش که از روبرو حمله کردند روبرو شد.

صدای جیغ و داد لرد سیاه و قهقهه های جنون آمیز مرگخواران تونل را وحشتناکتر از قبل کرده بود.بالاخره وقتی که مومیایی وحشتناکی ردای لرد را گرفت و کمی بطرف خود کشید لرد سیاه فریاد بلندی کشید و بیهوش شد.سوروس بطری آب را از آنتونین گرفت و کمی آب به صورت لرد پاشید.لرد سیاه چشمانش را باز کرد و فورا از جا بلند شد.
-هوم.دیدی؟چقدر مسخره بود؟نخواستم ناامیدش کنم.بذار فکر کنه ترسناکه و من از ترس بیهوش شدم.

قطار بعد از عبور از میان اجساد متحرک و دختر بچه ای که به طرز وحشتناکی جیغ میکشید به انتهای تونل نزدیک شد و در ایستگاه توقف کرد.
مرگخواران با خنده از قطار پیاده شدند.مورگانا درحالیکه از شدت خنده سرخ شده بود صحنه بیهوش شدن لرد را تقلید میکرد.مونتگومری به آرامی به مورگانا نزدیک شد و عواقب احتمالی این نمایش را به او گوشزد کرد.
-بس کن.اگه ببینه پوست هممونو میکنه.راستی اون کجاست؟

سوروس دور و برش را نگاه کرد.
-تا همین چند دقیقه پیش کنار من نشسته بود.ولی ندیدم از قطار پیاده بشه.آهای.کسی اربابو ندیده؟

بلاتریکس فریادی کشید.
-یا سالازار کبیر.یعنی تو تونل مونده؟!




Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸
#49

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
بعد مرگخوارها يكی يكی سوار قطار شدند. آنتونين در حالی كه پشمك را با ولع می خورد كنار لرد نشست و اسب را كنارش گذاشت. لرد گفت:
-اسبه اينه؟ چه با نمكه!

آنتونين سرش را تكان داد و به پشمك خوردنش مشغول شد. مورگانا رد حالی كه عكسهای بچگی اش را به بلاتريكس نشان می داد گفت:
-هميشه عاشق قطار سوای بودم... اونم از نوع وحشتناكش...

ولدمورت سر كجلش را خاراند و با نگاه عاشقانه اش به اسب منتظر ماند. صدای او او اويی آمد و قطار حركت كرد و دالاهوف با حالت ابلهانه ای پايين و بالا پريد و داد زد:
-او او او...

كه البته با ديدن نگاه خشمگين مسافران ساكت شد. ولدمورت بی خيال تمامی مسائل به اسب نگاه كرد و گفت:
-چه خوشگله... فكر كنم مجرد باشه نه؟

بلاتريكس با نگرانی به ولدمورت نگاه كرد كه با ديدن اسكلت ها نترسيده باشد اما ولدمورت نگاهش را به اسب دوخته بود. پس از آنكه قطار متوقف شد ولدمورت اسب را بوس كرد و وقتی ديد دالاهوف در حال پياده شدن است گفت:
-تموم شد؟

انتونين گفت:
-بله سرورم.

ولدمورت به اسب با محبت نگاه كرد و گفت:
-من اينم بايد با خودم ببرم...

بلاتريكس جلو پريد و گفت:
-مای لرد... اين كارا درست نيس...

-عـــــــــــــــــــــــــــــــع عع عــع مت اين اسبو می خوام.

پست شما پست خیلی گنگی هست و سوژه رو درست پیش نبرده.سایرین لطفا از پست قبل ادامه بدید.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۰ ۲۲:۱۷:۱۶


Re: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۸
#48

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
لرد با پافشاری مرگخواران به شهربازی ویزاردلند اومد. لرد از بچگی ترس و وحشت عجیبی از تمامی وسایل شهربازی،بجز اسبهای چرخان داشته و لی سعی بر مخفی کردن ترسش داره.مرگخواران که کم و بیش خبر دار شدن تصمیم بر گول زدن لرد دارن و میخوان اون رو به بهانه این که میخوان سوار"تونل شادی همراه با اسب" بشن ، لرد رو سوار بر تونل وحشت بکنن.
_________________________________________________


لرد ذرت را از دستان وی گرفت و کمی از آن را داخل دهانش برد.
- خوبه خوبه...خوشمزست.حالا بریم سوار اسبها بشیم.
بلاتریکس لبخند ساختگی زد و گفت:اِه اونجا رو...بارتی و مورفین هم دارن میان.
- آره آره...شاید اونها هم میخوان سوار بشن.
بارتی همان طور که مورفین را بدنبال خود میکشاند به سوی لرد و بلاتریکس آمد.وی نگاهی به پدر خود نمود و رو به وی گفت:بابا اون جا یک تونل شادی داره با کلی اسب و اینا.بیاین بریم سوار شیم.
مورفین سیگار خود را در دهان جابجا کرد و گفت:آره ارباب...بژون خودت خیلی باحاله...اِند ترس... یعنی شادی و ایناست.


ان سوی ماجرا

آنتونی اسب را بزور از روی دستگاه کند و همان طور که آن را با زحمت بر روی شانهایش میگذاشت بسوی تونل وحشت حرکت کرد.مونتگومری بیل خود را داخل رنگ فرو کرد و تابلوی "تونل وحشت" را به "تونل شادی" تغییر داد.در همین حال،مورگانا که جیغ زنان بسویشان میامد گفت:زود باشین!لرد داره میاد.الان میان سوار بشن.
مرگخواران نگاهی به یک دیگر کردند. برق شیطانی در چشمانشان دیده میشد!

لرد سیاه با قدمهای آرام بسوی مرگخوارانش رفت.وی نگاهی به تابلوی تازه رنگ شده انداخت و خطاب به مرگخوارانش گفت:
عجب!من قبلا هم اومده بودم ولی اینو هیچ وقت ندیدم....احتمالا جدید هست.بریم سوار بشیم.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۹ ۱۶:۴۹:۰۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.