هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- من من!
- خب... به نظر میاد اینجا یه داوطلب داریم. روحو وارد بدن هکتور می‌کنیم.

هکتور که مسلما هرقصدی داشت جز داوطلب شدن، به سرعت جهت رفع سوء تفاهم لب به سخن می‌گشایه.
- نخیرم! می‌خواستم بگم معجون وارد کردن روح به بدن بدم؟
- نمی‌شه دیگه... ما فک کردیم داوطلب شدی. پس داوطلب می‌شی.

ویبره‌های هکتور ناگهان متوقف می‌شه و در حالی که همه می‌پنداشتن که این به نشونه‌ی شکست هکتوره، آغاز مجدد ویبره‌ش تموم اون امید و آرزوهای واهی رو بر باد می‌ده.
- این پیشنهاد تو بود. من به خودم اجازه نمی‌دم تا این فرصت طلایی رو ازت بگیرم.

بانز که اوضاع رو خطرناک می‌دید و حالا خودش در مرکز توجهات قرار گرفته بود، شروع به صاف کردن گلوش می‌کنه بلکه در این حین ایده‌ای برای گریز از داوطلب شدن پیدا کنه.
- چیزه... خب... آها... من حداقل یه مشارکتی تو ماجرا داشتم. سهممو انجام دادم دیگه. ولی تو چی؟

لینی که از دور شاهد کل‌کل مرگخوارا بود و به ناگاه انگشت بانز به سمتش دراز شده بود، آب دهنشو قورت می‌ده. اما لینی که هوش ریونکلاویش زبانزد خاص و عام بود () برای پرت کردن حواس همگان از خودش، با ایده‌ای صد البته هوشمندانه پا به درون میدان می‌ذاره.
- نظر من اینه که محض تنوع نوبتی روحو هربار بفرستیم تو بدن یکی و متناسب با اون شخص شکنجه‌ش کنیم. خیلیم بیشتر کیف می‌ده.

لینی منتظر واکنش مرگخوارا نمی‌مونه و به سرعت اضافه می‌کنه:
- خب حالا کی اول داوطلب می‌شه؟

- معجون داوطلب شدن بدم؟




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۳ آبان ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- من من!
- خب... به نظر میاد اینجا یه داوطلب داریم. روحو وارد بدن هکتور می‌کنیم.

هکتور که مسلما هرقصدی داشت جز داوطلب شدن، به سرعت جهت رفع سوء تفاهم لب به سخن می‌گشایه.
- نخیرم! می‌خواستم بگم معجون وارد کردن روح به بدن بدم؟
- نمی‌شه دیگه... ما فک کردیم داوطلب شدی. پس داوطلب می‌شی.

ویبره‌های هکتور ناگهان متوقف می‌شه و در حالی که همه می‌پنداشتن که این به نشونه‌ی شکست هکتوره، آغاز مجدد ویبره‌اش تموم اون امید و آرزوهای واهی رو بر باد می‌ده.
- این پیشنهاد تو بود. من به خودم اجازه نمی‌دم تا این فرصت طلایی رو ازت بگیرم.

بانز که اوضاع رو خطرناک می‌دید و حالا خودش در مرکز توجهات قرار گرفته بود، شروع به صاف کردن گلوش می‌کنه بلکه در این حین ایده‌ای برای گریز از داوطلب شدن پیدا کنه.
- چیزه... خب... آها... من حداقل یه مشارکتی تو ماجرا داشتم. سهممو انجام دادم دیگه. ولی تو چی؟

لینی که از دور شاهد کل‌کل مرگخوارا بود و به ناگاه انگشت بانز به سمتش دراز شده بود، آب دهنشو قورت می‌ده. اما لینی که هوش ریونکلاویش زبانزد خاص و عام بود () برای پرت کردن حواس همگان از خودش، با ایده‌ای صد البته هوشمندانه پا به درون میدان می‌ذاره.
- نظر من اینه که محض تنوع نوبتی روحو هربار بفرستیم تو بدن یکی و متناسب با اون شخص شکنجه‌ش کنیم. خیلیم بیشتر کیف می‌ده.

لینی منتظر واکنش مرگخوارا نمی‌مونه و به سرعت اضافه می‌کنه:
- خب حالا کی اول داوطلب می‌شه؟

- معجون داوطلب شدن بدم؟




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
الاف سعی میکنه یقه ی روحه رو بگیره و باخودش ببره. ولی دستش از توی روح رد میشه. اینجاس که یکی از مرگخوارا که شاید قبلا بعضیا فکر میکردن به درد نخوره، خیلی به درد میخوره.

خیلی!

بانز!

بانز با چهره ای مغرور جلو میره. چهره ای که خیلی مغروره، ولی متاسفانه کسی نمیبیندش. برای همین تاکید میکنم که خیلی مغروره.که بدونین.
بانز به راحتی یقه ی روح رو میگیره:بازی دیگه بسه. راه بیفت بریم. میبینی که...یعنی نمیبینی که منم مثل تو نامرئی هستم.اگه دست از پا خطا کنی لهت میکنم.

روحه عقل و هوش درست و حسابی نداره. مغز که نداره. کلا سر تا پاش روحه. برای همین نمیفهمه که بانز فقط نامرئیه. نه میتونه مثل اون پرواز کنه و نه اصلا لهش کنه. همین که تونسته یقه شو بگیره هم به دلیل اعتماد به نفس پایین روحه اس.

به هر حال بانز و روح به شکنجه گاه برمیگردن و بانز پیشنهاد درخشان خودشو ارائه میکنه:
اینو اینجوری نمیشه شکنجه کرد. یعنی میشه. ولی باید شکنجه ی روحیش کنیم! باید اذیتش کنیم. به نظر من میتونیم این روحو وارد بدن یکی بکنیم بعد راحت شکنجه ش کنیم. کسی نظری نداره؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده ای نیست!
گیبن سعی می کنه روحه رو به بهانه دیدن گاومیش، گول بزنه و با خودش ببره به دیاگون!
...................

-راه بیفت بریم. گاومیش زیاد منتظر نمی مونه.
-وقتی رسیدیم اونجا می تونم تسخیرش کنم؟ من همیشه آرزو داشتم وارد یه گاومیش بشم. گاومیشا خیلی خوشبختن...همش می چرن و می خوابن و شاخ می زنن.

گیبن در آن لحظه اهمیتی به هیچ گاومیشی نمی داد...او روح را می خواست. صحنه ای را تصور کرد که ردای سیاه براقی پوشیده. کراوات نقره ای رنگی زده...و قلاده ای به گردن روح زده و او را برای گردش به هاگزمید برده است.
ساحره ها و جادوگران با چشمان پر از حسرت به گیبن نگاه می کنند. زمزمه های آن ها را می شنود.
-می بینی؟ همون گیبنه ها...چقدر موفق شده!
-اون یه روح واقعی داره! تا حالا ندیده بودم کسی بتونه مالک ارواح بشه.
-چقدر خفنه...کاش همون روزی که بهم پیشنهاد ازدواج داده بود قبول می کردم.
-گیبن حتی به تو نگاه هم نکرده بود...

صدای فریاد کنت الاف افکار گیبن را به هم ریخت.
-گیبن...اوهوی...با اون لبخند مسخره به دیوار خیره شدی؟ مردم حق دارن بگن یه کمی...چیزی!...دنبال این روحه میگشتم. خوب شد پیداش کردم.




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۵۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
دژ مرگ

مرگخواران، به شکل یک تپه بزرگ روی هم افتاده بودند و گریه می‌کردند.

-روحه رَه دادیم؛ هِی هِی...
-روحه رَه کشتن؛ هِی هِی...
-روحه فرار کردَه؛ روحه مَرَه بی قراار کَردَه...

عده ای از مرگخواران، از زیر تپه بزرگ بیرون آمدند. زنجیر و قابلمه از جیبشان بیرون کشیده و بر سر و صورت خود کوبیدند تا فضایی معنوی تر به عزاداری‌ـشان بدهند.
کنت الاف هم از میان جمعیت بیرون آمد، میکروفون و بلندگویش را به راه انداخت و یک رباعی در وصف این غم بزرگ سرایید.
-وقتي ميري با چشم تر، هر چي دلت ميخواد ببر؛ ولی گيتارو با خودت نبر...
-آریایی نیستی اگه گیتارو با خودت نبری!
-گیتار منه. به تو چه اصن؟
-گیتار توئه. به من چه اصن؟
-داداش؛ داری اشتباه دعوا می‌کنی!

و این گونه شد که مرگخواران با پرش های بلندی، بر سر و کله هم پریدند و یکدیگر را چک و لغدی نمودند.

اتاقِ سیاهِ رنگ و رو رفته

-گیبنه؟ به گیبنِ مونث میگن گیبنه؟

گیبن اخم کرد. به واسطه این اخم، ابروهایش در هم گره خوردند. تارهای ابروی گیبن که تا حالا طعم گره خوردن را نچشیده بودند، بسیار شادمان شدند و تصمیم گرفتند روی خودشان تاب بخورند و تا سه سال، به جشن و پایکوبی بپردازند. همچنین آنها قصد داشتند یک شهربازی هم روی خودشان تاسیس کنند و با فروشش، پول خوبی به جیب بزنند.

-نخیر. گیبنم. گیبن مذکر!
-قیافت شبیه گیبن پاکتیِ دست دومه آخه.
-گند نزن به سوژه دیگه. الان من اسمت رو به طرزی ماوراء الطبیعی می‌دونم. تو هم به وجد اومدی. چیکار می‌کنی؟
-والا کار خاصی نمی‌کنم. یه عده می‌خواستن منو شکنجه کنن. می‌خوام برگردم پیششون.

ابروهای گیبن که مشغول تاب بازی بودند، از شدت صداقت روح، به وجد آمده و ریختند. گیبن، نور تلفنش را به صورت روح انداخت و گفت:
-شکنجه، کار خوبی نیست. بیا ببرمت کوچه دیاگون. یه جغد داره که نقاشی می‌کشه.
-گاومیش هم داره؟ طی لحظاتی که توی اتاق شکنجه بودم، علاقه وصف ناپذیری به گاومیش پیدا کردم.
-گاومیش هم داره. یه گاومیش خوشگل داره در حد نو! فقط زیر پای یه روستایی بوده، باهاش می‌رفته شیر می‌خورده و بر می‌گشته.
-


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۲۰:۳۳:۵۴


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
هکتور در همان حال و احوال توضیح دادن موجودیت برق و تولید ان به مرگخواران سبک مغز بود که دست عظیم الجثه ای را دور گردنش حس کرد که اورا از زمین بلند میکرد .
-اهای! چیکار میکنی رودولف ؟ منو بذار زمین!

رودولف که به سبک انیمه های ژاپنی دور تا دور صورتش را رنگ بنفش تیره ای فرا گرفته بود و با عصبانیت به هکتور نگاه میکرد فریاد زد:
- چطور جرئت میکنی هکتور؟ جاروبرقی؟ تو به این مزخرف میگی جاروبرقی ؟ هر کی ندونه من که میدونم این چیه.

مرگخواران که با تعجب به رودولف نگاه میکردند یکصدا پرسیدند:
-این چیه ؟
-این ...

کنت با کف دست چنان بر صورت خودش کوبید که صدای گوبس کل فضای اتاق را پر کرد و سپس رودولف رو برای مداوای گیاهی از شر برنامه های مضر ماهواره ای به بیرون از اتاق فرستاد و خودش هم لوله ی جاروبرقی را به سمت بالا گرفت تا اندکی از روح کنده شود اما حواسش نبود که به جای دکمه ی مکش دکمه ی دمش را زده ، جارو برقی را در بالاترین درجه قرار داد و دکمه ی ان را فشار داد.
روح لوله ی جاروبرقی را در مقابل بینی خود دید فرصتی برای فرار نداشت و اماده ی کشیده شدن به داخل جاروبرقی میشد که با صدای ژییییییر جاروبرقی روح با شدت هر چه تمام تر به بالا پرتاب شد از تمامی سطوح غیر استاندارد سیمانی دژ مرگ عبور کرد و به اتاق سیاه و رنگ و رو رفته ای رسید.

روح کمی در اتاق گشت که ناگهان صدایی از پشت سر اورا صدا زد :
-روح ؟

روح سفید کمی مضطرب شد، برگشت و با صدای نسبتا ارامی پرسید :
-تو کی هستی؟ اسم منو از کجا میدونی ؟

شخص به ارامی از زمین بلند شد و خودش را تکاند جلوتر رفت تا کورسوی نوری روی صورتش بیوفتد تا بتواند خودش را معرفی کند اما هر چه گشت هیچ کورسوی نوری پیدا نکرد سر انجام گوشی ماگلی خودش را دراورد و با چراغ قوه اش صورت خودش را روشن کرد و با لحن ترسناکی گفت:
-اسم من گیبنه!


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۱۷:۳۷:۰۴
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۱۷:۴۰:۰۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۷ ۱۹:۰۷:۴۱

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-با چی؟

این سوالی بود که برای همه ی مرگخوارا پیش اومده بود و کلیدش در دست های هکتور بود.
-کلیدش دست من نیست.
-پس دست کیه؟
-دست نیست اصلا.کلید تو جیب میشه.باید بپرسیم کلیدش تو جیب کیه.
-تو جیب من که نیست. میخوای بیا بگرد.اصلا منظورت چیه؟الان داری چه تهمتی به من میزنی؟

هکتور که متوجه میشه بحث کلید داره بالا میگیره بطریشو توی هوا تکون میده:آهای! ساکت باشین.کلیدش در این وسیله ی مشنگیه.

ملت مرگخوار به وسیله ی بزرگ و ترسناکی که هکتور بهش اشاره میکرد نگاه میکنن. وسیله ای مستطیل شکل با لوله ای بلند و سیمی بس دراز.
-معرفی میکنم! جارو!

-این کجاش جاروئه آخه؟ ما خیلی بیشتر از ماگلا با جارو سرو کار داریم. برو بچه. برو یکی دیگه رو گول بزن.

هکتور میدونست که جادوگرا به این سادگیا قانع نمیشن. ولی ناامید نشد.
-خب...ببینین. این جاروئه. ولی برقی. جارو برقیه.

-یعنی اگه بشینیم روش دچار برق گرفتگی میشیم؟ خب این به چه دردی میخوره پس؟ پرواز در حالت برق گرفتگی که اصلا لذتبخش نیست.

هکتور سرش رو به نشونه ی نه تکون میده و میگه:
-این جارو برقی بهمون کمک میکنه روحه رو بکشیم تو این وسیله و بعد هم فروش کنیم تو بطری. ولی الان مشکلی داریم. و اونم اینه که این وسیله با برق کار میکنه که ما نداریم. کدوم یکی از شما میتونین برق تولید کنین؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۳۹ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
روح توجه نکرد. بله. روح به پیشنهاد رودولف اهمیت نداد. روح شک داشت کسی بتونه جسمشو پیدا کنه. روح اسم نداشت و حتی با ضمیر اشاره هم خطاب نمیشد. روح نکره بود چون. اصلا توی تمام سوژه هم نکره بود و معرفه نشده بود. پیدا کردن جسم مرحوم شده ش کار حضرت گورکن بود.
رودولف سرشو به طرف مرگخوارا برگردوند. گردنشو مالید و سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد.

- شکنجه دادنش به کنار. بازجویی به کنار. یه کاری کنیم بیاد پایین بعد تصمیم بگیریم.گردنم درد گرفت بس که بالا رو نگاه کردم.

همهمه بین مرگخوارا شروع شد.

- کروشیو از روح رد میشه؟
- اصلا چرا روح ها به شکل دیفالت بالان؟
- چرا هنگام گام برداشتن نیز بالاتر از سطح زمین حرکت میکند؟
- یعنی میگی چرا روح شناوره؟
- یه ساحره هم این دور و بر نیس بیاد گردن منو ماساژ بده
- یعنی روح چگالیش کمتر از هواس؟

با جیغ رز که اخیرا سر و کله ش پیدا شده بود، همهمه تموم شد. اما مرگخوارا هستن دیگه. زیاد طول نکشید که دوباره شروع شه.

- یعنی اگه چگالی هوا رو کم کنیم میاد پایین؟
- چگالی هوا ره کم کنین.
- وینکی با هوای کم خفه شد! وینکی جن مهووء!
- خب چگالی روحو زیاد کنیم؟
- اصلا یه جادوگرم بیاد افسون بی حسی بزنه به این گردن قبوله
- چگالی روح را چگونه زیاد خواهید کرد؟
-اینجوری!

هکتور یه بطریِ معجونو بالا گرفته بود. یه بطری خالی رو.

- روح رو به اندازه ی این بطری متراکم میکنیم! تا هم شکنجه بشه و هم بیاد پایین!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲ ۱:۴۲:۳۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-میبایست بسته شود.

این صدای لادیسلاو بسیار طولانی زاموژسلی بود که به تازگی سرو کله اش در خانه ریدل ها پیدا شده بود و هی پشت سر هم به خودش اجازه اظهار نظر میداد.
مرگخواران قصد داشتند نظر این مرگخوار جدید را نشنیده بگیرند و به اون پشت کنند ولی نظره بس که منطقی و درست بود نمیشد به جان شما.
رودولف چوب دستی اش را بالا برد و سعی کرد به یک قسمت از روح گیر بدهد و او را پایین بکشد. ولی نشد که نشد. چوب دستی از توی آن مرحوم رد شد.
-کسی روح گیر نداره؟

مرگخواران سراسیمه سرگرم جستجوی جیب ها و طبقات داخلی رداهایشان شدند. این کار یکی دو ساعتی طول کشید. چون مرگخواران جیب های مخفی زیادی داشتند.
سر انجام یکی از آن ها خسته شد و پرسید:
-اصلا روح گیر چی چی هسته؟

مرگخواران به نویسنده که ضایع شده بود نگاه کردند. نویسنده قصد داشت از مرگخوار ناشناسی استفاده کند ولی لهجه روستایی مرگخوار او را لو داده بود.
مرگخواران بعد از کمی تحقیر نویسنده، به طرف رودولف برگشتند.
-خب این داهاتی...یعنی جناب وزیر راست میگن. روح گیر چی چی هسته؟ ما ندیدیم.

-تسترالا...پس دو ساعته تو جیباتون دنبال چی میگشتین؟

-والا...من که دنبال فندک! گفتم بگیرم زیرش. شاید شکنجه شد.
-من دنبال ملاقه...جهت پرتابش معجون به سمت روح.
-من دنبال چیزی نمیگشتم. گرمم بود. میخواستم ببینم زیر ردام چی پوشیدم. اگه بشه درش بیارم...که نشد!

رودولف از این همه فهم و درایت ناامید شد و به طرف روح برگشت.
-هوی...یه بار مُردی. یه کاری نکن دوباره مزه مرگ رو بهت بچشونم. به زبون خوش بیا پایین روی این صندلی بشین که ازت بازجویی کنیم. وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۲۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


رودولف قمه اش را لای در شکنجه گاه گذاشت و با یک فشار کوچک در را باز کرد.
-بکشین کنار که شکنجه گر اعظم اومد. کجاست اون ساحره ای که قراره حالیش کنم دنیا دست کیه؟

کنت الاف نگاهی به لیستی که در دست داشت انداخت.
-تا جایی که من می بینم امشب مسئول شکنجه منم...و تووووو....اووومممم...مرلینگاه ها رو برق انداختی؟

رودولف جایی را برق نینداخته بود. او می خواست شکنجه کند و کسی جلو دارش نبود. برای همین الاف را کنار زد و جلو رفت.
-تو اگه شکنجه کردن بلد بودی که الان همه مرگخوارا جمع نشده بودن تو این اتاق. کجاست زندانی مفلوک؟ به من معرفیش کنین.

رودولف به صندلی خالی اشاره کرد. صندلی ای که اصولا باید زندانی کت بسته روی آن نشسته و سرگرم ناله و زاری می بود.
مرگخواران بطور هماهنگ به سقف اشاره کردند...و رودولف زندانی را دید...که کمی زیادی شفاف بود!
-روح؟...زندانی روحه؟...خب...روح سفیده. این جا هم که محل شکنجه سفیداس. منطقیه! ولی چرا نبستینش؟

باروفیو سر گاومیشش را که حتی در شکنجه گاه هم حضور داشت نوازش کرد. گاومیش بسیار دلشکسته به نظر می رسید.
-در واقع بستیم...ولی زندانی طناب ره پاره کرد...یعنی ازش رد شد. بعد من شاخ طلا ره آوردم که روش بشینه. روستایی قبلا این ره امتحان کرده بود. شاخ طلا وقتی روی یکی می شینه، اون یکی نه در اون لحظه و نه در باقی زندگیش قادر به حرکت نمی باشه. ولی این یکی از توی شاخ طلا هم رد شد. به شاخ طلا خیلی برخورد.

رودولف به روح شفاف شادمان که نزدیک سقف شناور بود نگاه کرد. حتی نمی توانست تشخیص بدهد که او ساحره است یا جادوگر.
-حالا روح رو چطوری باید شکنجه کنیم؟...شکنجه روحی؟...بریم جسمشو پیدا کنیم بیاریم جلوی چشمش پاره پور کنیم؟ چه کنیم ما! کمی مسئولیت پذیر باش الاف!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.