بررسی پست شماره
296 خاطرات مرگخواران، گلرت پرودفوت:
نقل قول:
هوا سرد بود و گلوله های سفید برف آرام آرام بر روی زمین می نشستند. درختان، تن هایشان را به امید جذب کمی از نور خورشید لخت کرده بودند، اما هوا ابری و تاریک بود. اگر به خاطر نور پرنده ی آبی رنگ بالای سرشان نبود، چیز قابل تشخیصی در آن تاریکی وجود نداشت.
فضاسازی کار حساسیه. نویسنده می نویسه و رد می شه. شاید حتی فقط برای اینکه شروعی کرده باشه. ولی خواننده تصور می کنه و در این حالت کوچترین اشکال ها و ابهام ها می تونه براش گیج کننده باشه. مثلا این "نور پرنده آبی رنگ"...پرنده چرا باید نور داشته باشه؟ می دونم که این توصیف دلیل خاصی داره. ولی حتی اگه دلیل داشته باشه هم باید همین جا توضیح داده بشه. قبل از این که ذهن خواننده درگیر این موضوع بشه که چرا پرنده نورانیه! همینطور بارش برف و تاریکی مطلق زیاد قابل تصور نیست. برف نور رو منعکس می کنه. برای همین شب هایی که برف می باره معمولا تاریک نیست. همین نکته های کوچیک می تونه تصورات خواننده رو به هم بزنه.
نقل قول:
او و افرادش حالا در مکانی غیر قابل آپارات در محاصره ی آرورها بودند. اگرچه آرورها هنوز تعدادشان کمتر بود ولی آن چهار آرور راه را بر او و افرادش بسته بودند و شکست سختی را به آنها تحمیل کرده بودند؛ و حالا آن پرنده ی آبی داشت محل مرگخواران را به مامورین وزارتخوانه نشان می داد؛ یک سگ شکاری برای شکارچی!
صحنه محاصره صحنه هیجان انگیزیه...ولی شروع شما شدیدا ساکت و خاموشه! بی هیجانه. به نظر من اگه از همین صحنه شروع می کردین و بعد به فضاسازی می پرداختین بهتر می شد. اون شروع هیجان انگیز بیشتر می تونست خواننده رو جذب کنه. یا حتی می تونستین با جغد آبی رنگ(و بعد توضیح درباره اون) شروع کنین!
جمله های شما زیبا و ساده هستن. بدون پیچیده کردن ماجرا می تونین صحنه های زیبایی خلق و توصیف کنین. این مهارت مهمیه.
نقل قول:
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود. مرگخوارها مانند ملخ هایی که به محصول بزنند، بر سر سه آرور ریخته بودند؛ آرورها کاملا در حالت دفاعی فرو رفته بودند و به جز دفع انبوه طلسم هایی که به سوی آنها فرستاده می شد، کار دیگری از دستشان بر نمی آمد. تنها زمان می توانست گویای این باشد که آن سه دوئلیست آموزش دیده تا چه مدت می توانند در برابر این مرگخواران مقاومت کنند. نتیجه ی مبارزه به نفع مرگخواران تقریبا مشخص شده بود، که آرور چهارم رسید. مرگخوارها بدون متوجه شدن از حظور او، به فرستادن طلسم های پی در پی خود ادامه می دادند. در این بین، ناگهان یکی از مرگخوارها نیم تنه ی بالای بدنش، از نیم تنه ی پایین تنش جدا شده و خون از محل انفصال به بیرون فوران کرد!
توصیف صحنه های دوئل و مبارزه کار سختیه. توصیف صحنه های جدید در این مورد خلاقیت زیادی لازم داره. شما صحنه های بسیار خوبی خلق می کنین. ولی گاهی بهتره سرعت توصیفون رو(با ایجاد فاصله) کمتر کنین. مثلا این صحنه که مرگخواره نصف می شه! صحنه عادی و ساده ای نیست. اینجور صحنه ها رو که هضمشون کمی سخته با یه خط فاصله بنویسین که خواننده آروم تر و راحت تر بخوندش.
نقل قول:
آپارات گزینه ی عاقلانه ای برای احمق هایی که نمی فهمیدند پس از فرار، اربابشان قطعاً آنها را خواهد کشت به نظر می آمد
بهتره از ابراز احساسات بیش از حد در متن خودداری کنین. فحش(احمق) ابراز احساسات بیش از حده! می تونستین کمی خفیف ترش کنین. مثلا از "ساده لوح" استفاده کنین.
اشتباه های املایی زیادی دارین. و این اشتباه ها در پست های جدی تاثیر منفی خیلی بیشتری می ذاره. حضور...طناب...خلع سلاح...
نقل قول:
او به این راحتی ها تسلیم نمی شد! او مسئول این حمله بود و او باید پاسخگوی اربابش می بود.
وقتی پستتون رو بر محور یک شخصیت می نویسین لازم نبیست دائم ضمیرش رو تکرار کنین. بدون "او" هم این جمله ها همین مفهوم رو داشتن. اینجا هم "این" دوم نباید تکرار می شد:
نقل قول:
این اولین اتفاق عجیب ثبت شده در ماموریت های گلرت برای دفتر کاراگاهان بود، اما این آخرینشان نبود!
گلرتتون کمی حالت اغراق آمیز داشت. زیادی قوی...زیادی قهرمان...زیادی خونسرد! مواظب باشین که مخصوصا در مورد شخصیت خودتون این کارو انجام ندین.
فرقی نمی کنه شخصیت چقدر قویه. شما فکر کنین من بنویسم همه محفلیا به اضافه دامبلدور لرد رو محاصره کردن. لرد یکی یکی دخلشونو آورد و بعد با لبخندی تمسخر آمیز صحنه رو ترک کرد.
این طرز نوشتن میتونه برای خواننده زننده باشه. چه سفید باشه و چه سیاه. یه نکته ای وجود داره که تازه واردهای سایت خیلی دیر کشفش می کنن. معمولا چیزی که یک شخصیت رو جذاب می کنه ضعف هاشه... مورفین چرا جالبه؟ چون معتاده! هکتور چرا جالبه؟ چون دست و پا چلفتیه! رودولف چرا جالبه؟ چون زشته و اعتماد به نفس بی دلیلی داره! جیمز بچه فضول و خرابکاریه.
شخصیت باید ضعف داشته باشه. اگه دقت کنین در همه نویسنده های خوب و شخصیت های جا افتاده ایفای نقش ضعف های مشخصی پیدا می کنین. شخصیت هایی که این نکته رو رعایت نمی کنن موندگار و تاثیر گذار نمی شن. خیلی راحت فراموش می شن.
در پست طنز نشون دادن این ضعف ها خیلی راحته. طرف فرار می کنه...غر می زنه. زمین می خوره! له می شه!
حالا پست شما جدی بود. در پست جدی این ضعف رو باید بصورت جدی نشون بدین. گلرت بجنگه...شکست بخوره...زخمی بشه. مخصوصا در برابر اون همه مرگخوار. و در پایان به یه دلیلی پیروز بشه. مثلا شانس! یا حداقل اتفاقی برای رقیباش بیفته...یا اشاره کنین که اینا مرگخوارای ضعیفی بودن.
پست شما به نظر من کاملا سیاه بود. هم گلرتتون سیاه بود و هم کل نوشته.
پایان پست جدی خیلی مهمه و پایان پست شما زیبا بود.
_____________________
بررسی پست شماره
295 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:
نقل قول:
اگر مورگانا کمی رک تر بود در چنین موقعیتی، وقتی یک دستمال سر خاک گرفته به موهایش و یک پیشبند آشپزی بسته و سرتاپایش را خاک گرفته بود،ممکن بود ناسزا هم بگوید حتی!
شروعتون خیلی ناگهانی بود. پست تکی می تونه ناگهانی شروع بشه. ولی این جمله اول شما بیشتر شبیه ادامه یک سوژه بود. این شروع باعث می شه خواننده برگرده و برای اطمینان نگاهی به عنوان تاپیک و پایان پست قبلی بندازه.
نقل قول:
- اوهوی اون دستمال رو یه کمی یواش تر حرکت بده! جیوه هام ساییده شد!
دیالوگ آینه بسیار ناگهانی و به همون دلیل بسیار با مزه بود!
نقل قول:
و البته باید این را هم گفت ریتا چنین شانسی نداشت. اینکه بروی سراغ اتاق یک پیغمبره زن مورخ عشق گل زر! و بخواهی جایی را که خودش فی نفسه تمیز هست، تمیز کنی، زیاد شبیه شرایطی نیست که آدمیزاد دلش بخواهد در آن گیر بیافتد.خواه ماگل باشد خواه جادوگر و خواه ساحره! و یا حتی فشفشه! و یا حتی سوسک! آنهم از نوع فضول خبرنگار.
عمق فاجعه وقتی بیشتر می شود که بخواهی چیزهایی را تمییز کنی که عملا نمیدانی به چه دردی می خورند.
اینجا توضیحاتتون کمی طولانی شده. مخصوصا به دلیل لحن و سبک خاصی که داره خواننده رو زود خسته می کنه. جالبه...ولی کمترش کنین. قبل از این که خواننده خسته بشه تمومش کنین.
نقل قول:
بلاخره یکی هم به کتابچه های به درد نخور کتابخانه مورگانا که به او لطف کرده و همه را دور ریخته بود.
این جمله رو من چند بار خوندم و متوجه مفهومش نشدم. به کتاب ها غر زده بود؟ به مورگانا؟ به صاحب کتابا؟
ریتا اینجا چیکار می کنه؟! وسط خونه تکونی خانه ریدل!
نقل قول:
در آن میان، یک نفر سعی داشت با ارامش با هکتور روبرو شود.
- من؟
- تو؟ زود باش هر چی معجون و دست نوشته کش رفتی پس بده!
- هی اونا معجون خودمن! اسم من زیرشون نوشته شده!
- اونا مال من....
کشمکش هکتور و آرسینوس و استفاده ای که شما از این موقعیت(خونه تکونی) کردین خیلی خوب و هوشمندانه بود.
نقل قول:
هکتوری که تا چند لحظه پیش با جیر جیر بالا و پایین می پرید
اینجا "با جیر جیر" توصیف مناسبی نبود! با جیغ و داد؟ با سرو صدا؟
در طول پستتون پنج بار به گل های رز اشاره کردین. زیاده! این همه اشاره خواننده رو زده می کنه. از هر چی گل رزه متنفر می کنه!
نقل قول:
- من اصلا به مردهایی که دعوا نمی کنند علاقه خاص ندارم!
دیالوگ برعکس شده و تکرار شده رودولف خیلی خوب بود.
نقل قول:
- خوب پس ساحره های ما کجان؟ اونارم تکوندین؟
این دیالوگ لرد هم خیلی خوب بود.
ترجیحا بهتره وسط دعواهای بچگانه مرگخوارا(که اشکالی نداره به این شکل دعوا کنن) لرد نقش مبصر رو ایفا نکنه.
آخر پستتون به نتیجه ای نرسید. این یه اشکال و ایراد نیست. پست تکی می تونه بخشی از زندگی باشه. یک ساعت از یک روز! بدون شروع و پایان و موضوع خاص. کارتون درست بود. باز هم رول هایی مثل این رو که مورگانا در اونا محوریت نداره بنویسین. این کار رو خوب انجام می دین.
_______________
بررسی پست شماره
31 خورندگان مرگ ایرما پینس:
نقل قول:
اربابا!یکم کوتاه نیست این پست؟
پست ها(چه تکی و چه ادامه دار) اندازه مشخص و استانداردی ندارن. با توجه به محتواشون میشه قضاوت کرد که این پست کوتاهه(احتیاج به توضیح یا مورد اضافه ای داره) یا طولانیه(بیخودی کش داده شده)...ولی اگه این مورد رو کنار بذاریم بلند بودن پست، مخصوصا وقتی نویسنده شون شناخته شده نباشه می تونه خواننده رو فراری بده. ولی کوتاه بودن پست هیچ ضرری نداره.
این پست شما بدون توجه به محتواش و فقط با در نظر گرفتن طولش کاملا مناسبه. نه بلنده و نه کوتاه.
نقل قول:
الا-خودتو نگران نکن خواهر من،این یه جن بی ارزش بود،لازم نیست خودتو خیلی نگران کنی!
دیالوگی که گوینده داشته باشه به این شکل نوشته نمی شه. بعد از اسم دو نقطه بذارین. فقط دیالوگ های بدون گوینده رو به این شکل بنویسین. مثلا:
-چطور تونستی اون جن رو بکشی؟!
نقل قول:
لاکرتیا-به چه حقی اون جن بی دفاعو کشتی؟ این جنایته!قساوته!دنائته!
ظالم!شرور!قاتل!فاسق!فاجر!
وسط دیالوگ هیچوقت نرین سر خط. خواننده اینطور برداشت می کنه که گوینده عوض شده. وسط دیالوگ ها بهتره شکلک هم نذارین. مگه این که حالت شخصیتتون در جمله های بعدی عوض شده باشه. که اینجا هم کمی عوض شده. ولی اگه نمی شد هم مشکلی پیش نمیومد. شکلک آخری کافی بود. گذشته از این اشکالات که همش به ظاهر نوشته شما مربوط می شد دیالوگتون جالب بود.کلمات هم وزنی که بکار بردین خیلی خوب بودن. حتی می تونستین یکی دو کلمه با همین وزن ولی بی معنی بهشون اضافه کنین. طوری که مشخص باشه لاکرتیا معنی شونو نمی دونه. البته به همین شکل هم جالبه.
نقل قول:
هکتور سریعا به فکر فرو رفت،اگر پای لاکرتیا به سازمان ملل می رسید و وضعیت جن های خانگی راگزارش میداد،اربابش او را زنده نمیگذاشت!
ایده های کوچیک، مثل آب و غذایی هستن که باعث زنده موندن سوژه می شن. ایده خوبی به این قسمت اضافه کردین.
نقل قول:
پس به سرعت دنبال لاکرتیا به راه افتاد و در مسیر تنه ای به ایرما،که تازه وارد خانه شده بود و مشغول مرتب کردن کتاب ها بود زد.
ورود ایرما خیلی جالب بود. می تونستین وانمود کنین ایرما از قبل همونجا بوده. ولی این یه کار عادی بود. شما سعی کردین همین ورود رو هم خاص و جالب کنین. کارتون خوب بود. قسمت جالب ترش اینه که ایرما بعدش هم حضور نداره! همه نقشش همون تنه ایه که سر راه می خوره و همین کارتون حضور ایرما رو دوست داشتنی تر کرده.
ایده خوروندن معجون به لاکرتیا هم ایده بسیار خوبیه. با توجه به این که مشخص نیست لاکرتیا معجون رو بخوره یا نه و بعدش چه اتفاقی براش بیفته خواننده ترغیب می شه پستت شما رو ادامه بده.
پست شما طولانی نبود. ولی محتواش کافی بود! طنزش کافی بود. روی سوژه به اندازه کافی تاثیر گذاشته.. سانسور یا خلاصه نشده که بگم کاش کمی بیشتر توضیح داده بودین. همیشه همین کارو بکنین. به اندازه ای که حرفی برای گفتن دارین بنویسین.
نوشته های شما طنز ملایم و دلنشینی دارن. منظور از ملایم ضعیف نیست. بعضی طنزا تند هستن...بعضیا پیچیده هستن. بعضیا زننده هستن حتی. طنز شما لطیف و قشنگه.
___________________
روونای مانقل قول:
ما ده ساعتمون رو استراحت کردیم،
ده ساعت بعد می شد چهار صبح! شما کمی زیادی استراحت کردی. یادم باشه از حقوقتون کم کنم.
ضمنا ماموران راه آهن مشنگی براتون نامه ای فرستادن. فکر می کنیم صورتحساب یک تخت غیر جادویی توش باشه!
بررسی پست شماره
45 نوری در تاریکی روونا ریونکلاو:
کل پستتون به یک شکل نوشته نشده بود. بعضی جاها فاصله داره و بعضی جاها نداره. سعی کنین همشو به یک شکل بنویسین. مثلا اینجا خیلی پشت سر هم نوشتین:
نقل قول:
-خوب شد که اومدی، من و آلبوس گم شده بودیم!
در برابر لبخند پر از شوقِ آنتونین،با بی تفاوتی پلک هایش را بر هم گذاشت.
-آلبوس کجاست؟
نگاه آنتونین رنگ نگرانی گرفت:
-خب من... خواستم بیای اینجا تا... کمک کنی اونو پیدا کنیم!
در اولین نگاه پست شما پر از دیالوگه...و این معمولا برای یک پست جدی نکته مثبتی محسوب نمی شه. پست جدی یعنی احساس...حالت...توصیف دقیق صحنه ها. ولی با خوندن پست شما(مخصوصا نیمه اولش) کمبودی از این لحاظ احساس نکردم. دیالوگ های شما خیلی کوتاهن. اینم در نگاه اول ممکنه به شکل " از سر باز کردن!" به نظر برسه. ولی اینطور نیست. کوتاه بودن دیالوگ هاتون سردرگمی شخصیت هاتونو می رسونه. در پست شما احساس شخصیت هاتونه که مهمه...نه هوا و دار و درخت. کار خوبی کردین که روی شخصیت ها تمرکز کردین و سراغ توصیفات بی دلیل و اضافه نرفتین.
شخصیت های شما جالبن. تام شما لرد ولدمورتی که می شناسیم نیست. این خیلی مهمه. تام ریدل یک جادوگر بلندپرواز و مصمم، ولی درعین حال خام و بی تجربه اس. تام شما همین حالت رو داره. اون سنگینی و آرامش لرد رو نداره.
نقل قول:
آنتونین خیلی سریع چند قدم به عقب برداشت. دست راستش را بلند کرد و با ذوق بچگانه ای برای تام دست تکان داد.
-میشنوی؟ عمه میگه وقت عصرونس! من میرم... فردا تو مدرسه می بینمت!
این صحنه خنده دار بود! اونم وسط یک پست جدی...ولی اصلا آزار دهنده نبود و ترکیب پست رو به هم نمی زد. حتی یه جورایی خواننده رو نگران می کرد. در حالت عادی اگه یکی بخنده بقیه هم می خندن. ولی اگه همین کار رو در موقعیت دیگه ای انجام بده وضعیت فرق می کنه. مثلا وسط فیلم ترسناک یکی شروع کنه به قهقهه زدن. بقیه نمی خندن! وحشت می کنن. این این احساسات متضاد استفاده های خوبی می شه کرد. شما هم ظاهرا توانایی انجام این کار رو دارین.
سوژه رو خوب پیش بردین و در قسمت جالبی رها کردین.
موفق باشید.