- بی همه چیزها! انگل های خونه ی پدریم! بوقیای تنبل! ساعت هفت صبحه، نمی خواین بیدار شین؟ جن های خونگی! خائن های به اصل و نسب...
سیریوس بلک با موهای شونه نشده و یک پیژامه ی سوراخ طرح هیپوگریفی از اتاقش بیرون آمد. در حالی که چشمانش را می مالید تا از خواب بیدار شود، دوباره خوابش برد!
- پیازخورها!
صدای داد خانم بلک، سیریوسی که پله را بغل کرده بود و آب دهانش از هفت طبقه پایین می ریخت را از خواب پراند. سیریوس از خواب پریده هنوز بلند نشده بود که پایش روی آب دهانش رفت و هر هفت طبقه را سر معلق زنان سرخورد پایین. پایین پله ها، با پاهای صد و هشتاد درجه باز داد کشید:
- مامان.
برای دو دقیقه آرامش خانه ی گریمولد را فرا گرفت، دو دقیقه ی دلپذیر قبل از رسیدن سرکادوگان.
- ما آمدیم. حتی آرسینوس هم بیدار شده! خواب بسه. بیدار شین باید با پلیدی ها بجنگیم.
نه تنها سیریوس بلکه بقیه ی محفلی ها هم از ادامه دادن خوابشان منصرف شدند و هر یک در لباسی مامان دوز تر از دیگری از پله ها پایین می آمدند. در بالای این صف، دختر شلوار گورکنی خمیازه کشان پشت سر تلسکوپ راه می رفت و فکر می کرد از کی تلسکوپ ها پا در آوردند.
- بود کی؟ کی خندید این طوری؟
کل محفلی ها به سمت رز برگشتند و نگاهش کردند. فقط نگاه. خسته تر از این بودند که بگویند کسی نخندیده. ولی رز بازهم صدای خنده شنید. از آن خندهای بلند و شیطانی وسط کارتون ها. دور و اطرافش را نگاه کرد. صدای خنده از کنارش می آمد اما کسی نمی خندید و کسی به غیر از خودش متوجه نبود. شانه ای بالا انداخت و پایش را روی پله ی اول گذاشت ولی هرگز پایش به پله ی دوم نرسید. بدتراز سیریوس، هفت پله را با سر طی کرد.
در مسیرش تقریبا همه را با خود همراه کرد. در عرض چند دقیقه توپی متشکل از محفلی ها قل خوران به سمت سیریوس می رفت. قبل از آنکه سیریوس حتی تصمیم به بلند شدن بگیرد توپ به او برخورد کرد و با همگی باهم پخش زمین شدند. از طرفی هاگرید که جا مانده بود خودش را از طبقه ی یکی مانده به آخر روی آنها پرت کرد.
ده دقیقه ی بعد آشپزخانه- گوشنمه.
هاگرید صحیح و سالم به دیگ بزرگ روی اجاق زل زده بود. در یک طرفش آملیای سر تا پا گچ گرفته در طرف دیگر آدر کانلی با پاهای باند پیچی شده نشسته بودند. رون زیر میز سعی داشت با دست چپ روی گچ آدر نقاشی بکشد. در همین حین جینی مشغول هنرنمایی روی دست راست رون بود و کتی سعی داشت تلی برای جینی روی باند دور سرش درست کند.
- یکی گرفت برام پشت پا.
- کسی پشت پا گرفت. تو آخرین نفر بودی. کسی قبل از تو بود.
- عه پس دیدیش تو ؟ کی بود؟
آرنولد ترجیچ داد سوپ پیازش را تمام کند.
- کدومتون خندید اون موقع؟
پنه لوپه فاصلهاش را با رز بیشتر کرد و صندلی را به سمت جینی کشاند.
- الان خندید کی؟
رز می توانست به هلگا قسم بخورد که صدای خنده شنیده، دقیقا مثل همانی که قبل از افتادنش از پله شنید. شیطانی، ریز و نزدیک. انگار که از کنار گوشش صدا میآمد.
ولی به جز پنه لوپه در یک متریاش، کسی کنارش نبود. کسی هم صدای خنده نشنید، فقط خودش بود. با ترس سوپش را پایین داد.
روی زمین کنار پایهی صندلی، سایهاش خندید.