زومبهِ گورکن ! سوال یکخیلی سال پیش، داخل یه کلیسا- دوشیزه مکرمه، مالی پریوت ! آیا وکیلم شما رو با مهریه ی یک دستگاه لباسشویی و قول صدها توله فرزند به عقد دائم عاقوی آرتور ویزلی در بیاورم؟
- عروس رفته مرلینگاه !
- دوشیزه مکرمه، مالی پریوت ! برای بار چهارصدم عرض میکنم...آیا وکیلم شما رو با مهریه ی یک دستگاه لباس بشور ماگلی و قول صدها توله فرزند به عقد دائم عاقوی آرتور ویزلی در بیاورم؟! :vay:
- عروس داره ظرف میشوره!
عاقد که چهره ای مشابه با قیافه ولدمورت در لباس پاپ ژان پل داره به دوربین زل میزنه و خشتک به خشتک آفرین تسلیم میکنه و نقش بر زمین کلیسا میشه و به عنوان نخستین شهید محراب دنیای هری پاتر به تن خاک میره. عاروس و دوماد هم به شادی بدون خطبه زندگی شون رو شروع میکنن و ملت حاضر هم "لی لی لی لی" سر می دهند.
چند سال بعد...تهران، قلهک، مرکز فوقتخصصی درمان ناباروری و ناباوری و ناب آوری و سقط مکرر ابنسینا- عاقوی دکتر ! جونم براتون بگه که آرع ! ما خیلی جاها در دنیا رفتیم. ما به هاروارد ها و هاگوارتز ها و جان هاپکینزها سفر کردیم اما هیچ نتیجه ای نگرفتیم. همه گفتند فقط دکتر پشمک قره خرچنگ در کلینیک ابن سینا تکنولوژی درمون ما دو تا رو داره...
- قلمچ خرررییت قلیم ملچ خریییت ! (افکت خوردن چیپس)
مالی ویزلی در حالی که درون دستمال گردن پدرخوانده فین فین می کرد، با بغضی نترکیده و چشمانی پر از اشک تمساح به شکل ملتمسانه به دکتری زل میزد که کوه گوشت بود، گردن نداشت، شکمش از زیر چونه اش شروع میشد و عینک پروفسوری هم به چشم داشت. دکتر بی توجه به داستان های مالی مشغول لمبوندن چیپس پرینگرز (چیپس قورباغه شکلاتی بود به جون عربابان ایفای پاتر !) بود.
- بله دکتر ! می گفتم. خلاصه به هر دری زدیم دیدیم نشد اینه که اومدیم بزنیم در شخص شما بلکه فرجی بشه.
آرتور با آرنجش به پهلوی مالی زد و زیر لب گفت:
- زن ! پشمای سرت همه معلومه. روسریتو درست کن اینجا بلاد آسلامه.
و مالی بلافاصله با رعب و وحشت از کماندوهای فاطی نام که هر لحظه می تونستند ظاهر بشوند، خودشو جمع و جور کرد و ادامه داد:
- خب عاقای دکتر ! ما سر و پا گوشیم. مارو ارشاد بفرمایید.
دکتر پشمک قره خرچنگ لوله حاوی چیپس رو میذاره داخل کشوی میزش و شروع میکنه به حرف زدن:
- برع برع ! همیطوره که خدمت شما بگفتنتنتنتنده دند ! ما ایجا تنکولوجی کلون خمیری داریم خعلی زیات مثل شوکولات ! شما زن و شوعر الان سوا سوا کوو یک تا دونه تف بندازین داخل این ظرفه !
و یک پتری دیش به سمت آرتور گرفت. مالی و آرتور به شکل خلط داری داخل پتری دیش تف کردند و آن را به دست دکتر دادند. دکتر دیش را گرفت و از پشت میزش بلند شد. زنگ زد آژانس پایین یه خر با آسانسور فرستادن بالا، دکتر سوار خر شد، خر از وزن دکتر به امام زاده آرشام تمسک جست و تقریبا نشست. یاد عاشورا و علم افتاد، ذکر گفت و به سختی و تلوتلو خوران به سمت در اتاقی رفت که چهار متر با میز دکتر فاصله داشت و حدود بیست دقیقه بعد به آنجا رسیدند.
در اتاق حرارت عجیبی حاکم بود و منشا این حرارت رو به وضوح می شد تشخیص داد، یک کوره نانوایی ! چندین و چند اوس و موس با اسامی مختلفی اعم از نورممد، کورممد، غول ممد و شورممد با لباس هایی سپید به سان غو با طرح های زیبا و زرد رنگ پراکنده از عسل دماغ روی آنها، سخت مشغول ریختن عرق و حماسه آفرینی بودند...
دکتر: شورممد ! کو بیا اینجه پسر !
جوانی شورممد نام با شلوار کردی و روپوش سفید نونوایی سریعا جلوی دکتر و آقا و خانم ویزلی ظاهر شد...
- امر بفرمیو دکتر !
- پسر ! این پتری دیشو بگیر کو ! خــآ ! حالا خوب گوشتو بده من. از این تف ها یه هفت تا بزن ! فقط دقت بکن خشخاشی بزنی. اینا خانواده تن کک و مک دارن هاااع !
یک ربع بعد...مالی و آرتور ویزلی با استرس بیرون روی صندلی انتظار نشسته بودند و منتظر خروج دکتر و بچه هایش از اتاق بودند. بلاخره در اتاق باز میشه و یه خانوم پرستداف به همراه دو تا کیسه میاد بیرون...
- خب. خانوم گریزلی ! ویزلی ! هر چی... این دو تا کیسه بچه های شما هستن. خوب ازشون مراقبت بفرمایید. الان تا منزل که تشریف می برید لای پارچه و بغچه ای چیزی بپیچین که خمیر و بیات نشن توی راه چون تازه از تنور در اومدن. رسیدین منزل، بلافاصله بذارین داخل فریزر بچه ها رو برای یه روز ! از روز دوم شروع کنید بهشون غذا دادن. اگه یهوع مچاله شدن، از اسپری سیخ کن استفاده کنید تا راست واستن براتون ! دقت کنید در این مرحله ما به انواع اشکال مختلف اونها رو کلون کردیم براتون ! یکی بربری، اون یکی تافتون، یکی دیگه فرانسوی، این یکی سنگک و همینطور که می بینید متنوع هستن. اینا باید بزرگ بشن تا شکل بگیرن. الان ریخت و قیافه درست ندارن.
مالی و آرتور با شعفی وصف ناپذیر و خانمان سوز بدون توجه به توصیه های بهداشتی خانم پرستداف، سریعا دو کیسه حاوی نون رو میگیرن و به مقصد خانه همیشه گرمشان آپارات می کنند.
در منزل ویزلی هاآرتور و مالی با دقت دارن نون های مختلف که بچه های اونها هستن رو از داخل کیسه در میارن و روی میز ناهار خوری می چینن.
مالی: خب اسم اینو بذاریم بیل ! چون شبیه دسته بیله و اتفاقا فرانسوی هم هست و خیلی خیلی اتفاقا میخواد با فلور ازدواج کنه
و با ظرافت تمام نون دراز فرانسوی رو از داخل کیسه بیرون میکشه و بعد از گذاشتن داخل مشما، به داخل فریزر هدایتش میکنه. به محض اینکه روشو برمیگردونه متوجه میشه شوعرش آرتور داره یه تیکه نون سنگک رو گاز میزنه...
- اوا ! خاک بر سرت آرتور ! برای چی بچه رو گاز زدی؟ بده به من ببینم !
و با خشم نون سنگک رو از بین دستان آرتور قاپید و آنرا به آغوش کشید.
آرتور: ای بابا سخت نگیر مالی ! خودم میدونم کار خودمو دیگه ! این نون قراره پرسی بشه. نمی بینی قیافه اش شبیه مثلثه؟ گفتم یه گازی بزنم از داخل مغزش چون طبق قوانین رولینگ این بچه باید خر مغز از آب در بیاد !
مالی سریعا در لابلای نون های بیات داخل خونه دنبال یه تیکه مشتی خشک گشت و برش داشت و اون رو با نخ و سوزن به ناحیه ای از نون سنگک که گمان می رفت مغز پرسی باشد، پیوند زد.
یک روز بعد...آرتور در حالیکه که از پله های خانه پایین می آمد تا برای صبحانه برود، متوجه بوی عجیب قارچی شد.
- مالی ؟ دلبندم ! این بوی چیه؟ کپکه؟
- نـــــــــــــــــــه !
آرتور با شنیدن صدای فریاد مالی بدو بدو به سمت آشپزخانه دوید و مادر فرزدانش رو دید که جلوی فریز نشسته و کودکان کپک زده خودشو در آغوش کشیده و هق هق میزنه !
- عارتورررر ! عارتور ! بچه هامون... نی نی هامون گندیدن !
آرتور دهنش دو متر باز میشه و به فریزری زل میزنه که سیمش به برق نیست و یادش می افته که این منطقه هنوز توافق نشده و ماگل ها هنوز برای جادوگرا برق شهری نکشیدن.
ساعاتی بعد – انستیتوی ژنتیکی دیاگوندکتر گلگومات در حالیکه داره فشار خون و ضربان قلب نون های کپک زده رو بررسی میکنه، رو به آرتور و مالی میکنه و میگه:
- بچه هاتون خمیری تون زنده می مونن ! اما همه شون کم و بیش دچار تریزومی 21 جادوگری میشن.
مالی با شنیدن این جمله اشک آبشاری چشمش تغییر حالت میده و به فرم فواره ای مطب دکتر رو مورد عنایت قرار میده. دکتر ادامه داد:
- البته این تافتونه کپک نزده و این پشمایی که می بینید در اومده قارچ نیستن. بچه دختره و داره مو در میاره. این یه مورد رو شانس آوردین که سلامت عقلیش در آینده اوکی خواهد بود و یه پا دافی میشه برا خودش و لب و لوچه ها می قاپه از قهرمان کله زخمی داستان ما ! بهش توجه کنید، آینده داره این طفلی!
آرتور: دکتر هیچ راهی نیست کمک بکنید بچه هامون خر مغز نشن؟
دکتر: تقصیر خودته مرد ! فرزند کمتر زندگی بهتر. چه خبره هفت تا !
آرتور: عاخه عاقای دکتر ! ما نخواستیم هفت تا. ما گفتیم یکی، یارو دکتره گفت من تنورو برای یه توله داغ نمیکنم صرف نمیکنه برام. هفت تا حداقله. منم چاره ای نداشتم دیگه.
دکتر: اگه نظر منو میخوای، دو تاشو نگه دار، بقیه رو تا هنوز نون هستن ببر بده مرغاتون بخورن !
مالی به شکل سیار و انتحاری ماهیتابه ای از داخل دامنش بیرون میکشه و می کوبه توی سر دکتر گلگومات که به موجب اون دکتر از حرفش پشیمون میشه و میگه:
- بله بله ! فرزند بیشتر اصلا نفوذ و قدرت خانواده شمارو افزایش میده. مبارکا باشه. فقط یه مرحله ای بوده که ظاهرا دکتر ایرانیه بهتون نگفته. این مرحله داخل فر انجام میشه. همونطور که می بینید، بچه هاتون نازک هستن، پس باید کمی پُف کنن. در نتیجه من اینا رو میذارم داخل فر الان تا پُف کنن.
مالی: دکتر ! اون نون دخترم که سالمه رو هنری پف بدین. هرچی باشه دختره ! حوصله کن دکتر !
دکتر: به روی چشم. در مرحله بعد مقادیری ژن های معرف شعور هم به همشون باید تزریق کنم.
آرتور: قربان دستت دکی ! فقط مال پرسی رو شعور تزریق نکن. رولینگ گفته باید بی شعور باشه و تو روی منم واسته ! اگه اینجوری نشه رولینگ دیگه سوژه نداره تا توی روی بابا واستادن رو به تصویر بکشه !
کمی بعد آرتور و مالی بچه های خمیری شون رو تحویل گرفتند و بزرگشون کردن و هیچکی هم راز تولید انبوهشون رو نفهمید.
سوال دو* واف هاف هاف ( وجود امکانات رشد و بالندگی ربانی ! )
هاپ هاپ هاپ واف هووواف واق واق واق (توجه دارید که وقتی امکانات هست چرا تعداد رو کم نگه داریم. خونه به اون بزرگی میخوای دو سه تا بچه داشته باشن؟ نه واقعا چه انتظاری داری استاد؟ تو اصن موفهمی ناموس چیه استاد؟ چه سوالیه میکنی استاد. اصلا روی سگی من رو بالا میاری ها. استاد بانو ! تو نگاه بکن اون همه ثروت و ملک و زمین رو میخوان چیکار ویزلی ها؟ نگاه نکن لباس های پاره و داغون می پوشن. این حرکت از زهد و عرفان اوناست میخوان ریا نشه و انگشت نما در نیان. خب خونه به اون بزرگی رو میخوان به چیش ببالن؟ مگر آنکه کمی به خودشون بمالن ! نمیشه به رسم امروزی برن خونه رو پر کنن از توله سگ و پدر سگ و گربه و غیره که ! انسون باید با انسون زندگی بکنه. من اگه جاشون بودم- دقت کنید، جاشون بودم، نه اونجاشون، الکی تهمت بی ناموسی نزنید، خلاصه من اگه جاشون بودم به ازای هر سه متر از اون خونه یه توله به ارث میذاشتم. پول مفته دولت دموکراتیک جادوگریه دیگه. به ازای هر توله تا سن هیجده وقتی خدا گالیون حقوق تکامل کودک میدن، دیگه غم آدم و سگ چیه. یه لایک به دولت بدید، بسازید و رشد دهید تا رستگار شوید. زمین خدا بزرگه. فوقش اگه جا نبود، میریم زیر زمین که تاریک تره. )
* هاپ واق هاپ (سعادت اخروی و محشور شدن با اولیای قزوین)
خوووووواف واف واف واف واف واف هاپ هاپ (همچنان که در جریان هستید، ویزلی ها به مدد چنین استراتژی هوشمندانه ضمن بهره از تسهیلات متنوع دنیوی، به دلیل خدمات فردی جداگانه هرکدوم از اونها به نظام کار جامعه، از سعادت اخروی برخوردار میشن و این فرصت رو پیدا میکنن تا با اولیای قزوین همانند برادر حمید، آ سِد قرچه قروک و بی بی آوریل محشور بشن و تا اندش مثل پشم کلاغ از آسمون براشون حوری (برای جینی) و غلمان (برای بقیه پسرا) میباره چون اونجا دیگه احکام آسلام لغو میشه و وقت مصاحبت اجناس موافق سر میرسه. در نتیجه تا ویرانه ایدئولوژی ها میخورند و می آشامند و می بارند و می مالند و لایک ها حواله کافکاها و فرویدیان و مارکسیان و غیره می نمایند و به این سبک از زندگی با شکوه و شلوغ و گندزیستی (گُل زیستی) خودشون ادامه میدن. )
هاف واف، فنگ ! (دست لیس شما، فنگ ! )