هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱:۳۱ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#31

بلاتريكس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷
از شیون آوارگان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 97
آفلاین
از نوشته های بلاتریکس لسترنج در ازکابان به لرد سیاه :


سرورم،دیواره های زندان بشدت سرد هستند.تمام بدنم درد می کند مچ دستانم از جای زنجیر هایی که به قفس بسته شده زخم شده اند.من و رودولف و انتونین در تالار سوم در میان سه قفس بسته شده ایم.لوله های اب از میان دیواره های مرطوب عبور کرده و هرازگاهی صدایی ناشی از رسوب می دهد.موهایم در اطرافم پراکنده شده و لبهایم خشکی زده اند.سروروم،تحمل همه ی این مصیبت ها به خاطر شماست ،به خاطر بازگشت شما،اگر بیرون بودم ....!اما نه.من پست نیستم ،مثله افرادی که عذرخواهی کردند و بازگشتند.لباس هایم پاره شده اند و زانوانم از اولین باری که دیوانه ساز ها قفس را روی زمین کشیدند زخم شده و مدام خونریزی می کند.اما تحمل این ها برایم اسان است زیرا طعم خش انتقام را در زیر دندان هایم حس می کنم.خیلی ها دیوانه شده اند،احساس می کنم من هم کم کم به مرز های جنون نزدیک می شوم.موهایم در اطراف صورتم پراکنده شده و برق چشمانم به یک برق که حاکی از عطش انتفام است تبدیل شده است.سرورم،میله های اهنین قفس بشدت سردند و پاهای من که با زنجیر به دیواره های ان وصل شده بیش از بیش سرد می کند.اما اینلذت بخش است زیرا مرا بیاد گرمایی می اندازد که بعد از انتقام خواهم چشید.!احساس خوبی ندارم گویی به مرز های جنون نزدیک می شوم.جنونی بر اساس اگاهی کامل وقتی که ناگاهی کامل هست.گاهی اوقات با خود می اندیشم که شاید دنیای جنون دنیای زیبایی باشد دنیایی که در ان دیوانگی موج می زند احساسات انطور که می خواهی پرورش پیدا می کنند و همه چیز را می دانی در حالی که هیچ چیز نمی دانی.!سرورم ..بلاخره بیرون می ایم،می دانم که باز می گردید،فکر می کردم لوسیوس برای بازگرداندن شما کاری انجام دهد ولی گویی اون....اما وقتی در اخرین ملاقات قبل از این که ممنوع الملاقات بشم شنیدم پیتر تلاش در بازگرداند شما دارد بسیار متعجب گشتم وقتی این نامه بدست شما برسد من حتی از نوشتن نامه هم معزول میشوم!.به هرحال شما باز می گردید و من اماده ی خدمت به شما خواهم بود


و این نامه همچنان در کیسه ی نامههای ممنوعه ی پست خانه ی هاگزمید است!



Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷
#30

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
فرستنده: آرماندو دیپت

گیرنده : آلبوس پرسیوال ............ دامبلدور !!!


سلام دامبل جون !!!

چه خبرا ؟ بچه ها چطورن ؟ خانوما !!!!! هاگوارتز چه خبر

ما هم اینجا امن و امانیم مدرسه ما که تو ایران (جاش سیکرته !!)
خوب میچرخه یه سایت هم زدن مدیرا به نام جادوگران بیا توش سربزن ......

امسال 78-1 سال اولی داشتیم کفت برید نه ؟

حالا چرا -1 میخوای بدونی ؟

باشه قضیه از این قراره که .... (اه جوهرم تموم شد دارم با تهش مینویسم ) قضیه از این قراره که میدونی ما برای رد کردن بچه ها از دریاچه اونا رو با قایق میبریم اون روز قایقرونمون نیومده بود بچه ها مجبور بودن شنا کنن ما به همه طلسم شنا یاد گرفتن زدیم و رسوندیمشون ولی نفهمیدیم یکی رو کوسه خورده !!!!
ولی وقتی که ما داشتیم آخر پاییز جوجه ها رو میشموردیم
فهمیدیم یکی کمه بعد از تحقیقاتمون معلوم شد بــــله طرف
رو کوسه نوشجان کرده

خوب من دیگه حرفی ندارم از این به بعد نامه نده
E-mail برن برام

بای




Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
#29

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
فرستنده:خانواده فلامل(نیکلاس)
گیرنده:خانواده ویزلی(مالی وآرتور و پرسی)

تولد پرسی
آرتورویزلی:
آه ای آرتور بعد از دریافت این کارت دعوت بسیار خرسند شدم که بر ما منت نهادی و ما را به این محفل گرم و تولد سومین بچه خود پرسی عزیزم دعوت کردی،گرچه تا آخرین لحظه موعود به تو سفارش کردم که یکی کمه ،دو تا بسه،سومیش هوس... نه ببخشید...خلاصه تنها حرف تو این بود که تا سه نشه بازی نشه،اما بعد ها تا هفت پیش رفتی.
اما دوست عزیزم بدان که اگر میخواستی دل من و پرنل را در راستای فرزند بسوزانی کور خواندی ،زیرا ما از کودکستان هم شده هشت عدد سفارش دادیم تا چشت در بیاید.

مالی ویزلی:
اوه مالی (بپا به من نمالی)از هم اکنون مزه بسیار لذیذ کیکهای تو را در زیر لبانم حس میکنم،میدانم که مقل همیشه برای تولد بهترین فرزند ناخلفت! بهترین غذاها و جشنها را فراهم میکنی.گرچه هر بار که به خانه تو می آییم پرنل به خاطر تعریف از تو دستپختت تا سه روز با من قهر میکند اما این را بادن که روز قبلش تا جایی که بتوانم از دستپختش تعریف میکنم تا چشمانت از حدقه در بیاید و نتوانی ما را برای چندمین بار به دعوا بیاندازی.

پرسی ویزلی:
و اما تو ای پسرم! بدان که راه کج هیچگاه به منزل نمیرسد،هر گاه که قدمی در راه نادرست قرار دادی لحظه ای فکر کن و اگر برخلاف عقیده ات بود سریع برگرد.
این را بادن که تو هم اکنونو در سنین جوانی هستی و راههای بسیاری را بایستی بپیمایی و تجربه هر کاری درست است که نیکوست اما راهی سخت و خطرناک است.
تولدت در روز 30 اردیبهشت(20 می) بسیار دل انگیز است ،گرچه میدانم هر گز این رو ز را از یاد نمیبری اما به خاطر داشتهب اش که روز تولدها علاوه بر اینکه روز زیبایی برای شادی! است،اگر از سال قبلت مانند امسال که خیلی خنگ بودی استفاده نکنی روزی اسف بار است.

در آخر تولد پرسی را به کل خانواده شما و کلیه جادوگران تبریک میگویم باشد که همیشه خرسد باشید.


شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
#28

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
از : جیمز هری پاتر
به : جرج ویزلی

سلام دایی ،
دفعه ی پیش ، همینجا برات نامه فرستادم . یادته؟ جوابمو دادی ... با هم قرار گذاشتیم تو هاگزمید ، لی جردن هم اومد ، یادته؟ گفتی خانم نوریس رو از سقف آویزون کنم؟ یادته؟ خانم نوریس بعد از اون اتفاق مرد ...
فیلچ هم از دوری خانم نوریس سکته کرد و مرد .
دایی من بازم از اون ولدم های تاشو لازم دارم . دایی تو نیستی دیگه ، ... پس کی برمیگردی؟
دایی ... مم...من ... دایی...
دایی من ارشد شدم ، خب ببخشید ! دامبل ارشدم کرد خب ، باور کن عین دایی پرسی نشدم! دایی به ریش مرلین قسم من اصلا ارشد خوبی نیستم ! پس چرا به آل چیزی نمیگی ؟ اون ارشد خیلی خوبیه ! دایی من ننگ خانواده نیستم دایی ! نه دایی استخونای فرد تو گور نمی لرزه ! گوش کن ! دایی من میرم امروز استعفام رو میچپونم تو ریش دامبل ! قول میدم ! دایی تو رو مرلین چوبدستی نکش ! دایــــــــی !



Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
#27

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
از : هدويگ
به : نوربرتا و فك و فاميل

سلام بر تو اي دوست. سلام بر تو اي خورشيد زندگي من. بدان كه عمر من به پايان رسيده است و من ديگر چند روزي مهمان شما نيستم.
بعد از مرگم اموالم را بين خودتان تقسيم كنيد. ( دعوا نكنيد ) اموال من شامل دستكش ، ميز چوبي ، عروسك خرس ، دمپايي و كلاه خواب است. ( همون كلاه خواب صورتيه )
پس از مرگم با عدل و داد و خوبي و خوشي زندگي كنيد و بدانيد اين شتري است كه دم در هر خانه اي مي خوابد و اين دست ما نيست.
آه..از اين مرگ زود هنگام! من جوان را اسير خود كرد. آه ...از اين بدي روزگار. آه...از اين سرماي زمستان! آه...از اين نامردي دنيا. آه...از اين سوز و سرما و از اين جور سخن ها!!!
اي جوانان و اي دوستان گريه نكنيد و بدانيد كه من مردم و ديگر چاره اي نيست.
اي نوربرتا ، بهترين دوست من ، بدان وقت رفتن است و من بايد ترك روز گار كنم.
عجب رسميه ، رسم زمونه قصه ي باد و برگ خزونه

اين بيت شعر را تقديم به تمام شما ميكنم. و واقعا چه قدر شاعر در اين باره خوب گفت:
خدا نگه دار...به اميد ديدار....
خدانگه دار.....به اميد ديدار....
داريم ميريم از پيشتون خدانگه دار...

تو رو به خدا گريه نكنيد. نوربرتا جان ، مواظب ققنوسم باش. تو از اين به بعد سرپرست اين كودك هستي.
گريه نكنيد. تو رو جان هر كي دوست داريد گريه نكنيد. من طاقت گريه ندارم و بدانيد من در هنگام من خشنودم. من به سراي ديگر ميروم تا حساب و كتابي بر رفتارم شود و من به بهشت خواهم رفت.
مرا حلال كنيد. مرا ببخهشيد و به من رخصت دهيد تا به راحتي بميرم. مرا فراموش نكنيد و توصيه ي آخر:
مرا زير درخت هلو دفن كنيد! مي خواهم پس از مرگ ، اندكي سر فرصت هلو بخورم. پس..................

خدا حافظ


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۰:۴۰ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
#26

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
از : مورفین گانت
به : لرد ولدمورت
پیوست: دارد.

ارباب و خواهرزاده ی عزیزم،
سلام،
امیدوارم که حالتان خوب باشد و در سیاهی هایتان روزگار خوشی را سپری کنید.
اگر جویای حال ما هستید باید بگوییم که ملال بسیار است جز دوری شما.
اگر فکر می کنید که با تمام بی سوادی ام قلم به دست گرفته و زحمت نامه نگاری به خود داده ام تا حال شما را جویا شوم سخت در اشتباهید،
چرا که هم اکنون یک مشنگ را تحت فرمان دارم و او قلم به دست گرفته و زحمت نامه نگاری به خود داده تا من حال شما را جویا شوم.
نقطه سر خط... مشنگ بی سواد! اینو نگفتم که بنویسی!...کروشیو...

با عرض پوزش از اشکالی که پیش آمد در ادامه متن درخواستی داشتم که با اجازه ی لرد کبیر مطرح می نمایم:

لرد سیاه عزیز
همانگونه که مستحضر هستید تعطیلات آغاز گشته و خانواده ی اصیل ما نیز تصمیم دارد یک هفته ای را به مسافرت به شیوه ی مشنگی بپردازد.
من بسی اصرار نمودم که با اتوبوس شوالیه یا جارو یا قالیچه ی پرنده به سفر برویم اما متاسفانه زرق و برق مشنگ ها خانواده ی اصیل ما را نیز تحت تاثیر قرار داده و اتاقکی آهنی را که اتومبیل می نامندش برای سفر انتخاب نموده اند.

در هر صورت به دلیل این مسافرت مشنگی مجبورم به اطلاع برسانم که:

اینجانب مورفین گانت فرزند ماروولو تقاضای یک مرخصی 7-8-10 روزه دارم، لذا خواهشمند است با مرخصی اینجانب موافقت فرمایید.

لرد عزیز
در صورتی که از این مسافرت در جاده های پرخطر مشنگی صحیح و سالم برگشتم برایتان گز اصفهان می آورم که بخورید و مسواک نزنید و دندانهایتان هم مانند دلتان سیاه شود.

تعطیلات خوب و خوشی را برایتان آرزومندم.
دایی اصیل شما، مورفین گانت

پ.ن 1: این درخواست صرفا برای اطلاع شما مطرح شده و جز بالا بردن تعداد پست های اینجانب ارزش دیگری ندارد لذا چه با درخواست اینجانب موافقت بفرمایید و چه نفرمایید، من به این سفر خواهم رفت چون از ماروولو بیشتر از شما حساب می برم.

پ.ن 2: در راستای اهداف مشنگ آزاری کروشیویی ضمیمه ی این نامه می گردد، لذا توصیه میشود گشودن این نامه را به شخص دیگری بسپارید و خود با دیدن شکنجه شدن طرف از بهاری سبز و شیرین لذت ببرید.( یکی نیس بگه بوقی! اینو رو پاکت می نویسن، نه تو خط آخر نامه!)



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#25

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
از وقتی که آنتونین دالاهوف این جا نامه داه این مغازه تعطیل شد.
منم گفتم از خاک خوردگی درش بیارم اومدم به نامه بدم .

فرستنده : هوگو ویزلی
گیرنده: آلبوس سوروس پاتر


آل عزیز سلام .

من با این جغد نامه دادم زیرا
که آب را گل نکنیم
با هم دیگه قهر نکنیم

رزوی شاعری را دیدم که به گل سوسن می گفت شما .

چرخ یک گاری درحسرت واماندن اسب
اسب،درحسرت خوابیدن گاریچی.
مردگاریچی،درحسرت مرگ
ولی تو که وارث مرگی
پس چرا با من قهری ؟

می دونم که من نباید بلاهای زیادی سرت بیارم ولی تو جدیداً داری کفر منو در می یاری .
نا سلامتی من از خاندان پر اصالت ویزلیم .
ببین،همیشه خراشی است
روی صورت احساس
ولی من درحسرت یاس
که چرا تو را هس با ما ناز؟

خلاصه جواب منو بده
با اجازه

راستی یه سر به معجون ساری من بزن
ممنون
هوگو ویزلی

----------------
هوگو ویزلی گذشته حال و آینده ی من است


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۲۰:۱۶:۵۲

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱:۳۰ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶
#24

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
فرستنده:آنتونین دالاهوف
گیرنده:لرد ولدمورت
نشانی گیرنده:قبرستان(قطعه 666)

لرد عزیزم سلام.اگر از حال ما خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما.
دیشب بعد از مدتها دوباره خوابتان را دیدم...

در خواب با رفقا داشتیم یکدست گل کوچیک کوئیدیچی میزدیم که ناگهان ندائی آمد:

_آنتونین بپاخیز...از خواب غفلت بیدار شو و به دیدار ما بیا
پ.ن:گلاب و خرما یادت نره

و من متوجه شدم شما از من دلگیر شده اید ولی باید به استحضار برسانم از وقتی شما رخت از این دیار فانی برگرفتید و به سرای باقی شتافتید این هری پاتر و گارآگاهان وزارتخونه خواب خوش برای ما نگذاشته اند و شبانه روز در پی اینند تا بلکه بتوانند در چارچوب طرح من درآوردی و عوام فریبانه مبارزه با بقول خودشان اراذل و اوباش ما را بگیرند و سوار بر قاطر در خیابانهای شهر بگردانند و مضحکه خاص و عاممان کنند و ملعبه کودکان.

علی ای حال ما نیز در راستای زرشک! گفتن به هری و دار و دسته ش بعنوان راهنما با تغییر چهره و کلی دنگ و فنگ در اتوبوس شوالیه مشغول بکار شده ایم و نون و نمکی هر چند مختصر میخوریم و کلا بدلایل فوق الذکر فرصت سر زدن به شما را پیدا نکرده ایم ولی قول میدم تعطیلات آخر این هفته حتما بدیدنتان بیایم.

پ.ن:میگویند شخصی بنام حسن گلاب! در فیلمی مشنگی پس از اینکه مرده و بشکل روح در آمده مجددا مو در آورده،اگر ایشونو در آن دنیا دیدید از زیر زبونش بکشید که راز مودار شدن کچلان چیست...

دوستدار و مرگخوار همیشگیتان آنتونی
فلان/فلان/فلان



Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
#23

فنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰
از ساختمان مركزي حذب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
فرستنده:فنگولي
گيرنده:اسكاور دستمال به دست
سلام
آه اسكاور عزيزم نميدانم كه تو كجايي..چند وقتي ميشود كه ازتو خبري ندارم اما حتي با وجود فاصله ي زيادي كه در بين ما به وجود امده است ميتوانم پالسهاي قلبت را احساس كنم و با هركدام از آنها بارها بميرم و زنده شوم.
از وقتي كه تو رفته اي شبهاي زيادي را گريسته ام و تا صبح به ياد تو و دستمالهايت بيدار مانده ام ديگر گنجشكهاي محل قار قار نميكنند...همه سگاي محله دپرس شده اند و چه اشكهايي كه نميريزند...تو براي ما بيشتر از يك دستمال فروش دوره گرد بودي...
هيچوقت يادم نميرود روزي را كه من توله سوپر سگي بيش نبودم و تو توي محله ي ما آمدي و فرياد:"آهاي دستمال دارم اهاي دستمال دارم " سر دادي و همه ي سگاي محل به سمت تو آمدند و پاچه هاي تو رو گرفتند و پاره شان كردند ولي تو همچنان با صداي بلند و رساي خودت داد ميزدي آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآيييييييييي دستماااااال دارم...من تو را به خانه ي سگي خود بردم و از تو مراقبت كردم و به تو سوپ جو دادم و تو قوي شدي و جان گرفتي و باز هم دستمال فروختيو مرا با دنياي دستمالي خود اشنا كردي و من تو را دستمالي كردم و تو مرا دستمالي كردي و تا خود سحر با تو و دستمالهايت شادمان بوديم.آآآآآه كه چه دوراني بود!!!
بعد از آن تو رفتي و تنها چيزي كه در اينجا باقي ماند خاطره ي تو و دستمالهايت بود.هنوزم كه هنوز است چراغ خانه ي سگي من بعد از رفتن تو خاموش مانده است و من از شمع براي روشنايي استفاده مينمايم چون دستم به كليد چراغ نميرسد تا آن را روشن كنم و اين تو بودي كه چراغ خانه ي من را روشن كردي و بعد در حركتي ناجوانمردانه آن را خاموش نمودي كه تف بر تو باد اي پليد خاين با آن دستمالهاي مسخره و ناكارآمد و غير استانداردت..من خودم دستمالهايي با ارم ايزو نه هزار و هفت دارم كه خيلي هم كلاس دارد و معطر نيز ميباشد و تو چيزي نيستي جز يك شياد حقه باز كه دستمهاي نرمه و چشمك و انواع ماركهاي ماگلي را در غالب دستمالهاي جادويي در پاچه ي ملت بيگناه جادوگر ميكني و فكر ميكني كه من خرم؟من سگم تازه از نوع سوپر سگ و اينچيزها را خوب ميفهمم و اميدوارم كه مرلين خر تو را بچسبد و پول آن دستمالهاي همه كاره اي را كه به تو دادم را از حلقومت بيرون كشيده و در حلقومت قرار دهد و تو در جا بميري و تنها نامي از تو بر زبانها بماند...شنيده م ميخواهي به كشور بيگانه اي سفر كني و در آنجا به دستمال فروشي بپردازي از آنجايي كه من ارادت خاصي به تو دارم من را هم با خودت به خارج ببر زيرا من تو را همواره دوست ميداشتم و اگر هم سخن ناروايي به تو گفته ام از صميم قلب نبوده و از جاي ديگري بوده است و ميدانم كه تو با قلب رئوف بزرگ و مهربانت من را ميبخشي و من را با خودت به آن سرزمين بيگانه كه برجهاي دوقولو دارد و سگهايي از نژادهاي اصليل دارد ميبري و من تو را بسيار دوست ميدارم.
دوستدار هميشگي تو فنگولي


ویرایش شده توسط فنگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۶ ۲۲:۰۳:۰۶

روزی از من پرسید : بزرگترین آرزویت چیست ؟
گفتم : تحقق یافتن آرزوی تو ….
اما افسوس …. هرگز ندانستم آرزوی او جدایی از من بود !


Re: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
#22

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
هوگو ویزلی به هرمیون گرنجر (مادرعزیزم)

نقل قول:
سلام پسرم.
واقعا ؟ تو می خوای عضو اوباش شی؟؟ نه ! خطرناکه هوگو


سلام مامان جون دیر نامه اومد الآن سه روزه که عضو اوباش شدم ناراحت نباش سردسته اش آل خودمونه . هوامو داره ناراحت نباش .

آره این روزا زدم تو مسر پرواز تسترال خونی چنان درس می خونم که استاد مک گوناگل می گه فکر می کنم که دوباره دوشیزه گرنجر برگشته .
دارم همین طور برای گریفندور امتیاز کسب می کنم .
حواسم به جیمز هست با هم یه جورایی رفیقیم فیلیچ می گه کاراش عین عمو فرد خدابیامرزه .
خب امیدوارم همیشه در پناه ریش مرلین در کارهاتون موفق باشید .
راستی دارم سعی می کنم عضو الف دال بشم .

کاری ندارید خداحافظ .
راستی جواب رو با جغدم سفید بال بدید . ممنون

خداحافظ


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.